حضورم در زندان «فشافویه» بسیار کوتاه بود.
آنچه که مینویسم به هیچوجه برای «شرح مصائب شخصی» نیست، بلکه بر اساس «قول»یست که به بچههای «قرنطینه» دادهام.
تنها نکتهای که درباره خودم میتوانم بگویم و ارزش گفتن دارد، مسئله «رفتن» به زندان فشافویه است؛ من، علیرغم تاکید قاضی برای انتقال به زندان اوین، به دلیل طمع مالی مامور کلانتری به فشافویه منتقل شدم. چون به شکلی باورنکردنی، ماموران کلانتری برای انتقال متهم به زندان (در صورت داشتن تمکن مالی) از او «کرایه» میگیرند و طبعا کرایه انتقال به اوین (۱۵ هزار تومان) با کرایه انتقال به فشافویه(۱۰۰ هزار تومان) تفاوت «قابل توجه»ای برای آنها دارد.
هرچه که بود، طمع مامور کلانتری موجب شد تا این شانس را داشته باشم که وضعیت قرنطینه «زندان موادیها» را از نزدیک مشاهده کنم.
«قرنطینه» زندان فشافویه، آنگونه که آنجا مصطلح بود «جهنم» است.
متهم، محکوم، زندانی انتقالی و هر شکل دیگری از «مددجو»، ۴ روز را در «قرنطینه» سپری و سپس به «تیپ» منتقل میشود.
شرایط رفاهی «تیپ» با «قرنطینه» تقریبا شبیه تفاوت شرایط رفاهیایست که به قول خود مددجویان بین «مستراح» و «اتاق خواب» وجود دارد.
به عنوان کسیکه شرایط قرنطینه را تا کنون سه بار در سه دهه هفتاد،هشتاد و نود تجربه کردهام، به جرات میتوانم به «وخامت» شرایط قرنطینه در زندان فشافویه شهادت دهم.
در ۴ روز قرنطینه، مددجویان، با هر جرمی و با هر قرار بازداشتی از آب آشامیدنی بدون مزه، تهویه، دستشویی، سیگار و غذای قابل هضم(ماکارونی سرد و نیم پز، برنج زرد سرد و نپخته) محروم هستند.
زندان فشافویه، از آنرو که برای زندانیان معتاد که قدرت تحرک کمی دارند طراحی شده، فاقد «توآلت عمومی»ست. توآلت، یک سوراخ در کف یک محوطه ۶۰ در ۶۰ سانتیمتری بدون شلنگ و روشویی و نور است که با یک پرده از تختها و کف سلولهای ۳ متر در ۳ متر، که ۲۶ تا ۳۲ مددجو در آنها «میلولند» تعبیه شده است و به این سلولها «فیزیک» گفته میشود.
شرایط «فیزیک» به حدی ضدانسانی و غیر بشریست که در خود قرنطینه به «تبعیدگاه» مشهور هستند.
در سلولهای قرنطینه(فیزیکها)، سه تخت سه طبقه و دو پتو در کف اتاق وجود دارد. دو پنجره فوقانی فاقد شیشه است، کولر و شوفاژ وجود ندارد، آب از ساعت ۴ بعد از ظهر تا ۷ صبح قطع است و نور با یک لامپ مهتابی ۱۰۰ وات تامین میشود که اگر بسوزد، تعویض آن به قول زندانیان «با کرام الکاتبین است».
در سلولهای قرنطینه، به شکلی نانوشته نظامی طبقاتی و سلسله مراتبی حاکم است؛ به طوریکه «تختخوابهای پنجرهای» متعلق به باسابقهترین و یا گردن کلفتترین افراد سلول است(محکومان حبس طویلالمدت موسوم به «حبسکشها»، موادفروشان عمده، اشرار، دعواییها و سرقتیهای سنگین)، تختخوابهای عادی (طبقاتی که به پنجره دید ندارند) متعلق به «ردهای»ها(خرده فروشان مواد، کیف قاپها، سرقتیهای پرونده سبک و ….) و کف سلول متعلق به «کفخوابها»(معتادان،افغانیها و تازهواردان) است.
تراکم جمعیت سلولها ناشی از ورود باورنکردی روزانه «تازهواردان» است. تقریبا در هر ۲۴ ساعت بیش از ۴۰ زندانی جدید به قرنطینه اضافه میشود، این درحالیست که خروج از قرنطینه در هر شبانه روز حداکثر ۱۰ نفر است.
شرایط «کفخوابهای زیر تخت» که معمولا افغانی و معتادان تزریقی هستند، چیزی شبیه تجربه «تابوت» است. آنها به دلیل کمبود جا در کف سلول، در زیر تختهای پایین جا داده میشوند و معمولا سه نفر پس از قرارگرفتن آنها در زیر تخت، به پشت به تخت تکیه میدهند و بدین ترتیب آنها از هرگونه قدرت حرکت در زیر تخت و داشتن منفذ نور و جریان هوا محروم میشوند. به آنها «قبرخواب» گفته میشود.
بوی تعفن ناشی از تعرق بدن و زخمهای عفونی در سلولها باورکردنی نیست و چون معتادان تزریقی در قرنطینه خماری پس میدهند، توان انتقال به محفظه موسوم به «دستشویی» برای شستشو ندارند و همین امر باعث افزایش بوی تعفن در سلول میشود.
بیش از ۸۰ درصد زندانیان قرنطینه معتادان تزریقی و کارتنخواب هستند که توان ایستان روی پا ندارند و به جای انتقال به زندان باید به بیمارستان منتقل شوند.
در کل قرنطینه فقط یک «افسر نگهبان» که مامور دولت است وجود دارد و مابقی امورات زندان اعم از پذیرش،خدمات، آشپزی، ناظر شب، انتقال مددجو به زندان و حتی بهداری توسط خود زندانیان اداره میشود.
به غیر از یک افسرنگهبان، یک روحانی(مسئول فرهنگی) و یک «مددیار» نیز از «پرسنل» هستند که البته وجودشان هیچ خاصیتی برای زندانیان ندارد.
نظام اداری خودگردان زندان واجد سلسله مراتب است. وکیل بند و ناظران معمولا زندانیان مالی و پروندههای کلاهبرداری و اختلاس هستند که شرایط رفاهی مناسبی اعم از تخت اختصاصی، تلفن، آزادی تحرک در داخل بند، سیگار و پوشیدن دمپایی شخصی و یا حتی جوراب دارند. در رده دوم رفاه-اقتدار «ناظران شب» قرار دارند که آنها نیز معمولا متهمان مالی هستند و رده سوم (پذیرش،خدمات، آشپزی) معمولا زندانیان سرقتی هستند که بیش از دو هفته است به «تیپ» منتقل نشدهاند.
وفور افراد تحصیلکرده در زندان که معمولا پرونده مالی دارند، با توجه به تجربه شخصی بنده در دهههای قبل، به طرز باورکردنیای افزایش یافته است و این نکته از حیث «جامعه شناختی» میتواند یک «کیس مطالعاتی» بسیار عاجل و ضروری تلقی شود.
پرخاش، تندخویی و نگاه از بالا به پایین به زندانیان تازه وارد تقریبا امری بدیهیست، اما از آن حیث که زندان توسط خود زندانیان اداره میشود، زندانیانی که مسئول اداره زندان هستند به مراتب رفتار مناسبتری با «هملباسی»ها دارند و اگر چه که با تحکم و فریاد و گاهی مشت و لگد از تازه واردان پذیرایی میشود، اما پس از مرحله «نسق گیری»، میتوان رگههایی از شفقت را در رفتار زندانبانانی که خود زندانی هستند(البته به غیر از برخورد با معتادان تزریقی و خمارکشها)، مشاهده کرد.
رفتار با شخص من که مورد اتهامیام برای ۹۹ درصد هملباسیها و حتی پرسنل زندان «نامفهوم، ناشناخته و غریب» بود، و اگر چه که با دستبند و پابند به زندان منتقل شدم فاقد هرنوع توهین و تحقیری چه نزد پرسنل و چه نزد زندانیان مسئول بند بود.
کوچکترین مورد بیاحترامی، توهین و پرخاشی را در هیچ مرحلهای تجربه نکردم و اگرچه جزو زندانیان «تازه وارد و کفخواب» محسوب میشدم، اما از بدو ورود تا انتها مورد لطف و احترام هم لباسیها و بویژه وکیل بند و ناظرین و البته پرسنل اداری، ماموران کلانتری و افسر نگهبان بودم و نشانه آن هم اینکه تنها شخصی در میان تازهواردان بودم که موهای سرم را علیرغم پروتکل قرنطینه نتراشیدند. این درحالیست که با معتادان، سرقتیها، «کر و کثیفها» و افغانیها به معنای دقیق کلمه در بدو امر مثل «حیوان» و «احشام» برخورد میشود.
فشافویه زندانی برای زندانیان «غیر سیاسی» و «عادی»ست که معمولا فاقد هرنوع توجه رسانهای و اعتراضات حقوق بشری هستند و این بزرگترین نقدیست که به کنشگران مدنی و فعالان حقوق بشری وارد است.
توجه به شرایط زیستی و رفاهی «زندانیان عادی» در فشافویه یک ضرورت عاجل، آنی و فوریست. کسی در ایران «بی پناهتر» و «مظلومتر» از آنها وجود ندارد. آنها به معنای دقیق کلمه «تحت شرایط ضد بشری» قرار دارند و طردی مضاعف را تجربه میکنند که تحمل آن، حتی برای یک شبانه روز از توان انسان خارج است و بیتردید لطمات جبران ناپذیری بر جسم و روح آنان برای ابد باقی میگذارد و روز به روز نیز بر تعداد آنها افزوده میشود.
بر سردر زندان فشافویه عبارت «ندامتگاه تهران بزرگ» نوشته شده است. این درحالیست که فشار وارد بر زندانی از حیث روحی و جسمی به حدی شدید است که قدرت تفکر را از فرد سلب میکند و اساسا امکانی برای «تامل و ندامت» به او نمیدهد.
بخش دیگری از «مصائب فشافویه» مربوط به «بیرون» است. خانوادههای زندانیان در محوطهای بیابانی روی خاک و نخاله مینشینند و هیچکس، که این «هیچکس» شامل چند سرباز وظیفه میشود، کوچکترین اطلاعی از بودن یا نبودن زندانی به خانواده نمیدهند یا ندارند. این مسئله از آن حیث اهمیت دارد که اکثر زندانیان فشافویه از اقشار تهیدست هستند و باید با تاکسی به آنجا رفت و آمد کنند و کرایه تاکسی بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان است.
در زندان افرادی را دیدم که ۴ روز از بازداشتشان گذشته بود و هنوز نتوانسته بودند از «حق تماس تلفنی دو دقیقه رایگان» استفاده کنند.این مسئله برای زندانیانی که از خانودههای فقیر هستند یعنی چندصدهزار تومان هزینه.
در هنگام خروج با جمعی از عزیزان دراویش گنابادی از جمله کسری نوری عزیز، جناب انتصاری و دیگر عزیزان برخورد کردم که حجم لطف، مرام و مهربانی آنها در همان دقایق اندک کل فشار جسمی و روحی ساعات قبل را از بین برد. دیدن آنها مثل دیدن صورتی آشنا در یک لحظه تابیدن نور در ظلمات بود و هرگز منظره لبخند پر محبتشان از برابر دیدگانم محو نخواهد شد.
از اینکه از فشافویه آزاد شدم، عمیقا دچار عذاب وجدانم و فکر نمیکنم تا هرگز بتوانم شرایط دهشتناک «هم لباسی»هایم را فراموش کنم. با دیدن شرایط زندانیان فشافویه و آن چشمهایی که در ناامیدی و بوی تعفن و بیپناهی و قفس و نفستنگی دودو میزدند، زخمی عمیق و کاری بر روحم وارد شد به نحوی که با نوشیدن هر لیوان آب و کشیدن هر نخ سیگار، بیاختیار اشک از چشمانم جاری میشود.
مسئله بازداشت من، فاقد هر نوع اهمیتیست. آنرا مطلقا فراموش کنید. از دیدن حجم توجه رسانهای و لطف و محبت بزرگان و عزیزان به بازداشتم خجالت زده و تا حدی عصبانی هستم. من و پروندهام اولویت ۵۰ هزارم این کشور و شقوق متکثر رنج بشری جاری در آن نیستیم. وضع در زندانها و علی الخصوص برای زندانیان عادی از حیث رفاهی وخیمتر از چیزیست که بتوان روایت کرد.
به قول پل والری «این بشریت است، برهنه، تنها و دیوانه. نه آن حمام، قهوه و اندیشهورزیها».
نکته:
اینکه جواب لطف و محبت تک تک رفقا و دوستان را ندادم، بگذارید به حساب نداشتن حوصله ناشی از دیدن وخامت شرایط کسانیکه هنوز آنجا هستند و هیچ کاری از دستم برایشان ساخته نیست. از همه شرمندهام.
عکس:
نصف سیگار بهمن یادگاری دراویش عزیز در آخرین لحظه و آن دو نخ «لطف» آقا موسی، از لوتیهای حبسکش بود که سیگارها را در جیبم گذاشت و گفت «برای آزادی هر کی اسیره صلوات…بری که برنگردی بچه».
منبع: صفحه فیسبوک نویسنده