یکسال از وفات پدر، مرحوم دکتر ابراهیم یزدی، گذشت. او یکی از رهبران جنبش دموکراسیخواهی کشور، فعال جنبش ملی و حامی رهبر جنبش ملی مصدق بزرگ، عضو فعال و دبیر کل گذشته نهضت ازادی ایران و یکی از رهبران انقلاب اسلامی ایران بود. بسیاری با زندگی سیاسی و جایگاه او در جنبش ملی، دموکراسی خواهی کشور و انقلاب اسلامی ایران اشنا هستند. در این مختصر قصدم بر اینست که پرده از چندین راز از زندگی او برکشم تا تعهد او به دموکراسی در کشور و پایبند بودن او به اصول بیشتر روشن شود.
برخورد او در ابتدای انقلاب با انقلاب و در پایان عمر با انقلاب درسهای اموزنده ای را در بر دارد. او در ابتدای انقلاب با انقلابیونی در داخل کشور مواجه میشود که اهل خشونت و حامی صدور انقلاب به روشهای فیزیکی و نظامی در خارج از مرزهای ایران بودند، اما همراه با مرحوم بازرگان، تمام قد در مقابل کنشهای خشونتطلبانه و اعدامهای اول انقلاب ایستاد. دشمنان او که از طیفهای مختلف سیاسی از سلطنتطلبها تا چپ و راست ایران میایند، بسیار کوشش کردهاند که در طول این چهل سال او را ترور شخصیت کنند. سلطنتطلب ها او را دخیل در اعدامهای اول انقلاب میدانند. ظاهر شدن او را در یک برنامه تلویزیونی با درجهداران دستگیرشده ارتش در روزهای نخست و سخت انقلاب را دلیل بر دخالت او در اعدامها میدانند. دکتر یزدی در این برنامه تلویزیونی از سران دستگیر شده ارتش خواسته بود که به بدنه ارتش اعلام کنند که انقلاب تمام و رژیم پهلوی ساقط شده است تا اسلحههای خودرا بر زمین گذاشته و تظاهرات مردم را بخون نکشند. اما تیمسار رحیمی و بقیه حاضر نشدند به ارتش دستور دهند که به مردم تیراندازی نکرده و مردم بیگناه را نکشند. عصبانیت یزدی از این استنکاف سران ارتش در ان صحنه تلویزیونی برای مخالفین او مستمسکی شد تا او را متهم کنند که در اعدامهای اول انقلاب دخالت داشته است. همسر تیمسار رحیمی یکی از کسانیست که بیشتر از هرکس دیگری در سالهای گذشته در تلویزیونهای مخالفین انقلاب در خارج ظاهر شده است تا با اتهامها و ادعاهای کاملا نادرست، مرحوم یزدی را دخیل در اعدامهای اول انقلاب معرفی کند. او کسی است که وقتی رژیم کودتا بعد از سقوط دولت مصدق همسر خواهر او را، دکتر حسین فاطمی، شهید جنبش ملی، را با تنی تبدار به جوخه اعدام سپرد، سکوت نمود و ترجیح داد که بهجای دفاع از حق با دربار خانواده سلطنتی متصل بماند. به هرحال روایات متعددی در رد اتهامات دشمنان مرحوم یزدی توسط افراد مختلف ارائه شده است. مسعود بهنود، روزنامه نگار و نویسنده نامی کشور ما یکی از این راویان است که خود شاهد تلاشهای یزدی و بازرگان برای جلوگیری از اعدامهای اول انقلاب بوده است. صادق خلخالی در خاطرات خود مینویسد که چرا با یزدی و بازرگان بر سر اعدامهای اول انقلاب مشکل داشته است.
اما روایت مرحوم دکتر یزدی برای من در این رابطه این بود که روزی در گرمی اعدامها، که دولت بازرگان اغلب در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت، به منزل آیتالله خمینی برای شکایت از خلخالی میرود. یزدی به ایت الله خمینی میگوید که این اعدامهای خلخالی دارد به انقلاب و وجهه کشور صدمه میزند و این اعدامها روال قانونی را دنبال نمیکنند. ایت الله خمینی سر را بالا گرفته و به دکتر یزدی میگوید که «ابراهیم! هر انقلاب، به یک شمر نیاز دارد». مرحوم یزدی با تاثر به او میگوید «ایا انقلاب حسینی هم به یک شمر نیاز داشت؟»
بازرگان و یزدی اعتقاد داشتند که دستگیر شدگان رژیم گذشته میبایست با داشتن وکیل و حضور خبرنکاران خارجی در یک دادگاه علنی محاکمه شوند. این بحث دولت موقت تا اخرین روز در مورد اعدامهای اول انقلاب بود.
در روزهای پایانی عمر او سفری به ترکیه داشتم تا او را ملاقات کنم. دلیل امدن یزدی به ترکیه، امکان دسترسی فرزندان او به او بود، بهخاطر اینکه تعدادی از آنها نمیتوانستند به ایران مراجعت کنند. در این سفر از او در مورد انقلاب سئوال کردم. سئوال اصلیم از او این بود که با برگشت به گذشته، ایا او حاضر است امروز از چنین انقلابی حمایت کند؟ پاسخ او بسیار صریح بود. او به من گفت هرگز حاضر نخواهد شد از چنین انقلابی حمایت کند. او به رابطه خود با ایتالله خمینی برگشت و توضیح داد که چرا برای اقامه دموکراسی در ایران با آیت الله خمینی دست همکاری داده.
از او سئوال کردم چه شد که ایت الله خمینی بعد از پاریس و صحبتهای سیاسی او در حمایت از ازادی و اینکه او در حکومت اینده کشور شرکت نمیکند، یکباره تغییر موضع داد. جواب او بسیار قابل تامل بود. او گفت ایتالله خمینی تسلیم سلطه قدرت مطلقه و نامحدود گردید. او خارج از ایران نمیدانست که چقدر در ایران قدرت دارد. وقتی به ایران رسید جاذبه یک قدرت نامحدود را کاملا حس کرد. او مقهور قدرت شد.
رابطه دکتر یزدی با ایتالله خمینی هرگز رابطه مراد و مریدی نبود. مرحوم یزدی ابائی نداشت تا نظرات مخالف خود را بهروشنی با ایت الله خمینی در میان گذارد. او هرگز به رسم معمول اطرافیان و حتی برای یکبار دست ایت الله خمینی را نبوسیده بود و این کار که بسیار مطرود و ناپسند میدانست. او مثل بقیه اطرافیان ایت الله خمینی نبود که برای او قداست خاصی قائل باشند، اگر چه با او در پاریس بود و در چند ماه ابتدای انقلاب برای او احترام قائل بود. اما بعد از استعفای دولت موقت، مرحوم یزدی کوشش نکرد تا ان روابط تنگاتنگ گذشته را با ایتالله خمینی ترمیم و حفظ کند. کاملا از او بریده بود. دو دلیل برای کاهش رابطه او با ایت الله خمینی وجود داشت. اول، ایت الله خمینی آرام آرام از اصول گذشته خود جدا شده بود و یزدی دیگر اعتماد و اعتبار گذشته خود را برای او از دست داده بود. دوم اینکه کسانی در اطراف آیتالله خمینی بودند که اجازه نمیدادند که روابط گذشته یزدی با ایت الله خمینی به شکل گذشته ادامه یابد.
در مدت زمان جنگ و خصوصا بعد از فتح خرمشهر و اخراج عراقیها از خاک کشور، نهضت ازادی به تنها مخالف ادامه جنگ با عراق تبدیل شد. بسیاری در اطراف ایت الله خمینی این موضع نهضت را نکوهش و مورد انتقاد قرار میدادند. لذا در طول سالهای جنگ، اطرافیان ایتالله خمینی، روابط یزدی را با ایشان کاملا منقطع کرده، بهطوری که چندباری که نهضت ازادی از ایتالله خمینی درخواست ملاقات کرده بود تا در مورد سرنوشت جنگ نظراتش را با ایشان در میان گذارد، مورد قبول واقع نشد. مرحوم بازرگان و نهضت چارهای جز این نداشتند که چند باری محرمانه برای ایشان نامهای ارسال کنند.
در مورد سرنوشت جنگ نهضت اعلامیههایی صادر کرد که آغازگر آنها اکثرا مرحوم یزدی بود و البته هر بار حجم فشارها بر این سازمان با این اعلامیهها افزایش می یافت. اخرین بار حدود دو سال پیش از پایان جنگ، پیشنهاد ایت الله خمینی برای ملاقات با دکتر یزدی از طریق خود ایشان مطرح شده بود. اینبار اطرافیان راهی نداشتند، میبایست اورا دعوت میکردند تا با ایتالله خمینی ملاقات کند. یزدی میگوید وقتی به خانه ایتالله خمینی میرسد، آقای احمد خمینی ملتمسانه از او میخواهد که به پدرش نگوید که او در گذشته کرارا تقاضای ملاقات با خمینی را داشته است و آنها مانع شدهاند. به محض ورود به اطاق ایت الله خمینی، ایشان از دکتر یزدی گلایه میکند که چرا او رابطهاش را با ایشان قطع کرده، اما یزدی بهخاطر قولی که به احمد خمینی داده بود، لب به گلایه نگشوده و دلایل عدم ملاقات با او را فاش نمیکند. در آن دیدار، یزدی از دلایل خود برای لزوم به پایان دادن جنگ میگوید. برای ایتالله خمینی توضیح میدهد که چرا دخالت در خاک عراق قانونی نیست و اجماع جهانی علیه ایران ایجاد میکند. بعد نوبت ایتالله خمینی میشود تا توضیح دهد که به دلایل یزدی اعتقاد دارد اما پیشنهادات او را بعد از فتح بصره عملی میداند. مرحوم یزدی برای او توضیح میدهد که چرا ایران نمیتواند بصره را تسخیر کند و اگر هم کرد نمیتواند انرا حفظ و اداره کند. این اخرین ملاقات دکتر یزدی با ایتالله خمینی است. بسیاری بر مرحوم پدر انتقاد میکنند که چرا روابطش را با ایتالله خمینی قطع کرد. شاید این دلایل بسیاری از این منتقدین را قانع کند.
مرحوم دکتر یزدی با ولایت فقیه سخت مخالف بود. او یک ملی-مذهبی و معتقد و پایبند به یک نظام دموکراسی بود. او با سلطه روحانیون بر حکومت سخت مخالف بود. بسیاری از مشکلات او خصوصا با مرحوم بهشتی در شورای انقلاب به تسلط روحانیون بر قدرت برمیگشت. مرحوم بهشتی به «دیکتاتوری صلحا» اعتقاد داشت. او اعتقاد داشت که روشنفکران میبایست زیر چتر روحانیون به فعالیت سیاسی بپردازند. حزب جمهوری اسلامی توسط پنج روحانی تشکیل شده بود و ولایت فقیه و تسلط روحانیون به درون حزب هم برده شده بود. حزب جمهوری اسلامی طبق فتوای ایتالله خمینی از وجوهات شرعی استفاده میکرد. حزب برای این روحانیون یک امتیاز دینی و برتری بر بقیه احزاب بهخاطر کنترل ان توسط روحانیون بود. همین مدل بعدها به درون سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم برده شده بود. اعضا این سازمان از ایت الله خمینی خواسته بودند تا نماینده ای در این حزب داشته باشد. سلطه روحانیون بر سیاست کشور و انحصار قدرت توسط این طبقه اجتماعی، نهضت ازادی ایران را بر ان داشت تا در حیات ایتالله خمینی کتابی را در رد تئوری ولایت مطلقه فقیه بطور غیر رسمی در درون ایران به چاپ برساند. این کتاب توسط مرحومان بازرگان و یزدی و اقایان رضا صدر و عبدالعلی بازرگان تدوین شده بود. استدلال نهایی در این کتاب این است که ولایت مطلقه فقیه، استبداد مطلق است. اگرچه نهضت به خاطر مواضع مخالف خود با قدرت انحصاری روحانیون، مخالفت با گرفتن سفارت امریکا، مخالفت با ادامه جنگ، و سیاستهای تبعیضگرایانه و ضد حقوق بشری نظام جمهوری اسلامی در زیر فشارهای بزرگ سیاسی و اجتماعی بسر میبرد و زمانی رهبران و اعضای ان اسیر حبس و زندان میشدند اما یزدی و بقیه رهبران این حزب ابایی نداشتند تا برای اتمام حجت و نه کسب قدرت در صحنه سیاست ایران هرزمان به وظیفه ملی و دینی خود عمل کنند. چاپ کتاب در رد «ولایت مطلقه فقیه» در زمان ایتالله خمینی یکی از کارهای ماندگار نهضت ازادی در صحنه سیاست ایران شد که بیش از هر چیزی دلالت بر تعهد انها به مبارزه با خودکامگی ، استبداد و ضرورت ارزشهای دموکراتیک در حکومت داشت.
بهخاطر تجارب گذشته و روابط نزدیک خود با مرحوم دکتر یزدی، بسیاری از روحانیون اطراف ایت الله خمینی به خلاقیت فکری و سیاسی و قدرت نظم و ایجاد تشکیلات مرحوم دکتر یزدی پی برده بودند. انها یزدی را منهای بازرگان و نهضت ازادی ایران میخواستند. انها میخواستند که او را از کنشهای ملیگرایانه، مصدقی و روشنفکری دینی جدا کرده و از او در اطراف ایتالله خمینی و در حمایت از نظام ولایت فقیه استفاده کنند. از طرف اطرافیان نزدیک ایتالله خمینی به او پیشنهاد شده بود که چنانچه او از بازرگان، نهضت ازادی و مصدقی بودن دست بردارد، از او برای کسب پست رئیسجمهوری کشور حمایت میکنند. این گروه از روحانیون نزدیک به ایت الله خمینی، حمایت او را برای حمایت از یزدی، در صورتیکه از بازرگان جدا شود، کسب کرده بودند. اما برای مرحوم پدر، انتخاب بسیار طبیعی و راحت بود. او بازرگان و نهضت ازادی ایران را با دادن تمام هزینههایش انتخاب کرد.
آیتالله خمینی توصیه کرده بود که متعرض دکتر یزدی ، مهندس بازرگان و دکتر سحابی نشوند. در حیات ایت الله خمینی و در زمان ریاست جمهوری اقای هاشمیرفسنجانی بسیاری از نهضتیها همراه با امضاء کنندگان نامهای اعتراضی که بعدها به نامه «نود نفره » معروف شد به زندان رفتند. بسیاری در درون زندان شکنجه شدند. مهندس عبدالعلی بازرگان، مهندس محمد توسلی، هاشم صباغیان و بسیاری دیگر زندانیان این دوره هستند. بعد از فوت ایتالله خمینی، دکتر یزدی چندین بار به زندان رفت. اخرین انها در سن هشتاد سالگی و زمانی بود که با وجود کسالت و بیماری، سه ماه را در انفرادی اوین و سه ماه دیگر را در خانه های امن وزارت اطلاعات سپری کرد. او به من گفت ای کاش سه ماه اخر را هم در انفرادی اوین سپری میکردم که رنج و درد حصر در خانه های وزارت اطلاعات بیشتر است.
مرحوم یزدی اعتقاد داشت که در انقلاب سخت دخیل بوده است و لذا باید در ایران بماند و بهمبارزه ادامه داده و از کشور خارج نشود. پس از مشکلات فراوان توانست برای دیدار فرزندان خود به امریکا بیاید. در امریکا سرطان اول او که سرطان پروستات بود تشخیص داده شد. با اصرار فرزندان تا نیمی از معالجه را در امریکا ماند و برای ادامه معالجه به ایران برگشت. بار دوم سرطان پانکراس او در ایران دیر تشخیص داده شد و تلاش فرزندان او برای معالجه در امریکا، به خاطر عدم صدور ویزای امریکا بیاثر ماند. یزدی در ازمیر ترکیه مورد مداوا قرار گرفت اما باز به ایران بازگشت. هربار که او میخواست برای مداوای بیماری خود به ترکیه بیاید تا فرزندانش بتوانند در اطراف او باشند با مخالفت نظام ایران روبرو میشد تا از طرف رهبری جمهوری اسلامی ایران اجازه خروج او از ایران صادر شود.
بعد از فوت پدر بسیاری از چپهای دیروز و رادیکالهای امروز در صحنه سیاست کشور با او آشتی کردند. کنشهای اصلاحطلبی و و مدارای سیاسی او که همراه با صبر، تلاش و انتقاد از نظم حاکم بر ایران بود، برای بسیاری مورد قبول افتاد. بسیاری در راست سیاسی ایران هم او را ستودند. بحث انها این بود که او ایستاد و از حقانیت راهش دفاع نمود. برای من بهعنوان کسیکه پدری وطندوست، دموکراسیخواه و فداکار و پایبند به اصول ، سالگرد رحلتش را به امید ازادی و آبادی ایران که عمر خود را به پایش گذاشت، سپری میکنم و به امید فردایی هستم که بذر تلاشهای او و هزاران ازادیخواه در کشورمان ایران به بار نشیند و مردم این مرز وبوم را سعادتمند ببینیم. روح پدر شاد و راهش که راه مصدق بود، استوار باد.
12 پاسخ
جناب سهند
از کامنت شما چندان واضح نیست که قصد داشتهاید چه بگویید. با این حال به نظر میرسد کارنامهی اجرایی سیاستمداران در توسعه کشور را مقدم بر پاکدستی میدانید. در واقع شما به روان آژان قبلی درود میفرستید که حق هم دارید. اما بحث من بر سر این بود که اگر تجربهی جمهوری اسلامی بد است چرا باید به چهل سال قبل برگشت؟! چرا نباید از تجربه کشورهای قانونمند و دمکرات استفاده کرد؟!
آقا یا خانم سروش شایگان! واقعاً یک فیلم سینمایی مثل آرگو را با تاریخ اشتباه گرفته اید یا مثلا به خیال خود مثلا مغالطه ای کرده اید؟
حالا که اینقدر در هنر هفتم غور می فرمایید بد نیست به خاطر بیاورید که عضو شریف خیلی هم اشاره مناسبی نیست که بدرقه راه اموات بکنید.
به هر حال دزدی نکردن تنها یکی از صفات مثبت یک سیاستمدار است. آنچه که در تاریخ می ماند دستاوردهای سیاستمداران در توسعه کشورشان است و نه قصه های خاله زنکی.
قربان. بویینگ شاه ۷۲۷ بود. بویینگ ۷۴۷ مال فیلم ارگو بود
شایگان گرامی، استبداد دینی دست پخت مستقیم بازرگان و یزدی بود و هست. از فرط علاقه به موحدین مسیحی در ایالات متحده امریکا و نیز از آن روی که بشدت خشک مذهب بودند و مشرکین را بر نمی تابیدند تا جاییکه به اعتراف خودشان انگیزه اصلی اشان از ورود به عرصه سیاست ممانعت از گرایش جوانان به مارکسیست بوده، تن به همکاری با سازمان سیا و امریکا دادند. ساواک را حفظ کردند تا راه و چاه تعقیب و سرکوب مجاهدین و احزاب و سازمان های چپ را به برادران مکتبی اشان بیاموزند. در گوش خمینی نیاز به ارتباط مخفی با امریکا را بارها گوش زد کردند و تا توانستند در نفی چپ و اندیشه های مترقی و دمکراتیک تلاش کردند.
نه هم میهن گرامی این کسانی که شما از آنها با شعار های احساسی قصد می خواهید قهرمان سازی کنید، در عمل عمله های استبداد دینی و هیئت حاکمه امریکا بوده اند. سری به مقالات فرزندان . دامادهای این قبیله سر در خور فرو برده بزنید، هنوز قبله گاهشان واشنگتن و امیدشان ولایت فقیه است. خود را فریب ندهید!
در کامنتی پرسیدم آقای یزدی چگونه »مخالف« ولایت فقیهی بوده که در برپایی نهادهای امنیتی و سرکوبگر نقش اساسی داشته و از بانیان حجاب اجباری و تصفیه های ادارات بوده (به شهادت کتاب خاطرات خود آقای یزدی) نقشی حیاتی داشته؟ و اشاره کردم که این نقل و قول از یزدی که خمینی به قدرت خود در داخل واقف نبود جعلی است. چون این جملات متعلق به دوست آقای یزدی یعنی ریچارد کاتوم جاسوس سازمان سیا است که در نوفل لوشاتو به خمینی گفته بود.
نمی دانم کجای کامنت من که در مقایسه با سایر کامنتها نرم تر بوده، ایرادی داشته که آقای اشکوری کمر به سانسور آن بستند. عزاداری و سوگواری حق شماست اما جعل تاریخ نه! دست از این کارها بردارید!
بیشتر کسانی که بر امثال ابراهیم یزدی خرده میگیرند، یا نمیدانند انقلاب چیست یا طرفدار تاج و تخت هستند. زمانی که شاه با بوئینگ ۷۴۷ ایران را ترک کرد، به قول مامور سیا در فیلم آرگو، هواپیما پر از شمش طلا بود و از فرط سنگینی به زور از زمین بلند شد.
طنز تلخ روزگار است که خاندان پهلوی مملکت را چاپیدند و خوردند و زدند و کشتند و بردند و حالا رضا پهلوی دمکران شده، حرف از دمکراسی میزند.
یزدی و بازرگان و اعضای نهضت آزادی بزرگ و شریف بودند و سرسپرده و مزدور اجانب نبودند و تن به استبداد دینی هم ندادند.
با سلام. آنچه برای من جالب بود تکرار کلمه دمکراسی در این نوشته بود. در این ۴۰ سال، ما تعریفهای زیادی از دمکراسی شنیده آیم. ایشان مسلما آگاه بوده اند که کشوری که ۲۵۰۰ سال تحت استبداد بوده از طریق یک حکومت دینی به دمکراسی نخواهد رسید. البته شاید منظور از دمکراسی، آنچه در غرب مرسوم است نیست بلکه دو نهاد دین و سیاست میتواند در هم ادغام شود. آن روزها دمکراسی اسلامی، حقوق بشر اسلامی، اقتصاد توحیدی مد روز بود. امروزه دمکراسی را همان مردم سالاری دینی میدانند و هفته گذشته رهبر جمهوری اسلامی حضور ریئس جمهور در مجلس را از مظاهر مردم سالاری دینی قید کرد. پس ما واقعأ نمیدانیم که دمکراسی منظور ایشان چیست و کدام است.
دومین سوال برمیگردد به ملاقات شما با ایشان در ترکیه و پاسخ ایشان ” “. پاسخ او بسیار صریح بود. او به من گفت هرگز حاضر نخواهد شد از چنین انقلابی حمایت کند. او به رابطه خود با ایتالله خمینی برگشت و توضیح داد که چرا برای اقامه دموکراسی در ایران با آیت الله خمینی دست همکاری داده.
آیا این اقرأر به یک اشتباه است؟ گویند که اشتباه یک جراح به مرگ یک مریض منجر میشود. اشتباه یک خلبان منجر به مرگ ۳۰ الی ۵۰۰ نفر میشود. ولی اشتباه یک مرد سیاسی یک کشور را به باد فنا میدهد.
حال که گذشت و رفت، نه لعن و نفرین، و نه حمد و ثنا به درد ما و ایشان میخورد.
آقای دکتر نوربخش باسلام وادب؛بنده بعنوان یک ایرانی وشهروند اهل مطالعه به نوشتا رجنابعالی اعتراض دارم:نهضت آزادی وبه اصطلاح ملی مذهبیون در انقلاب بهمن دچار اشتباهات عدیده ودربسیاری مواقع دهشتناک شده واز قدرت معزول وبه شدت تنبیه شدند وپس از برکناری سریعا در لاک خود فرو رفتند؛چون طبق قاعده ،کلیه پلهای پشت سر خود را سوزانده بودند ودیگرراه برگشتی برایشان باقی نمانده بود.اولین بارآقای یزدی را به صورت وشمایل یک به اصطلاح حزب الهی با ته ریشی سیاه ودر حال تهدید مرحوم رحیمی در صفحه تلویزیون مشاهده نمودم ،بعدها که سواد واطلاعات بنده بالاتر رفت ،متوجه شدم که وی قانونا حق چنین تقاضائی را آنهم با تهدید نداشته است ومگر وی دادستان ویا قاضی دادگاه بوده اند؟.آیا ظرفیت لازم را هم نداشت که مقابل دیدگان ملت عصبانی وخشمگین هم نشودوآیا اصلا دستورات فرمانده ارتشی در اسارت ارزش اجرائی داشت که بر سر آن بیچاره نهیب می زد؟!!.آقای یزدی دانسته ویا نادانسته آقای خمینی را به پاریس برد وطبق مکتوبات خودش نحوه انحصار قدرت را به وی آموزش داد وآموزاند.جالب است بعدهاوقتی از وی در مورد رفتار دیکتاتور منشانه وروند اقدامات زورگویانه در جمهوری اسلامی سئوال می شود ؛می گوید :”…دیگر کاری نمی شود کرد!!!.”.همواره اقدام آقای یزدی بدینصورت برای بنده قابل تجسم است که کسی واقعا از کشت وکشتار بشریت خوشحال نبوده وحتی راضی نشود ،ولی برنامه وراه بکارگیری یک اسلحه کشتار جمعی را در اختیار کسی بگذارد که از نحوه واکنش او در آینده ودر مقابل مشکلات پیش رو اطلاعی نداشته باشد.امثال یزدی ودیگر دوستانش که شاید نقش دکتر یزدی در این بین منحصر به فردهم بود،آقای خمینی را در حلقه خود گرفتند ودر شرایطی که خود ایشان نمی توانستند،بجای ایشان تصمیمات انقلابی وبراندازانه گرفتندوفردی را که به دمکراسی غربی اعتنائی واعتمادی نداشت ،از طریق همان سازوکارهای دمکراتیک!!!بر اریکه قدرت بالا نشاندند.حیرت آور است که وی در جریان مذاکره مستقیم با شخص صدام وقبل از جنگ ،از اقتدار نهصد ساله حوزه های علمیه اسلامی در ایران یاد می کند ومی بالد…او از پدری روحانی متولد ودر خانواده ائی روحانی پرورش یافته بودوبنابراین اینکه آرزوی به قدرت رسیدن ویا رساندن روحانیت در ایران برای وی رویائی بوده که می بایست به حقیقت می پیوست ،قابل درک است.زمانی در ایران، این شکلی تبلیغ وتلقین میشد که اگر بر روی چیزی کلمه دینی ویا اسلامی بنویسند،کار تمام است ونشده ها شدنی ومشکلات حل می شود.ولی بالاخره نهضت آزادی نیز بایست می آموخت که آزادی رابا ایدئولوژی مایلها مسافت از هم جدا می کند.موقعی که بعدها آقای هاشمی رفسنجانی نهضت آزادی را نکبت آزادی نامیدند ،برایم مسجل شد که نهضت آزادی بلکه دبیر کل آن را آز آن به بعد باید مرده دانست وشناخت.فرد مرحومی از نهضت آزادی که وزیر ارشاد تشریف داشتند ،یادم هست که ماده ائی را به مجلس بردند که از آن پس هرگونه توهین به آقای خمینی پیگرد قانونی داشته باشد.می بینید دکتر جان !!!آتش به دو دست خویش در خرمن خویش -من خود زده ام کرا کنم دشمن خویش.ایشان در حیات مبارکشان چندین نوبت خود را کاندید ریاست جمهوری کردندوواقعا اگر با کاندیداتوری ایشان موافقت میشد ،دیدن قیافه وی در جریان اخذ حکم ریاست جمهوری از دست مقام عظماء دیدنی میشد.آیا واقعا میخوستند،با این تقلبات عدیده در کنجاندن وانتصاب نفرات سایر قوا ویا نظارت استصوابی شورای نگهبان کشتی شکسته جمهوری اسلامی را ناخدائی کنند.آیا آقای یزدی به اصل ولایت مطلقه فقیه اعتقاد داشتندواگر نداشتند به چه دلیل خودرا کاندید می کردندومگر نمی دانستند بدون تصویب رهبری قدم از قدم نمی توان برداشت.آقای یزدی هیچوقت به خاطر نقشی که در گذشته ودربر پایی حاکمیت الله بر زمین داشتند،استغفار نکردند وگذشته خود را نقد ننمودند وبالاخره کار را به جائی رساندندکه میخواستند برای تداوم درمان خود وعمل جراحی سرطان به دامن شیطان بزرگ پناهنده شوند وتقاضای کمک کنند وجالب است که امریکا ی مهد دمکراسی به چنان شخصی ویزا نمیدهد.اگر در آینده ایران آزاد پرونده دکتر یزدی به دادگاه برده شود ،بدون شک نکات زیادی در آرشیوها وجود دارد که نقش وی را در ایجاد حاکمیت الله بر زمین برجسته تر خواهد ساخت وتخلفات عدیده ائی نیز که در آن راستا مرتکب شده ،مطمئنا از پرده برون خواهد اوفتاد.بنابراین پرونده وی متاسفانه در کنار پرونده دوستش آقای خلخالی مورد بررسی قرار خواهد گرفت وای بسا در بسیاری از احکام در جوار نام شمر حاکمیت اسلامی ،از دکتر یزدی نیز اسم برده شود.برای بنده جای تاسف است که آقای یزدی حتی در آخر عمری نیز صداقت نداشته وآقای خمینی را مقهور قدرت دانسته؛ گو اینکه باید قدرت را به اسبی تشبیه میکردند که برای سوارشدن خمینی بر آن، خود آقای یزدی آن اسب را زین نموده بودندوشمشیر به دستان مبارک زنگی مست داده بودند…واعتبروا یا اولوالابصار
سلام
برای فوت پدرتان تسلیت میگم، اما متاسفم که باهاتون مخالفم، ایشان هم دست قاتلان مردم ایران بود.
شادروان مهندس بازرگان چند ماه بعد از انحلال حزب جمهوری اسلامی تحلیلی در باره این حزب منتشر کرد و به وحود سه جریان در داخل حزب اشاره و انفجار حزب را کار یکی از این سه جریان اعلام کرد . بعد از ترور سعید حجاریان نیز هفته نامه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به نام عصر ما هم در پاسخ روزنامه کیهان که ترور را به اصلاح طلبان نسبت داده بود نوشت که به فرض صحت ادعای شما ، آن را بگذارید پای انفجار حزب جمهوری اسلامی که کار خودتان بود . جالب اینکه کیهان و جناح مربوطه هیچ عکس العملی در مقابل افشاگری عصر ما بروز نداد !!
خمینی گفت جمهوری
گرچه دیدش کمبودی
لذا افزود اسلامیش
بل زان یابد بهبودی
لیکن چو بود انقلاب
افتاد چنان که دانی
زان شاکله همان زاد
که نه آدم ، میمونی
من به مصدقی خواندن دکتر یزدی اعتراض دارم ،نه تنها آقای نور بخش بلکه سر سپردگان حکومت اسلامی و احمدی نژاد و ظریف هم به جای اینکه برای کسب وجاهت خود را به چهارده معصوم و چند هزار امام زاده و صدها هزار آخوند عظنی و غیر عظمی بچسبانند ،پای مصدق را بمیان می کشند..با نگاه دقیق به وقایع انقلاب و تصمیمات گروه های مختلف ملی مذهبی همیشه نیمه مذهبی برنیمه ملی چربیده است..من نشنیدم آقای مهندس بازرگان و ملی مذهبی ها با رفتار شنیع ،کتک زدن ،زنجیر چرحاندن و فحاشی و فاحشه خطاب کردن زنان معترض به حجاب اسلامی -اجباری در دوره اقای خمینی مخالفت کرده باشند..نهضت آزادی از اعلامیه جبهه ملی برای اعتراض قصاص اسلامی حمایت نکرد و گروه مهندس سحابی پسر رسما با ان مخالفت کرد.. اقای ابراهیم یزدی و شیخ صادق خلخالی واسدالله لاجوردی و ایت الله خامنه ای هرسه زندانی سیاسی بوده اند مهم چرائی زندانی شدن است…ابوبکر بغدادی هم قبل از تشکیل حکومت زندانی سیاسی بوده است…آقای نوربخش در کشاندن پای مذهب و آخوند به سیاست و سهم امام جمع کن حضرت امام بودن فضیلتی نیست،حتی اگر کار کارگزار امام خمینی به زندان واعدام بکشد.
دیدگاهها بستهاند.