در سوگ دوستانی که غریبانه پرکشیدند

دستم به کیبورد نمی‌رود. اندوه و عزا در دلم غوغا می‌کند. مثل ابر بهاری اشک‌ام جاری است. چانه‌ام می لرزد. در این دو روز اخیر که خبرهایی شده بود؛ نخواستم باور کنم. هنوز هم نمی‌خواهم!آخر چرا؟ برای چه؟ به چه منظوری؟

زانیار با آن قد رعنا و مژه‌های بلند و تاب خورده‌اش و لقمان با آن خنده‌های ناب و شیرین و صادقانه‌اش اعدام شدند. اعدام! چه واژۀ منفوری! ده سال آنان را زیر حکم نگه داشتند. زانیار می‌گفت؛ پیش از دستگیری، مادر بزرگش خواب دیده که ده سال گرفتار می‌شود. مطمئن بود که پس از ده سال رها می‌شود. رها شد؛ اما چه رها شدنی!

صالح نوبخت وکیل‌شان می‌گفت که پروندۀ آنان از شکل امنیتی خارج شده و جنبۀ عادی کیفری به خود گرفته است. این خبر، همۀ همبندیان آنها را در سالن ۱۲ زندان رجایی شهر خوشحال کرد و خود آنها را نیز. خبری از حکم تازه نشد . گمان بر آن بود که بحث اعدام آنها برای همیشه منتفی شده است.

اینک اما در آستانۀ سفر حسن روحانی و وزیر خارجه‌اش ظریف به نیویورک، این دو جوان را به همراه رامین حسین پناهی به چوبۀ دار آویختند. بعد از ده سال بلاتکلیفی و دلهره و اضطراب دائمی ناشی از اجرای حکم، یعنی این بهترین زمانی بود که روحانی خبر اعدام آنها را به عنوان ارمغان به محل سازمان ملل ببرد؟ رئیس جمهور و وزیر خارجه‌اش در آنجا می‌خواهند در مقابل پرسش رسانه‌ها چه بگویند؟ که آنها را نمی‌شناسند؟ که اسم‌شان را نشنیده‌اند؟ که قوۀ قضائیه مستقل است و آنها در این امور هیچکاره‌اند؟ که تروریست بودند و مستحق مرگ؟ همۀ این پاسخ‌ها با تمسخر خبرنگاران روبرو خواهد شد و در عوض، استدلال‌هایشان در محکوم کردن تحریم‌های آمریکا و رفتار ترامپ، ناشنیده خواهد ماند.

می‌پرسم این چه مصلحتی بود که ده سال اجرای حکم این دو جوان هموطن را به تأخیر انداخت؛ اما درست در آستانۀ حضور روحانی در سازمان ملل، آن مصلحت از میان برخاست؟

اصلاً من چرا این پرسش‌ها را مطرح می‌کنم؟ کدام پرسش‌ام جواب گرفته که این دومی‌اش باشد؟

دریغ از این کشور که جوانانش به جای آنکه شاد باشند و عاشق شوند و زندگی کنند؛ به هر بهانه‌ای روانۀ گور می‌شوند. دریغ از زانیار و لقمان که در عنفوان جوانی به رنج زندان گرفتار شدند و پس از سال ها تحمل اضطراب در زیر حکم اعدام؛ رهایی‌شان با مرگ رقم خورد.

دریغ از این همه خبرهای دل خراش! دریغ از لحظه‌ای دل شاد؛ دریغ از خبری خوش! سرنوشت‌مان گویی به مصیبت گره خورده است!

روزی که قرار بود مرا از زندان رجایی شهر به گناباد تبعید کنند؛ زانیار و لقمان تا صبح بیدار ماندند؛ تا هنگام بدرقه‌ام در خواب نباشند. آنها را به امید آزادی و دیدارشان در کنار دریاچۀ زریوار در آغوش گرفتم. کجا می‌دانستم که دیگر دیدارمان به قیامت می‌افتد؟

خداوندا! این بچه‌ها را که جز زحمت و نیکی و صفا و دوستی از آنها ندیدم؛ در سایۀ مهربانی و لطفت، آرامش ابدی بخش و به خانواده‌هایشان و تمام دوستان و همبندیان‌شان بردباری و صبر و جزای خیر عطاء کن.

منبع: کانال تلگرام نویسنده

Recent Posts

بی‌پرده با کوچک‌زاده‌ها

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

سکولاریسم فرمایشی

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مسعود پزشکیان و کلینیک ترک بی‌حجابی

کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

چرا «برنامه‌های» حاکمیت ولایی ناکارآمدند؟

ناترازی‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳

غربِ اروپایی و غربِ آمریکایی

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…

۲۳ آبان ۱۴۰۳