در فرهنگ بهرهای از «فمینیستهای ایرانی» یک امر بدیهی وجود دارد و آن این است که مردان بهذات مهاجم و متجاوز هستند، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. این ذاتی بودن نیز به معنایی ژنتیکی نیست، «ذات» بهمثابه یک “«پیش فرض» که میتواند از مبانی متفاوتی بیاید، فرقی نمیکند که خاستگاه آن عادتواره»ای از فرهنگ کهن باشد، یا کهنالگوهای روان جمعی و یا خصلتی باشد متاثر از طبقات اجتماعی. مهم این است که این خصلت بهمثابه «حضوری ازلی» فرض شده است، از این رو در نگاه این دسته، «زنان» همواره ستمکش هستند و آنهایند که مظلومان تاریخند. از اینرو به طور بدیهی در هر نزاعی آنکه حقش پایمال میشود زن است. و آنکه حقی را میکشد مردی است همدست شیطان، البته در ایران این خوانش از فمینیسم و این نوع بروز آن به عنوان جریانی برای دفاع از حق زنان نیز بر یک کهن الگوی فرهنگی استوار است، و از عمقی تاریخی میآید. الگویی که پوسته پدیدار «زن سنتی» بهمثابه یک برساخت قدرتمند را تغییر داده ولی عقلانیت آن نظام معنایی که چنین زنی درش معنا پیدا میکند را نگهداشته و همچنان پذیرفته است.
حکایتی دارد ظهیری سمرقندی در کتابش سندباد نامه، که میتواند راهگشای طرح افتادن نظر نگارنده باشد:
مردی لشگری با زنی شوهردار دوستی داشت، روزی که از لشگر به شهر آمده بود بیتاب، قصد دیدار زن را داشت و غلام خود را فرستاد تا او را خبر کند، غلام به خانه زن رفت و زن که از غلام خوشش آمده بود، قصد کرد تا از او تمتعی بردارد، در این بین مرد لشگری که از دیر کردن غلام و نرسیدن جوابی مبنی بر اذن ورود، به خشم آمده بود با هیبت نظامی به خانه زن رهسپار شد، وقتی زن و غلام دیدند که لشگری، عصبانی به خانه وارد میشود در اندیشه شدند، زن در نهایت غلام را که از ترس جان به خود میلرزید به دورن پستو راند و گفت که هیچ صدایی از او برنخیزد که جانش در خطر است، در همین بزنگاه شوهر زن نیز از راه رسید، مرد لشگری که سراسیمه شده بود، مستاصل ماند و تصور کرد که حیثیت نظامیش بر باد رفته و گرفتار خواهد شد. در این بین زن به مرد لشگری گفت شمشیرش را بکشد و با عجله و در حالی که فحاشی میکند به شتاب از خانه خارج شود و به هیچ کسی هم توجه نکند. مرد لشگری که نمیدانست این رفتارش در این تنگنا چه فایدهای دارد از سر استیصال چنین کرد و به سرعت خارج شد. شوهر زن که لشگری را با شمشیر آخته دیده بود، سراسیمه وارد شد و وقتی از سلامت همسرش مطمئن شد، ماجرا را پرسید. زن در حالی که غلام را از داخل پستو خارج میکرد به شوهرش گفت، این غلام کار خطایی کرده واین مرد لشگری که صاحب اوست قصد جانش را داشت، غلام به خانه ما پناه آورد و من پناهش دادم و مردی که باعصبانبت خارج میشد صاحب غلام است که نتوانسته بود او را بیابد در حالی که فکر میکرد وارد خانه ما شده است. شوهر که به هیجان آمده بود از داشتن چنین همسری بر خود بالید و خداوند را شکر نهاد که چنین موهبتی بر او ارزانی شده است، نعمتی که جان میرهاند و زندگی میبخشد.
در اینجا میتوان دید که «عقلانیت زنانه» عقلانیتی تاویلی و هرمنوتیکی است، یعنی به دلایل فرهنگی و به واسطه اینکه از قدرت عریان و عیان که در انحصار مردان است بهره کمی دارد، برای قدرتنمایی و جاری ساختن «سلطه و خواست» خود، قصد ندارد تا عناصر واقعیت را تغییر دهد. او ساختمان واقعیت را حفظ میکند اما از آن تفسیری دیگرگون به دست میدهد. عناصر واقعیت برای همه کسانی که دخیل ماجرا هستند از شوهر و مرد لشگری گرفته تا غلام همه یکی است، ولی معنا برای آنها متفاوت است. زن میتواند بدون اینکه چیزی از این عناصر را تغییر دهد یا جابهجا کند(گاه بهدان دلیل که قدرت این تغییر را ندارد) آن را به نحوی تفسیر کند که خواسته اش برآورده شود. همین خصلت زن سنتی در بهرهای از فمنیستها نیز رسوخ کرده و بدان واسطه بر این هستند تا قدرت خود را با تفسیر «زنانه» واقعیت تثبیت کنند. آنها عناصر واقعیت را تغییر نمیدهند بلکه آن را طوری تاویل میکنند که خواسته خودشان بر آورده شود؛ اگر زندانها آکنده از مردانیست که مهریه زنان را نمیتوانند پرداخت کنند و اگر مردان بسیاری همه دارایی خود را برای پرداخت مهریه و تنصیف و نفقه و …میبازند، این در عقل زنانه به مثابه نتیجه بدیهی ستم مردانه تاویل میگردد. چرا که از یکسو پشت سر هر مرد موفقی زنی ایستاده است و از سوی دیگر این زن است که در نهایت زندگیش را باخته و جوانیش را گذاشته و با جدایی هستیش را به تاراج داده است. دراینجا کهن الگوی «زن ستمکش سنتی» که پایگاهش در خوانش زنانه از فرهنگ مرد سالار است به کمک زنان شبه مدرن میآید تا مردان را به زمین بزنند و در نهایت نیز خود مظلوم میدان باشند. کوچکترین ظلم به زنان در چشم آنان مینشیندو برجسته میشود ولی مردانی که در زیر فشار زندگی میشکنند وبه نشانه شکستن و «شکست» بدن خود را چون پرچمی از داری میآویزند، دیده نمیشوند. این مردان را نیز همان فرهنگ مردسالار حلقآویز میکند که زنان را مقید مینماید، چراکه مسوولیتی را بر دوش آنها نهاده که گاه از کشیدنش وا میمانند.
اگر زنی ناسازگار باشد و در نهایت مرد خانه را به زانو در آورده و او را از زندگی ساقط کند و بعد جدا شود، در عقلانیت تاویلی این دسته از زنان، این ظلمی مضاعف به زن است، از آنجا که در فرهنگ بستر خشونت زنانه نمادین است و خشونت مردانه نمودین، خشونت زنان چهره نمیشود چرا که قدرتنمایی آنها میل به بازاری شدن ندارد، و چون بهمثابه یک پیشفرض این مردان هستند که قصد و توان قدرتنمایی دارند، نقش زنان در نزاع چونان تقلیل پیدا میکند که در نهایت از آنها قربانکنندهای «قربانی» میسازد. در این نظام معنایی است که ستمی که بر مردان میرود و اتفاقا قسمتی از آن توسط زنان جاری میشود یا دیده نمیشود ویا به نفع زنان تعبیر میگردد، موقعیت مردان با تاویلی زنانه به موقعیت یک ستمگر تعبیر میشود و واقعیت اجتماعی به نحوی تحریف میشود که از مرد یک خدا میسازد واز زن بندهای که تقدیرش رنج کشیدن است. این دست از فمنیستها در پی تغییر «نظم واقعیت» نیستند، آنها به مهریه نمیتازند وبه مناسبات ناعادلانه ای که در این خصوص وجود دارد توجهی نمیکنند. برای آنها مرد به خدا/ ارباب تبدیل میشود، اربابی که در طول تاریخ حق آنها را ضایع کرده و بایست بر علیهاش انقلاب کرد. این ایده وقتی ترک بر میدارد که با پدیدار «زنان سرپرست خانوار» مواجه میشویم، درست است که فرهنگ مردسالار قدرت زنان را در عرصه عمومی کاهش میدهد. ولی همه مشکلات زنان سرپرست از این «پدیدار» فرهنگی نیست، مساله خود سرپرستی است که مسوولیتی مردانه است. زنان در طول تاریخ خود نظامی از قدرت نرم را تشکیل دادهاند که با آن به مقابله با مردان میپردازند، نظامی که قدرت را گاه در لباس مظلومیت پنهان میکند (پایین بودن آستانه به گریه درآمدن، و لطایفالحیلی که در کنش و منش آنها بروز میکند ابزاری هستند برای سلطهیابی). اگر مردان قدرت را فیزیکی و عیان درک میکنند، درک زنان از قدرت اینگونه نیست. آنها درکشان از قدرت با فهم مردانه متفاوت است. زنان قدرت را به معنایی منتشر و ذرهای درک میکنند و از این رو برای آنها «اقتدار» است که اولویت دارد تا چیرگی. آنها دغدغه این را ندارند تا به مثابه محور و منشاء تاثیر شناخته شوند. برخلاف مردان که قدرتنمایی برایشان هویت میسازد، زنان میلی به این گونه چهره شدن ندارند. آنها در پی جاری ساختن «خواست» خود هستند؛ خواستی که میتواند با دستانی مردانه جاری شود و به نام او تمام شود.
بنابراین به نظر میرسد ساختن دوگانه ظالم و مظلوم از زن و مرد در فرهنگ فمینیستی مورد نظر، در راستای تقویت نظام کهنی است که به زنان قدرتی پنهان میبخشد واگر تغییری را پیگیری میکند بر صدر نشاندن زنان است و میخواهد تا حوزه قدرت مردانه را نیز تصاحب کند و برابری را طلب نمیکند. ادبیات و منطق آنها گریستنی مدرن است، گریستنی که نه نشانه ضعف که نشان میل به اقتدار است، اقتداری که «حضور» دارد ولی به رسمیت شناخته نمیشود، و میل به پنهانی زیستن دارد. پدیداری است که خودش را نفی میکند، نفی در عین وجود، وجودی که اتفاقا وقتی اراده به بروز دارد خود را نفی میکند، تا بدینوسیله برگردد، نفی «خوی برتریطلبی» به مثابه خصلتی زنانه.
سلطهای که در پوشش نفی مستقر میشود و میل به تسری دارد، برای این زنان عدالت وارونه شدن نظام مردسالاراست نه برچیده شدن آن. در فهم آنها با تلقیای که از فرهنگ مرد سالار دارند، عدالت در نهایت «مرد»شدنِ «زنان» است.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…