کدام مشایی؟ و کدام تکلیف؟ «مت ماتریورز»، فیلسوف سیاسی دانشگاه یورک کانادا در مواجهه با فعالان سیاسی و نخبگان که درک درستی از امر سیاسی و مقوله توسعه نداشتند در جملهای لطیف گفت: «اگر کسی در جایی، درختی یا شاخهی گلی بکارد، به مراتب بیشتر از جماعت سیاسی به بشریت و به کشورش خدمت خواهد رساند.»
جریانهایی سیاسی توان نمایندگیِ اصلاح و گذار از مراحل توسعهنیافتگی سیاسی را دارند که نخست، تکلیف خود را با امر سیاسی، نحوهی کنش مدنی، اعمال اثر بر عرصه اجتماعی به عنوان حوزه عمدهی فعالیت سیاسی و اعمال قدرت/ مقاومت را روشن کنند؛ چراکه این مسألهها پیشفرض توسعه سیاسی است و جوامع بیتوسعه این نوع زایمان تاریخی را با درد کمتری سپری میکنند. بدون تعیین و شفافسازی حدود و ثغور این مقولهها به قول «ماتریورز» همان بهتر که «درختی یا شاخهی گلی بکاریم.»
اگر بر «تحول تاریخی» که هیچ «بنیبشری» از آن مصون نیست، صحه بگذاریم و گذار پدیدارها را با آن نگاه کنیم، بدون شک نه اصلاحطلبی ۹۷ همانند دهه هفتاد است و نه جامعه ایرانی شبیه بیست سال پیش. میخواهم بگویم که روزهای داغ محفلهای روشنفکرانه و دانشجویی، زمین جوشندهی کنشهای سیاسی و صندلیهای گرم مجلس ششم جای خود را به ذهنهای یخزده اصلاحطلبان، زمین بایر سیاستورزی و فعالان بیحوصله و غُرغُروی توییتری دادهاست. جریان اصلاحاتی که بعد از بیست سال تبیینی صحیح و متناسب با شاکلهی جامعه ایرانی از امر اصلاح، حدود تغییر و حتی اصول کنشورزی ارائه نکردهاست و مرزهای مصداقی برای تفکیک با محافظهکاری را در سه اصل «رفتاری/روانی»، «استراتژی» و «آرمانها و اهداف» روشن نساخته، غیر مفید خواهد بود؛ طبعاً در برابر بیعدالتیهای قضایی، مسئله حقوق بشر در کشور، بحرانهای اجتماعی و نارضاییهای عمومی، چالشهای زیست محیطی و مسألههایی از این جنس توان اظهارنظر نخواهد داشت.
پدیده مشایی
در عنوان این یادداشت «مشایی» یک استعاره است و این فرد موضوعیتی ندارد؛ استعارهای که میتوانست نامهای عبدالفتاح سلطانی، نسرین ستوده، نرگس محمدی، قاسم شعلهسعدی و رویا صغیری جای آن باشند. نام «مشایی» در واکنش به گفتوگویی است که حسن اسدی زیدآبادی با «بیبیسی فارسی» داشت که در پاسخ به این سؤال: دلیل سکوت اصلاحطلبان در برابر بیعدالتی قضایی در حق مشایی و عدم حمایت اصلاحطلبان از او چیست؟ گفت:«این آقایان و طرفداران احمدینژاد یک سابقهای دارند که قابل چشمپوشی نیست.» او معتقد است که این جماعت در برابر زندانی و کشتهشدن صدها نفر چیزی نگفتند که خود هم از عاملان این سرکوب بودند؛ پس خارج از انصاف است که از اصلاحطلبان توقع داشت بیانیهای با دویست امضا برای اینان جمع کنند.
اجازه دهید از این نکته شروع کنم. اخیراً محمدرضا تاجیک در گفتوگو با روزنامه آرمان گفت:«ما به اندازهای در تاریخ عجله داشتهایم که به جای اینکه دموکرات بسازیم، دموکراسی طلب کردهایم. ما بدون اینکه اصلاحطلب تربیت کنیم، انتظار اصلاحات در جامعه داشتهایم. بدون اینکه بازیگران حزبی تربیت کنیم، حزب ایجاد کردهایم.»
موضع آن اصلاحطلب جوان به روشنی نوع مواجهه این جریان سیاسی را با اموری از این قبیل روشن میکند؛ یعنی چون نام مشایی، بقایی یا احمدینژاد در میان است عذر ما را بپذیرید! و این همان خردهی تاجیک به جماعت اصلاحطلب است که چرا به جای دموکرات ساختن، دموکراسی طلب کردهایم؟!
فرایند دموکراتیزاسیون غیرقابل شخصیسازی است. خارج از مرام است که بنابر کینههای سیاسی یا هر ظلم دیگری که بر ما کردهاند فردی را محق بهرهبردن از دموکراسی ندانیم! مدعیان دموکراسی چگونه میتوانند با این بینش در ساحت مردمسالاری قدم بردارند و برای آن مبارزه کنند؟ یا به طور اساسی چه نسبت و توجیهی میان اعمال یک فرد، انگیزههای وی، گذشتهی او و مسأله حقخواهی برای وی وجود دارد؟ بنابراین، سخنانی با این قیافه، با امر برابری هر فرد در مقابل قانون انطباقی ندارد؛ به طور مخصوص زمانی که قرار بود جریان اصلاحات حق را برای هر کسی محفوظ نگاه دارد و دیر یا زود به او عودت دهد.
پدیده مشایی، پدیده مبارزه برای دموکراسی و اصل مبارزه دموکراتیک برای دموکراسی است؛ همانطور که پدیده شعلهسعدی، میثمی، نسرین ستوده و دیگر عزیزانی که در خفقان جمهوری اسلامی با شجاعت مبارزه میکنند. دموکراسی یک ارگانیسم زنده مثل انسان نیست که دو پایش تنها در حیاط خانه ما باشد.
تکلیف اصلاحطلبان
چیزها مسألهاند؟ «چیزها مسألهاند» به ظاهر گزارهای «هایدگری» است و قرار است از آن برداشتی سیاسی داشته باشم که احتمالاً با مفهوم فلسفی آن نیز تفاوتهایی دارد.
مسألهها و «چیز»های اجتماعی که در سپهر سیاسی ایران اتفاق میافتد، اموری برای کنش مستقل یا وابسته، فهم و شناخت جامعه و تحلیلی برای مسیر طیشده توسط یک جریان، موضوعهایی برای تعمیق نظری و کنش عملی است. سادهتر اینکه رخدادهای اجتماعی در لایههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی موضوعاتی برای تأمل و کنش هستند؛ پس رخدادهای جامعه همگی مسألهاند که ابزارهایی نیز در خدمت وی قرار میدهد. این موضوعات قابل تأمل، نیازمند برخورد عملی است؛ یعنی باید موضع خود را در برابر آن شفاف کرد تا ابزاری برای فعالیتهای بعدی باشد. صد البته برخورد عقلانی و منطقی پیش فرض اساسی ماست.
برخورد و رویارویی و موضعگیری در برابر «چیز»ها در حقیقت کنشِ فهمیدن است. اصلاحطلبان نیز باید در مقام «موضعگیری همیشگی» باشند که اینها، گسسته از کاروبار سیاسی اصلاحطلبان نیست و جزء کارویژههای اجتماعی آنان است. اگر اصلاحطلبی ادعا کند که موضعی در برابر پدیده مشایی ندارد یعنی موضعی در برابر دموکراسی ندارد! و این یعنی بیتکلیفی.
پدیده مشایی یعنی تضییع حقوق قضایی وی، بیعدالتی، نابرابری سیاسی حقوقی، ناکارآمدی قوه قضاییه و چیزهایی که بهتر میدانیم و اینها لب لباب دموکراسی و از مفاهیم کانونی آن است. همانگونه که در حق پدیده نرگس محمدی، نسرین ستوده، دانشجویان و معترضان بازداشتی دو چندان رفت. حرف حسن اسدی زیدآبادی بدون آنکه خود فهمیده باشد، یعنی دموکراتیک نمیاندیشیم و موضعی در برابر دموکراسی نخواهیم داشت!
البته وی یادآوری میکند که بزرگان و فعالان برجسته اصلاحطلب در برابر این مسئله موضعگیری کردهاند و تکلیف اصلاحطلبان لااقل در این فقره روشن است. موضعگیری بدون کنش عملی مصداق بارز «پوپولیسم شعاری» است؛ یعنی نقد کردن بدون ارائه راهحل. پوپولیستها به صورت خاص سیاسی هستند تا مدنی، گفتاری هستند تا عملی. سخن میگویند، بیآنکه عمل کنند و بر «شور» تاکید دارند تا «سازمان» و در نهایت محفلیاند تا اینکه دارای سازمانی مدنی و تشکیلاتی دموکراتیک باشند.
«شعاریبودن» عارضه چندین سالهی جریان اصلاحطلبی در ایران است. اصلاحطلبان در جریان پدیدههای گوناگون سکوت کردند و بازداشت قاسم شعلهسعدی و آرش کیخسروی، فرهاد میثمی، معترضان اخیر و صدور احکام سنگین برای دانشجویان از نمونههای جدید آن است که بدون «مقاومت مدنی» از سوی این جریان روبرو شد.
مسألهها و «چیز»ها اموری برای عمل و رفتار است که مرزهای اصلاحطلبی با متر و معیار «عمل» و «رفتار» سنجیده میشود تا با ترازوی سخن گفتن. حقیقت این است که صداقت اصلاحطلبان را باید در پاسداری از ارزشها و آرمانها و انطباق سخن گفتن با عمل کردن مشخص کرد و سوال اساسی این است که تأکید فراوان اصلاحطلبان تنها در گفتار چیست؟
سکوت جریان موسوم به اصلاحات از این مسئله، یعنی سکوت در برابر هر بیعدالتی دیگر، مشارکت با قدرت در نهادینهکردن امر اخلاقی مذموم، گسیل نابرابریهای سیاسی و اجتماعیِ بیشتر در جامعه و غیره. کسانی هم که با قدرت همکاری میکنند، در شکلگیری، تدوین و استمرار آن نیز نقش دارند و مهم شناخت مرزهای مشارکت با قدرت و در ساحت قدرت است.
اصلاحطلبان میخواستند حساب و دفتر را در جامعه باز کنند، تفاوتها را مشخص سازند، به ستیز ناحق بروند، نارساییهایی را میان مردم و گروهای اجتماعی کم کنند، قانون اساسی را در همه امور و برای همهکس پیاده کنند و به آن قوت بخشند، و در نهایت جامعه را با شناخت امکانات آن به پیش ببرند. اما زمان آن است که فارغ از گفتمان «ژورنالیستی» ـگفتمانی که حسن اسدی زید آبادی در گفتوگو با بیبیسی فارسی پیش گرفتـ و منازعات کلامی به ارائه بیلانی دقیق مابین نظریه تبلیغشدهیِ خود و واقعیت عینی آن بپردازند.
«مسأله»ها و «چیز»ها اموری هستند که نیت اصلاحطلبان را در دموکراسیخواهی و استبدادستیزی و برابریهای سیاسی و حقوقی روشن میسازند و با کنش عملی، اصلاحخواهی آنان برای افکار عمومی توجیه میشود؛ در غیر اینصورت با رجوع سهباره به جمله «مت ماتریورز» همان بهتر که «درختی یا شاخهی گلی» بکاریم!
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…