پیش نوشتار
ملی گرائیِ مد نظر این نوشتار برآمده از تاریخ ایران است؛ با ویژه گی های خاص خود. با ناسیونالیسم طرح شده اروپائی ها در چند سده اخیر متفاوت است چون هم فراتر از آن است و هم فراخ تر از آن. اروپائی ها در گذر از حکومت های امپراطوری مذهبی بنیاد، به ایجاد حکومت های سکولار؛ نیاز به دولت_ ملت داشتند تا بعنوان عامل وحدت بخش عمل نماید.بنابراین شروع به ملت سازی در قالب ناسیونالیسم کردند.
این در حالی است که ایران بعنوان یک کشور با قدمت ۲۵۰۰ ساله اصولاً دارای چنین خصوصیتی بوده است. و اغراق نیست اگر بگوئیم که با همه کش و قوس های تاریخی، ما از معدود “ملت های کهن” هستیم که همچنان بعنوان یک کشور(ملت_ دولت) باقی مانده ایم؛ و نیازی نیست تا دوباره آن را بسازیم.
بگذریم از آن دسته افرادی که ناآگاهانه و البته بیشتر آگاهانه با تشکیک در این مسئله به زعم خود در پی حقوق اقوام هستند. که بسیار شبیه به ترفندی است که حکومت کمونیستی شوروی با طرح مسئله “خلق ها” توانست ابتدا آنها را از هم جدا سازد و بعد با بلعیدن یکایک آنها، حق همه را یکجا بپردازد!
ملی گرائی مردمی تفاوت عمده ای نیز با ملی گرائی از نوع دولت های ناسیونالیستی یا شبه ناسیونالیستی دارد و آن در ایجاد ” تعلق خاطر” به سرزمین یا کشور است. ما نه تنها فاقد این روحیه نیستیم، بلکه تعلق خاطر به میهن اساس و بنیان ملی گرائی مردمی است. و نیازی نیست که آن را دولتی به خورد ما(ملت) بدهد.
حکومت برآمده از ملی گرائی مردمی الزاماً یک حکومت ملی است. که از قضا” مهمترین وظیفه آن تقویت و تداوم ملی گرائی با توجه نمودن کامل به تمامی آحاد ملت بخصوص اقلیت های قومی، دینی، زبانی،نژادی و …ازطریق ایجاد زمینه های لازم ِیک زندگی شرافتمندانه؛ عادلانه و آزادانه است. حکومت ملی بر بنیاد دمکراسی است و اگر غیر از این باشد، دیگر حکومت ملی خوانده نمی شود.
دراین نوشتار بعد از تشریح نقش ملی گرائی مردمی در تداوم ایرانیت و بقائ ایران؛ ردپای آن را به اختصار در تاریخ( از اسکندر تا مشروطه) پی می گیریم، تا به دوره معاصر و زمان کنونی برسیم.
چه عامل اساسی ای باعث شده تا ایرانیان با وجود همه فشارهای سهمگین بیرونی و سخت درونی که هر یک از آنها حتی خود به تنهایی می توانست منجر به فروپاشی و اضمحلال کشور شود؛ قادر به حفظ ایران بعنوان یک کشور شوند . به عبارتی راز اصلی بقا” و تداوم ایران بعنوان یکی از معدود ” کشورهای کهن” چیست؟
از میان عوامل متعددی که موجب این امر مهم شده است دو عامل در هم تنیده نقش اساسی تری بازی کرده اند.” ایران خواهی” و ” ایرانیت خواهی” آن دو عامل هستند که به باور من اگر ایرانیت خواهی ایرانیان نبود و تداوم نمی یافت؛ از ایران خواهی به تنهایی کاری بر نمی آمد تا موجب بقا” و تداوم شود. بی راه نیست اگر بگوئیم ایران خواهی شکل است و ایرانیت خواهی محتوا. اما آنچه که موجب شد تا این دو عامل هم بعنوان هدف و هم بعنوان روش به یک اتحاد برسند، مسئله ملی گرائی مردمی است. ملی گرائی مردمی همان وسیله اصلی و پایه ای است که از سوئی ایران خواهی و ایرانیت خواهی ایرانیان را بعنوان یک ” امر جدائی ناپذیر” در آورده است؛ و هم از سویی دیگر موجب بقا” و تداوم این دو شده است.
به بیان دیگر ایرانیت خواهی بعنوان سنگ زیرن آسیاب توانسته است با آب(جریان) ملی گرائی مردمی به حرکت خود ادامه دهدتا موجب بقای سنگ روی یعنی ایران خواهی بعنوان یک کشور شود. آنچه باعث به جریان افتادن و سپس تداوم آن جریان( ایرانیت خواهی) برای حفظ؛ بقا” و تداوم هدف اصلی( ایران خواهی) شده است؛ ملی گرائی مردمی است. به طور خلاصه ایرانیت خواهی و ایران خواهی دو هدف اصلی ایرانیان بوده و هستند؛ اما آنچه موجب تحقق این بقاء و تداوم شده است، ملی گرائی مردمی است.
ردپای ملی گرائی مردمی در گذشته های تاریخی از اسکندر تا مشروطه
رد پای ملی گرائی مردمی را نه تنها در تاریخ معاصر بلکه بسیار دورتر باید جستجو کرد. این مسئله هرچند بعد از حمله اعراب بسیار پررنگ شد؛ اما آغاز آن برمی گردد به دوره حمله اسکندر مقدونی به ایران. چه در دوره حدود ۸۰ سال اشغال کشور توسط سلوکیان و چه در دوره اشکانیان.
اصولاً عامل اصلی ای که موجب برآمدن اشکانیان شد، همین ضدیت با یونان و یونانی گری بود که اسکندر و جانشینان او در پی چیره نمودن آن به ایرانیان بودند. و از سوئی حس نیرومند ” دوباره شدن” و دوباره به فرهنگ و آئین ایرانی درآمدن در میان مردم که بدل به عامل نیروزائی شد برای نه تنها غلبه بر دشمن، بلکه موجبی شد برای پیدایش و بسط هر چه بیشتر ایران خواهی و ایرانیت خواهی.
بعد از حمله اعراب اما و ضعیت شکل دیگری بخود گرفت تا ایرانیت خواهی از ایران خواهی سبقت بگیرد؛ و عامل اساسی چنین امری در فرهنگی بود که اعراب در قالب دین، می خواستند به ایرانیان تحمیل نمایند.
تغییر اجباری نام ایرانیان به نام های به اصطلاح اسلامی یک نمونه از این تحمیل های فرهنگی است. در حالی که اگر قرار به تغییر نام از طاغوتی و یا جاهلی به اسلامی بود قبل از همه شخص محمد باید نام خود را اسلامی می کرد که نکرد. نه نام خود را و نه نام همبسته های خود را. در کمال تعجب اما نام تنها پیوسته ایرانی به خود را از روزبه به سلمان تغییر داد! براستی چرا ؟! (تحمیل فرهنگی از جمله تغییر نام ایرانیان نیاز به یک بررسی مستقل دارد).
این تحمیل که بخصوص همزمان بود با سیطره مسقیم حدود دویست ساله اعراب از طریق حکومت امویان، با مقاومت و مخالفت های جدی بسیاری در قالب نه تنها ضدیت با اعراب بلکه ضدیت با آن فرهنگ تحمیلی ؛ در سراسر ایران روبرو شد. مقاومت های ۱۵۰تا ۲۰۰ ساله مردمان گیل و دیلم نمونه ای هستند درخشان در این زمینه. از آن موقع تا کنون مخالفان نام آوری چون بابک، مازیار، مرداویج و یعقوب به ” نمادهای ملی گرائی تاریخی” بدل شده اند.
اعراب علاوه بر ضرب شمشیر از طریق حکومت مستقیم( امویان) و غیرمستقیم(عباسیان) اما بیشتر به واسطه مسئله ارتداد توانستند بر ایرانیان هم سیطره بیابند و هم آن را تداوم دهند. مسئله ای که تا کنون نیز گریبان ما را گرفته است.
شاید اگر نبود مسئله ارتداد؛ ایرانیان به مسیر دیگری رفته بودند و در وضعیت تاریخی دیگری می بودند. به لحاظ تاریخی و به اختصار ایرانی که بعد از حمله اسکندر شکست خورد، اما خود را نباخت. ایرانی که بعد از حمله اعراب فروپاشید؛ و به ناچار هر چند دینشان را پذیرفت، ولی بر عکس ” کشورهای هم سرنوشت شده“، عرب نشد؛ تا کاملاً “دگر” شود.
ایرانی که بعد از حمله مغولان سوخت، اما خاکستر نشد.
ایرانی که پس از یورش های پیاپی تُرکان شرقی و تُرکان سکنا گزیده در غرب کمرش خم شد، اما “سر خم” نکرد و “تُرک” نشد.
ایرانی که بعد از حمله تزارها “سرزمین های کهنِ عزیز” را از دست داد؛ هر چند دریغ و درد و افسوس آن جز با ” بازپس گیری” درمان نخواهد شد، اما نه روسی شد و نه کمونیست.
ایرانی که با حمله استعماریِ استعمار گرانِ پیر و جوان “اشغال مضاعف” شد، ولی مستعمره مستقیم نشد.
ایرانی که همه این ها و بسیاری دیگر از فشارهای سخت و توانفرسا را تحمل کرد و پشت سر گذاشت؛ مدیون “سنگ خارای” خویش است.
سنگ خاریی که به تعبیر گوبینو( شرق شناس فرانسوی) سیلاب حوادث هر چند آن را ثیقل داد، اما نتوانست خُرد و نابودش کند. و آن عاملی که ایران را تا کنون حفظ کرده چیزی نیست جز ” یک چیز” که البته برای ایرانیانِ ایران اندیش ” همه چیز” است؛ و همه چیز ایرانیان ” ایرانیت شان” است و ” ایرانی خواهی شان” که تمام این ها را مدیون حس قدرتمند ملی و تداوم آن حس در قالب ملی گرائی مردمی خود هستند.
ایرانیت ایرانیان در ” هویت شان” نهفته است؛ هویتی که در درازای تاریخ، هر چند همه مهاجمان با تمام توان و به انحای مختلف در پی محو و نابودی آن بوده اند، اما تا کنون پابرجا مانده است.
دشمنان گوناگون و رنگارنگ خارجی مهاجم و “دشمنان خودی شدهِ” سکنا گزیده در داخل؛ با همه تفاوت های شان در یک چیز اما شبیه هم بوده اند و با همه افتراق و حتی اختلاف، به اتحاد رسیده اند. اتحادی نانوشته ولی ادامه دار در نابودی هویت ایرانیِ ایرانیان.
ملت های بسیاری با فشار های بسیار کمتر از این های نیز وا داده اند و “دگر” شده اند ؛ اما ایرانیان با تمامی سرکوب های مستقیم و غیر مستقیم توانسته اند موانع ” انتقال هویت” را پشت سر بگذارند و نسل اندر نسل و پشت در پشت با همه تحریف های تاریخ توسط دشمنان خارجی و داخلی و با همه نابودی آثار هویتی و با همه … هویت خود را ( هر چند نه کامل) هم پاس بدارند و هم آن را انتقال دهند.
درحفظ و انتقال هویت ایرانی زبان نقشی سترگ دارد و شاعر جایگاهی والا.
این حمیت و این شیوه پاسداشت موجب شگفتی است و تعجب بسیاری را برانگیخته؛ از جمله در روایت گوبینو از ساربانانی که در مسیرکاروان ها و شب ها به هنگام استراحت در کنار آتش با نقل خاطرات شفاهی تاریخی هر چند با حس دوگانه اندوه؛ افسوس و غرور از شکوه و بزرگی ایرانِ باستان می گفتند و برای تاًئید ابیاتی از شاهنامه را نقالی می کردند.
گفتن ندارد که نقالی ساربانانِ بی سواد آن هم در دوره صفویه و در دل بیابان نه فخر فروشی بوده و نه “نُقل” مجلس شدن؛ و البته نه به زعم “شاعر جهان وطنی معاصر” که همه تاًثیرات فردوسی را تا سطح نقالی برای سرگرمی در قهوه خانه ها(چای خانه ها) فرو می کاهد! بوده است.
از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی؛ اوج ملی گرائی( رسمی و مردمی)
انقلاب مشروطه تلاشی بود برای پایان دادن به دوران بلند “رعیت_ حکومت” و آغازی بود برای دوره “ملت_ دولت” شدن. علاوه بر خواسته های اساسی و حتی اهداف اصلی، اما عاملی که موجب اهمیت یافتن این انقلاب شد؛ مردم و نقش مردم بود.
اگر اثرگذاری اصلی و بنیادین انقلاب مشروطه را واقعی کردن واژه مردم بدانیم، بی راه نگفته ایم. این مشروطه بود که مردم را عینیت بخشید و آن را از واژه به “امر واقع” درآورد. زیرا تا قبل از آن جابجایی قدرت(حکومت) بر” بنیاد ایلی” بود و نوعی شبه کودتاه؛ ولی مشروطه بر “بنیاد مردم” شکل گرفت و نهاده شد.
حضور مردم بعنوان بازیگر و نقش آفرین وقتی همراه شد با مسئله ناسیونالیسم بر پایه دولت مرکزی نیرومند در اروپا و همچنین انجام باستان شناسی ای که با بیرون کشیدن بخش هایی از گذشته های تاریخ، نوری تاباند بر“گذشته های شکوهمند” تاریخی؛ انگیزه های لازم و مناسبی داد به رهبران انقلاب مشروطه تا با انجام تغییرات اساسی و بنیادین در جامعه و بخصوص در شیوه و نوع حکومت، آن شکوهمندی را دوباره بخواهند و بازیابند.
به عبارتی سه عامل نقش آفرینی مردم، ناسیونالیسم اروپائی و کشفیات و یافته های باستان شناسی در ایران نه تنها موجب شکوفائی ملی گرائی در دوره مشروطه شد؛ بلکه به یک خواسته اصلی و عمومی نیز بدل گشت.
واژه ملی گرائی هر چند امری نسبتاً جدید بود ولی مفهوم آن بسیار قدیمی و در قالب واژه هایی دیگر همچون میهن دوستی، میهن خواهی، میهن پرستی و … در ادبیات سیاسی و حتی در محاوره های عمومی مورد استفاده قرار می گرفت؛ اما اوج اثرگذاری مفهومی و عملی آن، در دوره مشروطیت بوده است.
رهبران مشروطه علاوه بر حکومت مشروط و مقید به قانون، تشکیل مجلس شورای ملی، دولت مرکزی قوی و … در پی تحقق دو هدف اصلی بلند مدت بودند. یکی تشکیل حکومت ملی و دیگری بازیابی هویت ایرانی در تاریخ و بویژه در دوره باستانی و بازتولید آن هویت. دو هدفی که لازم و ملزوم همدیگر بودند؛ چون رسیدن به حکومت ملی منوط به بازیابی هویت بود و بازتولید آن هویت توسط حکومت ملی انجام می گرفت.
دو هدفی که هر چند به صورت کامل محقق نشد؛ ولی بدون شک دولت های پهلوی در مقایسه با سایر دولت ها در تاریخ و بخصوص بعد از دولت سامانی، بیشترین تلاش را در ملی گرائی و بازیابی و بازتولید هویت ملی به انجام رساندند.
مشروطه با همه کش و قوس ها و با همه رقابت های مخرب نیروهای سیاسی اما چون یک انقلاب دمکراتیک ملی بود؛ دو محصول ویژه از خود بجا گذاشت، یکی ملی گرائی رسمی_ دولتی و دیگری ملی گرائی غیر رسمی_ مردمی.
تشکیل حکومت ملی که هدف نهائی انقلاب مشروطه بود؛ باید بر دو پایه “اقتدار” و “قانون” شکل می گرفت. قانونی نه در اختیار اقتدار برای ادامه “روند خودکامگی” بلکه وسیله ای برای کنترل آن؛ که باید توسط نمایندگان مردم در محلس شورای ملی اعمال می شد.
رضاشاه با تاًکید بر باستان گرائی و با برقراری امنیت و ایجاد آبادانی میهن بعنوان سمبل ملی گرائی رسمی و مصدق با تکیه بر ملت خواهی( دمکراسی خواهی) از طرق تلاش و پی گیری مداوم برای آزادی هم میهن؛ ملی گرائی را در تاریخ معاصر به اوج خود بردند.
در این دوره که شاهد حضور قدرتمند هر دو نوع ملی گرائی هستیم، مسئله ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ اما عاملی شد در شکاف میان نیروهای ملی.مسئله ای که با کمال تاًسف همچنان ادامه یافته است و سود آن را نیروهایی می برند که خود در ایجاد این شکاف نقش جدی داشته و دارند. دو نیروی ضد ملی گرائی ای امتی و انترناسیونالیستی که علاوه بر ایجاد آن شکاف و سودجوئی از آن در انقلاب اسلامی۵۷ ؛ همچنان آتش بیار این معرکه ضد ملی هستند.
بنابراین بر تمامی نیروهای ملی است که با آگاهی عمیق نسبت به این مسئله، ضمن دوری جستن از هر نوع اختلاف افکنی؛ مسئله ۲۸ امرداد را تمام شده تلقی نمایند و همه تلاش خویش را صرف “ایجاد اتحاد ملی” نمایند. اتحاد ملی ای که هم نمادهای اصلی ملی گرائی یعنی رضا شاه و مصدق را ارجمند بدارد و هم واقف به این تجربه ارزشمند تاریخی باشد؛ که نیروی بالنده اصلی ملی گرائی، ملی گرایی مردمی است. نیروئی که مصدق بعنوان نماد دمکراسی خواهی آن، می تواند نیروی محرکه ای باشد برای بحرکت در آوردن و تداوم دهنده ملی گرائی مردمی. مصدقی که نه پس از مرگ بلکه در زمان حیات اسطوره شد و نامش پرآوازه و نشانش یگانه. نشانی که نشان از نشانه های “سنگ خارای ایران” دارد.
حکومت اسلامی در تقابل با ملی گرائی
با سقوط حکومت قبلی که هم سلطنتی بود و هم مُبلغ ملی گرائی، امتی ها و در راًس انها روحانیونِ حاکم با گره زدن هر نوع ملی گرائی با حکومت قبلی؛ تلاش اصلی خویش را معطوف به حذف کامل ” این امر به زعم خود مزاحم” کردند تا با محو و حتی نابودی نشانه های ملی گرائی، اندیشه ِ ملی گرائی را نیز برای همیشه از ذهن و ضمیر ایرانیان پاک نمایند؛ تا شاید این اندیشه های الهی باشد که جایگزین “اندیشه های طاغوتی” شود.
آنان که ساقط کردن آن حکومت را حذف همیشه ملی گرائی می دانستند؛ وقتی در آغازین سال های بعد از استقرار حکومت اسلامی با بخش دیگر ملی گرائی یعنی ملیت خواهی ایرانیان روبرو شدند، دانستند که ملی گرائی تنها معطوف به سلطنت نیست بلکه نیرویی فراگیرتر از آن است که تصورش را می کردند.
سلطنت در ایران بخشی از ملی گرائی است نه تمام آن؛ بخش دیگری که از قضا” بسیار نیرومند و شاید نیرومندتر از بخش نخست است، ملیت گرائی یا ملیت خواهی ایرانیان است. ملی گرائی را شاید بتوان با پیوند زدن به باستان گرائی و نمادهایش که شاهان بودند، در چنان جو ضد سلطنتی بتوان امری مذموم دانست و آن را چنین به مردم القا” کرد، که کردند. اما با ملیت گرائی که نمادش مصدق بود، چه باید می کردند؟ نمادی که در آن سال ها مورد اقبال عمومی و توجه گسترده ای قرار گرفته بود.
اگر حذف گروه ها و نیروهای سیاسی از انقلاب و نظام را معیاری برای هراس حاکمان اسلامی از آنان و از میزان نفوذ و قدرتشان بدانیم که چنین نیز هست؛ حذف جبهه ملی بعنوان نخستین گروه سیاسی حذف شده، خود بسیار معنی دار خواهد بود.
بویژه اینکه خمینی در حذف آنها نه از حربه سیاسی بلکه از ” ابزار” دینی استفاده کرد و آنان را ” مرتد” خواند. و به این نیز اکتفا نکرد و با صدور ” ملی گرائی کفر است” ؛ نه تنها به حذف جبهه ملی فرمان داد بلکه با هر نوع اندیشه ملی گرائی اعلان جنگ نمود، تا ثابت کند که هراس او نه تنها سیاسی بلکه فراتراز آن هراسی است فکری؛ و از بالاترین هراس های اوست.
روحانیون که خود در ایجاد شکاف میان دو نیروی اصلی ملی گرائی در کودتای ۲۸ امرداد۱۳۳۲ نقش جدی داشتند و از آن شکاف در ساقط کردن حکومت سلطنتی در سال۱۳۵۷ بهره فراوان برده بودند؛ می خواستند که با حذف نیروی دیگر ملی گرائی، خیالشان را نه تنها از نیروهای ملی بلکه شایدبرای همیشه از اندیشه ملی گرائی راحت کنند.
در این زمینه ِ مشخص یعنی دشمنی با ملی گرائی البته مورد حمایت و پشتیبانی تمام عیار نیروهای چپ و در راًس انها حزب توده بودند.
نیروهای چپ سوسیالیستی ای که با هر نوع ملی گرائی بعنوان نه تنها امر ارتجاعی بلکه امر استعماری مخالفت سرسختانه ای داشتند و این موضوع به نقطه اشتراک انقلابیون مسلمان با انقلابیون کمونیستی الحادی بدل شده بود.اتحادی که قبلاً محمد رضا شاه پهلوی آن را ” اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه” نامیده بود که در آن روزها هرچند بدان اعتنا” نشد؛ اما درستی آن نظر در سال های بعد عیان شد. اتحادی که نقطه اصلی اشتراک میان آنان، ضدیت با ملی گرائی و هر نوع حکومت ملی بود.
مخالفت جدی هردوی آنها نه تنها با حکومت ملی، بلکه با دولت موقت ملی _ مذهبی نیز خود گویای این امر است. حکومت اسلامی که خود را جمهوری اسلامی می نامید، بنا بر هر دو وجهش در مقابل ملی گرائی و ملیت خواهی تعریف می شد. جمهوری در مقابل سلطنت و اسلامی در تقابل و تضاد با ملیت.
تقابل با سلطنت و غیر اسلامی و غیر مشروع دانستن آن هر چند سابقه ای طولانی ندارد و امری جدید است؛ چون در تاریخ کمتر دیده شده است که روحانیون حتی در صورت مخالفت با حکومتی و حاکمی، فتوا به ضدیت سلطنت با اسلام داده باشند.
مخالفت و ضدیت با ملت اما همانند تمامی ادیان ابراهیمی امر ذاتی این ادیان است؛ که ریشه این ضدیت در ” اندیشه و عمل امتی” أنها نهفته است . اندیشه و عملی که ملت ها را به صورت جداگانه به رسمیت نمی شناسد؛ و هدف غائی آن “تشکیل امت اسلامی” است. امتی که ملت ها در خدمت آن باید باشند تا برای منافع آن امت تلاش کنند نه برای ” منافع ملی” خود.
موضوع این ضدیت با ملیت خواهی از قضا” به یکی از اولین مسائل مورد مناقشه در آمد؛ آنجا که در همان سال نخست، بحث اسلام و ایران به صورت گسترده هم در سطح جامعه و هم البته بیشتر در میان حاکمان اسلامی بُروز کرد.
اینکه اولویت با ایران است یا اسلام؛ اینکه ایرانیِ اسلامی هستیم یا اسلامیِ ایرانی؟!
دعوایی که یک سر آن ملی گراهای جبهه ملی و ملی_ مذهبی ها بودند و سر دیگر آن روحانیون؛ و البته از پیش هویدا بود که در آن شرایط ِ التهابی_ انقلابی، برنده این دعوا کیست و کدام طرف است.
خمینی که آن روزها برای بسیاری از مردم اگر بالاتر از پیامبر نبود،حتماً کمتر از او نیز قلمداد نمی شد. بویژه به یاد داشته باشیم که در تاریخ اسلام هیچگاه نیامده که مردم چهره محمد را در ماه دیده باشند؛ اما این خمینی بود که در ماه نشانده شد. و آنگاه که او را “ماه مردمان” کردند؛ حکمش نافذ شد و لازم الجرا“. و وقتی چنین شد این او بود که حکم به “کفر ملی گرائی” داد تا شاید برای همیشه نه تنها به این دعوا پایان دهد بلکه هیچگاه دیگر کسی جرئت بیان چنین نظرات کفر آمیز را نداشته باشد.
پس از ساقط کردن سلطنت و اعلام جمهوری او گام دوم را نیز برداشته بود تا با صدایی بلند، اسلامی بودن حکومت را نیز برای همیشه اعلام دارد.و اعلام کند که ایران دیگر جای کافران نیست. کافرانی که در سودای ملت و ملیت خواهی باشند، دیگر جایی در امت اسلامی ندارند.
او که بی علاقه گی و بی توجهی و بی مهری به میهن و کشور را قبل از رسیدن به ” خاک میهن” اعلام کرده بود؛ پس از استقرار درحکومت در عمل نیز چنان کرد همه مهر و خویش را به ” اسلام عزیزش” پیشکش کرد و به امت اسلامی مورد نظر خود توجه نمود.
او راست می گفت که هر چه دارد از اسلام عزیز است و این یعنی اینکه او وامدار ایران و ملت نیست؛ که وامدار اسلام و امت است. و هر روز که گذشت وامداری اش به اسلام را با بیان مسائلی از این دست که “ما برای یک وجب خاک نمی جنگیم، ما برای اسلام عزیز می جنگیم” پررنگتر به نمایش گذاشت.
در این میان او اما از خود نپرسید که اگر این ” یک وجب خاک” نباشد، او بر کجا می تواند پای نهد و حکومت کند؛ و حتی فراتر از آن بعد از مرگ در کجا و به کدام خاک باید سپرده شود؟!
به لحاظ تاریخی نیز ما با مسئله جدیدی روبرو شده بودیم. در همه ادوار تاریخ فرهنگ ایرانی از آنچنان جایگاهی برخور دار بود و از چنان توانی که حتی اقوام مهاجم نیز هم بعد از مدت کوتاهی خود را ناگزیر به پذیرش آن و یا به تظاهر به پذیرش آن می دیدند؛ و برای حکومت خویش چاره ای نداشتند جزء اینکه به این فرهنگ درآیند. فراتر از آن بسیاری از حاکمان مهاجم برای تداوم سیطره خود به ناگزیر به شکل و شمایل پادشاهان کهن درمی آمدند تا مردم آنان را ” خودی” بدانند و پذیرایشان شوند.
بعضی از آنها چون محمود غزنوی تُرک و حتی بعضی از سران مغولان چون ابوسعید بهادر به این نیز اکتفا نکردند و برای خود شجره نامه ایرانی ساختند، تا خود را از تبار شاهان ایرانی بنمایانند.
بجز دوره حکومت مستقیم اعراب در ایران بویژه در دوره خلافت امویان و بجز دوره حکومت چنگیزخان مغول که برای حکومت کردن نیازی به درآمدن به فرهنگ ایرانی نمی دیدند؛ این خمینی بودکه بعد از قرن هابا کافر دانستن ملی گرائی و اعلان جنگ با آن، جاپای آنان گذاشته بود. تا ثابت کند که برای حکومت کردن در ایران نیازی ندارد که به فرهنگ ایرانی درآید، حتی به ظاهر.
ملی گرائی مردمی و مقابله با حکومت اسلامی
با همه سیطره نگاه امتی در دهه شصت و با همه نفوذ اندیشه انترناسیونالیستی چپ بر جامعه در آن دهه؛ و با همه هجوم مستقیم و غیرمستقیم در این چند دهه توسط متحدین ضد ملی، ملی گرائی هر چند به سایه رفت و از رونق افتاد اما خوشبختانه از رمق نیفتاد.
ایرانیان نخسنین بار نیست که با چنین وضعیت سخت مواجه هستند و البته راه برون رفت از چنین وضعیتی را قبلا نیاکان ما رفته اند و بعنوان تجربه تاریخی در اختیار نسل های پس از خود گذاشته اند.
راهی به فراخور شرایط و احوال روز جامعه؛ راهی را که هر نسل می روند و بر آن تجربه ، رنگی دیگری می زنند و نقش خویش بر آن می نهند.
راه حفظ هویت در هر شرایطی، زمانی در سکوت و زمانی با فریاد، زمانی با استعاره، زمانی عریان؛ زمانی پنهان، زمانی آشکار. زبانی با شعر، زبانی با طنز؛ و زمانی با گذشتن از جان برای حفظ مرزها و هویت.
ایرانیان در درازای تاریخ تاریک آموخته اند راه فراخی را، راه روشنایی را، راه عقب نشینی را، راه پیشروی را و حتی راه فرار را گاهی به عقب و گاهی به جلو. راه ایستادن را، راه مقاومت را؛ راه رهایی را. رهائی از سیطره ها، از قید ها و بند ها؛ رهائی از اسارت ها، اسارت در فرهنگ های ضد ملی و یافتن راهای گسستن بندهای آن را.
همه این ها را هم مدیون هویت خویش اند و هم در پی یافتن دوباره آن.این راه هر چه بلندتر و پرخطرتر باشد، آزمودگی و مقاوم شدنشان نیز فزونی می گیرد.
باسقوط حکومت سلطنتی مروج ملی گرائی رسمی و جایگزینی آن با حکومت اسلامی مبلغ نگاه امتی؛ وضعیت جدیدی در امر ملی گرائی بوجود آمده است. با توجه به ادامه حیات رویه مخالفت با حکومت ها توسط مردم، اکنون که حکومت اسلامی نه تنها از ملی گرائی دفاع نمی کند بلکه به آن حمله می کند؛ بهترین زمان برای طرح همه جانبه و همگانی مسئله ملی گرائی و ملیت خواهی است.
بویژه اینکه مانع فکری اصلی دیگر در این زمینه یعنی تفکر چپ نیز با سقوط کشور مادر کمونیستی_ شوروی_ در دوره ضعف قرار دارد، مناسب ترین زمان برای بسط و گسترش ملی گرائی مردمی توسط ایرانیان است.
بسط و گسترش ملی گرائی این بار نه به صورت رسمی و نه دولتی مدت ها است که توسط عده ای در جامعه پی گیری می شود. بخصوص بعد از پایان دهه پر تلاطم و فاجعه بار شصت و بعد از بیرون آمدن مردم از گیجی آن ضربه و وقتی که با چشمان خود پوچی وعده های انقلابیون و حاکمان اسلامی را دیدند؛ و سیر افکار به گذشته عمومی شد، ایرانیان دگرباره در پی ” غرور ملی” خود برآمده اند؛ تا شاید دوباره آن را بدست آورند.
دراین مسیر پاسداشت نمادهای ملی و روزهای ملی بدل به کارزاری شده است میان ملت و حکومت اسلامی. کارزاری که از همان سال نخست سیطره امتی ها در مورد ” چهارشنبه سوری” و “جشن نوروز” شروع شد و همچنان ادامه دارد؛ و با مقاومت بیشتر مردم
در سایر امور ملی همچون هفت آبان و … می رود تا در آینده بدل به یک کارزار تمام عیار شود.
آنچه تا کنون موجب تداوم ملی گرائی و ملیت خواهی شده است نه توسط حکومت ها بلکه بوسیله مردم بوده است. بیراه نیست اگر ملی گرائی مردمی را قدرتمندتر از ملی گرائی رسمی بدانیم. ملی گرائی مردمی ای که در همه شرایط چه با وجود ملی گرائی رسمی در دوره های اندک و چه بدون آن به راه خود ادامه داده و با گسترش سطحی و عمق دادن به آن، با قدرت به راه خود ادامه خواهد داد.
اهداف و وضعیت های پیش روی ملی گرائی مردمی
مهمترین اهداف همان دو هدف اصلی و بلندمدت مشروطه است؛ یعنی نخست دستیابی به حکومت ملی و سپس بازیابی و بازتولید هویت ملی. برای ملی گرائی مردمی که در ابتدای راه خود در دورانی جدید است، همانند هر حرکت جمعی ای وضعیت های کلی زیر متصور است:
۱_ به صورت محتوایی و شکلی بنیادین و عمیق با توان بالا و به گونه همه گیر با همراهی فعالانه و آگاهانه اکثریت مردم.
۲_ به صورت محتوایی با توان بالا و به شکل معدود با همراهی فعالانه و آگاهانه گروه های خاص جامعه.
۳ _ به صورت شکلی و به گونه سطحی و زودگذر.
بهترین وضعیتی که می تواند موثر باشد و اثرگذاری کوتاه مدت و بلند مدت از خود بجا بگذارد، حالت نخست است؛ یعنی حرکتی بنیادین چه به لحاظ محتوایی و چه شکلی که همراه خواهد بود با دانائی و توانائی اکثریت مردم.
بدترین وضعیت اما حالت آخر است. چون تا کنون ثابت شده است که حرکت های شکلی و سطحی زود گذر و کم اثراند.
حالت دوم هرچند معدود است اما چون توسط گروه های موثر فرهنگی و سیاسی جامعه انجام می گیرد، از قضا” آن را می توان به موتور محرکه ای دانست که قادر است در تمامی مسیر به داد ملی گرائی مردمی برسد. این دسته از مردمان مشعل داران این راه هستند که وجود آنها هم راهگشاه است و هم تداوم دهنده.
بقائ آتش نیاز به شعله وری همیشگی نیست، کافی است نگذاریم آن خاموش شود. گرم نگه داشتن “اجاق” یعنی حفظ و حراست از ” کانون آتش” از طریق تبیین اندیشه های ملی و تعین اهداف آن بیشتر بر عهده این دسته از ایرانیان است.
آنچه که باید مورد نظر جدی قرار گیرد:
۱_ روندهای طی شده تاریخی بویژه با آزمون نیروهای چپ انرناسیونالیستی و اسلامی امتی نشان از آن می دهد که آینده از آن ملی گرائی و نیرو های ملی است.
۲_ هماهنگی و همراهی این دو نگرش اصلی(آبادی و آزادی)، درشکل و محتوای ملی گرائی و ملیت خواهی.
۳_ پایان دادن به مسئله ۲۸ امرداد۱۳۳۲ و متحد ساختن نیروهای ملی در قالب ملی گرائی مردمی.
۴_ سازمان دهی با دو روش آشکار و در صورت لزوم پنهان.
۵_ حرکت های محتوایی و شکلی با اولویت حرکت های محتوایی مستمر همراه با حرکت های شکلی مناسب مقطعی.
۶_ تمرکز بر و توجه به برگزاری باشکوه جشن های ملی.
۷_ مقاومت منفی و عمل برعکس اهداف هویتزدای حکومت اسلامی ( آنچه تو گفتی نکنیم، آن کنیم)
۸_ خانواده ها بعنوان کانون اصلی ملی گرائی مردمی باید بتوانند با ترویج هویت یابی و هویت خواهی، نقش موثر خود را در این راه با آگاه سازی فرزندان خود؛ بازی نمایند. نقشی نه تنها موثر بلکه اگر به درستی انجام شود، می تواند بی بدیل باشد.
۹_ ملی گرائی مردمی اگر بخواهد پیروز این میدان سخت باشد علاوه بر رعایت این موارد، مردم نباید فقط به دنبال جابجائی در قدرت سیاسی شوند؛ و صرفا حکومتی را با حکومت دیگر عوض نمایند. بجز تغیر حکومت که اولین و مهمترین قدم است، این بار یکایک مردم باید به دنبال تغیر خود نیز باشند. تا با دور ریختن تمامی افکار پوچ و خرافی مذهبی و غیر مذهبی یک رستاخیز بزرگ فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را در اندیشه و عمل خود بر پا سازند. که اگر چنین کنند، راه بازگشت دوباره آن اندیشه های ضد ملی و ضد تمدنی را شاید برای همیشه خواهند بست. با چنین رستاخیزی و بااندیشه هایی نوین، شاید زندگی نوینی را رغم بزنیم ؛ و به راهی دیگر برویم.
۱۰_ با این سنگ خارا و از راه ملی گرائی مردمی، از این مرحله خوفناک هم عبور خواهیم کرد؛ تا ایران همچنان “ایران” بماند.
2 پاسخ
آریا بودست چاخانی
کز هم پاشاند یونانی
کورش نبود ذوالفرنین
کشتش زنی تورانی
سلوکی را از ایران
انداختند از سالاری
نامشان را زدوده
از کارنامه ساسانی
در شاهنامه بین رستم را
میهن می داد سامانی
هر شاه گفته خدایم
کارش بوده شیطانی
عرب وعجم ندارد
جهل و کبر و نادانی
با سلام. نوشته بسیار خوبی است. متاسفانه (به نظر من) امکان یک حکومت ملی و یا دمکراسی در ایران نیست.
ملی-مذهبیهای ما خواهان دخالت دین در سیاست و قوانین هستند.
ملی گراهای ما هنوز از دنبال فاجعه ۲۸ مرداد هستند و نه دنبال راه مصدق که دمکرات و سکولار بود.
روشنفکران دینی (نو اندیش) ما همانند مجاهدین دنبال اصلاحات و یک حکومت جمهوری اسلامی بهتری هستندد.
احزاب چپ و میانه رو ما هنوز از رویا البانی و کوبا بیدار نشده اند.
پاسخ چیست؟ نمیدانم.
دیدگاهها بستهاند.