در مورد غائلهی تجمع فیضیه و سخنرانی آقای رحیمپور ازغدی در این چند روز بسیار گفته و نوشتهاند. من به دلایلی قصد نداشتم درین باره دست به قلم برم. منتها استقبال برخی دوستان از سخنرانی وی و تعبیر از آن به گامی انقلابی در جهت اصلاح حوزه علمیه مرا هم واداشت چند نکتهای را متذکر شوم. نکاتم را در دو بخش آوردهام: اول دربارهی «من قال» و دوم «ما قال».
بخش اول: من قال ـ حسن رحیمپور ازغدی
۱
گرچه میدان کنشگری رحیمپور ازغدی، درظاهر حوزههای معرفتی و دانشی است، منتها او را نمیتوان کنشگر این حوزهها دانست. او یک فعال سیاسی است که فعالیت سیاسی خود را بهجای عرصهی متداول سیاست، در حوزه معرفت و علم تعریف کرده. بههمینجهت است که شناسنامهی علمی روشنی ندارد. عقبهی دانشگاهی یا حوزویاش، کارنامهی علمی و مراتبی که طی کرده، دقیقاً مشخص نیست. معلوم نیست حوزه یا حوزههای تخصصیاش کدام است. در فهرست طویل موضوعات سخنرانیهای او تقریباً سرککشیدن و اظهارنظر در همهی شاخههای علوم انسانی و علوم دینی دیده میشود؛ از الاهیات و حدیث و فقه و کلام و تاریخ تا فلسفه و علوم اجتماعی و اقتصاد و مدیریت و علوم سیاسی و چندین شاخهی دیگر. چنین رفتاری آنهم در زمانهای که دانشها روز به روز تخصصیتر و پیچیدهتر و عمیقتر میشوند، از یک کنشگر علمی پذیرفته نیست. ورود به این حوزههای متنوع تنها با سطحینگری و سادهسازی مسایل علمی ممکن است. داعیهی علامهی کل بودن متاعی است که گرچه در میدان سیاست مشتریان بسیاری دارد اما اهل علم آن را به نیمجو نخرند.
۲
روش ایشان در دو دههی اخیر، مونولوگ و ایراد خطابههای تکنفره در تریبونهای حکومتی بوده است. این روشِ یک پژوهشگر یا شخصیت علمی نیست، بلکه روش اهل منبر است. یعنی روشی که کاربست آن تبلیغ و ترویج و تهییج مخاطبان است. نوعاً هم سخنرانیهای ایشان از همین سطح فراتر نمیرود و نمیتواند برود. بههمینجهت با وجود پراکندگی و حجم بالای اظهارنظر در موضوعات مختلف، اما هیچگاه بدنهی جامعهی علمی (حتی بدنهی همراه و همدل جمهوری اسلامی) به رحیمپور توجه جدی نکرده است. طبیعی است. نباید انتظار داشت در مجامع علمی کسی که تن به نقدشدن و گفتوگو نمیدهد و برخوردار از رانت تریبون یکطرفه ثابت هفتگی در رسانهی ملی است را در مجامع علمی و پژوهشی جدی بگیرند. (و روشن است که منظور از نقد و گفتگو، پاسخ به پرسشهای حضار در آخر سخنرانی نیست.)
۳
زبان و ادبیات رحیمپور ازغدی (مانند دیگر چپگرایان خراسانیتبار)، ستیهنده و مخرب است. نمیگویم «انتقادی» چون رویکرد انتقادی، اسلوب و منطق و روش خودش را دارد. رحیمپور اصلاحگر نیست، تخریبگر است. برای همین مسخره میکند. طعنه و متلک میاندازد. هجو میکند. ناسزا میگوید و وقتی خشمگین است ـ که معمولاً هم او را در حالت خشم دیدهایم ـ عنان گفتار را از کف میدهد و به آنچه مخالف خود تعریف کرده، میتازاند. بدون آنکه مجالی برای دفاع قایل شود یا جایی برای چانهزنی و پذیرش اشتباه و مدارا باز بگذارد.
کسی که در پی اصلاح است نیک میداند راه اصلاح از همدلی میگذرد. از یافتن زبان مشترک. از گفتوگو. اما برای تخریبگر هیچکدام این ملاحظات مطرح نیست. بههمیندلیل تخریبگران دشمنان اصلی اصلاحگراناند. زیرا با نقاب اصلاحگری، تلاشهای چندینسالهی اصلاحگران را یکشبه بر باد میدهند. (به عنوان یک نمونه میتوان به سخنرانی تند و تهاجمی او در آبان ۱۳۹۳ در نمازجمعه تهران علیه «بدعتهای عزاداری» اشاره کرد که ضربهی مهلکی به تلاش اصلاحگران عزاداری زد و فضای مجامع مذهبی را بهشدت ملتهب ساخت. مشابه فضایی که مباحث اخیرش در تجمع فیضیه پدید آورد و با اعتراض برخی مراجع مواجه شد.)
۴
کارویژه و میدان عمل رحیمپور «ایدئولوژی» است. معمولاً هم هوادارانش از او به عنوان ایدئولوگ جمهوری [دوم] اسلامی (پس از درگذشت آیتالله خمینی) نام میبرند که تعبیر پربیراهی نیست و خودش بهتنهایی میتواند تصویر روشنی از سیر صعودی یا نزولی اندیشه جمهوری اسلامی داشته باشد: از ایدئولوگهای نسل نخست نظیر شریعتی و مطهری و بهشتی تا رحیمپور. بهاقتضای خصلت ایدئولوژی، در ادبیات رحیمپور همهچیز دوقطبی است: سیاه/سفید، بر ما/با ما. راه میانهای نیست. او عادت دارد در مقام قاضی بنشیند و حکم صادر کند. احکامی قاطع و بدون امکان تجدیدنظر که در دادگاه صحرایی و در غیاب متهمان صادر میشود.
۵
[…] این بند را حذف کردم. بماند برای وقتی دیگر.
بخش دوم: ما قال ـ پروژهی اصلاحات و تحول در حوزه
۱
مهمترین محور سخنان آقای رحیمپور ازغدی در تجمع فیضیه انتقاد از سکولارشدن حوزه است. جالب آنکه در عینحال خود وی در همین سخنرانی، مباحثی مثل طهارت را از مباحث حکومتی در فقه جدا میکند و این را مصداق امر سکولار نمیداند!
به گمان من، طنز تلخی است که کسی از موضع دفاع از انقلاب اسلامی، متعرض سکولارشدن حوزه شود و نشان میدهد گوینده یا معنای سکولارشدن را نمیداند یا میداند و برای فرار از مسئولیت پاسخگویی، عَلَمِ مخالفت در دست گرفته.
چراکه بزرگترین و مؤثرترین گام برای عرفیسازی تشیع و فقه شیعی، از قضا تأسیس جمهوری اسلامی بوده است. هیچ تلاشی تا کنون، از جمله مجموعهی تلاشهای حکومت پهلوی، به اندازه تأسیس یک حکومت شیعی روند سکولارشدن جامعهی ایرانی را تسریع و تشدید نکرده است. این همان «پیامدهای ناخواسته»ای است که در علوم اجتماعی از آن سخن گفته میشود. اینکه با هدفی مقدس، کاری کنی که پیامدش قدسیتزدایی باشد. سکولارشدن محصول تقدسبخشی به نهادهای عرفی مثل مجلس و دولت و نهاد قضا در فرایند تأسیس دولت دینی است. مصداق سکولارشدن همین است که شورایی متشکل از سیاستمداران کهنهکار و روحانیون صاحبمنصب و مدیران اجرایی تحت عنوان «مجمع تشخیص مصلحت نظام» تشکیل داده شود و اعضای آن اختیار داشته باشند حتا قانونی که توسط فقها (شورای نگهبان) خلاف شرع تشخیص داده شده را بنابه رعایت مصلحت عرفی تصویب کنند و به عنوان قانون شرع مورد استناد قرار گیرد.
سالهاست جامعه و تشیع ایرانی و سازمانهای مذهبی نظیر حوزه شتابان در مسیر سکولارشدن طی مسیر میکنند و خود خبر ندارند.
۲
ایجاد تحول و اصلاح در حوزه (فارغ از مناقشات دربارهی مصداق تحول و اصلاح) یکی از آرمانهای جریان تشیع سیاسی است که از دههها قبل دنبال شده و مشخصاً دو رهبر جمهوری اسلامی داعیهدار آن بودهاند.
آیتالله خمینی از سالها پیش از انقلاب و زمان زعامت آیتالله بروجردی در اندیشه اصلاح حوزه بود و اگر پس از انقلاب، در قم میماند و راهی تهران نمیشد، از موضع یک مرجع تقلید بانفوذ و به پشتوانهی کاریزمایی که داشت، ممکن بود در این راه موفقیتهایی کسب کند. اما چنین نشد و با کوچ آیتالله به تهران و دردستگرفتن مستقیم فرمان ادارهی کشور، عملاً حوزه را به رقبای خود واگذار کرد. دیگرانی هم که از منظرهایی غیر از تشیع سیاسی در پی تحول بودند (نظیر آیتالله شریعتمداری که «دارالتبلیغ» را با همین هدف راهاندازی کرده بود) نیز در کشاکش مناقشات سیاسی و به علت عدم همراهی با نظریهی ولایت فقیه مطرود شدند و پروژههایشان ناتمام ماند یا توسط حکومت مصادره شد.
شاگردان جوان آیتالله خمینی نیز که میتوانستند آرمان استاد خود را در بدنهی حوزه پی بگیرند، پس از انقلاب، هرکدام متصدی مسئولیتها و سمتهای سیاسی و اجرایی و عرفی در نظام تازهتأسیس شدند و بدینگونه قم و مشهد و اصفهان خالی از نمایندگان جدی تشیع سیاسی ماند.
صدور پیامی که به «منشور روحانیت» شهرت یافت در واپسین ماههای حیات آیتالله خمینی، سند روشنی بر نارضایتی ایشان از حوزه و اذعان تلویحی به شکست در اصلاح آن نهاد (طبق آرمانهای تشیع سیاسی) به شمار میرود.
۳
پس از آیتالله خمینی، آیتالله خامنهای با ادبیات و رویکرد متفاوتی آرمان تحول در حوزه را پی گرفت. اگر رهبر نخست از جایگاه «مرجعیت» چنین آرمانی را دنبال میکرد، رهبر دوم اما از جایگاه «رییس حکومت» در پی تحول بود. اگر تحولخواهی آیتالله خمینی درونزا و نرمافزاری و متکی به نیروها و ظرفیتهای درونی حوزه بود، تحولخواهی آیتالله خامنهای اما برونزا بود و سختافزاری و متکی به اهرمهای قدرت سیاسی.
بااینحال هر دو تلاش فرجام مشابهی یافتند و در میدان عمل ناکام ماندند. نه آیتالله خمینی به جهت اقتضائات حکومتداری و مشغلههای سیاسی، مجال یافت طرحوارهی خود را دنبال کند و نه پروژهی تحول آیتالله خامنهای و جریان «حوزهی انقلابی» با موفقیت قرین شد.
۴
پروژهی ایجاد تحول و اصلاحات در حوزه یکی از پروژههای مذهبی جمهوری اسلامی است که حالا و در پایان چهارمین دهه میتوان از شکست آن سخن گفت؛ مانند دیگر پروژههای مذهبی نظام که ناکام و ناقص ماندند؛ نظیر «اسلامیسازی دانشگاهها»، «تولید علوم انسانی اسلامی» و «اصلاحات در فرهنگ عاشورا (عزاداریها)».
شکست هرکدام این پروژهها، دلایل خاص خود را دارد؛ منتها یک ویژگی مشترک، دلیل مشابه در همهی این تجربههای شکست است: تلاش برای ایجاد تغییر در کوتاهمدت و با روشهای ضربتی و فرمایشی به اتکای قدرت نهاد دولت (حاکمیت) بدون اعتنا به تکثر گزیرناپذیر و طبیعت امر اجتماعی و فرهنگ. و این بلایی است که مهندسی فرهنگی و بیش از آن مهندسان فرهنگیِ تصمیمساز و مشاور در سطوح عالی و میانی نظام بر سر پروژههای مذکور آوردند.
واقعیت اینست که «با دولت هر کاری نمیشود کرد». واقعیت اینست که تکثر، خصلت ذاتی امر اجتماعی است و نمیشود آن را از بین برد. واقعیت ایسنت که همهی تلاشهای نهاد قدرت برای یکسانسازی و نادیدهانگاشتن تنوع و تکثر، لاجرم محکوم به شکست است.
همین است که ماحصل پروژهی حکومتی تحول در حوزه، بوروکراتیزهکردن سنت حوزوی بوده است و تأسیس فهرست طویلی از مؤسسات و سازمانهای پژوهشی حوزوی مرتزق از دولت و فربهسازی سختافزار سازمان دینی تشیع. (و جالبآنکه بهموازات این ناکامی و ناکارآمدی تشیع سیاسی در اصلاح حوزه، جریان سنتی رقیب، روز به روز قدرتمندتر شده و نفوذ خود را بیشتر کرده است.)
ظریفی میگفت: ما اول انقلاب میخواستیم ارتش را مکتبی کنیم، نشد؛ مکتب را ارتشی کردیم. میخواستیم نظام را اسلامی کنیم، نشد؛ اسلام را نظامی کردیم.
منبع: فیسبوک نویسنده
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…