دیدیم که راهبه‌ها بچه‌ها را کشتند | ۳

زیتون- علی کلائی: یتیم‌خانه‌ها یا همان پرورشگاه‌ها قرار بوده که مکانی برای حمایت از کودکانی باشد که پدر و مادرهای واقعی‌شان به هر دلیلی امکان مراقبت و سرپرستی از ایشان را ندارند. اما در دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ در قرن گذشته‌، سیستم یتیم‌خانه‌ها و بالاخص یتیم‌خانه‌هایی که تحت نظارت نهادهای مذهبی کلیسایی در ایالات متحده آمریکا و برخی دیگر از کشورهای جهان اداره می‌شد، بارها شاهد تضییع سیستماتیک حقوق کودکان، تجاوزهای جنسی و شکنجه و فجایعی بود که هنوز که هنوز است پرداختن به آن‌‌ها برای قربانیان و کسانی که در خصوص آنها تحقیق و پژوهش می‌کنند، دردناک است و یادآور فجایعی است که با‌ وجدان انسانی منافات دارد.

آنچه در ادامه می‌خوانید برگردان به فارسی «بخش سوم» گزارشی مبسوط از کریستین کنیلی، محقق و پژوهشگر ارشدی است که چهارسال بر این مسئله در آمریکا و دیگر کشورهای جهان تحقیق و پژوهش کرده است. این گزارش اما به طور مشخص به داستان و پرونده یتیم‌خانه کاتولیکی سنت جوزف در برلینگتون در ایالت ورمونت آمریکا تمرکز کرده و به بازخوانی و طرح این پرونده مشخص پرداخته است. این گزارش در ۲۷ آگوست ۲۰۱۸ در وبگاه بازفید به زبان انگلیسی منتشر شده است.

***

بخش سوم

جنوب لون راک پوینت، جایی که خیابان شمالی از بالای ساحل شرقی دریاچه چَمپلین می‌گذرد، بعد از مسیرهای پر پیچ و خم عجیب درون قبرستان و پشت درهای بزرگ و سنگین ساختمانی با آجرهای سرخ رنگ، سالی خودش را در یتیم خانه می‌دید در حالی‌ که شش سال بیشتر نداشت و یک راهبه عصبانی، او را به زور به اتاق خیاطی می‌برد.

مچ سالی را در حالی که در خوابگاه می‌دویده و می‌خندیده گرفته بودند. راهبه‌ای که با او بود، خواهر جین، هم همیشه همراهش بود. با یک تسمه چرمی ضخیم که دخترها اسمش را “کپسول سبز” گذاشته بودند و مثل یک داروی تلخ برای هر کودکی بود!
خواهر جین سالی را به اتاقی کوچک درون خیاط خانه برد و مجبورش کرد که در اتاق به پشت بخوابد، لباسش را بالا بزند و لباس زیرش را در بیاورد. بعد خواهر جین، اوای خیاط را به همراه یکی از کارکنان یعنی ایرنه به داخل اتاق فرستاد. این دو تنها کسانی بودند که سالی با آنها احساس راحتی می‌کرد.

 

 

اوا داخل اتاق شد و به سالی، در حالی که به پشت خوابیده بود و پشتش لخت بود و کاملا بی دفاع به نظر می‌رسید، خیره شد و لحظاتی خشکش زد. تسمه چرمی را روی تخت گذاشت و از اتاق خارج شد. بعد از او ایرنه داخل اتاق شد و او هم نتوانست سالی را با تسمه چرمی بزند و تنبیه را اجرا کند و او هم از اتاق خارج شد. حتی خواهر جین که معروف بود که مجازاتها را سریعا اجرا می‌کند داخل اتاق شد، اما او هم سالی را با تسمه تنبیه نکرد و از اتاق بیرون آمد.
آخرش سالی شنید که خواهر جیمز مری می‌گوید که او مشکلی ندارد که این کار را انجام دهد و سالی را تنبیه کند. او به درون اتاق رفت و با تمام توان، با تسمه چرمی از پشت گردن تا مچ پای سالی را شلاق زد. یکبار، دوبار، ده بار. تعداد شلاقها از شماره خارج شده بود.
سالی با هر ضربه شلاق تکان می‌خورد و می‌لرزید و اما تمام تلاشش را می‌کرد که جلوی اشک‌هایش را بگیرد. سکوتش اما خواهر جیمز مری را عصبانی‌تر می کرد که سخت‌تر سالی را شلاق بزند. با هر ضربه هم به سالی می‌گفت: «بالاخره گریه می‌کنی!»
دست آخر هم اشک سالی در آمد و شروع به گریستن کرد.
سالی نمی‌توانست بچرخد تا زخم پشتش را ببیند و بفهمد که چه برسرش آمده. اما وقتی ایرنه صحنه را دید، وحشت کرد.
خواهر جین که بالای سرش ایستاده بود سوال کرد که ‌«چند بار باید بهت بگیم؟» و ادامه داد: «اگر میخوای گریه کنی، تنهایی گریه کن. اما اگر میخوای بخندی، همه جهان به تو لبخند می‌زند!»
ایرنه سالی را از راهروی بلندی به پائین پله‌های مرمر و به پشت محل اجتماعات آورد و جای زخم‌های سالی را به شخص مادر روحانی که مسئول خواهران روحانی بود، نشان داد و گفت که این رفتار با یک دختر کوچک درست نیست.
اما مادر روحانی همچنان مصرانه پاسخ داد که سالی در هر صورت باید به دارالتادیب نوجوانان فرستاده شود.
دفعه بعدی که سالی را برای ادب شدن و تنبیه شدن به نزد ایرانه و اوا آوردند، ایرنه گفت که خودش مسئولیت تنبیه او را قبول می‌کند.
ایرنه سالی را تنبیه کرد، اما فقط شلاق‌ها را به پشتش زد. سالی هم روز بعدش از این لطف! ایرنه ابراز خوشحالی کرد و حتی به ایرنه گفت که دوستش دارد!

 

 

جلسه نجات یافتگان یتیم خانه سنت جوزف برلینگتون یک اتفاق برجسته داشت. جوزف بارکوئین به یک عنصر فعال برای تغییر و کمک به مجموعه بدل شده بود. قاضی اجازه داده بود که پرونده مربوط به آزار جنسی او مطرح شود و او خودش را برای یک طرح دعوای جانانه و محکم مهیا می‌کرد تا مسئله‌اش را مدلل مطرح کند و حتی خودش پیگیری و کار بر پرونده خودش را بر عهده بگیرد. او حتی به سراغ برخی از خواهران روحانی در مرکزشان رفته بود تا با آنها گفتگو کند از ایشان بپرسد که «آن خواهر روحانی که آن رفتار را انجام داد که بود؟»
اما این فعالیت زیاد و برجسته شدن نقش بارکوئین مشکلاتی را در پی داشت. او فکر کرده بود که چون نفر اولی است که مسئله‌اش را مطرح کرده، پس رویکرد و نقش ویژه‌ای در این گروه و روند دارد. او به وایت به عنوان مسئول حقوقی پرونده احترام نمی‌گذاشت و همین مسئله رابطه او را با وایت خراب کرد. رابطه بارکوئین با بقیه اعضای گروه هم دچار مشکلات جدی شده بود و نهایتا حتی یکی از فعالین حقوقی گروه از نوع رفتار و فعالیت های بارکوئین احساس خطر کرده بود.
وایت نهایتا به نتیجه‌ای سخت رسید که نمی‌تواند مسئولیت حقوقی پرونده بارکوئین را بپذیرد و از او خواست که مشاور حقوقی دیگری پیدا کند. وایت هم تلاش کرد تا تمام وقتش را بر پرونده دیگر ساکنان سابق یتیم خانه سنت جوزف بگذارد و پیگیر مسائل آنان باشد. در همین اثنا بود که پزشک معالج وایت به او گفت که او مبتلا به دیابت پیشرفته است. وایت دو فرزند داشت که یکی از آنها تازه به دنیا آمده بود. بیماری وایت و وضعیت جسمانی‌اش برای او روشن کرد که زمان کمی برای آماده کردن همه مدارک و اسناد برای پرونده‌هایی که در دست داشت دارد. وایت فهمید که اگر بخواهد با دقت و تمام وکمال پرونده‌های یتیم های یتیم خانه سنت جوزف را به انجام برساند، باید همه چیزش را فدا کند. وایت چندی بعد گفت که «من در واقع باید از خانواده‌ام دور می‌بودم، دارویی معجزه آسا برای بیماری‌ام و همچنین یک تیم و دفتر حقوقی جدید برای خودم پیدا می‌کردم.»
و همین زمان بود که یکی از اسقف‌ها پیشنهادی را مطرح کرد: ۵ هزار دلار برای هر نفر در صورتی که دریافت کنندگان پول از شکایتشان صرفنظر کنند و پیگیری حقوقی را ادامه ندهند.
وایت از وضعیت پیش آمده بسیار ناراحت بود و اما می‌دانست که با توجه به محدودیت‌های موجود در پیگیری پرونده‌ها نمیتواند جلوی شاکیانی که می‌خواستند پیشنهاد را بپذیرند و دیگر در روند قضایی و روز دادگاه حاضر نشوند را بگیرد. برای خیلی از این شاکیان، ۵ هزار دلار پول زیادی بود. وایت به موکلینش گفت که نمی‌تواند به آنها بگوید چه بکنند، اما اگر بخواهند پیگیر پرونده‌شان باشند، او به آنها کمک می‌کند.
رسانه‌های برلینگتون گزارش کردند که بنا به اعلام مقامات رسمی کلیسا، ۱۰۰ نفر از شاکیان در خصوص آزاری که دیده بودند پذیرفتند که پول را دریافت کنند و از شکایتشان صرفنظر کنند. خود شاکیان اما از عدد ۱۶۰ نفری سخن گفتند که از ساکنان یتیم خانه، حدفاصل دهه های ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۰ بوده اند و پیشنهاد اسقف را پذیرفته و پول را گرفته‌اند.
اما برای همه آنهایی که وایت وکیلشان بود، نامه‌ای را به بیلی اوبرین، وکیل نماینده اسقف نشین فرستاد.
وایت در یکی از نامه‌ها نوشته بود: «بیلی عزیز! یکی از ساکنان سابق یتیم خانه به خاطر می‌آورد که خواهر مدلین و خواهر کلیر سیلی به سر و صورتش زده‌اند، موهایش را کشیده‌اند و با پشت دست چنان به صورتش زده‌اند که انگشتر از دستشان در آمده و دخترک (ساکن سابق) از حال رفته است!»
«بیلی عزیز! حتی تا امروز یکی از ساکنان سابق یتیم خانه از بازکردن و رفتن به داخل کمدی که در آن چراغی روشن است هراس دارد!»
«بیلی عزیز! اگر یکی از ساکنان سابق یتیم خانه کارهایش را درست و دقیق انجام نمی‌داد، یکی از خواهران روحانی سوزنی را به انگشتان و زیر ناخن هایش فرو می‌کرد.»
«بیلی عزیز! راهبه‌ها یکی از ساکنان سابق یتیم خانه و دیگر بچه‌ها را مجبور می‌کردند که دستهایشان را باز و به دو طرف خود، به صورتی که کف دستهایشان به بالا باشد و در حالی که در هر کف دست کتابی قرار دارد بگیرند. اگر یکی از این بچه‌ها پیش از زمانی که باید، دستش را پائین می‌آورد، کتک می‌خورد و این مجازات و تنبیه، بارها و بارها تکرار می‌شد.»
در همین ایام یکی از اسقف‌ها نامه ای را منتشر کرد که در آن همه ساکنان یتیم خانه را قربانی به نظر آورد. او نوشته بود که : کودکان مورد آزار و اذیت قرار گرفته‌اند، اما نه فقط آنان، که کشیش‌های خوب و درست کردار و برادران و خواهران روحانی هم اذیت شده‌اند. او نوشته بود: «اگر کسی توسط مقامات رسمی کلیسا آسیب یا آزاری دیده، من از صمیم قلب از او عذرخواهی می‌کنم.»
سالی میلر، یکی از زنانی که پیشنهاد دیدار نجات یافتگان سنت جوزف را با اسقف داده بود، رفت و با اسقف دیدار کرد. او گفت که به اسقف گفته که اگر قوانین جدید در زمانی که او کودک بوده وجود داشت، پدرش باید به دلیل کودک آزاری مورد تعقیب قرار می‌گرفت و اما پدرش اصلا برایش مهم نبود که چه رفتاری را در آن زمان داشته است. سالی گفته بود که پدرش نمی‌فهمید که چرا دیگران نمی‌توانند به راحتی از آنچه بر ایشان گذشته چشم پوشی کنند و از آن بگذرند!
میلر بعدها و در شهادت نامه‌اش گفت که به اسقف گفته که آنها (ساکنان یتیم خانه) فقط یک مشت کودک بی‌دفاع بودند.
سالی گفت که اسقف به او گفته، این راهبه‌ها زنانی آزرده و خسته و ناامید بودند که نمیتوانستند بچه داشته باشند و به همین دلیل نمی‌دانستند که چگونه با بچه‌ها باید برخورد کنند.

جوزف بارکوئین با رابرت ویدمن تماس گرفت. رابرت ویدمن وکیلی شناخته شده بود که توسط دوست یکی از دوستانش به او معرفی شده بود و در ساراسوتا، در ایالت فلوریدا زندگی می‌کرد.
ویدمن هم مثل فیلیپ وایت نتوانست در همان ابتدای کار صحت حرفهای بارکوئین را بپذیرد و اما فکر کرد که این مسئله و پرونده ارزش وقت گذاری و کار دارد.
ویدمن تصمیم گرفت که با کمک بارکوئین به برلینگتون در ایالت ورمونت برود و تا می‌شود با ساکنان سابقه یتیم‌خانه سنت جوزف گفت‌وگو کند. او چند هفته را برای خودش تعیین کرد که به این مسئله بپردازد و بتواند ته و توی ماجرا دربیاورد و بفهمد قضیه چیست.
ویدمن و بارکوئین در آغازین ماه‌های سال ۱۹۹۶ به ورمونت رفتند و ویدمن با نجات یافتگان یتیم خانه در هر جایی که می‌شد، از خانه‌هایشان تا پناهگاه‌ها و هتل‌های محلی دیدار کرد. او در این ساختار روستایی مواجه‌های جدی ای داشت که او را بسیار تحت تاثیر قرار داد.
هرچه با آدم‌های بیشتری صحبت می‌کرد، قضیه برایش روشن‌تر می شد. ساکنان سابق یتیم خانه سنت جوزف در سال‌های مختلف و حتی در زمان‌های مختلف قصه‌هایی شبیه به هم را تعریف می‌کردند که مثلا چگونه در یک تانکر آب محبوس می‌شدند و یا شاهد این بودند که چگونه بچه‌های دیگر در کمدهای بخش پرستاری و توسط راهبه‌ها زندانی می‌شدند. همه آنها وسایل و ابزار مشخصی مثل یک خط کش، یک پارو یا بیلچه، یک شلاق و تسمه، یک تبر کوچک، یک لامپ روشن، ابزارهای برای کتک زدن و یک مجموعه از تسبیح‌های دارای صلیب خواهران روحانی را به یاد می‌آوردند.
آن‌ها در مورد کبریت‌های روشنی صحبت می‌کردند که در برابر پوست بدنشان گرفته شده و آن‌ها را سوزانده بود. آن‌ها مسئله اتاق زیر شیروانی را مطرح کردند. جایی که وقتی رفتارشان خوب بود، دو نفر دو نفر به آنجا فرستاده می‌شدند تا لباس های مراسم دعای روز یکشنبه را بیاورند یا لباس‌ها را جابجا کنند و یا لباس‌های زمستانی را بیاورند و آماده کنند. اما وقتی از نظر راهبه‌ها رفتارشان بد بود، آن‌ها را با هل و کشان کشان و به زور به بالای پله‌ها و درون این اتاق می‌بردند تا آنجا بنشینند و هرچه هم جیغ بکشند کسی به فریادشان نرسد.

تبعات پس از یتیم خانه، زندگی همه ساکنان سابق آن را تحت الشعاع خود قرار داده بود. بسیاری از آنانی که ویدمن با آنان ملاقات و گفتگو کرد، زمانی را زندانی بوده و یا درگیر اعتیاد بوده اند و همین مسئله، مشکلی بود که می‌توانست دستاویز وکیل مدافع طرف مقابل قرار گیرد و شهادت آنان را در برابر قضات و هیئت منصفه بی‌اعتبار جلوه دهد. ویدمن می‌خواست که به آن‌ها کمک کند و اما مطمئن نبود که می‌تواند کار زیادی برایشان انجام دهد. اما این عدم اطمینان تنها تا زمانی ادامه داشت که ویدمن چهار ساعت به سمت میدلتون در کنتیکت رانندگی کرد و سالی دیل را دید.
سالی ویدمن را از راهرویی پر از چکمه‌های ولو شده بر روی زمین عبور داد و به آشپرخانه‌ای پر از بوی مطبوع غذا راهنمایی کرد. آنان دور یک میز نشستند و ساعت‌ها با هم حرف زدند.
در این دیدار و گفتگوهای آن، سالی از پسربچه کوچکی برای ویدمن گفت که یک راهبه او را از پنجره طبقه چهارم به پایین پرت کرده بود. سالی از روزی گفت که راهبه‌ها مجبورش کرده بودند که به داخل گودال آتشی برود تا توپی را بیاورد. او رفته و بود شلوار زمستانی اش آتش گرفته و سوخته بود. چند هفته بعدش، راهبه‌ها پوست دست و پایش را با موچین آنقدر کنده بودند که سیاه شده بود و او هم از درد گریه می کرد. راهبه‌ها به او گفته بودند که این کار را با او می کنند چون او دختر بدی است. سالی برای ویدمن از پسربچه‌ای گفت که به داخل آب‌های دریاچه چمپلین رفته بود و هرگز برنگشته بود. او ماجرای بسیار تلخ و دردناک پسربچه‌ای را برای ویدمن تعریف کرد که با برق گرفتگی کشته شده بود و راهبه‌ها سالی را مجبور کرده بودند که بر پیکر سوخته از برق گرفتگی پسرک در تابوت بوسه بزند.
وقتی ویدمن آن روز داشت از خانه سالی خارج میشد، چشم‌هایش پر از اشک بود. او نمی‌توانست سالی را کاملا بفهمد و معصومیتش در عین استواری غریبتش و همچنین اراده‌اش را درک کند. اما او به همه آنچه سالی به او گفته بود باور داشت و آن‌ها را پذیرفته بود. ویدمن بعدا به من گفت که سالی «باورپذیرترین انسانی بود که من در تمام عمرم دیدم.»
ویدمن از سالی خواست که هرآنچه به یاد می‌آورد را بنویسد. او به سالی گفته بود که برایش درستی املایی کلمات و ساختار نوشتار و این حرف‌ها مهم نیست و فقط می‌خواهد که این نوشتن به سالی کمک کند تا بتواند خاطراتش را منظم کند و بنویسد. سالی هم این ایده را پذیرفت و بعد از چند ماه، مجموعه نامه‌هایی پر از جزئیات دقیق و خاطراتی تاثیرگذار و مهم برای ویدمن فرستاد.

– لون راک پوینت: دماغه ای دارای پرتگاه در شمال برلینگتون در ایالت ورمونت و در ساحل شرقی دریاچه چَمپلین

ادامه دارد …

 

توضیح: کریستین کنیلی، محقق و پژوهشگر ارشد مقیم ملبورن در استرالیاست. او نویسنده دو کتاب است.
کتاب‌های او «اولین کلمه: پژوهشی در ریشه های زبان» و کتاب دومش «تاریخ ناپیدای نژاد انسانی: چگونه دی ان ای و تاریخ، هویت و آینده ما را شکل دادند» نام دارند.
این گزارش مبسوط در وبگاه بازفید در تاریخ ۲۷ آگوست ۲۰۱۸ به این آدرس منتشر شده است: https://www.buzzfeednews.com/article/christinekenneally/orphanage-death-catholic-abuse-nuns-st-josephs

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳