اخیرا جریانی از سرنگونیطلبان در خارج از کشور اعلام موجودیت کرده، که افزون بر هماهنگی سنتی و رایج با عموم سرنگونیخواهان چهلساله جمهوری اسلامی و استفاده از ادبیات تکراری این مجموعه، در پارهای از موارد از ادبیات خاص و تازه هم بهره میگیرد. شاخصترین این ادبیات یکی استخدام واژه زرتشتی و باستانی «فرشگرد» است و دیگر استفاده از تعبیر ارتجاعی «ارتجاع سرخ و سیاه».
در اینجا میکوشم، ضمن کنکاشی در این دو مفهوم، تأملی در چیستی و کیستی فرشگردان و به طور کلی باستانگران سلطنتخواه داشته باشم.
*
واقعا نمیدانم جوانانی که از تعبیر «ارتجاع سرخ و سیاه» استفاده می کنند از کجا این تعبیر را برگرفته و چگونه و چرا این اصطلاح متروک و خاص به دلشان خوش نشسته و به طور سازمانیافتهای از آن استفاده میکنند. تبارنامه واژگان و اصطلاحات خیلی چیزها را روشن میکند.
تا آنجا که من به یاد میآورم، در اوایل دهه چهل و پس از ماجرای «انقلاب سفید»، اصطلاح «سرخ و سیاه» به وسیله محمدرضا شاه (و شاید هم به دست نظریهپردازان شاهنشاهی) جعل و برساخته شد. باز تا آنجا که حافظهام یاری میکند، شاه در کتاب «انقلاب سفید» خود از آن استفاده کرد و پس از آن گاه و بیگاه در ادبیات حکومتی و سلطنتی از این اصطلاح استفاده میشد. اما بیشترین شهرت این تعبیر باز میگردد به پائیز سال ۵۶ و مقاله شخصی مجهولالهویه به نام احمد رشیدیمطلق (شخصی که هنوز هم دقیقا دانسته نیست که کیست) تحت عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» که در روز ۱۷ دیماه ۱۳۵۶ در روزنامه اطلاعات منتشر شد.
اصطلاح «سرخ» اشارتی بود به جریان چپ مارکسیستی و کلمه «سیاه» تعریضی بود به جریان مذهبی مخالف اصلاحات دربار و یا به تعبیر مورد علاقه پادشاه وقت «انقلاب شاه و ملت». طبق اندیشه سلطنتی، این دو برآمده از ائتلاف استعمار غربی و ارتجاع سیاه و عقب مانده مذهبی قرون وسطایی بودند که در برابر جریان مترقی و لابد ضد استعماری پهلوی دوم قد برافراشته و مانع ترقی و پیشرفت کشور شمرده میشدند!
بگذریم که هرچند در آن زمان استعمار سرخ شاید معنای محصلی داشت ولی دانسته نیست که استعمار سیاه به چه معنا بود. اگر مراد صرفا جریان اسلامی مخالف بود، که با هیچ معیاری نمیتوانست مصداق «استعمار» باشد؛ و اگر مقصود دولتهای غربی بود، که جملگی با تمام قوا در کنار اعلیحضرت بوده و تا آخرین لحظات برای حفظ منافع خود از پادشاه ایران به عنوان ژاندارم منطقه بهترین و بیشترین استفاده را برده بودند. دعوی وابستگی جریانهای مذهبی مبارز به دول غربی نیز به طنز میماند تا سخنی جدی.
حال اصطلاح ارتجاع سرخ و سیاه از کجا پیدا شده است؟ ظاهرا عبارت «استعمار» حذف شده و کلمه «ارتجاع» به جای آن نشسته و اصطلاح ترکیبی «ارتجاع سرخ و سیاه» ساخته شده است. اما به نظر میرسد تقلید ناشیانه و بدترکیبی است. چنان که از بیان حاملان این عبارت بر میآید، مضمون محوری سلف آن حفظ شده، یعنی سرخ همان نیروهای چپ است و سیاه همان نیروهای مذهبی و یا به طور خاص جریان مذهبی انقلابی حاملان انقلاب پنجاه و هفت. ظاهرا این مدعیان خود مصداق نیروی مترقیاند و دو جریان یاد شده مرتجع.
**
با این حال به نظر میرسد کلیدواژه این اصلی این اصطلاح، «ارتجاع» است. از این رو فعلا درنگی میکنیم در مفهوم واژه ارتجاع.
شاید «واپسگرایی» معادل مناسبی برای «ارتجاع» باشد. در این صورت، مرتجع کسی است که به جای نگاه به افقهای آینده و پیوستن به حرکت تکاملی تاریخ (البته اگر حرکت تکاملی برای تاریخ قایل شویم)، به گذشتههای دور نگاه میکند و شاید بتوان گفت مرتجع، آینده را در گذشته جستجو میکند و فکر میکند واپسرفتن موجب سعادت و خوشبختی اوست. مرتجع از حال خوشنود نیست و از آینده بیم دارد و به گذشتههای آرمانی و شاید ناکجاآباد دل بسته است. در این صورت ارتجاع با نوعی اتوپیا پیوند دارد.
اگر این تقریر درست باشد و مقبول، باید از فرشگردیان پرسید که چگونه و به چه دلیل چپهای مارکسیست و سوسیالیست و یا مسلمانان انقلابی و یا مبارز بر ضد نظام پادشاهی زوالیافته، مرتجعاند و شماها مترقی و پیشرو؟
گفتن ندارد که دوگانه ترقی/ارتجاع (مانند امور مشابه) مفهوما و مصداقا نسبیاند، یعنی ممکن است فردی و یا جریانی در قیاس با فردی و جریانی دیگر مترقی باشد و در همان حال در قیاس با دیگری و دیگران مرتجع. معیار هم لابد در حال حاضر میزان باورمندی و وفاداری به اصولی چون آزادی، دموکراسی، عدالت و اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقها و ملحقات آن است. تعاریف این اصول نیز در سی ماده اعلامیه (مصوب ۱۹۴۸) آمده است. به ویژه میزان و معیار عدالت در ماده نخست و دوم اعلامیه آمده است که همان برابری حقوق ذاتی آدمیان است بدون هیچ تعینی.
چنین مینماید که هموطنان فرشگردی ما و همفکرانشان، حداقل حامل پارههایی از ارتجاعاند و از ترقی و ترقیخواهی مدرن بسی فاصله دارند.
برای تبیین این مدعا کافی است که به برنامه سیاسیشان نظر کنیم.
چنان که آشکار است این جریان دلبسته تجدید نظام پادشاهی ایرانی در قالب تداوم سلطنت پهلوی است و به همین دلیل ولیعهد سابق، یعنی رضا پهلوی را (حداقل تا اطلاع ثانوی) به عنوان نماد و نماینده خود برگزیده است. استفاده از عنوان به شدت مذهبی «فَرَشگَرد» نیز مؤید این تفکر است. در واقع میتوان گفت استفاده از دوگانه سرخ و سیاه و نیز فرشگرد از ماهیت واپسگرای این جریان پرده بر میدارد. آیا احیای تعبیر منسوخ (و صد البته مهمل) استعمار سرخ و سیاه محمدرضا شاهی تصادفی است؟ شواهد حالیه و مقالیه نشان میدهد که احیای تعبیر مشخص اعلیحضرت فقید! و رشیدی مطلق در چهل و یک سال پیش، برای زنده کردن یاد و خاطره ارتجاعی پهلویسم زوال یافته است.
اما از آن مهمتر، احیای تعبیر فرشگرد است. تیپولوژی و ظاهر مدرن جوانان فرشگردی نشان میدهد که آدمهای مذهبی حتی از نوع زرتشتی آن نیز نیستند اما ظاهرا برای نشاندادن دلبستگیشان به ایران باستان و آن هم با «فرّ ایزدی شاهی» و کهن از این اصطلاح منسوخ استفاده میکنند. شاید هم واکنشی است در برابر اسلامگرایی حاکمیت موجود؛ این را آینده روشن میکند.
***
کمی به اعماق برویم.
به گواهی تاریخ، نظام جمهوری اسلامی با مدل ولایت مطلقه فقیه، بازسازی و بروز شده همان نظام شاهنشاهی خودکامه کهن ایرانی است. در واقع این نظام، پس از حدود چهارده قرن، بر ویرانههای نظام زوالیافته ساسانی بنا شده است. با این تفاوت که «مؤبدشاهی» تبدیل شده است به «فقیه شاهی». اگر ساختار کلان جمهوری اسلامی را در نظر بگیریم، بازنمای ساختار کلان نظام پادشاهی ساسانی است. ولی فقیه با فرّ الهی و به عنوان نماینده خدا در زمین به جای شاهنشاه به عنوان سایه خدا (ظل الله) نشسته است و بقیه نهادهای حکومتی مشروعیت خود را از ولی فقیه میگیرند و مردم نیز «امت» (بخوانید: رعیت) اند و باید اطاعت کنند؛ درست همانگونه که در نظام پاشاهی کهن ایرانی چنین بوده است. پیوند نهاد ظاهرا مستقل روحانیت با نهاد سلطنت و حکومت نیز همان گونه سامان یافته است. «مقام معظم» جای «اعلیحضرت» نشسته و«آیتالله العظمی» بر اریکه «مؤبد مؤبدان» تکیه زده است. این دو نهاد در عین همدستی و همداستانی و مشروعیتبخشی به همدیگر، در نهان در حال رقابت و حتی گاه دشمنی سخت با هم هستند. پس از فتح ایران به دست عربهای مسلمان، این تعامل و تأثیر و تأثر آغاز شد. امارت ابتدایی قریش در «دارالندوه» با سلطنت مذهبی ساسانی در آمیخت و «خلافت عربی – اسلامی» را پدید آورد و بعد از هزار سال، پادشاهی صفوی در تداوم خلافت کهن عربی سر برآورد هرچند با ماهیت اعتقادی شیعی ضد سنی. جمهوری اسلامی نیز (هرچند در قالب جمهوریت) همان ساختار کهن ایرانی – اسلامی – شیعی را بازسازی کرده است.
حال ایرانگرایانی که، از موضع تکیه بر هویت کهن ایرانی و با اندیشه فرشگردی(اصطلاحی که صرفا در چهارچوب جهان بینی زرتشتی معنای محصلی دارد)، با جمهوری اسلامی مخالفاند و میخواهند ایران را از جمهوری اسلامی پس بگیرند، چه میگویند و دنبال چیستند؟ میخواهند ایران را پس بگیرند و تحویل کی بدهند؟ اگر بگویند «مردم» که صد البته مطایبه است! اگر اینان اندیشیده و از سر آگاهی تاریخی سخن میگویند، ناگزیر باید قبول کنند که اختلافشان با جمهوری اسلامی، در شکل و محتوای کنونی آن است. یعنی اینان میخواهند جمهوریت را بردارند و به جای آن شاهنشاهی ایرانی منقرض شده بگذارند و زرتشتیت عصر ساسانی را نیز جانشین اسلام شیعی از نوع جمهوری اسلامی کنند.
****
اگر این تقریر درست باشد، میتوان پرسید ارتجاع چیست و مرتجع کیست؟
بیگمان در دوران پساجمهوری، بازگشت به هر نوع ساختار سیاسی و یا هویتی زوالیافته و خارج از گردونه زمان، ارتجاع است و واپسگرایان مصداق روشن مرتجعاند. همانگونه که بازگشت به «اسلام ناب محمدی» جمهوری اسلامی و یا تمسک به «تشیع صفوی» و قاجاری ارتجاع است و در عمل نه ممکن است و نه مفید، بازگشت به پادشاهی ساسانی و صفوی و قاجاری و پهلوی نیز ارتجاع است و نه تنها در روزگار نوین قابل دفاع نیست بلکه در تعارض با مؤلفههای اصیل جهان مدرن است.
گفتن ندارد که بدیها و مظالم جمهوری اسلامی هرگز دلیل نمیشود که مردم ایران به پیشاجمهوری برگردند. فکر نمیکنم کسی تردید داشته باشد که اگر انقلاب ایران یک حسن داشته باشد، همان انقراض نظام ارتجاعی سلطنتی (و آن هم از نوع استبدادی پهلوی ها) و هدیه جمهوری به تاریخ ایران است. از این منظر انقلاب ایران جامعه و تاریخ ایران را یک گام بلند به پیش برده است. حال اگر قرار است که مردم ایران گامی فراپیش نهند، منطقا باید محتوایی استبداد دینی و یا متظاهر به دین کنونی را تغییر دهند و جمهوریت تمام عیار و با مسما را جانشین آن کنند. به گمانم اگر به واقع ایرانیان روزی (به هردلیل) نظام سلطنتی را برگزینند، نشان از تأخر فرهنگی آنان است و بیتردید روزی پشیمان شده و بار دیگر از آن عدول خواهند کرد؛ چنان که در انقلاب فرانسه چنین شد. شعارهای خشمگینانه و یأسآلود چند نفری به سود آن پادشاه و این شاهزاده، نباید موجب اغفال ذهنی و فریب شود و برخی را به توهم دچار کند.
آخر چگونه ممکن است که در چهارچوب دموکراسی و حقوق بشر از نظام موروثی دفاع کرد؟ دموکراسی و حقوق بشر بر بنیاد نفی هر نوع «حق ویژه» استوار است و حال آن که، هم فقیهشاهی بر پیش فرض حق ویژه بنا نهاده شده و هم مؤبدشاهی و به کلی رژیم سلطنتی.
برای رفع هر نوع ابهام بگویم درست است که در عالم واقع رژیم پادشاهی نیز میتواند با نوعی دموکراسی همراه شود (چنان که در برخی کشورهای قدیمی اروپا چنین شده است) ولی اولا، این سازگاری در یک سلسله کشمکشهای هزار ساله شکل گرفته و در نهایت سلطنتها عملا تهی شده و با عقبنشینی کامل ناگزیر تن به اصول دموکراسی و حق حاکمیت ملی داده است و ثانیا، تاریخ ایران، که از قضا مرهون همان نظام شاهنشاهی استبدادی است، متأسفانه به شدت مستعد بازتولید استبداد در اشکال مختلف است. چنانکه صفویان پس از هزار سال همان ساختار را تجدید کردند و تبدیل سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه نیز افاقه نکرد و استبداد پهلویها شکل گرفت و در نهایت با انقراض سلطنت دو هزار و پانصد ساله، جمهوری نیز در قالب نظام ولایی همان نظام شاهنشاهی را بازتولید کرد.
*****
در آخرین فصل میتوانم از منظر دیگری نیز دعوی گزاف هموطنان فرشگردی مان را به چالش بکشم.
احتمالا مقبول است که مفهوم و مصداق ارتجاع سرخ در حال حاضر دگرگون شده و دیگر نمیتوان از جریان ایدئولوژیک – سیاسی سرخ به معنای پنجاه سال پیش و در جهان دوقطبی جنگ سرد نشانی مشخص یافت. زیرا الان دیگر نه جنگ سردی هست و نه شوروی سرخ و اگر هم چینی هست میدانیم که به لحاظ هویت به شدت به سوی سرمایهداری در حال حرکت است و این چین، جز استبداد سیاسی، نسبتی ماهوی با چین مائو و انقلاب فرهنگی ندارد. هرچند جریان چپ عدالتخواه و مخالف ارتجاع سرمایهداری لگامگسیخته حضور دارد و کم و بیش مخالفت خود را اعلام میکند ولی اینان عموما به تمام مؤلفههای ترقی یعنی آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و عدالت مدرن معتقد و بدانها وفادارند. از این رو، اینان نمیتوانند مصداق ارتجاع باشند.
اما در حال حاضر مصداق اتم ارتجاع در سطح اتحادیه اروپا، راستگرایان ضد آزادی و مخالف دموکراسی و دشمن عدالت حقوقی و برابری انسانها و در سطح کشوری دولت کنونی مستقر در کاخ سفید یعنی دونالد ترامپ و یاران همفکر اوست. مصادیق فکری و عملی اینان نیز نژادپرستی، مهاجرستیزی، زنستیزی، اسلامستیزی و دهها مؤلفه دیگر است. ترامپ و ترامپیستها در آمریکا نماینده عقبماندهترین و راسیستترین جریان اجتماعی و سیاسی فعلی هستند.
در شگفتم که چرا و چگونه ترامپیستهای وطنی خود را آزادیخواه و دموکراسیخواه و «مترقی» میدانند و مخالفت با جریان راستگرای آمریکایی را «ارتجاع» میشمارند؟ هرچند پرسش لغوی است ولی میتوان پرسید که از نظر اینان ترامپ و پمپئوو و بولتون و نیکی هیلی مترقیاند؟ آیا اینان میخواهند برای من و شما دموکراسی و آزادی و حقوق بشر به ارمغان بیاورند؟
بیفزایم که ترامپیسم به همین چند چهره نامحبوب خلاصه نمیشود بلکه باید تمام نمادهای راستگرای اروپایی و به ویژه در خاورمیانه را به اینان افزود. از باب نمونه میتوان به بن سلمان در عربستان و نتانیاهو در اسرائیل اشاره کرد. در ارتباط با ایران، میتوان گفت اکنون تمام دشمنان ایران (و نه لزوما دشمن جمهوری اسلامی) در منطقه در کنار ارتجاع جهانی با رهبری ارتجاع آمریکایی قرار گرفته و فرصتی به دست آورده تا با چماق گرهدار آدم نامتعادلی چون ترامپ ایران را به ویرانی و نابودی بکشند و حداقل با ابزارهای نامشروع تحریمها و احیانا جنگ و خرابی بر فقر و بدبختی مردم ایران بیفزایند. ناگفته پیداست پیامدهای اقدامات ضد بشری این مرتجعان نشاندار چیزی جز نابودی هر نوع امکان تحولخواهی در روند دموکراتیزاسیون در کشور نیست.
حال از این فرشگردیها (و البته همفکرانشان) میپرسم این ترقیخواهی است که با چماق کسانی چون ترامپ و بولتون و بن سلمان و ناتانیاهو و اقمارشان چون سازمان مجاهدین و . . . به ویرانی ایران و تهیدسی بیشتر مردم تحت ستم وطن خود کمک کنید؟ البته خواهید گفت که مراد سرنگونی رژیم ایران است و نه آسیب رساندن به مردم ولی این دیگر شوخی بیمزه و از مد افتادهای است و فقط موجب گریه میشود و نه خنده!
این نیز گفتنی است که هرچند ترامپ و ترامپیستها بیشتر مصداق ارتجاع سیاهاند ولی با توجه به نمادین بودن تیپولوژی ترامپ گزاف نیست بگوییم که ترامپیستها (از جمله نتانیاهو) به واقع مصداق ارتجاع سرخاند. البته دور از واقعیت نیست که اگر مراد از ارتجاع سیاه مسلمانان باشند، بیتردید پدرخوانده های طالبان و القاعده و داعش مصداق روشن آناند.
گرچه هزار می ناخورده در دل تاک است! اما اگر در خانه کس است، یک حرف بس است!
11 پاسخ
آقای اشکوری عزیز باور کنید ارتجاع سرخ و سیاه وجوددارن ارتجاع سرخ وطن اش روسیه است ارتجاع سیاه شیعی وطن اش عراق است وارتجاع سیاه سنی هم وطن اش عربستان هست
آقای ناشناس اشتباه مطلق نفرمائیدوغط نیت خوانی نکنید:فایده انقلاب سراسری در همکاری وهماهنگی واتحاد خلاصه میشودکه توانائی بر اندازی نه فقط نظام پادشاهی که هر نظام مطلقه دیگری را دارد.پس آنچه در انقلاب بهمن مهم بود همگامی ویکپارچگی در حرکت واخذ نتیجه بوده است که برای نخستین بار در ایران اتفاق افتاد%
اصطلاح استعمار و ارتجاع سیاه بهترین تعبیری است که تا کنون از نقش آخوندها در ساختار ایران بکار رفته. اگر ساخته محمدرضا شاه باشد که صدهزار بار رحمت به بینشش. هر ایرانی با چشم بسته هم میفهمد که سیاه در این اصطلاح به کدام قشر خود برتر بین، مفت خور و استعمارگر و تمامیت خواه اطلاق میشود. احتمالا همان تعصبات مذهبی که به آن سیاهان فرصت خودنمایی میدند باعث شده آقای اشکوری دست به قلم شوند و مدد گیری از ادبیات و سفسطه های حوزوی به آسیاب آبی خود یورش برند. متاسفم که داستان گردو و گنبد چنین تداوم دارد
جناب اشکوری به خوبی میدانند که اگر در طی چهل سال گذشته تغییرات مثبتی در ایران دیده شده است حاصل قصد و تصمیم متولیان امور نبوده ، بلکه نتیجه زحمات عده بسیاری از مردمان غیور، خوش نیت و گمنامی است که با سعی فراوان و جانفشانی سد راه و یا باعث تغییر مسیر برنامه های ویرانگر جمهوری اسلامی شده اند. اینکه شما سقوط دولت شاهنشاهی را حداقل فایده انقلاب میدانید نشان میدهد که خود حضرتعالی نیز نتوانسته اید برای این مخلوق کژرفتار حسن قابل ذکری بیابید. سیر تاریخ و پیشرفت جوامع جهانی امروز نشان میدهد که حتی جمهوری اسلامی واپسگرا هم در مقابل سیل جریان اطلاعات از ماهواره گرفته تا اینترنت و … توان ایستادگی ندارد ولی مجدانه برای انحراف ان و سوءاستفاده از قدرت اطلاعات برای کنترل جامعه استفاده میکند.حال فرض کنید همان نظام دیکتاتوری پهلوی که هیچ سر جنگی نه با ملت داشت و نه با دنیا در این چهل سال بر سر کار بود انگاه چگونه تغییر میکرد و ما و چندین نسل دچار گسست تاریخ و فرهنگ و هزار معضل نمی شدیم.اگر چه ملت عاقل و بالغ و مسلط به سرنوشت هرگز نباید اهداف عالیه خود را فراموش کند ولی با این قیاس حداقلی ،رفتن جمهوری اسلامی هیچ حسنی که نداشته باشد ما را از سقوط حتمی در چاه اینده ای تاریک باز میدارد و یا در لب پرتگاه خطر متوقف میکند.
آقای اشکوری با عرض سلام ؛به نظر اینجانب استعمار سیاه میتواند وحتما معنای محصلی دارد.وآن همان بردگی فکری سازی دستگاه مذهبی است ،میتوان مجعولات فقهی را تحت عنوان شریعت ناب قرآنی ولابد لاتغیر وابدی واذلی به خورد خلایق دادوعملا حرکت وپیشرفت یک ملتی را راکت وساکن ساخت که آب از آب تکان نخورد.خود دکتر شریعتی تعابیری در این باب در آثارش داردکه در عین حالی که آنها را به آخوندهای درباری(این اخوند درباری نیز از آن برساخته های دکتر شریعتی است والبته معنای دقیقی ندارد) نسبت میدهد ،بلافاصله حمله وتهاجم اصلی طبق معمول آثارش متوجه روشنفکران چپ (علی الاغلب)است که عمله وظلمه بردگی فکری غرب خوانده می شوند. اینکه استعمار سرخ چرا شاید ما به ازاء خارجی داشته باشد!!!روشنتر کردنش با اشکوری عزیز است.در جریان لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی ، آقای خمینی با حق رای نسوان مخالفت می کرد،دقیقا از موارد مطمح نظر شاه بود که حقیقتا فقر فرهنگی عمومی باعث شد که زیاد جلب توجه نکند،وگرنه یکی از نمونه های بارز تحجر قشر مذهبی فقاهتی جامعه ایران بایستی به حساب آورده میشد!!!وعجب از اشکوری عزیز است که علیرغم عادت تحلیلی اش در اینمورد دقتی جامع نکرده است. مسلمانان مبارز زمان شاه دارای دو تیره اصلی بودند بخشی از دید فقهی نوگرایی حکومت شاه را بر نمی تافتندکه روحانیون حوزوی ومثلا هیئت های موتلفه در شکل سازمانی ومیدانی آن بودند وتیره ائی ماند مجاهدین خلق که به روشهای مبارزاتی مارکسیسم رنگ مذهبی زده بودندواز جانب دیگری با مدنیت غربی راه مجادله می جستند.ملی مذهبیونی در این میان وجود داشتند که تولیت مذهبی را حق مسجل روحانیون می شمردند(ولذا با رها سازی و واگذاری این سنگرعمده به روحانیت سنتی بدون توجه به اینکه همواره تابع روحانیت خواهند بودواین البته ؛ از عمده افکار غلط وعقب ماندگی عقیدتی آنان بود که آنان را بلاواسطه در زیرتیره روحانیت قرار میدادوسرنوشت ابدی آنان را رقم میزد!!!) واعتقاد داشتند که میتوان با همان ایده های مذهبی حوزه در راه تجدد نیز گام زد که البته این دیدگاهشان نیز مقوله ای از تحجر باید شمرده میشد ودنباله روی اصولی در مذهب از حوزه کارشان را به بن بست کشاند ودر آخر گرفتارشان ساخت.
آقای اشکوری تقریری آورده اند که متاسفانه درست نیست:اینکه نظام ولایت مضحکه همان باز سازی وبروز شده!!!نظام پادشاهی خودکامه کهن باشدفقط از یک جنبه درست است ،ولی از سایر جنبه ها موضوع قابل تامل است ولذا درست نیست!!! :چرا که پایه ارزشی آنها ولذا اختیارات وامکانات این دو خودکامه؛ شدیدا متفاوت است واگردر کلمه ائی لفظا اشتراک داشته باشند ،آن خودکامگی است!!!(اینکه در تصمیم گیری خودت فقط تصمیم بگیری ،با آنکه اصلا مردم را فاقد حق بدانی وموجوداتی که باید عین گوسفند هدایت شان کرد(طبق آموزه های مذهب) ؛مسئله خیلی اختلاف پیدا می کند.یک پادشاه خود را خالق مردم نمیداند ،ولی یک متصدی مذهبی از جانب خدائی که خالق است بر مردم تصمیم میگیردولذا هیچ انعطافی به نفع مردم در تصمیماتش بروز وظهور ندارد)در نظم شاهی میتوانی چپی،راستی،ملی مذهبی،روحانی،بروکرات،لائیک و…پیدا کنی واما چنین چیزهائی را در نظام فقهی پیدا نخواهی کرد.زیرا نگرش فله ائی وتوده ائی غیر واجد حق به جماعت داشتن در ذات وجوهره چنین نظامیست ومردم هیچ حق وحقوقی در مقابل خدا وبه تبع آن ولایت مطلقه ندارند.اینجا زندگی مردم تحت نظارت دائمی ومستمر است ،زیرا مردم باید حداقل لعاب ظاهری احکام مذهبی را عمل کنند.اقلیت های مذهبی دیگر شدیدا سرکوب وفاقد حقوق شمرده میشوند،تا چه رسد به احزاب وسازمانهای غیر مذهبی!!!لذا زیست کننده تحت حاکمیت یک پادشاه خودکامه راحتر وآزادتر از حاکمیت ارتجاعی مذهبی وفقهی است .اینجا صد البته تبعیض ،خودی وغیر خودی وبرداشت امتیازات کلان به نفع خودیها عین عدالت واصلا خود مذهب است.آقای اشکوری اشتباه نشود جمهوری به اصطلاح اسلامی ،جمهوریت به مردم عرضه نکرد،بلکه آنچه در بشقاب گذاشت ارتجاع در معنای مطلق کلمه بود؛عمل ارتجاعی،سنتهای ارتجاعی،دید ارتجاعی به علم ،موسیقی وهنر ومدنیت وسایر مظاهر انسانی …در فکر صدور وباز پروری خود از جیب ملت است ولذا ملت های عقب افتاده فرهنگی همسایه را تحت تبلیغ افکار مسموم خود قرار داده وآنها را استعمار فکری می کند وضمنا از جیب خودیها وسیله امرار ومعاش آنها را برای تداوم وجود منحوس خود تامین نموده وبه خیال خود قصد صدور ارتجاعیگری داردوماحصل کارش تروریسم است.لذا اگر عده ائی تحت عنوان فرشگرد قصد بازگشت به حکومت خودکامه پادشاهی را داشته باشند،عجب نیست.
آنچه در حیات ملت ایران برای نخستین بار پدیده بود همان جریان بر انداختن یک حاکمیت خودکامه توسط همکاری مردمی بود که مع الاسف با بر آمدن حاکمیت ولایت مطلقه همزمان شد وگرنه جمهوری اسلامی چیزی به مردم به ارمغان نیاورد.آیا حیف از کلمه جمهوریت نیست که اینچنین به نجاست ولایت مضحکه آلوده شود؟!!لذا به این خاطر است که برای عده ائی بازگشت به دوران پادشاهی آرزو شده است.آقای اشکوری اعمال واقداماتی توسط دستگاه مذهبی ودر ایام بربریت وقرون وسطی انجام یافته که ملاک برای تشخیص ارتجاع وغیر ارتجاع است و وقتی صحبت از ارتجاع میشود ،در یاد وخاطر روشنفکران جامعه ،حاکمیت وبازگرداندن ارزشهای بی ارزش همان ایام است ولذا می بینید که هر بازگشتی به گذشته نباید ارتجاع دانسته شود.لذا داشتن یک اپوزیسیون حتی ما عضو آن نباشیم ،نباید موجب شود که اشکوری عزیز این همه سروصدا در مورد آن انجام بدهد والبته مهمتر ارزشها واصول اعتقادی یک سازمان نو پدید باید برایمان مهم وتعیین کننده باشد ،نه عنوان ظاهری آن!!!
این جمله که بدیها ومظالم جموری اسلامی نباید به حساب مذهب گذاشته شود ویا دلیل نمی شود؛جمله به شدت غلطی است واتفاقا ما از بدیهای جمهوری اسلامی نباید ساده عبور کنیم؛بلکه بایست ضمن پی بردن ونقب زدن به حقایق و واقعیتها ی زندگی بشری در تصمیمات برای آینده مردم ایران درس ضروریات بگیریم.در عجبم که جنابعالی در تحلیل های اخیر خود مدام به ترامپ حمله می برید وبنده فکر نمی کنم که ترامپ بدتر از آقای خامنه ائی باشد.دو کشوری که با هم رقابت ودشمنی دارند یا باید سراغ جنگ بروند ویا سراغ تحریم وتحدید وآقای ترامپ روش دوم را اختیار کرده است وتازه راه مذاکره را باز گذاشته است وآقای اشکوری هرکس مطابق وضعیت وتوانائی خود باید با مشکلات وموضوعات بر خورد بکند .ولی متاسفانه حاکمیت ایران هوس واهواهای دیگری دارد وبنابراین ارتجاعی خواندن راست های امریکا موضوعیت نداردومنظور از ارتجاع عدم رعایت حق وحقوق مردم خلاف یافته های نو وعقلانیت است ولذا ارتجاع همچنان در جا زدن در مذاهب واعتقادات غلط ومنحوس ماضی ومرام قبیله ای وعصبیت ها وجاهلیت ها ست…اختلاف خلق از نام اوفتاد_چون به معنی رفت آرام اوفتاد والسلام
باسلام
جناب اشکوری ایا مخالفت روحانیت با اصلاحات ارضی وریشه کنی نظام ارباب رعیتی محالفت انها با حق رای زنان و… ارتجاع سیاه نیست ؟ ایا محالفت اکثر چپی ها با همین اصلاحات به بهانه این که بدستور امریکا واز سوی بورژوازی کمپرادور انجام گرفته یا این که چون انتخابات ازاد نیست پس حق رای زنان مهم نیست نوعی برخورد ارتجاعی بشمار نمی اید ؟
دیدیم که چپی ها در جریان انقلاب کوچکترین انتقادی به اقای خمینی و اسلام سیاسی نکردند و پس هز انقلاب نیز حزب توده و اکثریت و رنجبران وتروتسکیستها به پشتیبانی از رژیم ولایت فقیه برخاستند پس اتحاد ارتحاع سیاه وسرخ ممکن بود و ممکن شد
کارل مارکس در مانیفست حزب کمونیست از سوسیالیستها و کمونیست های ارتجاعی نام می برد و بیرحمانه ازانان انتقاد می کند پس چپ ارتجاعی هم ئجود داشته ودارد .
سلام و احترام جناب استاد اشکوری؛
نوشته جنابعالی در نقد فرشگرد و دیگر جریان های مشابه قابل تقدیر و سپاس است. ولی خواهشاً نسبت خود و اندیشه تان را با نظام سیاسی حاکم بر ایران شفاف و صریح بیان کنید. آنگونه که در این نوشتار آمده با الگو های مشابه گذشته و تاریخی این نظام موافق نیستید که بسیار عالی است اما آنجا که بحث مصادیق ارتجاع سیاه و مذهبی را در جهان معاصر ذکر می کنید بهتر است به صراحت و در کنار دیگر پدر خوانده ها از نظام سیاسی حاکم بر ایران هم نام ببرید (البته اگر بر این باورید که فکر می کنم اینگونه باشد) در غیر این صورت سخن مبهم و عدم موضع گیری صریح خود مزید بر مشکل است. به بیان سادهتر همه در کلیات خویشتن را مخالف ارتجاع و استبداد معرفی می کنند اما شجاعت و شهامت آن است که مصادیق آن کلیات هم صریح و روشن بیان شود و این حداقل انتظاری است که از بزرگوارانی مانند جنابعالی و دیگر عزیزان اندیشمند می رود.
با سپاس فراوان
اقای اشکوری عزیز
یک حرف بس است اما حرف داریم تا حرف .شما و سایر دوستانتان کم ننوشته اید و کم نگفته اید.حسابتان را از تبهکاران جداکرده اید و در عین حال هم جدا نکرده اید. مشکل همینجاست.شما جمهوری اسلامی را نمی خواهید. سلطنت را نمی خواهید.سایرین را نفی می کنید.پس چه چیزی را می خواهید/لابد می گویید به استناد فلان نوشته هایم مشخص است/واقعیت اینست که این جوانان محصول بلا تکلیفی امثال جنابعالی و سقوط دهشتناک تمامی عرصه های میهن هستند.کما اینکه استبدادشاهی به قول مرحوم بازرگان موجد انقلاب شد و برای خمینی لشکر فراهم کرد.این دو گانه شاهان و فقیهان ادامه دارد.چون زمینه های ان از بین نرفته و چون امثال جنابعالی بسیار زیادند.که در سایه روشنها قدم می زنند.می نویسند و زیاد هم می نویسند.اما راه را نشان نمی دهند. شاید خود به بیراهه می روند.
دانشمند گرامی جناب اشکوری،من با بیشتر نوشته های شما همدلم اما نمی توان انکار کرد که در نوشته آقا یا خانم رشیدی مطلق حقایقی هم بود .در جمله هندی الاصل بودن خمینی و ارتجاع سرخ وسیاه…شما بهتر می دانید که یکی از برادران خمینی فامیلش هندیست و خودش هم هندی تخلص می کرد.به نطر شما خط امامی شدن حزب توده و همکاریش با حزب جمهوری اسلامی بر ضد ملیون همکاری ارتجاع سرخ و سیاه نبود؟با توجه به این که مراکز مالی و قرض الحسنه ای با نام های غلیظ اسلامی یکی پس از دیگری بنام کلاه بردار و مال مردم خور در همین حکومت اسلامی ظاهرا منحل و صاحبانش تحت تعقیب قرار گرفته اند یک سازمان اگر نام ایرانی داشته باشد چه اشکالی دارد؟در حکومت ساسانیان شاه کار خود را میکرده و موبد به امر دین می پرداخته،اما عصبانیت شما از نامی زردشتی موجب شده فراموش کرده اید که هردو شغل را باهم داشتن از فتح مکه توسط رسول الله شروع شد و اخیراهم خامنه ای عهده دار این امر است.تمام خلفای مسلمین هم شاه بوده اند و هم رئیس مذهب و امیرالموءمنین. به قول امام مسلمین و صادر کننده مجوز تفخیذ و نویسنده کتاب نورانی تحریرالوسیله مع الاسف !!ملی مذهبی ها وقتی پای مذهب در میان است هم نیمه ملیشان ضعیف می شود و هم عصبیت مذهبیشان عود می کند.
جناب اشکوری/ شما باید بخوبی البته اگر تعصب دوران جوانی تان را کنار گذاشته باشید آگاه باشید که ارتجاع سیاه منظور چه کسانی هستند؟
آنهایی که معتقد بودند تحصیل در مدارس حرام است و بویژه برای دختران./ هم اکنون خانواده های بیشماری هستند که دختران آن موقع که الان زنان بالای ۶۰ سال هستند، بیسوادند. حداقل دو خواهر من به خاطر سایه شوم همان ارتجاع سیاه بی سواد مانده و سه برادرم اجازه تحصیل بعد از کلاس ششم را نیافتند. و یا من بخوبی یادم است که حمام را حرام دانسته و فقط خزینه را جایز می دانستند و معتقد بودند که با دوش گرفتن غسل جاری نمی شود. و …./ لطفا صادق باشید.
اقای اشکوری محترم،
شما فرد صادقی هستید. هنوز حکم اعدام شما بواسطه بعضی نظرات و صحبت های شما در ذهن هست. ولی براستی و به نظر شما ارتجاع سرخ و سیاه چگونه و چرا دوباره به زبانها افتاده و چرا حداقل در قسمتی از ایرانیان، و البته به نظر میرسد قسمت زیادی از ایرانیان، جا پیدا کرده. حتی خود جنابعالی که فرد محترم و صادقی هستید در بسیاری از موارد در تاریخ صدر اسلام متوقف شده اید و این از مقالات شما اشکار است.
دیدگاهها بستهاند.