۱-اسلامگرایان انقلابى که دستکم بعد از خرداد سال ۶۰ موفق شدند کلیت حاکمیت سیاسى را از آن خود کنند، با الهام از آراء آباء گفتمانى خود در اخوان المسلمین، ستیز با ملىگرایى را که در ایران برخلاف جهان عرب از سابقهاى دیرین و ریشهدار برخوردار بود، در دستور کار خود قرار دادند.
فهم مبتنى بر «امت واحده» اسلامگرایان مسلط تا به آنجا پیش رفت که آیتالله خمینى به دلیل مخالفت ملیون با لایحه قصاص دست به تکفیر آنها زد و حتى محمد مصدق، رهبر مورد احترام قاطبه ایرانیان، را نیز از دایره مسلمانى بیرون نهاد.
پس از آن بود که جمهورى اسلامى دستکم براى دو دهه به مبارزهاى بىامان با ملىگرایى پرداخت و نسلى از کارگزاران ساختار قدرت را تولید کرد که احتمالا بتوان گفت پس از اسلامگرایى فقاهتى ، دشمنى با ایرانگرایى و هویت ملى ایران مهمترین عنصر سازنده شخصیت اجتماعىشان بود.
«کارگزاران بىوطن» اما خود در بستر دولت تحصیلدار به یک مشکل جدید براى حاکمیت دینى تبدیل شدند و کار به جایی رسید که چنانکه از مرحوم مهندس سحابى نقل میشود او در پاسخ به بازجویانش در دهه ۷۰ درباره ابوالحسن بنىصدر گفت: شما نگران بنىصدر نباشید ؛ او ملى و رهرو مصدق است و به کشور خیانت نمیکند ؛ شما به فکر مأموران خودتان باشید که در اولین سفر خارجى شان به خدمت سرویسهاى خارجى درنیایند!
۲- اما مشکل تنها سفر خارجى کارگزاران نظام نبود.گفتمان دیگرىساز جمهورى اسلامى با رهبرىِ شخصیتی ذاتا غیریّتساز، از سال ۶۸ به این سوى علیرغم خلف خود که سعى در انسجام اسلامگرایان پیرامون خود داشت، هر روز بیشتر و بیشتر دایره خودىها را تنگتر و تنگتر کرد و حتى به کارگزاران خودپروردهاش نیز رحم نکرد و در اخراجشان از حاکمیت تردید به خود راه نداد!
کارگزاران بىوطن که حال بعضا رخت خارجنشینى نیز به تن میکردند از سویى چنان بار آمده بودند که وفادارى به کشور و منافع ملى ایران برایشان بىمعنا بود و اساسا از روحیه ملى بهره و توشهاى نداشتند و از سوى دیگر آنچنان دچار رفاهزدگى تحصیلدارانه و «دولتخویى» بودند که در خارج از ایران نیز براى امرار معاش خویش راهى جز توسل به دولت ها نمیشناختند!
آنان، نه مانند تبعیدیان ابتداى انقلاب ثروتمند بودند که روى پاى خود بایستند و نه همچو پناهندگان پس از انقلاب سختى کشیده و سادهزیست که بتوانند خود را به حداقلها راضى سازند.
کارگزاران بى وطن و دولتخوى اما بهترین طعمهها نیز بودند و هستند براى اقسام سرویسهاى خارجى، نه فقط به عنوان منبع اطلاعاتى بلکه در قامتهایى دیگر همچو روزنامهنگار وابسته ، مدیریت رسانهای و یا هر آنچه که با مدیریت افکار عمومى ایرانیان سروکار داشته باشد.
۳-در یکسال اخیر شاهد شکلگیرى نهادها و رسانههای فارسى زبان با اتهام وابستگى مالى-سیاسى و یا دستکم با منشأ مالى نامشخص بودهایم؛ نهادهایی که بعضا کارگزاران تربیت شده نظام جمهورى اسلامى در آنها نیز نقش محورى بر عهده گرفتهاند.
آنچه در این وانفساى ویرانىطلبى عربستان و آمریکا و اسرائیل نسبت به ایران -و نه تنها جمهورى اسلامى- علامت سؤالى بزرگ فراروى آدمى قرار میدهد، این است که جمهورى اسلامى با نیروى انسانى تولیدى خود چه کرده و میکند که با اولین کدورت از آن رهسپار آغوش رقباى منطقهاى و دشمنان تاریخى ایران زمین میشوند؟! این پرسش در هفته اخیر و در جریان رخدادهاى رسانهاى پس از حمله تروریستى اهواز شکلى دیگر به خود گرفت و آن اینکه آیا اساسا نسبت اپوزیسیون استخواندار و مستقل حاکمیت دینى ایران با کارگزاران بریده از آن، چیست و چه باید باشد؟ و یا فردی که در ایران خون دل خورده و حتى زندان رفته و نهایتا تن به تبعید سپرده و جان در ایران باقى نهاده تا در برابر قدرت از کیان حقیقت دفاع کند، گر قرار بر چنین سر فرود آوردن و کرنشى در برابر قدرت مالى و احیانا سیاسی بوده مگر از ابتدا نمیتوانست در برابر حاکمیت دین سالار کشور خود سر تسلیم فرود آورد و رنج دوران نیز نکشید و محنت تبعید نیز به جان نخرد؟
۴-البته گمان نگارنده بر این است که در پس همه اینها نمیتوان و نباید از نقش ایرانستیزانه حاکمیت دینى غفلت کرد. حاکمیت دینى که با ستیز با هویت ملى و ایرانیت ایران نه تنها چیزى بر اسلامیت خود و کشور نیفزود بلکه با تربیت نسلى از کارگزاران که وطن برایشان در اولویت چندم نیز قرار ندارد و از بین بردن بدیهىترین حس وفادارى آدمى به خانواده و سرزمینش در آنها، امروز مخالفان خود را با این دشوارى مواجه ساخته است که با وجود چنین کارگزاران ایرانزدایى شده و چنان رقباى منطقهاى چگونه و چهسان گذار از جمهورى اسلامى بدون به بار آوردن نتایج ویرانى خواهانه اى که آنها بر رویش سرمایه گذارى کرده اند مقدور و ممکن خواهد بود؟
4 پاسخ
آفرین ! خوب نوشته ای است، درباره موضوعی که با همه خسارت هایش به آن پرداخته نمی شود.
مقاله آقای عارف در عین کوتاهی، نکته مهم و تلخی در خود دارد: افول ملی گرایی و ایران خواهی در میان رژیم و کارگزارانش. مقاله درعین حال حاوی جملات مبهم و کشداری است که امید می رود در مقاله بعدی تدقیق و روشن شود. مثل این جمله، “….و یا فردی که در ایران خون دل خورده و حتى زندان رفته و نهایتا تن به تبعید سپرده و جان در ایران باقى نهاده تا در برابر قدرت از کیان حقیقت دفاع کند، گر قرار بر چنین سر فرود آوردن و کرنشى در برابر قدرت مالى و احیانا سیاسی بوده مگر از ابتدا نمیتوانست در برابر حاکمیت دین سالار کشور خود سر تسلیم فرود آورد و رنج دوران نیز نکشید و محنت تبعید نیز به جان نخرد؟”.
با سلام. از یک حکومت دینی، غیر از این نمیتوان انتظار داشت. این مشکل ما بود که فکر کردیم حکومت دینی استبدادی نیست و یا قابل اصلاح است. ۴۰ سال خود را به خواب خرگوشی زدیم.
اسلام خواند به امت
تا نکشد به عزلت
هم قبائل ، هم شعوب
نائل شوند به عزت
آریا کشد همیشه
انیران را به ذلت
یونان بوده یکی دیو
مایل بوده به سطوت
عرب بوده پر غرور
عجم خواسته بخدمت
هم مردان و هم زنها
بسته باشند به قدرت
اسلام خواهد صلح و سلم
همه رسند به حشمت
در مدینه ، نه قریه
نائل شوی به حقت
دیدگاهها بستهاند.