زیتون- علی کلائی: یتیمخانهها یا همان پرورشگاهها قرار بوده که مکانی برای حمایت از کودکانی باشد که پدر و مادرهای واقعیشان به هر دلیلی امکان مراقبت و سرپرستی از ایشان را ندارند. اما در دهههای ۳۰ تا ۵۰ در قرن گذشته، سیستم یتیمخانهها و بالاخص یتیمخانههایی که تحت نظارت نهادهای مذهبی کلیسایی در ایالات متحده آمریکا و برخی دیگر از کشورهای جهان اداره میشد، بارها شاهد تضییع سیستماتیک حقوق کودکان، تجاوزهای جنسی و شکنجه و فجایعی بود که هنوز که هنوز است پرداختن به آنها برای قربانیان و کسانی که در خصوص آنها تحقیق و پژوهش میکنند، دردناک است و یادآور فجایعی است که با وجدان انسانی منافات دارد.
آنچه در ادامه میخوانید برگردان به فارسی «بخش دوم» گزارشی مبسوط از کریستین کنیلی، محقق و پژوهشگر ارشدی است که چهارسال بر این مسئله در آمریکا و دیگر کشورهای جهان تحقیق و پژوهش کرده است. این گزارش اما به طور مشخص به داستان و پرونده یتیمخانه کاتولیکی سنت جوزف در برلینگتون در ایالت ورمونت آمریکا تمرکز کرده و به بازخوانی و طرح این پرونده مشخص پرداخته است. این گزارش در ۲۷ آگوست ۲۰۱۸ در وبگاه بازفید به زبان انگلیسی منتشر شده است.
***
بخش دوم
بعد از ظهری در سال ۱۹۹۳، فیلیپ وایت در دفتر حقوقیاش در طبقه سوم نشسته بود که فردی ناشناس وارد شد و خودش را جوزف بارکوئین معرفی کرد.
وایت او را به دفترش دعوت کرد و از خواست بنشیند و داستانش را بگوید. بارکوئین از وایت خواست تا منشیاش را به بیرون بفرستد تا او بتوانند تنها با یک مرد و خصوصی صحبت کنند.
بارکوئین گفت که اخیرا ازدواج کرده و همسر جدیدش از دیدن جای زخمی بر روی آلت تناسلیاش شوکه شده است.
بارکوئین آنچه را که به همسرش گفته بود به وایت گفت. او گفت که در دهه ۵۰ میلادی، وقتی که پسربچهای بیشتر نبوده، چندسالی را در یتیمخانه سنت جوزف برلینگتون در ایالت ورمونت گذرانده است. جایی مخوف و ترسناک که توسط جمعی از راهبهها و خواهران روحانی اداره میشد. بارکوئین دختری را به یاد میآورد که از پلهها پائین انداخته بودند و بعد یادش آمد که بینی و گوش دخترک خونریزی کرده بود. او پسربچهای را به یاد میآورد که از شدت شوک، میلرزید و یادش میآمد که بچههای آن یتیمخانه بیوقفه کتک میخوردند و ضرب و شتم میشدند.
یکی از راهبههای سنت جوزف، بارکوئین را به زور به هال پائین پلهها کشانده و با او ور رفته بود و بعد روی آلت تناسلی او را با چیزی بسیار تیز بریده بود. بارکوئین نفهمیده بود که آن چیز تیز چه بوده و تنها به یاد میآورد که در خون خود غرق شده بود!
همسر بارکوئین از او خواسته و او را ترغیب کرده بود که برای درمان مراجعه کند. برای کمک هزینه درمان و همچنین پاسخگویی و دستکم عذرخواهی آنان که این کار را با او انجام دادهاند، با دو کشیش در اسقف نشین صحبت کرده و پاسخ درستی نگرفته بود و حال آمده بود که شکایتی را تنظیم کند.
او به سراغ وکیلی مناسب برای این کار آمده بود. به عنوان یک وکیل دعاوی و همچنین وکیل خصوصی در نیوپورت در ایالت ورمونت، وایت عمر و اعتبار کاری خود را وقف چالش و تلاش برای تغییر قضاوت و جو عمومی در خصوص قربانیان جوان اذیت و آزار جنسی کرده بود.
وایت به من گفت که پیش از سال ۱۹۸۰، کارکنان اداره خدمات اجتماعی عموما قربانیان کودکآزاری را از دادگاه ها دور نگه میداشتند، چرا که فکر میکردند که روند این دادگاهها برای این کودکان بسیار دردناک است و همچنین اثبات موارد مربوطه به سادگی میسر نبوده و سخت و پیچیده است. وایت مدعی بود و میگفت که ترس از دردناک بودن مسئله بیشتر ناشی از عدم توان روبرو شدن با مسئله توسط بزرگسالان است تا مسئلهای حقیقی در خصوص کودکان. او جمعی از همکارانش را از ادارههای مختلف مثل خدمات اجتماعی، پلیس و افسران این پروندهها جمع کرد و مجموعهای از روشها و متدها و پروتکل های جدیدی را در این خصوص که چگونه با یک قربانی آزار باید برخورد شود و مسئلهاش مورد بررسی قرار بگیرد تدوین کرد. وایت و همکارانش به مناطق مختلف، چه داخل ایالت و چه در کل کشور (آمریکا) سفر کردند و از ادارههای مختلفی خواستند که با همدیگر و با ایشان همکاری کنند و همچنین معلمان و کارکنان مرتبط را آموزش دادند که چطور و چرا باید آزار و اذیت جنسی را گزارش کنند. وقتی هم که وکلای دعاوی میگفتند که به این دلیل به پیگیری پروندههای آزار و اذیت جنسی کودکان نمی پردازند چون از باختن پرونده ها در دادگاهها می ترسند، وایت به آنها پاسخ میداد که «چطور میتوانید چشم بر هم بگذارید و بخوابید، وقتی به این پرونده ها نمیپردازید و آنها را پیگیری نمیکنید؟!»
وایت و همکارانش روشی را برای کودکان اجرا کردند که آنها در مقابل تلویزیون مدار بسته شهادت خود را بگویند، تا مجبور نشوند داستان تلخ آزار و اذیتهایی که بر ایشان رفته است را در مقابل آزارگرانشان بازگو کنند. هرکدام از این بچهها که شهادت میدادند، وایت برایشان جشنی پر از کیک و بادکنک و نوارهای رنگی میگرفت. او به این بچهها میگفت که صرف از نظر نتیجه پرونده، همینکه که حقیقت را گفتهاند پیروز شدهاند.
وقتی هم که وایت طاقتش از سختی و آزاردهندگی تجربیات و شهادت های کودکان (یتیم خانه) ایالت ورمونت طاق می شد و به سر میآمد، به اسکی در شیبهای تند میرفت و در همان حال اسکی کردن و بالا و پائین هایش فریاد میزد تا خالی شود و آنقدر آرام بگیرد که بتواند به سر کارش برگردد.
اما در قیاس با همه مواردی که او بررسی کرده و شهادتها را شنیده بود، هیچ داستانی به مانند و قابل قیاس با داستان و تجربه بارکوئین نبود.
او با توجه به تجربه پیشنش میدانست که به چالش کشیدن اسقفنشین چگونه میتواند باشد و به چه نتایجی بیانجامد. آزاری که بارکوئین دیده بود دههها پیش اتفاق افتاده بود و کار برای وایت برای پیدا کردن اسنادی برای اثبات آن سخت بود و از سویی دیگر کار برای کلیسا آسان بود تا آنچه بارکوئین به خاطر میآورد را انکار کند. و همچنین آن زمان هم متقاعد کردن اعضای هیئت منصفه بر اینکه یک کشیش میتواند رفتار حیوانی جنسی داشته و آزارگر جنسی باشد سخت بود و به طریق اولی هم این مسئله برای اثباتش برای یک راهبه سختتر و پر مشکلتر مینمود.
با تمام این مسائل، وایت تصمیم گرفت که وکالت بارکوئین را بپذیرد. او در تاریخ ۷ جون ۱۹۹۳ شکایتی را در دادگاه ایالتی برتلبورو در ایالت ورمونت در خصوص آسیبهای جسمی و روانی ناشی از آزار جنسی که بارکوئین چهل سال پیش در یتیم خانه سنت جوزف متحمل شده بود، تنظیم و تسلیم کرد. او اسقف نشین برلینگتون، خیری های کاتولیکی ورمونت، یتیم خانه سنت جوزف و همچنین به این دلیل که بارکوئین نام راهبهای که به او آزار جنسی رسانده بود را نمیدانست، «مادر روحانی جین دوو» را در این خصوص متهم کرد و علیه آنان اقامه دعوی نمود.
وکیل نماینده اسقفنشین بیلی اوبرین بود که برای کلیسا کار میکرد و پدرش نیز پیش از او همین وظیفه را برعهده داشت. اوبرین متذکر شد که بنا برای قوانین ایالتی ورمونت و محدودیتهایی که این قوانین در نظر گرفته، بزرگسالانی که در کودکی مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته اند میتوانند تا پس از زمانی که به این درک رسیده اند که مورد اینگونه آزار و اذیت قرار گرفته اند شکایت کنند و پرونده تشکیل بدهند. از زمان آزار و آسیب ها به بارکوئین ۴۰ سال گذشته بود و اوبرین گفت که در چنین زمانی شواهد و قرائن مستند در این خصوص از دست رفته است. در تذکری مفصل، وکلای کلیسا خطاب به وایت موارد قانونی را متذکر شده و به نقلی گفته بودند که «قانون برای این نیست که آدمهای سست عنصر خطاهای خود را بتوانند با آن لاپوشانی کنند.»
وایت یک کنفرانس مطبوعاتی را برای بارکوئین ترتیب داد تا او داستانش را در آنجا بگوید، به امید آنکه دیگر نجاتیافتگان از یتیمخانه سنت جوزف هم متقاعد شوند که آنچه بر ایشان گذشته است را در فضای علنی مطرح کنند.
در تمام این سالهای پس از یتیمخانه، بارکوئین زندگی پر فراز و نشینی را پشت سر گذاشته بود. او زمانی به عنوان غواص و برای کشف کشتیهای قدیمی و فسیلهای باستانی کار کرده و زمانی هم در موسسه مشهور ناروپا در کلرادو با رام داس و الن کینگزبرگ همکاری داشت. او حتی زمانی در زندگیاش با دلفین ها کار کرده بود. اما در زمان و روز کنفرانس خبری، بارکوئین احساس میکرد که دارد شعله کوچکی را در غاری شوم و سیاه روشن میکند. او ترسیده و اما امیدوار بود که بتواند بقیه را هم به این کار و گفتن حقایقی که اتفاقی افتاده در ملاعام و در برابر رسانهها دعوت کند.
وایت امیدوار بود که روایتهای بیشتری را از دیگر ساکنان سابق یتیمخانه سنت جوزف بشنود و از ۴۰ نفر آنان هم این روایتها را شنید. به سرعت هم گروهی با عنوان نجاتیافتگان یتیمخانه سنت جوزف و حامیانشان تشکیل شد که اعضای آن به ۸۰ نفر هم رسید.
محتوای بحثها و مسائل طرح شده در جلسات قابل پیشبینی نبود. برخی از ساکنان سابق یتیمخانه سنت جوزف میگفتند که این یتیمخانه بهترین اتفاق زندگی آنها بوده است. دیگرانی هم آن را محیطی پر از ظلم و آزار و رنج و شکنجه فیزیکی میدانستند. برخی از اعضا دیگر اعضایی که متعلق به مجامع مذهبی و روحانی بودند را تهدید میکردند. یکی از خانمها گفته بود که میخواهد کتابی در این خصوص بنویسد و دیگری که در دهه ۱۹۲۰ در یتیمخانه بوده با گریه به او گفته بود که خداوند برای طرح علنی این مسائل او را مجازات خواهد کرد. یکی بدل به مستی لایعقل شده بود و دیگری میگفت که چطور خود را در خانه و در یک جعبه زندانی میکند. یکی هم برای وایت نوشته بود که اسقفنشین در میان آنها جاسوس فرستاده است!
در همان ایام بود که یکی از ساکنان سابق یتیمخانه سنت جوزف خودکشی کرد. دیگر نجاتیافتگان در جمع هم بحث میکردند که چه روشی را باید اتخاذ کنند. در یکی از جلسات، یکی از خانمها فریاد زده و پیشنهاد کرده بود که همگی به نزد اسقف اعظم بروند با او سخن بگویند. برخی خواستار این بودند که روانشناس و روانکاوی در جلسات حاضر باشد و برخی دیگر با آن مخالفت کرده و از شنیدن آن وحشت زده شدند.
در نهایت وایت تصمیم گرفت که یک گردهمایی بزرگ در یک آخر هفته مورخ ۱۸ سپتامبر ۱۹۹۴ در هتل «همپتون این» در کلوچستر در ایالت ورمونت برگزار کند.
سالی دیل دعوتنامه را دریافت کرد. در دعوتنامه گفته شده بود که این گردهمایی، دوباره جمع شدن «نجات یافتگان» یتیمخانه سنت جوزف است. این کلمه اما برای سالی عجیب و غیرقابل باور آمد. او برای مدت مدیدی با هیچ فردی از یتیمخانه ارتباط و برخورد نداشت و فکر هم نمیکرد که چنین چیزی روزی میسر شود. اما کنجکاو و مشتاق بود که برخی چهرههای قدیمی را ببیند و دریابد چه کسانی هنوز هستند و زندگی میکنند!
او (سالی) تازه وارد محل کنفرانس (در گردهمایی) شده بود که مردی با شگفتی و با فریاد صدایش کرد: «شیطون کوچولو!»
او راجر باربر، یکی از پسران یتیمخانه سنت جوزف بود که با دو خواهرش به محل گردهمایی آمده بود. «شیطون کوچولو» هم عبارتی بود که سابقا سالی را با آن صدا میزدند. سالی خیلی وقت بود که این را نشنیده بود!
«سالی! بعد از این همه سال خوب موندی و همچنان زیبایی» یکی از خواهران باربر خطاب به سالی گفته بود. دیگر خواهر باربر هم او را به شرلی تمپل (بازیگر زن آمریکایی) سالهای یتیمخانه تشبیه کرده و خاطرات آواز خواندنهای سالی را هنگامی که بچه بود و آهنگهایی چون «خداوند آمریکا را حفظ کند» و »در کشتی قشنگ و خوب آبنبات چوبی» را یادآور شد.
سالی همه آنها را به خاطر میآورد. و همچنین خاطرات وحشتناکی مثل زمانی که راهبهها او را کتک میزدند به خاطر میآورد. خاطراتی که از آن سالهای دور بود. او حدود پنجاه، شصت نفر از حاضرین را شناخت و به خاطر آورد. دبی هیزن کوچولو، کیت لین هوفمن، کارولین گوئیدری و سالی میلر آنجا بودند. برخی از زنها هم همدیگر را نه با اسم که با شمارهها به خاطر میآوردند. سی و دو! چهارده!
وایت روز گردهمایی را با معرفی بارکوئین و دیگرانی که برای کمک آنجا بودند آغاز کرد. یکی از کتاب مقدس و خدا و رجوع به آنها در موقعیتهایی اینچنین سخن گفت و دو روان درمانگر گفتند که آنجا در خدمت همه کسانی هستند که میخواهند صحبت کنند. روزنامهنگاران محلی هم جمع بودند.
بارکوئین در برابر همه گفت که آن راهبه او را به پستویی برده و با او چه کرده. بعد از او راجر باربر صحبت کرد. سالی شاهد بود که راجر تعریف کرد که راهبهای از گروهی از پسرهای بزرگتر خواسته بود که به او (راجر) تجاوز کنند. روایتها و داستانها که تمام شد، ساکنان سابق یتیمخانه سنت جوزف در محل جلسه و هال بزرگ هتل وا رفتند و خاطراتشان به یادشان آمد. یکی از مردهای بلندقد و لاغر دیگری را در مقابل جمعیت مورد خطاب قرار داد و گفت که من به این دلیل اینجا هستم که در سالهای یتیم خانه برای تو قلدری کرده و اذیتت کردم و در همه عمرم پس از آن سالها هم احساس بدی داشته و دارم. فقط میخواستم بگویم شرمندهام و مرا ببخش. یکی از زنان حاضر هم تعریف کرد که چگونه راهبهها استفراغ خودش را به صورتش مالیده بودند و سالی هم به یاد آورد که عینا همین اتفاق برای او هم افتاده. او هنوز صدای یکی خواهران روحانی را در گوشش میشنید که بعد از اینکه او غذایی که خورده بود را استفراغ کرده بود، به او گفته بود که اینقدر کله شق نباش و بنشین و غذایت (غذای استفراغ شده) را بخور!
زنی دیگر تعریف کرد که شاهد بوده که یکی از راهبهها بچه کوچکی را از مچ پایش گرفته و او را دور سرش روی میز آنقدر چرخانده که دیگر صدای گریه کودک درنیامده (و احتمالا کودک مرده). وقتی سالی این داستانهای وحشتآور و دردناک را میشنید، چیزی درون او میشکست. سرش را تکان داد و فریاد زد که «نه، نه، نه، نه، نه، این حرفها درست نیست» و اما خاطرات بودند که به سوی او هجوم میآوردند و او همه آنها را به یاد میآورد.
جلسه دو روزه بود و اما سالی همان بعدازظهر روز اول با سردردی وحشتناک جلسه را ترک کرد. روز بعدش هم اسهال گرفت و حرف زدن برایش سخت شده بود و برای حرف زدن باید تقلا می کرد. سالی همه آن شب را نشست و اتفاقات و مسائلی را به خاطر آورد که دههها به آنها فکر هم نکرده بود. او پشت سر هم فریاد میزد «نه، نه، نه، نه، نه» و وقتی همسرش هم پرسید که چرا میگوید «نه» پاسخ داد: «نه».
ادامه دارد …
توضیح: کریستین کنیلی، محقق و پژوهشگر ارشد مقیم ملبورن در استرالیاست. او نویسنده دو کتاب است.
کتابهای او «اولین کلمه: پژوهشی در ریشه های زبان» و کتاب دومش «تاریخ ناپیدای نژاد انسانی: چگونه دی ان ای و تاریخ، هویت و آینده ما را شکل دادند» نام دارند.
این گزارش مبسوط در وبگاه بازفید در تاریخ ۲۷ آگوست ۲۰۱۸ به این آدرس منتشر شده است: https://www.buzzfeednews.com/article/christinekenneally/orphanage-death-catholic-abuse-nuns-st-josephs