دیدیم که راهبه‌ها بچه‌ها را کشتند | ۶

زیتونعلی کلائی: یتیم‌خانه‌ها یا همان پرورشگاه‌ها قرار بوده که مکانی برای حمایت از کودکانی باشد که پدر و مادرهای واقعی‌شان به هر دلیلی امکان مراقبت و سرپرستی از ایشان را ندارند. اما در دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ در قرن گذشته‌، سیستم یتیم‌خانه‌ها و بالاخص یتیم‌خانه‌هایی که تحت نظارت نهادهای مذهبی کلیسایی در ایالات متحده آمریکا و برخی دیگر از کشورهای جهان اداره می‌شد، بارها شاهد تضییع سیستماتیک حقوق کودکان، تجاوزهای جنسی و شکنجه و فجایعی بود که هنوز که هنوز است پرداختن به آن‌‌ها برای قربانیان و کسانی که در خصوص آنها تحقیق و پژوهش می‌کنند، دردناک است و یادآور فجایعی است که با‌ وجدان انسانی منافات دارد.

آنچه در ادامه می‌خوانید برگردان به فارسی  «بخش ششم» گزارشی مبسوط از کریستین کنیلی، محقق و پژوهشگر ارشدی است که چهارسال بر این مسئله در آمریکا و دیگر کشورهای جهان تحقیق و پژوهش کرده است. این گزارش اما به طور مشخص به داستان و پرونده یتیم‌خانه کاتولیکی سنت جوزف در برلینگتون در ایالت ورمونت آمریکا تمرکز کرده و به بازخوانی و طرح این پرونده مشخص پرداخته است. این گزارش در ۲۷ آگوست ۲۰۱۸ در وبگاه بازفید به زبان انگلیسی منتشر شده است.

***

بخش ششم

رابرت ویدمن را در یک روز زیبای بهاری سال ۲۰۱۸ در منزلش در ساراسوتا در ایالت فلوریدا ملاقات کردم. موهایش جوگندمی و پوستش داشت تیره می شد و او که بسیار می خندید، به وقت خنده چین و چروک های روی صورتش قابل مشاهده بود. او از کار حقوقی بازنشسته شده بود و آن روز صبح هم به مانند روزهای دیگر برای دوچرخه سواری سه ساعته خود بیرون رفته بود. حالا هم که در مقابل من نشسته بود، لباسی غیررسمی داشت. جین و صندل پوشیده بود. هفتاد سال داشت و اما جوانانه می ایستاد و راه می رفت.

ما در جایی روشن که نسیمی هم در آن می وزید، بیرون در باغ نشسته بودیم. ویدمن با تسلط مباحث حقوقی را توضیح و آنها را با داستانهایی از دوران فعالیت کاری اش شرح و بسط می داد. برخی اوقات همسرش سینتیاهم به ما ملحق می شد.

من ویدئوهایی از شاکیانی که او وکالتشان را برعهده داشت به او نشان دادم. او حرفهای زنی میان سال با صورتی روشن و شفاف و صدایی چون دختری جوان را می دید که درباره روزی حرف می زد که پا در یتیم خانه سنت جوزف گذاشته بود و دخترک جلویی اش در صف ورود به یتیم خانه، استفراغ کرده بود. راهبه ای که آن روز مسئول بود با عصبانیت به دخترک گفته بود که آن را تمیز کند. دخترک چیزی برای تمیز کردن پیدا نکرده بود و راهبه به او گفته بود که او (دخترک) می داند منظورش چیست. باید بر روی استفراغ خم شوی و آن را لیس بزنی! زن فکر کرده بود که “این انصاف نیست” و اما می دانست که اگر حرفی بزند، دخترهای دیگر مجبور به تحمل عواقب آن می شوند. زن در شهادت خود گفت که “مجبور شدم آنچه که باید انجام دهم تا از آن وضعیت نجات یابم.” و بعد شروع به تعریف کردن کرد و گریست. گفت که “خم شدم و همه استفراغ را لیس زدم!”

ویدمن شدت این بی انصافی ها و آزارها را می دانست. خودش در نورواک در ایالت اوهایو در خانواده ای کاتولیکی به دنیا آمده بود که نزدیکی زیادی با کشیش ها و راهبه ها داشتند. او علی رغم میل باطنی اش به مدرسه ای یسوعی (گروهی مذهبی وابسته به کلیسای کاتولیک، انجمن عیسی) در پرری دو چن در ویسکانسینفرستاده شده بود. مسئولین مدرسه یسوعی به والدینش گفته بودند که پسرک را به ما تحویل بدهید و بعد از اتمام حضور او در این مدرسه مردی کامل را تحویل بگیرید! او می گفت که هر شب پیش از خواب، پسرهایی که کاری نادرست (به زعم مدرسه) انجام داده بودند می بایست شلوارهایشان را در می آوردند و مچ پایشان را می گرفتند تا مسئولین بتوانند آنها را با چیزی شبیه به پارو تنبیه و تربیت کنند.

ویدمن پس از دهه ها هنوز جزئیات بسیاری از پرونده ها و طرح دعوای مربوط به یتیم خانه سنت جوزف را به خاطر داشت و حس می کرد که در حق ساکنان سابق این یتیم خانه بی عدالتی و ظلم روا داشته شده است. من به او ویدئویی از سالی دیل که داشت در خصوص پسرکی که از پنجره به بیرون انداخته شده بود حرف می زدنشان دادم. ویدمن گفت که “او (سالی) مشخص و واضح منظورش را می گوید. غیر از این است؟”. صدایش نشان می داد که به داشتن موکلی چون سالی افتخار می کند. در آن ویدئو سالی به خاطر می آورد که به طبقه چهارم نگاه کرده. او گفت که “من دیدم پسرک دارد پائین می افتد.” ویدمن آهی از سر حسرت کشید. “غمگین کننده است.”

از میان همه شاکیان آن پرونده، سالی جای خاصی در خاطرات ویدمن داشت. وقتی از او در خصوص سالی پرسیدم، چشمانش پر از اشک شد. دست بر روی قلبش گذاشت و گفت که “من عاشق سالی دیل بودم. عاشقش بودم. او انسان خاصی بود.”

او داستان سالی را در خصوص افتادن پسرک از پنجره باور داشت. اما هرگاه سالی یا یکی دیگر از ساکنان سابق یتیم خانه از شهادت خود در خصوص مرگ کسی می گفتند سکوت می کرد و دلیلش هم این بود که هیچ جسد و شاهد و مدرکی برای اثبات نبود. او فکر می کرد که “من الان دقیقا با این شهادت چه باید بکنم؟!”

ویدمن در این مسئله تنها نبود.

حتی کشورهایی که مراجع رسمی اش به داستانهای وحشتناک و غم انگیز مربوط به یتیم خانه ها رسیدگی می کردند هم سعی می کردند از داستانهای ساکنان سابق در خصوص مرگ افراد شانه خالی کنند و آنها را در نظر نگیرند. برخیشان همچون کمیسیون سلطنتی استرالیا که مسئول رسیدگی به نهادهای مختلف در خصوص بحث سوء استفاده جنسی از کودکان بود، تنها خود را به رسیدگی به بحث سوء استفاده جنسی محدود کردند و به سراغ مسائل دیگر نرفتند. آنها به سراغ نوعی از آزار و شکنجه در این حوزه رفتند که بیشتر برای مردم ملموس بود و این تمرکز بر این مسئله حوزه های دیگر به مانند مسئله مرگ افراد را تحت الشعاع قرار می داد و بدل به داستانهایی می کرد که انگار نتیجه توهم افراد و تصورشان از دنیای بی رحمانه و غیرانسانی است.

کانادا شاید تنها کشوری است که تحقیقات ویژه ای را در خصوص هزاران کودک بومی ای که به مدارس نزدیک به محل های زندگی شان می رفتند و هیچ وقت به خانه بازنگشتند انجام داد. کیمبرلی ماری دستیار معاون دادستان کل در ایالت انتاریو که مسئول پرونده کودکان گم شده را بر عهده داشت، با من در خصوص ساکنان سابق موسسات آموزشی ای سخن گفت که شاهد کتک خوردن کودکان تا سرحد مرگ و یا هل دادن و پرت کردنشان از پنجره به بیرون بوده اند. در برخی موارد هم تیم “ماری” به اسنادی از مدارس در خصوص مرگها دست یافت که نشانی از دلیل مرگ نداشت و تنها می گفت که کودکی به صورتی ناگهانی از پنجره به پائین سقوط کرده و کشته شده است.

داستانهایی که من در خصوص کودکان فوت شده در یتیم خانه سنت جوزف خواندم بسیار دردناک و ناراحت کننده بود. علاوه بر مورد پسرکی که از پنجره به بیرون پرتاب شده و دیگری که در دریاچه افکنده شده بود، داستان دیگری در خصوص پسرکی هم بود که به درختی بسته شده و از شدت سرما یخ زده بود و یا نوزادی که در گهواره خفه شده بود. داستانها مرا به شدت تحت تاثیر قرار داده بود و اما علی رغم بسیاری از اختلافات میان روایت های داستانها، برخی شباهت ها هم در میانشان یافتم که آنها را باورپذیر می کرد. یکی از داستانهای باور پذیر داستان سالی درخصوص پسرکی بود که برق او را گرفته و کشته بود. سالی از سوراخهایی در صورت پسرک سخن گفته بود. و پسرک در هنگام اتفاق کاسکت فلزی بر سر داشت. جزئیات واقعه بسیار آزاردهنده و فجیع بود. قطعا بخشی از ذهنیت روایت کننده هم در این داستان بود و اگر این بخش ذهنی می توانست خللی به داستان وارد کند، چرا این در خصوص داستانهای دیگر صدق نکند؟ چگونه میشد حقایق را جمع و جور و منظم کرد؟

در همان آغاز رسیدگی قضایی، از رویدادهای مربوط به کودکان فوت شده، ۳۰ تا ۶۰ سال می گذشت. و به مانند همه موارد و پرونده های دیگر، هرچه بیشتر میان زمان تحقیق و زمان روی دادن جرم فاصله بیافتد، جمع آوری شواهد و قرائن برایش سخت تر می شود. برخی دلائل از بین می روند. برخی جزئیات محو می شوند و برخی شاهدان هم ممکن است دیگر زنده نباشند.

این پرونده ها مشکلات بیشتری هم داشتند. آنها بر گزارش اتفاقاتی استوار بودند که سالها پیش روی داده بودند. در برخی موارد به مانند مورد سالی دیل، این گزارشها بر خاطراتی مبتنی بودند که پس از دهه ها به خاطر فرد آمده بودند. این تاخیر و فاصله زمانی امری معمول میان قربانیان اتفاقات ناگوار، چه کودکانی که توسط افراد خانواده مورد آزار قرار میگیرند و چه سربازانی که شاهد ورنج کشیده رویدادهای ناگوار و سخت میدان جنگ هستند است. امروزه روانشناسی و علوم مرتبط با مسائل عصبی تنها در آغاز راه فهم دلیل این تاخیر هستند. همچنین در خصوص قابل اعتماد بودن خاطراتی که از گذشته های دور، مثلا از کودکی افراد می آید هم شک و شبه های جدی وجود دارد.

در نهایت فهم دلیل این مرگها نیازمند جستن راهی به دنیای وهم آلود و نامکشوف است که سالها پیش روی داده و شاهدان چندانی هم نداشته است. آنانی هم که در صحنه رویداد حاضر بودند در واقع یتیم هایی بودند که از جامعه دور نگاه داشته شده بودند. هیچ کس در بیرون از دیوارهای یتیم خانه نمی دانست که درون آن چه می گذرد و اصولا این مسئله تنها برای معدودی اهمیت داشت و برای خیلی ها مهم نبود.

ادامه دارد

 

توضیح: کریستین کنیلی، محقق و پژوهشگر ارشد مقیم ملبورن در استرالیاست. او نویسنده دو کتاب است.

کتاب‌های او «اولین کلمه: پژوهشی در ریشه های زبان» و کتاب دومش «تاریخ ناپیدای نژاد انسانی: چگونه دی ان ای و تاریخ، هویت و آینده ما را شکل دادند» نام دارند.

این گزارش مبسوط در وبگاه بازفید در تاریخ ۲۷ آگوست ۲۰۱۸ به این آدرس منتشر شده است: https://www.buzzfeednews.com/article/christinekenneally/orphanage-death-catholic-abuse-nuns-st-josephs

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳