تاریخ ایرانی: ۱۰ روز پس از استعفای کریم سنجابی از وزارت امور خارجه، معاون نخستوزیر در امور انقلاب حکم وزارت گرفت؛ ابراهیم یزدی که شایع شده بود دلیل استعفای سنجابی اختلاف با او به واسطه فعالیتهای دامادش، شهریار روحانی در واشنگتن است؛ موضوعی که سنجابی نیز آن روزها در یک مصاحبه مطبوعاتی رد نکرد و گفت: «البته آقای روحانی فردی هستند که در سفارت واشنگتن و کنسولگریها بعضی اعمال کردند که به هیچوجه با انضباط و با صلاحیت قانونی منطبق نیست.» اما چنانکه یزدی در خاطراتش نوشته علت استعفای سنجابی قهر آیتالله طالقانی و خروج او از تهران پس از بازداشت پسرش مجتبی بوده و نه اختلافات با او.
«تاریخ ایرانی» در نخستین سالگرد درگذشت ابراهیم یزدی، بخشهایی از جلد پنجم خاطرات در دست تدوین و انتشار او را منتشر میکند که مقطع انتصاب وی به سمت وزیر امور خارجه است:
***
آقای دکتر سنجابی در شروع به کارشان در وزارت امور خارجه چهار نفر آقایان احمد سلامتیان، فرج اردلان، حسن لباسچی و مسعود امینی را به عنوان معاونان خود منصوب کرد. آقای مهندس بازرگان پس از تصویب وزیر پیشنهادی در شورای انقلاب، با وزرای خود مطرح میکردند که تصویب وزرا با شورای انقلاب است، در انتخاب معاونان وزیر باید با من مشورت شود. آقای مهندس بازرگان با انتصاب این معاونان و از جمله آقای احمد سلامتیان، مخالفت کردند. آقای دکتر سنجابی در اواخر اسفند ۱۳۵۷ به دنبال این اختلافنظر با آقای مهندس بازرگان، از سمت خود در وزارت امور خارجه استعفا داد. آقای مهندس بازرگان از من خواستند مراتب را به اطلاع امام برسانم. امام توسط من به مرحوم دکتر سنجابی پیغام دادند که اعلام استعفا را به بعد از انجام رفراندوم موکول نمایند. آقای دکتر سنجابی پس از ماجرای بازداشت مجتبی طالقانی و بیرون رفتن آیتالله طالقانی از تهران استعفای خود را اعلام کرد. اما در همه جا ادعا کردند که استعفایشان در اعتراض به دخالتهای من در امور سفارت ایران در واشینگتن بوده است. این یک ادعای نادرستی بود و هر بار که مطرح میشد درباره آن توضیح دادهام.
آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود درباره این استعفا مینویسد: «…آقای سنجابی در ۲۰ اسفند ۵۷ از وزارت امور خارجه استعفا داد. برخلاف آنچه بعدها در مصاحبههای آقای دکتر سنجابی و آقای احمد سلامتیان ادعا شد، علت استعفای ایشان اعتراض به فعالیت کمیته منصوب امام در سفارت ایران در واشنگتن نبود. اختلافات قدیمی میان این جریانها (جبهه ملی و نهضت آزادی) با شدت و ضعف … در طول فعالیت دولت موقت وجود داشت و امام نیز از وجود آن مطلع و تا حدودی نگران و ناراحت بودند، به طوری که وقتی برای اولین بار مسأله استعفای آقای سنجابی از وزارت امور خارجه (در ۲۰ اسفند ۱۳۵۷) پیش آمد، ایشان (امام) از من خواستند که با آقای سنجابی صحبت کنم و از این کار منصرفشان سازم و بخواهم که همچنان در جمع دولت بماند. که من هم شب همان روز به منزل ایشان در منطقه نیاوران رفتم، آقای (احمد) سلامتیان هم که دستیار آقای سنجابی بود، حضور داشت. پیام امام را با توضیحاتی از خودم که ضروری میدانستم، با ایشان در میان گذاشتم. آقای سنجابی هم با پذیرش نظر امام در آن مقطع، بر بروز علنی این اختلاف سرپوش گذاشت اما این کار او چندان دوام نیاورد و سرانجام با مطرح کردن دلایلی تقریبا غیرواقعی – که حتی مورد قبول دولت و دوستانش هم نبود – و بدون توجه به مخالفتهای ما و برخی از اعضای جبهه ملی از وزارت امور خارجه (در تاریخ ۲۶ فروردین ۱۳۵۸) استعفا داد … مرحوم فروهر که خود از رهبران جبهه ملی بود از این استعفا متعجب شده بود و از دکتر سنجابی که این مسأله را در شورای مرکزی جبهه ملی مطرح نکرده و در این شرایط حساس، صحنه خدمت به انقلاب را ترک کرده بود سخت گلهمند بود…»
پس از استعفای آقای دکتر کریم سنجابی از سمت خود در وزارت امور خارجه و پذیرش آن از جانب رهبر انقلاب و نخستوزیر، مطالعه و مشاوره برای تعیین وزیر جدید شروع شد. آقای مهندس بازرگان هم در شورای انقلاب و هم به طور خصوصی با افراد مختلف مشورت و با بعضی از کسانی که پیشنهاد شده بودند گفتوگو کردند، اما کسی حاضر به قبول مسئولیت نبود. آقای مهندس بازرگان با من مطرح کردند و گفتند در شورای انقلاب شما نامزد شدهاید. اما پاسخ من به ایشان این بود که سالها از ایران دور بودهام و تجربه کار اداری ندارم. آقای مهندس بازرگان یک بار هم به اتفاق آقای دکتر بنیاسدی با من صحبت کردند. در نهایت قرار شد وزارت امور خارجه زیر نظر خود نخستوزیر باشد و من با حفظ سمت معاونت نخستوزیر در امور انقلاب، سرپرست وزارت امور خارجه باشم. به همین ترتیب هم اعلام و خبرش منتشر شد. در اول اردیبهشت ۵۸ به اتفاق آقای مهندس بازرگان به وزارت امور خارجه رفتیم و مراسم معرفی انجام شد. پس از این مراسم در گفتوگو با خبرنگاران اعلام کردم: «اداره وزارت امور خارجه پس از استعفای آقای دکتر کریم سنجابی مستقیماً زیر نظر آقای نخستوزیر قرار گرفت و من از طرف ایشان به عنوان سرپرست موقت وزارت خارجه تعیین شدم و تا هنگامی که مطالعات لازم در مورد تعیین معاون امور انقلاب نخستوزیر و یا وزیر پایان نیافته است، من در این مقام هم انجام وظیفه خواهم کرد.»
چند روز بعد از شروع به کارم در وزارت امور خارجه، آقای پورسرتیپ مدیرکل انتشارات وزارت خارجه، مدیران و نمایندگان مطبوعات را به ضیافتی در وزارت خارجه دعوت کرد.
همکاری کارمندان وزارت خارجه
پس از دو یا سه هفته در جلسه شورای انقلاب آیتالله موسوی اردبیلی اظهار داشت با توجه به عدم همکاری کارمندان وزارت امور خارجه با آقای دکتر سنجابی، ما نگران برخورد آنها با شما نیز بودیم. اما خوشبختانه شما توانستهاید خیلی خوب مدیریت کنید. بنابراین پیشنهاد کردند که با توجه به استقبال کارمندان وزارت امور خارجه از انتصاب من، از سمت خود به عنوان معاون نخستوزیر استعفا بدهم و مسئولیت وزارت خارجه را بپذیرم. به این ترتیب از پنجم اردیبهشت رسما به عنوان وزیر معرفی شدم. اگرچه شروع به کارم از همان روز اول اردیبهشت ۵۷ بود. اگرچه تاریخ انتصابم در حکم همان ۵ اردیبهشت آمده است. در حکم رهبر انقلاب هم شروع به کارم ۵۸.۲.۵ آمده است. با استعفایم از معاونت نخستوزیر ابتدا آقای دکتر بنیاسدی به این سمت منصوب شدند. اما با بازگشت و استقرار دکتر چمران در ایران معاونت نخستوزیر در امور انقلاب به ایشان سپرده شد.
با استعفای دکتر سنجابی و انتشار خبر انتصاب من، آقایان احمد سلامتیان، حسن لباسچی، فرج اردلان و مسعود امینی که همراه با آقای دکتر سنجابی به وزارت خارجه رفته بودند، منتظر آمدن من نشدند و رفتند. اما آقای احمد سلامتیان یادداشتی برایم گذاشته بود که چند مسئله فوری را که باید رسیدگی میشد، نوشته بودند.
شروع به کارم در وزارت امور خارجه انعکاس خوبی داشت. بعد از شروع به کار در وزارت امور خارجه، روزهای اول به آشنایی با محیط کار و کارمندان پرداخته شد. با آشناییهایی که پیدا کرده بودم، در سطح مدیریت کلان آقای حسن معتمدی را که یکی از کارمندان سابقهدار و سلیمالنفس و صحیحالعمل و خوشنام وزارت خارجه بود و در زمان وزارت آقای دکتر سنجابی به سمت معاون امور مالی و اداری منصوب شده بود، ابقا کردم.
بعد از دو هفته، آقای دکتر کمال خرازی را به عنوان معاون اول یا معاون سیاسی و آقای دکتر علی صادقی تهرانی را به عنوان معاون اقتصادی و امور بینالمللی به همکاری دعوت کردم. آقای دکتر خرازی دکترای خود را در فلسفه تعلیم و تربیت از دانشگاه هیوستون – تگزاس دریافت کرده بود و آقای دکتر علی صادقی دوره دکترای اقتصاد را از دانشگاه تگزاس در شهر کالج اسیشن میگذرانید. هر دو از فعالان جنبش اسلامی در خارج از کشور بودند. بعد از مطالعه و مشورتها و بررسی سوابق برخی از کارمندان وزارت خارجه، یکی از کارمندان خوشنام و خوشفکر را به سمت مدیرکل کارگزینی و آقای عزالدین کاظمی که انسانی وارسته و درستکردار و مورد احترام کارمندان بود و اشراف کامل به قراردادهای بینالمللی داشت را به عنوان رئیس اداره حقوقی منصوب کردم. بعدها به توصیه شورای کارمندان آقای کاظمی به عنوان سفیر در وین منصوب شد. خانم زیبا تاجی را، از کادر سیاسی، که بسیار متین و محترم بود به عنوان منشی خود انتخاب کردم. این انتخاب ضروری بود. مراجعین وزارت امور خارجه با مراجعین نهادهای دیگر دولتی مثلاً وزارت کار، متفاوت است. مراجعین وزارت خارجه عموماً دیپلماتهای خارجی هستند. در این وزارتخانه حتی کارمندان بخش خدمات نیز باید طرز برخورد با مراجعین را بدانند و چند کلمه انگلیسی ابتدایی را هم بلد باشند. بنابراین رئیس دفتر وزیر باید کسی باشد که با مبانی برخوردهای دیپلماتیک آشنا باشد. اما در کنار او یکی از خواهران داوطلب را که سوابق مبارزات سیاسی داشت و در نخستوزیری هم با ما همکاری میکرد به همراه آوردم و در کنار او نشاندم. آقای ابراهیم مکلا را به سمت سرپرست اداره اطلاعات و انتشارات و سخنگوی وزارت خارجه معرفی کردم. آقای مکلا در عمل نشان داد که به انقلاب متعهد و به کار خود مسلط و جدی است. در مقام سخنگو و مسئول اداره اطلاعات به مناسبتهای مختلف بیانیههای لازم را به نام وزارت خارجه تهیه میکرد و به نظر و تائید من میرسانید و منتشر میکرد.
چند روز بعد از شروع به کارم، اعضای شورای همبستگی کارمندان به دیدنم آمدند و ضمن تبریک انتصابم با صراحت گفتند که: «شما وزارت خارجه را «فتح» نکردهاید، ما دروازه را گشودیم و شما وارد شدید. بنابراین از این پس تمام تصمیمات باید با نظر و مشورت و تصویب ما باشد.» کارمندان وزارت امور خارجه در دوران انقلاب، نظیر تقریباً تمام کارمندان دولت به انقلاب پیوسته بودند و اعتصاب کرده بودند. اما اعتصاب کارمندان وزارت امور خارجه شاید یک تفاوت با اعتصاب برخی از ادارات دولتی دیگر داشت. این کارمندان با وجود اعتصاب، نه تنها حقوق خود بلکه اضافهکاری رایج و معمول را هم گرفته بودند. در جوّ سیاسی ملتهب حاکم، این کارمندان، نظیر کارگران کارخانجات مدعی مدیریت وزارت خارجه شدند و برای همکاری با وزیر جدید شرط و شروط گذاشتند. این شورا در زمان تصدی آقای دکتر سنجابی نیز با ایشان همکاری نکرده بود و علیه ایشان بیانیهای صادر کرده بود. اعتصاب کارکنان باشگاه وزارت خارجه حتی بعد از شروع به کارم ادامه داشت. نمایندگان آنها به همراه آقای حسن معتمدی معاون مالی و اداری به دیدن من آمدند و بعد از انجام گفتوگوها آنها قانع شدند و به اعتصاب خود پایان دادند.
واکنش من به سخنان شورای همبستگی کارمندان این بود که پاسخ شما را در نشست عمومی تمام کارمندان میدهم. چند روز بعد تمام کارمندان را به سالن بزرگ اجتماعات (که بعدها نام آن را به یاد شهید دکتر فاطمی، سالن فاطمی گذاشتم) دعوت کردم. این اولین دیدار من با تمام کارمندان بود. در این دیدار خطاب به کارمندان گفتم اعضای شورای همبستگی کارمندان با من دیداری داشتند و مطالبی را گفتند. من آن مطالب را عیناً برای همه کارمندان بیان و سپس اضافه کردم: «اعتصاب شما عزیزان و حمایت از انقلاب مردم تحسینبرانگیز است اما این انقلاب رهبری دارد و آن رهبر دولت را تعیین و مرا به وزارت خارجه منصوب کرده است. بنابراین من از هر نوع شور و مشورت در هر زمینهای با شما عزیزان استقبال میکنم و حتماً این کار را خواهم کرد، اما تصمیم نهایی با من است و من مسئول هستم. علاوه بر این اگر من به عنوان وزیر شما از ساعت ۶ صبح تا ۱۱ شب پشت میز کارم مشغول هستم، شما نیز باید پابهپای من بیایید و کار کنید.» توضیح آن که برنامه روزانهام بسیار سنگین بود. من نیاز داشتم به تمام امور وزارتخانه اشراف پیدا کنم. به خصوص چون نگران بودم که بدون اطلاع من هزینههایی صورت بگیرد و برای سفرای شاه حقوق بفرستند، به حسابداری دستور داده بودم که هیچ سند هزینهای را بدون امضای من نپردازند و این مستلزم آن بود که من تمام گزارشهای مالی را شخصاً ببینم، بخوانم و امضاء کنم.
در ساختمان وزارت خارجه در پشت اتاق کار وزیر یک آپارتمان کوچک مجهز برای استراحت وجود داشت. در آن تاریخ خانوادهام هنوز به ایران نیامده بودند. از فرزندان ما سه نفر دانشجو بودند و سه نفر دانشآموز دبیرستانی. آنها که دانشجو بودند در تعطیلات تابستانی میآمدند اما برای ادامه تحصیل برمیگشتند. همسرم برنامهریزی کرده بود که از دو منزلی که داشتیم یکی را برای اقامت فرزندانمان که برای ادامه تحصیل میماندند اختصاص دهد. اول تابستان که مدارس تعطیل میشوند، به ایران بیایند. هنگامی که پدر همسرم به رحمت ایزدی پیوست، سهمالارث همسرم را که فرستادند ما خانه دومی خریدیم که اجاره داده بودیم. همسرم باید منزل مسکونی خودمان را میفروخت. از محل فروش منزل باید سهمی برای تامین هزینه تحصیل بچهها اختصاص داده میشد. مدیریت همه این کارها بر عهده همسرم واگذار شده بود. تا آمدن خانواده من تنها بودم و اگرچه با پدر و مادرم زندگی میکردم اما اغلب شبها را در همان آپارتمان پشت اتاق کار وزیر میخوابیدم و صبحهای زود، بعد از نماز فجر به محوطه وزارت خانه میرفتم و مدتی قدم میزدم یا میدویدم و سپس به اتاقم برمیگشتم. آپارتمان یاد شده دارای آشپزخانه و غذاخوری اختصاصی بود. صبحانه را همانجا میخوردم و بلافاصله کار روزانهام را شروع میکردم. در روزهای اول بر طبق روال جاری در وزارتخانه غذای وزیر مطابق برنامه هفتگی مخصوصی که از قبل تنظیم شده بود، در اتاق نهارخوری دفتر وزیر آورده میشد. اما من خود را تافته جدا بافتهای نمیدانستم و عناوین و القاب و مقام برایم اعتبار او ارزش نداشتند. با این نوع تشریفات هم خیلی راحت نبودم. بنابراین بعد از یک یا دو هفته این برنامه را لغو کردم و برای صرف غذا به سالن غذاخوری کارمندان، که سلفسرویس بود، میرفتم و مثل همه آنها در صف میایستادم و به نوبه غذای خود را برمیداشتم و همراه با سایر کارمندان غذا میخوردم. این اقدام من حسن اثر بسیار زیادی در کارمندان داشت.
بسیاری از کارمندان وزارت خارجه از برنامه سنگین روزانه من اطلاع داشتند. با توجه به این برنامه بود که به جلسه عمومی کارمندان گفتم که رفتار انقلابی فقط این نیست که شما با ملت همراهی کردید و اعتصاب کردید، که به جای خود قابل تقدیر و تشکر است، اما تثبیت انقلاب نیاز به کار فراوان دارد و اگر من اینچنین سخت میکوشم شما هم باید پابهپای من بیایید و بکوشید. علاوه بر این من وزیر امور خارجه کارمندان وزارت خارجه نیستم، وزیر خارجه جمهوری اسلامی هستم که یک رهبر دارد و یک شورای انقلاب و یک دولت که مرا منصوب کرده است. این وزیر اجراکننده دستورات و مصوبات دولت باید باشد نه کمیته کارمندان. این سخنان من با استقبال اکثریت کارمندان روبرو شد و جو مساعد مناسبی را برای همکاری به وجود آورد. البته من قبل از انتقال به وزارت خارجه، در مقام معاون نخستوزیر به دعوت شورای کارمندان به وزارت خارجه رفته و برای آنها سخنرانی کرده بودم. اما با توجه به عدم همکاری کادرهای وزارت خارجه با دکتر سنجابی و همکارانی که با خود به وزارت خارجه برده بود، شورای انقلاب و مهندس بازرگان نگران بودند که شورای کارمندان با من نیز همکاری نکند. اشاره کردم که دو هفته بعد از آغاز به کارم در جلسه شورای انقلاب، آیتالله موسوی اردبیلی به من تبریک گفت. او اظهار داشت ما همه از احتمال عدم همکاری کارمندان وزارت خارجه با شما نگران بودیم، اما خوشبختانه خبرهای خوبی به ما رسیده است و شما کاملاً بر اوضاع مسلط هستید و عمل میکنید.
خوشبختانه توانستم به سرعت اعتماد، همراهی و همکاری اکثریت کارمندان وزارت امور خارجه را جلب کنم. این همکاری تنها در شروع به کار نبود در تمام دوران مسئولیتم ادامه داشت. در مورد بازسازی نیروی انسانی و فعالسازی ادارات مختلف کارمندان هر یک به صورتی همکاری و کمک میکردند. تنها در یک مورد، در سفارت ایران در کانادا، با نافرمانی روبرو شدم. بعد از برکناری سفیر شاه از سفارت ایران در کانادا، امور سفارت را آقای کاظمی موسوی عهدهدار شده بود. هنگامی که آقای حسین عادلی، دانشجوی دوره دکترای اقتصاد در کانادا را، که از فعالان انجمن اسلامی دانشجویان بود، به سمت کاردار موقت منصوب کردم، آقای کاظمی موسوی زیر بار نرفت و با ارسال نامههایی برای سایر سفارتخانههای ایران از همکاران خود خواست که با مأموران جدیدی که از طرف وزارت خارجه منصوب میشوند، همکاری نکنند. او و تنی چند از کارمندان نیز حاضر نشدند امور سفارتخانه را به آقای عادلی تحویل دهند. ابتدا از آقای حاج خلیل رضایی، پدر رضاییهای شهید که به کانادا سفر کرده بود خواستم که برود و با آقای کاظمی موسوی صحبت کند تا دست از تمرد بردارد. اما او قبول نکرد. سپس به آقای دکتر منصور فرهنگ که هنوز در آمریکا بود، مأموریت دادم تا به کانادا برود و مسئله را حل کند. اگر مسئول و کارمندان یک سفارتخانه ایران در خارج از کشور در تمرد خود موفق میشدند به احتمال به سایر سفارتخانهها سرایت میکرد. آقای فرهنگ با کمک آقای شحنه (کاردار ایران در شیکاگو) موفق شد و تحویل و تحول صورت گرفت و آقای کاظمی موسوی به تهران احضار شد. آقای دکتر فرهنگ مراتب را به تهران گزارش کرد. آقای کاظمی به ایران آمد، اما طبق دستور از ورود او به وزارتخانه جلوگیری شد. با وساطت شورای کارمندان، پوزش او را برای کاری که انجام داده بود پذیرفتم. در مطالعه سوابق تحصیلی و کاریاش او را فردی مفید یافتم. بنابراین هنگامی که شادروان حسن روحانی محلاتی را به سمت سفیر ایران در سوریه منصوب کردم، آقای کاظمی موسوی، که اطلاعات اسلامی خوبی داشت و به زبان عربی هم مسلط بود، همراه ایشان به سوریه رفت. آقای حسن روحانی از کار ایشان ابراز رضایت میکرد.
بازسازی نیروی انسانی
با استقرار در وزارت امور خارجه و شروع به کار، یکی از مسائل جدی پاکسازی و بازسازی نیروهای انسانی نهاد دیپلماسی کشور بود. کارمندان وزارت خارجه را سه گروه عمده تشکیل میدادند: سیاسی، اداری و مالی و خدمات. در زمان تصدی اینجانب در وزارتخانه، تعداد کارمندان حدود ۱۳۰۰ نفر بودند که حدود ۳۰۰ نفر خدمات، حدود ۵۰۰ نفر اداری و مالی و ۵۰۰ نفر سیاسی بودند. در میان کارمندان بخش سیاسی وزارت امور خارجه دارندگان دکترا در علوم سیاسی، اقتصادی، روابط بینالملل و حقوق رقم بالایی را تشکیل میداد. اکثر قریب به اتفاق کارمندان سیاسی و تا حدودی اداری – مالی حداقل به دو زبان زنده دنیا مسلط بودند و این یک نیروی توانمند خوبی محسوب میشد. اما وزارت امور خارجه نیاز به یک خانهتکانی جدی و اساسی داشت.
اولین گامها برای بازسازی وزارت امور خارجه در حقیقت در زمان وزارت آقای میرفندرسکی، وزیر خارجه بختیار، آغاز شده بود. در ۵۷.۱۰.۲۶ وزارت خارجه اعلام کرد که تعدادی از سفیران شاه برکنار شدهاند و اسامی آنها اعلام شد: پرویز عدل – برزیل؛ فریدون هویدا – ملل متحد؛ پرویز راجی – انگلیس؛ مهین دولتشاهی – دانمارک؛ شجاعالدین شفا – ایتالیا؛ علی معتضد – سوریه؛ غلامرضا تاجبخش – هند؛ شاپور بهرامی – فرانسه؛ اردشیر زاهدی – آمریکا؛ خسرو اکمل – استرالیا. در ۵۷.۱۱.۱ تعداد دیگری از کار برکنار شدند: جعفر رائد – عربستان؛ احمد اردلان – روسیه؛ ناصر شیرزاد – نیویورک؛ منوچهر اردلان – سانفرانسیسکو، احمدعلی رجائی – کراچی.
بعد از خروج شاه از ایران، در ۱۹ بهمنماه ۵۷ به دستور میرفندرسکی، اردشیر زاهدی از سمت خود برکنار و مراتب از طرف وزارت امور خارجه رسماّ به دولت آمریکا اطلاع داده شده بود اما او حاضر به کنارهگیری نشد. در نتیجه در ۵۷.۱۱.۲۵ کارمندان سفارت ایران در واشنگتن، که نظیر همکارانشان در وزارت خارجه در تهران به انقلاب پیوسته بودند، از ورودش به محل سفارت جلوگیری کردند. در خلال این مدت، خبرگزاریها منتشر کردند که زاهدی اسناد زیادی را از سفارتخانه بیرون برده است. هیچ کس نمیدانست این اسناد چه بودهاند و چه فعل و انفعالاتی در درون سفارت رخ داده است.
در دوران کوتاه تصدی مرحوم دکتر کریم سنجابی، کمسیونی برای پاکسازی کارمندان تشکیل شد و وزارت خارجه اعلام کرد که عدهای از رؤسا و کارمندان نمایندگیهای خارج از کشور به مرکز احضار شدهاند و همچنین به خدمت تعدادی از مأموران که انجام وظیفه آنان در نمایندگیها غیرمفید یا برخلاف مصالح مملکت تشخیص داده شده، خاتمه داده شد. در همین دوره جمعا تعداد ۲۴۱ نفر از جمله ۳۶ سفیر و ۱۴ سرکنسول و ۷۱ کارمند و ۱۲۰ نفر مشمول این تصمیم شدند و به مرکز احضار یا از کار برکنار شدند.
به این ترتیب تقریبا تمام سفرای زمان شاه از کار برکنار شده و کسی باقی نمانده بود. اما آیا از سفیران شاه کسی هنوز از وزارت خارجه حقوق میگرفت یا نه، مطمئن نبودم. با توجه به نفوذ سفیران شاه در وزارت خارجه، این نگرانی را داشتم که با استفاده از بههمریختگی و آشفتگی دوره انتقال، افرادی در وزارت خارجه، بدون اطلاع وزیر، حقوق آنان را برایشان بفرستند. به همین سبب بود که من از حسابداری خواستم تا تمام هزینهها با امضای مستقیم خود من پرداخت شود. اما هنوز برخی اقدامات برای بازسازی لازم بود. بازسازی و پاکسازی کارمندان وزارت امور خارجه بر اساس این باور بود که انقلاب به هدف زودرس خود، در فروپاشی ساختار سیاسی استبداد سلطنتی رسیده است. اما انقلاب واقعی تغییر در رفتارهای فردی و اجتماعی مردم است. باور نداشتیم که هر کس که در وزارت خارجه کار میکرده طاغوتی است و باید اخراج شود. بنابراین پاکسازی بایستی بر این اساس باشد که به جز تعدادی که در رژیم گذشته در مشاغل بالا و مستقیماً با شاه و بستگان او در تماس بوده و همکاری مستقیم داشتهاند، بقیه بمانند و با کار فکری به آنها امکان انطباق رفتارها و تعهدات با ارزشهای انقلاب داده شود.
برای بازسازی و پاکسازی کارمندان، آقای مهندس مهدی سازگارا را که عضو وزارت خارجه نبود به کار دعوت کردم و در کنار اتاق خودم، محلی به او دادم. وظیفه او این بود که با کمک مدیرکل جدید کارگزینی برای تمام کارمندان یک خلاصه پرونده برای من تهیه کند. در این خلاصه پرونده مشخصات فرد، تحصیلات، تاریخ ورود به خدمت، تاریخ مقامات سیاسی، مقام و سمت فعلی، مشاغل در مرکز و یا مأموریتها و خدمات و غیره آمده بود. اما این خلاصه «پرونده کارگزینی» بود. هر کارمندی علاوه بر این یک پرونده دیگری هم داشت که به آن «پرونده راهرو» میگفتند، که خصوصیات رفتاری آن فرد را معین میساخت، که مثلا آیا شرابخوار، قمارباز و زنباره است؟ وابسته به کدام مقام و قدرت بوده است که وارد خدمت شده است؛ دستودل پاک است؟ و نظایر اینها. این نوع اطلاعات هم جمعآوری شد. البته باور نداشتیم که هر کس که در دوران گذشته برخی آلودگیها نظیر میخوارگی داشته است، باید از کار برکنار شود. اکثر قریب به اتفاق اصحاب پیامبر قبل از تشرف به اسلام سوابق زشت و غیرقابل قبولی داشتند. اما وقتی اسلام آوردند هیچ کس با آنها بر اساس باورها و رفتارهای قبل از اسلام برخورد نمیکرد. رهبر انقلاب هم گفته بودند که ملاک وضع فعلی افراد است.
بههرحال لیست کامل اسامی اعضای فراماسون در وزارت خارجه، که در صندوق مخصوص وزیر بود، نیز به دست آمد. زمانی که اردشیر زاهدی وزیر خارجه بود، به دستور شاه فهرست اسامی تمام اعضای فراماسون در وزارت خارجه را تهیه میکند ولی آن را منتشر نمیسازد و اقدامی هم علیه آنها انجام نمیدهد. در زمان انقلاب بعضی از این افراد فوت کرده بودند، بعضی از ایران رفته بودند، برخی هم مانده بودند. اما عموماً سابقه خدمت آنها در وزارت خارجه از بیست سال بیشتر بود.
هیاتوزیران دولت موقت برای تسهیل در امر بازسازی ادارات دولتی تصویب کرده بود که کارمندان دولت با سابقه ۲۰ سال خدمت بازنشسته شوند. بنابراین در وزارت خارجه ما هم از این قانون استفاده کردیم و کارگزینی فهرست اسامی بازنشستگان رشتههای سیاسی، اداری و خدمات را تهیه کرد و احکام بازنشستگی آنها صادر شد و طی مراسمی در سالن اجتماعات وزارتخانه با صرف چای و شیرینی، احکام ابلاغ و اجرا شد. یک گروه از کارمندان و سفرا هم بودند که علیالاطلاق قابل قبول نبودند.
۳۱ نفر اسامی این افراد بر طبق دستور آقای احمد سلامتیان، معاون سیاسی دکتر سنجابی قبلاً تهیه و از اول اسفند ۱۳۵۷ از تمام سمتهای خود معزول و کلیه حقوق و مزایای آنان قطع شده بود. در ادامه این پاکسازیها، یک لیست هم از اسامی ۱۲۰ کارمند ساواک مأمور در وزارت خارجه (در تهران و نمایندگیها) تهیه شد. ما این افراد را احضار و پرونده آنان را برای تعیین تکلیفشان به نخستوزیری ارجاع دادیم. در نهایت دو لیست هم از اسامی کارمندانی تهیه شد که افراد پاک، آرام و بیخطر و نظر بودند که سیاسی نبودند ولی سالها در وزارت خارجه کار کرده بودند و تجاربی آموخته بودند. وجود و حضور آنها برای ادامه کارهای روزانه ضروری بود. این افراد همه ابقاء شدند. در بسیاری از نهادهای دولتی از این نوع افراد وجود دارند. این افراد به تعبیری «مردهشورند»، کاری به دین و مذهب مرده ندارند، اما میکوشند که مرده را خوب بشویند و به صاحب مرده تحویل دهند. بنابراین وجود این افراد برای ادامه کار وزارتخانه میتوانست مفید باشد. فهرست دیگری از افراد تهیه شد که علاوه بر پاک بودن، به انقلاب معتقد و مؤمن و علاقهمند بودند و بررسی سوابق آنها هم نشان میداد که حتی در زمان رژیم سابق، همکاری جدی نداشتهاند. اینها عموماً دارای ظرفیتهای بالایی بودند. این افراد نیز ابقاء شدند. از میان همین کارمندان سابقهدار قابل اعتماد یک شورای عالی معین شد که جابهجایی و انتصابات جدید با نظر مشورتی این شورا انجام میشد. در مجموع در حدود شش ماه بعد از انقلاب پرداخت حقوق ۴۶ نفر متوقف شد، ۳۱ نفر بر اساس ضوابط اداری اخراج شدند. یعنی احضار شدند ولی نیامدند. جمعا ۱۳۷ نفر بازنشسته شدند. ۱۲۰ نفر مأمور ساواک بودند، از ساواک حقوق میگرفتند و در وزارت خارجه کار میکردند. ۵۳ نفر کارمند محلی ساواک و ۴ نفر به عنوان منبع ساواک شناسایی شدند، که همه تصفیه شدند. ۵۲ نفر کارمند محلی بودند که اخراج شدند. تنها در لندن ۲۰ کارمند محلی اخراج شدند.
گفتوگو با زنان شاغل در وزارت امور خارجه
هنگامی که مسئله حجاب زنان در سطح عام جامعه در محافل و روزنامهها مطرح شد، زنان شاغل در وزارت امور خارجه به دیدنم آمدند و نظرم را در مورد مسئله جویا شدند. زنان شاغل در رسته سیاسی وزارت امور خارجه عموماً دارای تحصیلات عالیه در سطح دکترا در علوم سیاسی و بینالمللی بودند. جواب من به آنها این بود که حجاب یک دستور قرآنی است و هر کس که اعتقاد دارد آن را رعایت میکند. اما حجاب اجباری نداریم. آنچه از شما انتظار میرود این است که به عنوان یک انسان سر کار حاضر شوید نه یک «زن». منظورم را توضیح دادم که در دوره قبل از انقلاب از شما انتظار داشتند که به عنوان یک زن خود را به اصطلاح هفت قلم آرایش کنید و سر کار بیایید. اما اکنون تا میتوانید ساده و بیآلایش سر کار حاضر شوید. باید بگویم آنها سادگی در لباس پوشیدن و رفتار توأم با متانت را رعایت میکردند. یکبار مرحوم آیتالله اشراقی به همراه آقای برقعی، یکی دیگر از روحانیان قم به دیدن من به وزارت خارجه آمدند. اما مقصود اصلی آنها بررسی وضعیت، بخصوص زنان در وزارت خارجه بود. موقع رفتن گفتند که مطالبی خلاف به امام گزارش شده بود. اما ما چیز خلافی، بخصوص در لباس و رفتار زنان، ندیدیم.
نماز جماعت
حدود یک هفته بعد از شروع به کار در وزارت امور خارجه، همانطور که آشپزخانه ویژه وزیر را تعطیل کردم و برای صرف غذا همزمان با سایر کارمندان به رستوران سلفسرویس میرفتم، دستور دادم یکی از اتاقها را با موکت مفروش کردند تا محلی برای نماز کارمندان باشد. بعد از صرف غذا برای نماز به این اتاق میرفتم. در روزهای اول متوجه شدم که بعضی از کارمندان همزمان برای نماز به همان اتاق میآیند و پشت سر من به نماز میایستند. در اولین فرصت بعد از نماز به آنها یادآور شدم که مجبور نیستند حتماً زمانی برای نماز بیایند که من هستم و پشت سر من نماز بخوانند. من نه تنها چنین انتظاری را از آنها ندارم بلکه آن را هم نمیپسندم.
جای خالی عکس دکتر فاطمی
نخستین وزیر امور خارجه ایران در سال ۱۲۰۰ خورشیدی آغاز به کار کرد. از آن زمان تا سال ۱۳۵۸ یکصدوسه نفر در حکومتهای مختلف این مسئولیت را بر عهده داشتهاند. در دورههایی نیز این وزارتخانه توسط سرپرست اداره میشده است. شاید بتوان میرزا عبدالوهابخان معتمدالدوله نشاط را اولین وزیر خارجه ایران نامید. وی از سال ۱۲۰۰ خورشیدی در دوران فتحعلیشاه قاجار به مدت دو سال این مسئولیت را عهدهدار بود. دومین و پنجمین وزیر امور خارجه (یا وزارت دول خارجه) ایران، میرزا ابوالحسنخان شیرازی ملقب به ایلچی کبیر بود. گفته میشود وی عضویت لژ فراماسونری انگلستان را داشت و به مدت ۳۵ سال از دولت بریتانیا مقرری دریافت میکرد. ابوالحسنخان شیرازی نماینده ایران برای امضای عهدنامه گلستان با روسیه تزاری نیز بود.
دکتر محمد مصدق در سال ۱۳۰۲ خورشیدی وزیر خارجه در کابینه مشیرالدوله بود. وی با انقراض سلسله قاجار مدتی را در حصر خانگی سپری کرد. سالها بعد، در ۱۳۳۰ مصدق به عنوان نخستوزیر انتخاب و در نهایت با کودتای نظامی برکنار شد. در دولت دکتر مصدق، حسین فاطمی از سال ۱۳۳۱ تا ۱۳۳۲ مسئولیت وزارت امور خارجه را برعهده داشت. وی پس از کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دولت مصدق در سن ۳۷ سالگی اعدام شد. محمد مصدق به حسین فاطمی علاقه زیادی داشت. فاطمی پیش از اعدام از دو سوءقصد نافرجام فدائیان اسلام و شعبان جعفری جان به در برده بود.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و استقرار مجدد حکومت شاه و دستگیری و اعدام دکتر سید حسین فاطمی وزیر امور خارجه دولت دکتر مصدق، از نصب عکس او در این محل جلوگیری شد. بر روی این دیوار جای قاب عکس فاطمی خالی مانده بود. در سالروز قیام ملی ۳۰ تیرماه در سال ۱۳۵۸ مراسمی با حضور کارکنان وزارت امور خارجه در سالن اجتماعات وزارت خارجه برگزار شد. در این مراسم طی سخنانی به تشریح قیام ملی ۳۰ تیر و مقایسه آن با انقلاب اسلامی کشور پرداختم و گفتم: «مردم با قیام یکپارچه خود در سیام تیرماه، اراده خود را بر استعمار و استبداد داخلی تحمیل کردند و حکومت ملی را مستقر ساختند اما کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ فرایند دموکراسی در ایران را در مرحله ابتدایی و جنینی خفه کرد… ما امروز پس از یک ربع قرن شاهد تحقق شعارهای مردم در قیام سی تیر (ما شاه نمیخواهیم) هستیم و انقلاب ایران به رهبری امام خمینی پیروز شد و نظام منحط پهلوی را سرنگون کرد. دشمنان ملت تصور میکردند که با حذف عکس خادمین به ملت از صفحه جراید میتوانند نام آنها را از یاد مردم ببرند و از پیروزی ملت جلوگیری کنند. از جمله اقدامات بچگانه دولت کودتایی این بود که مانع نصب عکس دکتر فاطمی در لوحه عکسهای وزرای خارجه ایران شدند. نصب کردن یا نکردن یک عکس مسئله اساسی نیست، اما این عمل نشاندهنده عمق کینه و عداوت آنان نسبت به آرمانهای مردم و خدمتگزاران به ملت است.»
در پایان این مراسم عکس شادروان دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت دکتر مصدق را، که جای آن سالها خالی بود، نصب شد.
2 پاسخ
ما در این خاطرات، انسانی غیر مطلع وبی تجربه ورویائی وغرق در تخیلاتی را مشاهد ه می کنیم که همه چیزرا با به قدرت رسیدن مذهب تمام یافته میداند :ناشی وفاقد تجربه چرا که اگر حقوق فردی قطع بشود،دیگر با جیب خالی در محل کار حضور پیدا نمی کند ونخواهد کرد.آیا آقای یزدی این خاطرات را برای چاپ ونشر بعد از مرگش نوشته وبه یاد گار گذاشته است؟!!به نظر بنده جای تردیدی نیست.اینکه امکان داشته باشد ،بدون تصویب سرپرست وزارت خانه ائی به کسی در خارج از کشور ،از کارکنان زیر مجموعه حقوق بفرستند،بسیار غیر واقعی به نظر می رسد!!!یعنی باید گفت امکان ندارد؛مگر از طریق حسابداری تقلبی عجیب وغریب صورت گرفته باشدکه چنان ریسکی ارزش انجام ندارد.جالب چپ گرائی ،عوام نمائی وتظاهر به ساده زیستی آقای یزدی برای کارکنان وزارت خارجه است،آیا ایشان واقعا به آن ژستها باور داشت.رفتن وایستادن خودسرپرست در صف غذا چه لزومی میتوانست داشته باشد؟!!آیا حقیقتا وقت برای ریاست یک مجموعه اینقدر بی ارزش بود که خود را با کارکنان سایر قسمتها (مثلا بخش تایپ نامه ها،خدمات و… )همسان بداند وبنماید؟!!ایشان همه چیز را به رهبری ، شورای انقلاب ونهایتا نخست وزیر ارجاع میدهد ،تو گوئی که کارکنان آگاه به سیاست ومسلط به دوزبان خارجه اصلا در جریان نبوده اند وبا توضیحات ایشان همه می پذیرند ورام می شوند.اما میرسیم به زحمات جانکاه وتوانفرسای این شخص که به قول خود ش از ساعت ۶ صبح الی ۱۱شب کار میکرده ویا ناچار بوده کارکند:آقای یزدی به عیان نشان میدهد،مثل آدم ناشی وتازه کاری که مجبور بوده سوراخ وسمبه دستگاهی را پیدا کند با آن ور میرفته است،لذا به صرف وقت زیادی نیاز داشته است.پس صرف زمان بیشتر به خاطر پرکاری برای رفع معضلات کشور نبوده است،بلکه در حقیقت برای خارج ساختن خود از وضعیت بی اطلاعی وعدم آگاهی مطلق بوده است .جالب انتصابات ایشان در دوایر سفارتخانه های خارجی است ؛فلان دانشجوی فراغت از تحصیل یافته دکترای اقتصاد ویابدتر معاونت خود وی دکترای تعلیم وتربیت !!! بالاخره باید بگوئیم که کس دیگری را نداشته اند وتازه میخواسته اند با انقلاب الهی ومذهبی داد از امپریالیسم بستانند.ما جز اخراج وبدور ریختن تمامی دست آوردهای رژیم سابق چیزی در این کارنامه مشاهده نمی کنیم و اگر سرپرست وزارت خارجه ایشان باشند وعملکردشان اینچنین ،لابد اشخاص منتصب ایشان چه دسته گلهائی به آب داده اند ،خواندنی وشنیدنی خواهد بود.مع الاسف خروجی چنین وزارت خانه ائی جنگ ایران وعراق وروی دست گذاشتن زندانیانی همچون امیر انتظام می شود که هزینه های سرسام آور آن را چهل دهه است ملت مظلوم ایران همچنان می پردازد…ایشان با زیرکی روشنفکرانه عکس دکتر فاطمی را به قاب خالی آن بر می گرداند،اما در مورد علت واقعی استعفای آقای دکتر سنجابی اطلاعی نمی دهد.اینکه آقای بازرگان معاون سیاسی دکتر سنجابی رابه چه جهاتی تصویب نمی کند،را به سادگی از رویش عبور می کند ونادیده می گیرد.چیزی که برای بنده در نوشته ها وخاطرات دکتر یزدی بسیار پرسش بر انگیز است،اینست که خود این مرد نحوه قبضه قدرت توسط کانونهای برآمده از انقلاب(ازجمله رهبری،شورای انقلاب و…) را نه تنها در جای خودتعلیم، راهنمائی وتائید وکمک می کند،بلکه بعدها اقدامات مستبدانه وزورگویانه آن را حتی در مورد افراد ودوستان هم حزبی خود ضمن تائید و تمکین ،با طیب خاطر می پذیرد !!!ما مطلقا در مورد تصمیمات رهبری ویا شورای انقلاب هیچگونه واکنش ویا عکس العمل منفی حتی در فکر واندیشه نیز، از این شخص در آثار وی مشاهده نمی کنیم واین واقعا حیرت آور است وخواننده را به این نتیجه گیری سوق میدهدکه گویا خوشتر داشته این انقلاب ابزاری باشد برای بر انداختن رقیبان خودوی وهمچنین مخالفین سیاسی رهبرآن حتی علیرغم حق بودن مواضع آنها!!!چون بالاخره این انقلاب رهبری داشته وشورای انقلابی…!!!ولی زمان برای یزدیها ودوستانش باید آموخته باشد،قدرت همچون اژدهای زبان نفهمی است که اگر به هر طریقی چه در دستان خودی ویا غیر خودی مهار نشود،در نهایت امرهمه را طعمه خود خواهد ساخت%
این خاطرات خیلی شبیه خاطرات ژاندارک است
دیدگاهها بستهاند.