چند وقت پیش جمع کثیری از هنرمندان ایران طی اعلامیهای فشرده و بسیار هدفدار، تحریمهای یکجانبه آمریکا علیه ایران را محکوم کردند. در این رابطه در خارج از کشور نوشتههای بسیاری نشر یافت و جز چند مورد محدود، غالبا بر آن خرده گرفته و آنرا به اتهام همنوایی با حکومت محکوم کردند (۱) . بسیاری این هنرمندان را فرصتطلبان و سودجویانی خواندند که به امید سودی همصدا با حکومت شدهاند . این نوشته بر سر تحلیل چرایی این داوریهای خشمآگین و تهمتهای سخت است.
مخطاب این نوشته کسانی نیستند که به دلایلی با تحریمها موافقند؛ چه جیرهخواران و چه کسانی که بر آن باورند این تحریمها یا نظام حاکم را از پای میاندازد و یا زمینه براندازی آن را فراهم میکند و مردم به جانآمده، آماده انقلاب میشوند و در آن زمان هم حمایت بیگانگان در به ثمر رساندن آن انقلاب نقشآفرین است اما چه غم که هدف «سرنگونی این نظام عقبمانده جنایتکار» و ملحق شدن ایران به جوامع پیشرفته است و برای نجات از دست این سرطان چه غم از چاقوی جراحی. اینان برآن اند که این نظام است که برای حفظ خود فریبکارانه ما را به سرنوشت لیبی و سوریه و عراق و غیره مراجعه میدهد نه به ژاپن و آلمان.
مخطاب این نوشته کسانی هستند که چون نویسندگان این بیانیه تحریمها را محکوم میکنند و بر آناند که تحریمها به گواه تاریخ، سبب افزایش فقر و تضعیف نهادهای مدنی و قدرتیابی حاکمان و افزایش سرکوبها میشوند.؛کوتاه کلام، همنوایی کامل با امضا کنندکان این بیانیه. پس ایراد آنان به امضا کننده این بیانیه آن هم در حد به زیر سوال بردن صداقت آنان و آلوده خواندن این نامداران برسر چیست .برای نمونه به چند مورد از این نقدها اشاره می کنم:
آقای عبدالستار دوشوکی که به گواه نوشتههای وزینش انسانی است صادق و دلسوخته که بیشتر از سر شعور مینویسد تا شعار. برای مطلب چند صفحهای او به نظر میآید آن بیانیه چند خطی را نخوانده است . کسی به او گفته آن متن چه میگوید و ایشان هم بر آشفته شده و شلاق قلم را برداشته و بر گرده این نامداران فرهنگ و ادب با کمال سختی فرو کوفته است . نوشته با برشمردن مقامات ایشان در امور پزشکی و فعالیت هامفصلشان در مورد تحریم ها آغاز میشود . بعد شرح مفصلی میدهد که این تحریمها شامل موارد پزشکی و دارویی نمیشود ولی نویسندگان این بیانیه چون برسر آن بودند که جلب خاطر اربابان قدرت را بکنند، به دروغ به قول معروف پستان به تنور داغ چسباندهاند تا بدینوسیله از بر شمردن جنایات حاکمان پرهیز کنند و یا شعار مرگ بر آمریکا آنان را توجیه کنند. اینکه می گویم آن متن کوتاه را نخواندهاند از آنجا است که در آن بیانیه به دقت تهیه شده، کوچکترین اشاره مستقیم ویا غیر مستقیمی به تحریم موارد دارویی و خدمات درمانی نشده است. آن کس که به ایشان گفته، با دادن اطلاعات نادرست از خشم ایشان بهره گرفته و ایشان را تحریک به نوشتن مطلبی کرده که از اساس تخیلی و بی پایه بوده است
نفر دیگر آقای فرج سرکوهی است که نه تنها سابقه مبارزاتی وسیعی دارد بلکه چون نویسنده سرشناسی است، همپالگی بسیاری از همان هنرمندان است. وی پس از شرحی در مورد مبارزاتش با امپریالیست و همدردی با مردم ستمکشیده و همدردی با آزاری که طبقات محروم از تحریمها خواهند برد، صداقت صاحبان امضاها را رد کرده و این کارشان را برای جلب رضایت حاکمان دانسته است. به آن دلیل که آنان به جنایات این حکومت در سوریه و عراق و جنگ افروزیش در یمن نپرداختهاند. به عبارتی بیانیه اشک تمساحی است برای شادکردن اربابان قدرت و چشمپوشی از سیاست جنگافروزانه و جنایتکارانه این حکومت و ژست مبارزه گرفتن در جایی که نه تنها خطری ندارد بلکه سود آورهم است.
سوم آقای رضا علامهزاده که نه تنها در زمینه فیلمهای مستند نامآور است بلکه در هردو نظام خطرها کرده است. او نیز نخست تحریمها را محکوم کرده و آن را ابزار ستمگری امیریالیست دانسته ولی باز این بیانیه را نیرنگکارانه و منافقانه خوانده، زیرا به ستمگریهای نظام در سیاستهای داخلیش نپرداخته است . آقای خسرو سینایی در پاسخ به این ایرادات به محدودیتهای داخل کشور اشاره کرده و گفته کسانی که در ایمن خارج از کشور نشستهاند از ما توقع زیادی دارند و اگر راست میگویند خودشان بیایند و بگویند. ولی آقای علامهزاده به این پاسخ قانع نشده و گفته حال که نمیتوانید همه چیز را بگویید سکوت کنید و افزوده برخی از هنرمندان چنین کردهاند یعنی آنها حاضر به فروش خود نشدهاند.
برای بررسی درستی این ادعاها به سه مورد می توان پرداخت:
۱-اگر کسانی مطلبی را بگویند که حکومت هم آن را میگوید و میخواهد، پس جانب حکومت را گرفتهاند، چون میگویند در پاسخ حکومت که وقتی اینان دخالت ایران رادر سورویه و یمن وعراق محکوم می کنند حکومت آنان را متهم می کند که عامل اسراییل آمریکا یا عربستان هستند چون همانی را می گویند که آنان میگویند
۲- با آن که این صاحبنظران تجربه سیاسی دارند از یک بیانیه که برای هدفی خاص تهیه شده انتظار نمی توان داشت که به سایر موارد هم بپردازد تا به قول آقای دوشکی با بیان نیمی از حقیقت فریب کاری نکرده باشند . به عبارتی آنان برای محکومیت این بیانیه از همان ترفندی استفاده می کنند که حکومت برای محکوم کردن اعتراضات آنان به کار می برد. برای مثال زمانی که این افراد در نوشته ای به حکومت می تازند که چرا فلان مخالف خود مثل آقای هکی یا فلان زندانی را کشته یا شکنجه داده است حکومت فوری می گوید اگر اینان مزدوران دشمنان ما نیستند چرا در اعتراضی به جنایات اسراییل در فلسطین وعربستان در یمن و آمریکا در جهان نمی پردازند . اینان هم البته در جواب می گویند ما که همین یک مطلب را ننوشته ایم و در موارد دیگر همه آن جنایات را محکوم کرده ایم.خوب اگر این استلال پذیرفتنی است چرا همین استدلال را از امضا کنندگان آن بیانیه -با توجه به سوابقشان- نمی پذیرند.
۳- چگونه است که این هر سه، از دیگران می خواهند به کارنامه مبارزاتی آنان توجه کنند و آنان را عامل بیگانه نخوانند ولی وقتی به صاحبان این امضاها می پردازند این چنین بی باکانه و بی انصافانه تمام سوابق آنان را نادیده می گیرند و با گستاخی غیر قابل بخششی امضا کنندگان آن را در زمره گدایان درگاه حکومت دانسته است . کسانی را فریبکار دانسته که به پاس وجدان خود از سر مزایای بسیاری گذشته اند تا اعتراض خود را به ستمگری های حکومت نشان دهند .
این هر سه خود هنرمندند و می دانند هر هنرمندی عاشق نمایش هنرش است و به قول معروف پریرو تاب مستوری ندارد. به ویژه دو عامل این محرومیت از جلوهگری را تا سر حد مرگ دردناک می کند و آن را ده هابار از زندان و شکنجه سختتر می کند. یکی آن که امکان ارایه هنر خلاقیت را رشد می دهد و محرومیت از آنان خلاقیت را اگر نمیراند فرسوده می کند. دیگر آن که هر هنرمندی سالهای محدودی قادر به آفرینش است و از آن میان سال هایی چند در اوج خلاقیت خود است . لذاوقتی حکومت ها این فرصت از او می گیرد در عمل او را در خود می پوساند. و از آن جا که برای یک هنرمند زندگی یعنی آفرینش لذا با گرفتن آن امکان مرگ تدریجی او را رقم میزند. می دانیم این هنر آفرین ها وقتی سر تسلیم فرود نیاورده اند فیلم هایشان در انباری مانده یا کنسرتهایشان تعطیل شده و یا کتابهایشان اجازه نشر نگرفته ولی باز اینان بردر ارباب بی مروت دنیا ننشستهاند و به گفته ناصر خسرو دُر دری را به پای خوکان نریخته اند. بسیاری از اینان بیشتر از زهر زندانی و شهیدی برای حفظ شرافت هنری خود و همدردی با ستم کشان ایثار کرده اند .و به گواه عملکرد سالهای کارشان بیشتر اینان کارنامه درخشانی دارند. و از همین روی جامعه چنان نامشان را با احترام می برد. بسیار بی انصافی و شاید بتوان گفت بی آزرمی می خواهد آنان را فریفتگان و آلت دستهای حکومت خواندن و در کنار تشک کشتی نشسته فریاد برداشت که لنگش کن. به گفته شیخ اجل سعدی :
از دشمنان برند شکایت به دوستان / چون دوست دشمن است شکایت کجا برم
اما سوالی در میان است. این منتقدین که کاملا با مواضع این بیانیه موافق هستند و خود می دانند که درداخل کشور محدودیت هایی است که آن چه را که اینان می خواهند گفتنش یا غیر ممکن است یا مانع نشر این بیانیه می شود. پس ایرادشان بر آن برای چیست؟ به ویژه که این منتقدین مثل عموم ایرانیان پاکی و صداقت امضا کنندگان را به آسانی و خارج از خشم انکار نمی توانند کرد. پس این همه خشم و اتهام که در مواردی واقعا پرده دری است وهتاکی برای چیست
حمله به دیگری برای توجیه خود
از نظر من این حملات مثل بسیاری از حملات ما به افراد نه از سر ایراد بر آنان، بلکه از خشمی است که ما از خود داریم . جدالی درونی که لحظه ای راحتمان نمی گذارد و برای نجات از دست آن -که چون خوره مارا در خلوتمان ما می خورد- به همردیفان حمله می کنیم .به عبارتی فرافکنی می کنیم.
هر یک از این منتقدان که ایران را ترک کردند بر آن بودند که مدتی کوتاه می روند و صدای مبارزات مردم ایران را به گوش ایرانیان و جهان می رسانند. کاری که در داخل ممکن نیست و بعد به عنوان قهرمان بر می گردند. و از نظر شخصی هم به جایی می روند که کسی مانع خلاقیتشان نخواهد شد. اما واقعیت نشان داد که عمر این رویاها کوتاهمدت بود. اثر چندانی و دندانگیری خلق نشد که به قول آن نویسنده گریخته از شوروی به آمریکا: من بلد بودم چگونه در فضای خفقانی با رمز و اشاره با خوانندگانم رابطه بر قرار کنم لذا این جا که به آزادی میتوانم به بالاترین مقامات سخت ترین حملات را بکنم، نمی دانم چه کنم، به ویژه که در فضای باز دانش مهمتر از جسارت است و حقیقتش اعتبار کارهای من به جسارتم بود نه دانشم و ارزش هنری کارم.
به یا دارم حدود سی سال پیش شبی در جمعی کوچک محمدرضا لطفی و حسین علیزاده بودند و صحبت بر سر فایده ماندن یا جلای وطن بود. لطفی گفت من می مانم تا راوی شانکار شوم، اگر او سیتار هند را به جهان شناساند من ارزش تار ایران را به جهانیان می شناسانم. علیزاده که پیشتر در خارج بود گفت من بر می گردم چون به گفته احمد شاملو ازار من در آن جا آب می خورد. لطفی ماند و از خلاقیت چنان افتاد که اگر سال های آخر عمرش به ایران برنگشته بود از او جز چند آهنگ درویشی با صدای گوش آزار از این ایام عمرش به جای نمی ماند .
اما علیزاده رفت و در همان فضای خفقان شاهکارهایش را آفرید. همان روزها دیری نبود که نامآورترین مهاجر ایران و شاید مهمترین مهاجر جهان در توجیه فرارش خطاب به حاکمان غاصب مسند او مسندی که به حق بر آن دست یافته بود گفت «ما میرویم که بمانیم و شما میمانید که بروید» ولی چنان نشد.
زمان ماندن هم طولانی شد و غم نان بیشترین نیروی اینان را به خود تخصیص داد. به ویژه که خریداران کالایشان جمع محدودی از هم وطنان بود که هر یک از آنان که دیده فرو می بندند از نسل بعد کسی جایشان را نمی گیرد. از همه بدتر پس از مدتی رابطه زنده این افراد با محیط کارشان قطع می شود و پثل مستشرقین اطلاعاتشان از ایران محدود به رسانه ها و تماس های تلفنی و گپی با مسافری می شود. همین گسست از جامعه زنده و واقعی باعث می شود که پس از سال ها زیست در یک کشور دیگر با جامعه میزبان هم بیگانه باشند. اگر این بیگانگی در یک جامعه باز و پر از وسایل ارتباط جمعی آزاد دامنگیر هست، مسلما در رابطه با جامعه بسته ایران که دهشتبار است و اینان ناگزیر از ذخیره آگاهی های سالها زیست در ایران تغذیه می کنند. موادی که هر روز کهنه تر می شود به ویژه در جهان متلاطم امروز و جامعه پر تحرک و در حال تحول سریع ایران.
لذا هیچ کس اگر نداند خود فرد میداند با گذر زمان هر روز بیشتر در ایران خیالی خود زندگی می کند و دیگر رزمآور میان میدان نیست بلکه یک حاشیه نشین تابع اطلاعات گزاره ها هست. شرح درد را می خواند نه چون گذشته که درد را با گوشت و استخوان حس می کرد. از جمله تحریم ها در زندگی او اثری ندارد، تنها حس انساندوستی و وطندوستی حرکتش می دهد که به آسانی هم می تواند تابع عقاید سیاسیش شود و آن را کنار بگذارد. از جمله به راحتی می تواند به امضا کنندگان این بیانیه بتازد که چرااول به ستم حکومت نمی پردازید و بعد از سختی تحریم ها بگویید . آخر تحریم ها زندگی روزانه اورا که سخت نمی کند بلکه احساساتش را جریحه دار می کند. بیاد این شعر زیبای سعدی
خفته خبر ندارد سر در کنار جانان / این شب دراز باشد در چشم پاسبانان
این واقعیات تلخ چنان خواب را بر این هنرمندان ترک دیار کرده سخت می کند که یا چون غلامحسن ساعدی و بیژن مفید دق مرگ می شوند یا با حمله به هنرمندانی که در آن فضای زهر آلود مانده اند می کوشند به زندگی خود معنی بدهند. حمله به کسانی که با مراعات توصیه حافظ «جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است» به تعبیر آل احمد در مورد بهمن فرسی گلهایی شده اند که در مرداب می روید. آین عزیزان چنان در حملاتشان به دنبال توجیه ماندن خود هستند که در غم آن نیستند که از افراد مورد حمله اشان چه می خواهند. یا مثل آقای علامه زاده سکوت را توصیه ما کنند که یعنی مرگی که خود بر خود نپسندید. یا به توصیه آقای سرکوهی مخالفت با تحریم ها را مشروط به تاختن به سیاست ایران در یمن می کند که خود سخنی است کاملا ضد انسانی و به تبعیت ازموضع سیاسی. سخنی ده ها برابر زشت تر و غیر انسانیتر از شعاری که شاید عوامل اسراییل بر سر زبان ها انداختند «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایرا ن» بود و یا مثل آقای دوشوکی طرح کردن موضوعی که هیچ ربطی به این بیانیه ندارد و فقط فرصتی برای جلوه خود.
* خانم ملیحه محمدی و آقای یوسفی اشکوری در تارنمای زیتون و خانم فیروزه صابر در تارنمای ملی مذهبی ها در دفاع از بیانیه مقالاتی دارند.
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…