چپ در ایران همانند اکثر احزاب کمونیستی یا مارکسیستی جهان بجز حزب کمونیست روسیه با دو وابستگی متولد شد؛ یکی وابستگی ایدئولوژیکی به مرام کمونیستی که معروف به «مرام اشتراکی» بود؛ و دیگری وابستگی به انترناسیونالیسم. وابستگی اول، آنها را فاقد نگرش فکری اختصاصی متناسب با جامعه ایرانی می کرد؛ و وابستگی دوم، آنها را به دنباله روی از سیاست های کمینترن(کمونیست بین الملل) سوق می داد. که این امر خود مانع از داشتن یک برنامه ی عملی مستقل و متناسب برای ایران می شد.
با آغاز اولین تلاش ها توسط نخستین گروه ها برای شکل دهی به جدیدترین تفکر سیاسی معاصر که همزمان شده بود با ورود ایران به دوران معاصر خود(مشروطه) و البته متأثر از آن و حکومت برآمده از آن(حکومت رضا شاه) وصد البته متأثر از تحولات شکرفی که در همسایه شمالی بوجود آمده بود؛ موجودی به دنیا آورده شد که متأسفانه ناقص بود.هر چند ارانی و گروهش با کسب تجارب بسیار و بویژه با در انبان داشتن تجربه های بعضأ گوناگون فعالان بلشویکی و یا متمایل به آن که حیدرخان را سمبل آن می دانستند، خود را نه چون آنان«قابله سنتی» بلکه در قالب یک«مامای مدرن» دست به کار به دنیا آوردن موجودی شدند که از نظر آنها نه ناقص بلکه بسیار کامل نیز بود.
بررسی چپ در ایران(اعم از اندیشه و عمل) کامل صورت نخواهد گرفت مگر اینکه مسائلی به شرحی که می آید بعنوان مهمترین مسائل اثرگذار نه تنها بر خود چپ، بلکه اثرگذار بر روند کلی تاریخ ایران دیده شود؛ و تحلیل ها بر آن پایه ها شکل بگیرد. آن مسائل یا آن«امور واقعی» و نگاه چپ به آن امور عبارتنداز:
۱- دیدن یکپارچه چپ در بستر تاریخِ روابط بین ایران و روسیه و سپس با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، آن هم نه جداگانه بلکه به صورت یک واحد در یک روند ادامه دار. چپ ها البته آن را دو بخش مجزا می دیدند و اولی را دولت استعماری می دانستند، ولی به دومی نه تنها به دیده محبت بلکه آن را بعنوان«منجی خلق ها» بر دیدگان خود می گذاشتند.
۲- دیدن چپ در بستر روابط ایدئولوژیکی میان احزاب کمونیستی در ایران با حزب کمونیست شوروی(نوعی رابطه پیرامون – مرکز). چپ ها اما آن را در قالب اتحاد زحمتکشان جهان یا اتحاد خلق ها می دیدند؛ و چنینن رابطه ای را امر ضروری تحکیم اردوگاه سوسیالیستی( نوعی رابطه برادری) می دانستند.
۳- باید توجه داشت که این روابط میان دو کشور همسایه با کشاکش های تاریخی صورت می گیرد آن هم با تأکید ویژه به این موضوع که شوروی بعنوان وارث حکومت تزاری در روسیه که همیشه به همسایه جنوبی اش چشم طمع داشته و دارد. امری که البته چپ ها آن را نمی دیدند و یا آن را نادیده می گرفتند!
۴- تسلط نگاه استعماری در حکومت تزاری و سپس تسلط نگاه سیطره جویانه در حکومت کمونیستی هم برای تصرف سرزمینی و هم برای اشاعه و گسترش تفکر انقلابی در قالب صدور انقلاب کمونیستی به ایران. چپ ها هر چند اولی را با دو چشم می دیدند، اما نه تنها چشم هایشان را بر دومی کاملا بسته بودند؛ بلکه بعنوان یک«امر ضرور» خود را وقف آن(انقلاب سوسیالیستی) نیز کرده بودند.
۵- مسئله ی«سرزمین های کهن عزیز» اشغال شده اران و قفقاز(آذربایجان ایران) توسط تزارهای روس و ادامه آن اشغال توسط کمونیست های روسی. مسئله ای که انگار برای چپ ها اصلا وجود عینی نداشت؛ چون آنها مرزهای کشورها را مرزهای ساخته شده استعمارگران برای جدائی خلق ها می دانستند.
موضوع سرزمین های اشغال شده هر چند نه تنها مسئله چپ ها بلکه مسئله «امتی ها» نیز نیست. ولی بنا به«منطق ادواری تاریخ» به حتم یکی از دغدغه های ایرانیان ایران اندیش در آینده؛ همین مسئله خواهد بود.آینده ای که اگر دوباره قدرت به چنگ آید، روزگار وصل حتماُ بدست می آید.
۶- تحلیل همه مسائل در قالب مسئله جنگ سرد با دوگانه حکومت وابسته به غرب و مدافعان آن، از سوئی و احزاب و گروه های چپ«دوستان اردوگاه شرق» از سویی دیگر. چپ ها این تقابل را تا حد جنگ بین خیر و شر ارتقاء دادند؛ و هر نیرویی که رفیق راهشان نبود، بدون تردید دشمن به حساب می آمد.
۷- نگاه ایدئولوژیک به روند تحولات توسط چپ ها، با تأکید بر تضاد بنیان های فکری مارکسیستی با بنیان های فکری دین غالب در جامعه ایرانی.
۸- چپ ایرانی متأثر از نگاه ایدئولوژیکی و انترناسیونالیستی خود اما گروه های رقیب اصلی را نه گروه های مذهبی بلکه بیشتر گروه های ملی می دید.
۹- تحلیل غیرمستقل چپ از وضعیت جامعه و حکومت در ایران و مبنا قرار دادن تحلیل ها برپایه ی سیاست های حکومت شوروی و برنامه های حزب کمونیست آن کشور. مثلاً اینکه جامعه ایرانی درکدام مرحله تاریخی قرار دارد؛ فئودالیسم و… یا اینکه نیروهای تحول آفرین یا به زعم آنها انقلابی کدام طبقه است و…
۱۰- تحلیل همه مسائل و رویدادها بر پایه«دایره تنگ ایدئولوژیک». براین مبنا تلاش ها نه برای شناخت دقیق وضعیت جامعه ایرانی برپایه واقعیات خاص خود، بلکه انطباق جامعه ایرانی با چارچوب های ایدئولوژیکی و گنجاندن روحیات و احوالات ایرانیان در آن چارچوب ها؛ تلاش اصلی چپ ها بود.
۱۱- با غلبه نگاه انترناسیونالیستی یا جهان وطنی در تحلیل نهائی اندیشه و عمل چپ، اولویت نه با منافع ملی، بلکه با منافع«اردوگاه به زعم آنها به حق سوسیالیستی» بود.
در دهه های پایانی قرن سیزدهم خورشیدی و دهه های آغازین قرن بیستم میلادی دو انقلاب بر روند تحولات ایران تأثیر بسیار عمیقی برجا گذاشت. انقلاب مشروطه بر پایه حکومت قانون برای مشروط کردن«قدرت مطلقه ی بی قاعده» در ایران و انقلاب سوسیالیستی بر پایه حکومت پرولتاریا جهت ایجاد جامعه بی طبقه کمونیستی در روسیه.
جدای از اثر این دو تحول بزرگ بر کل رودند سیاسی کشور، بیشترین میزان تأثیر را اما بر فرهنگ سیاسی گذاشته است. فرهنگ سیاسی از آن موقع به بعد مملو شد از مفاهیم و واژه های برآمده از آرمان ها و ایده آل های انقلاب های مشروطه و سوسیالیستی. مفاهیمی که آرمان های خاصی را نمایندگی می کردند که قانون، حکومت قانونی، عدالتخانه یا مجلس شورا، مساوات، برابری، عدالت و… از مهمترین آنها بودند. و مفاهیمی که طبقاتی را نمایندگی می کردند از جمله منورالفکران، آزادیخواهان، زحمتکشان، کارگران، دهقانان و… مفاهیمی که مجموع مردمان را بدان می نامیدند، همانند: ملت شریف، مردم آگاه، خلق قهرمان، خلق های تحت ستم و… مفاهیمی که منعکس کننده روحیات مردم یا گروهی از مردم مخاطب چون انقلابی، محافظه کار، ارتجاعی، پیشرو، وابسته، ایادی دشمن، خائن، بورژوا، سرمایه دار، فریب خورده، سرسپرده، نوکر اجانب و… مفاهیمی که کشورهای دیگر را بدان می نواختند، همانند استعمارگر، امپریالیسم، سرمایه داری، دشمن خلق ها، فاشیسم، لیبرالیسم و… مفاهیمی که با آن دولت های وقت کشور را مخاطب قرار می دادند، دولت وابسته، دولت سرسپرده، دولت غارتگر، دولت مزدور، دولت بی کفایت، دولت ضد مردمی، دولت ضد خلقی، دولت مستبد، دولت وطن فروش، دولت خائن، دولت ارتجاعی و…
این مفاهیم و مفاهیمی بسیار دیگر از این دست با قدمت نزدیک به یک سده، فرهنگ سیاسی ای از خود برجا گذاشته است که مهمترین پایه های آن«دشمن و دشمن ستیزی»، «دولت های همیشه وابسته و همواره خائن» و مردامانی که اگر با ما همفکر نباشند حتمأ واجد تمامی بدی هایند؛ و استحقاقشان نوکر اجانب، «ایادی دشمن و خائن» بودن است.
فرهنگ سیاسی ای که متأسفانه بیشتر برمدار اندیشه ها و منش های فعالان چپ برقرار شد تا وامدار اتدیشه های انقلاب مشروطه و منش های مشروطه طلبان شود.
این پایه های سه گانه که در دهه بیست خورشیدی با فعالیت های گسترده حزب توده نهاده شد، پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ و در دهه های چهل و پنجاه؛ وقتی که تب انقلابی گری بخش های عمده جهان و بویژه آمریکای لاتین و آفریقا را دربر گرفت، هم مستحکم ترشد وهم توسط ادبیات سیاسی انقلابی«روشنفکران پیرو» آذین بسته شد. آن استحکام ناشی از ستیزه جوئی و دشمن تراشی و هر کس با ما نیست برماست؛ و این آذین ناشی از پرستیژ و مُد روز ِروشنفکران، عاقبت فرهنگ سیاسی کشور را قالب زد تا با غلبه چنین قالبی کل فرهنگ سیاسی برپایه گفتمان چپ انقلابی استوار گردد.
آن قالبِ چنان فراخ و این غلبه چنین دلنشین از قضاء آنقدر وسوسه انگیز شده بود که در تحولات سال ۵۷ نه تنها گروه های چریکی بلکه «رهبر حوزوی ای» چون آیت الله خمینی را برآن داشت تا با استفاده تمام و کمال از ادبیات سیاسی انقلابیِ غالب، این او و مذهبش باشد که بر چنان پایه هایی استوار گردد؛ تا بر این قالب«نقش خود» را بزند.نقشی که او بر این قالب زد البته آنچنان ماهرانه بود که نه تنها گفتمان غالب انقلابی را از آن خود کرد؛ که با بازتولید مفاهیمی خاص خود و مذهبش علاوه بر بستن «دکان قالب ریزی چپ انقلابی» و کنار زدن چپ ها و چپ زده ها، ضمن بازگشایی حجره خاص خویش؛ این عبای او باشد که بر فرهتگ سیاسیِ جدید پیچیده شود..
برای«عبا پیچ» کردن فرهنگ سیاسیِ ایرانیان او مفاهیمی چون مستضعفان، کوخ نشینان، استکبار جهانی و… را جایگزین مفاهیم مورد استفاده چپ انقلابی کرد تا هم آنان را جابگذارد؛ و هم با عدم استفاده از مفاهیم مورد علاقه مذهبیون انقلابی، ثابت کند که دیگر شریعتی «معلم انقلاب» نیست. تا بدین وسیله ضمن سوار شدن بر موج بلند انقلاب و انقلابی گری، علاوه بر التیام بخشی «جامعه تب دارِ» متأثر از گفتمان احتسابیِ چپ زده، تمامی رقبای موج سوار را نیز برای همیشه پیاده نماید.وقتی که همه را پیاده کرد، او دیگر براستی رهبر کبیر انقلاب اسلامی بود. رهبری بلامنازع که در پیاده کردن همه با استفاده از «شانتاژ و انگ» و دشمن و دشمن تراشی که هنر اختصاصی چپ ها بود؛ مهارت بی نظیر و بی بدیل خود را به رخ تمامی نیروها و بویژه به صورت اختصاصی به رخ نیروهای انقلابی اعم از کمونیستی و مذهبی کشید، تا از آن پس فرهنگ سیاسی برای مدتی شاید طولانی بر مدار او و فقه برساخته او بچرخد..
فرهنگ سیاسیِ مولود چپ در ایران با به محاق بردن گفتمان مشروطه و مشروطه طلبی با دو اثر سلبی و ایجابی آنچنان تأثیر منفی از خود بر عرصه سیاسی گذاشت که«دو قطبی کردن فضای فرهنگ سیاسی» و مانع آمدن از تداوم«گفتمان میانه مشروطه طلبی» یکی از مهمترین اثرات منفی است در روند تحولات سیاسی. گفتمانی که می توانست روند تحولات سیاسی را به سمت و سوی دیگری بکشاند. بویژه در تحول مهم جنبش ملی شدن صنعت نفت که مصدق به عنوان نماد مشروطه خواهی اگر موفق به نهادینه کردن این گفتمان می شد، با اطمینان می توان گفت که جامعه به فضای احساسی و پُر تنش دو قطبیِ دهه های چهل و پنجاه نمی رسید.
رقیب اصلی و دیرینه ایده آل ها، آرمان ها و اهداف انقلاب مشروطه هر چند استبداد و حاکمان مستبد بود؛ ولی با کمال بدبیاری خیلی زود با رقیب دیگری روبرو شد که از مرزهای شمالی سرازیر شده بود. تا آن زمان از مرزهای ایران دشمنان بسیاری گذشته بودند و بر کشور تاخته بودند؛ اما این بار علاوه بر حضور سربازان روسی که پس از انقلاب اکتبر دیگر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی خوانده می شد،«فکر انقلاب کمونیستی» نیز با تمام توان در قالب یک تهاجم تمام عیار در ایران زمین«به تاخت» در آمده بود. هرچند سربازان روسی- شوروی پس از پایان دو جنگ جهانی بالاخره با فشار آمریکا ایران را تخلیه کردند و به تهاجم مستقیم پایان داده بودند، ولی«تهاجم انقلابی» به صورت مستقیم و غیرمستقیم همچنان با قوت ادامه داشت؛ تا پس از آن و به مدت طولانی ایران در معرض صدور انقلاب کمونیستی قرار گیرد. که هواداران و طرفداران آن انقلاب در ایران، عاملان«آن صدور» بودند.در میان تمامی آن عوامل صدور، حزب توده به عنوان تشکیلاتی ترین و بزرگ ترین حزب سیاسی؛ نمونه و نماد «پذیرای انقلاب کمونیستی» در تمامی دوره های حیات قانونی و غیرقانونیِ خود شد، تا رد پایش در همه تحولات و روندهای سیاسی کشور بعنوان«ادامه سیاست شوروی» دیده شود.
این تهاجم هرچند با همه تلاش های مستقیم و غیرمستقیم منجر به تشکیل حکومت کمونیستی در ایران نشد و حتی هرچند به گرایش وسیع مردم به«مرام اشتراکی» منتهی نشد، تا مردمان کمونیست شوند؛ اما با این حال غالب شدن گفتمان انقلابی، احساسی، ستیزه جو و… بر فرهنگ سیاسی بویژه در دو دهه چهل و پنجاه و انقلاب برآمده ی از آن، گواه موفق بودن این تهاجم است. و این بدان معناست که کمونیست ها براستی توانستندانقلاب خویش را به ایران صادر کنند؛ هرچند نظام برآمده ی از آن، لباس مذهب برتن داشته باشد و هرچند آن نظام عاملان صدور را پس از استفاده یا سوء استفاده کامل، آنها را به کنار گذاشته باشد.مسئله مهم اما این است که انقلاب «اسلامی – استالینستی» ایران را از اردوگاه غرب خارج ساخت و حکومت اسلامی نه تنها دشمن قسم خورده آمریکا، بلکه دوست شوروی – روسیه شد.
دوستی صمیمی روحانیون حاکم بر حکومت اسلامی با رهبران کمونیستی شوروی را اگر مردمان به چشم خود نمی دیدند مطمئنأ وقوع آن را یا باور نمی کردند و یا جزء عجایب خلقت بشمار می آوردند؛ اما گفتمان غالب انقلابی چپِ مسلط بر فرهنگ سیاسی ایرانِ قبل از انقلاب که به شدت و حدت بیشتر در بعد از انقلاب به حیات خویش ادامه داد، کار خود را کرد و این امر عجیب و غیرقابل باور را عینیت بخشید تا مردمان، اتحاد دو امرمتضادِ حکومت مذهبی با حکومت کمونیستیِ الحادی را به چشم ببینند( اتحاد برادران مکتبی با رفقای مکتبی)!!!
تهاجم کمونیست های روسی به ایران و اشغال کوتاه مدت بخش های شمالی و سپس تهاجم بلند مدت در قالب صدورانقلاب کمونیستی که ایجاد فرهنگ سیاسیِ انقلابی مهمترین پیامد آن بود و بروز انقلابِ ناشیِ از آن فرهنگ سیاسی؛ و سرانجام پیروزی آن انقلاب که مهمترین نتیجه اش بود، شباهت بسیاری دارد با یک نمونه تاریخی؛ و آن حمله اعراب است به ایران. حمله و اشغالی که البته خود با تمامی حمله ها و اشعال های دیگر اقوامِ مهاجم به ایران تفاوت داشت و متفاوت بودنش نه در میزان کشتارها و ویرانی هایش که دست کمی از سایرین نداشت و حتی نه در مدت زمان اشغالِ مستقیم آن؛ بلکه تفاوت اصلی حمله اعراب در مدت زمان اشغال غیرمستقیمِ آن بوده است. دیگر اقوامِ مهاجم آمدند، کشتند، ویران کردند، غارت کردند و… ولی با رفتنشان هرچند ایران را با خسارت های مهیبی مواجه کردند، اما از خود«اثر مخرب ادامه دار» برجا نگذاشتند؛ ولی اعراب با«صدور فرهنگ عربی» در قالبِ دین اسلام بعنوان آخرین دین که هیچکس حق خروج از آن را ندارد و با استفاده از«ابزار ارتداد» علاوه بر توجیه تهاجم خویش و پاک کردن بسیاری از اعمالِ غیر انسانی، خشن و وحشیانه خود؛ از آن زمان به بعد که با تأسف تاکنون نیز ادامه یافته است، به تولید و بازتولیدِ فرهنگی پرداخته و می پردازند که از دل آن جز اندیشه ی ستیزه جوی سنتیِ تمدن ستیز و جز عمل تخریبی ضد ایرانی عایدی برای ایرانیان نداشته است.سیطره ای چنین مخرب و مدت زمانی چنین طولانیِ خواب رفتگی مردم را هیچ یک از اقوامِ مهاجم حتی وحشی ترین آنها یعنی مغولان نیز از خود بجا نگذاشته اند. سیطره جوئی که هرچند قادر نشد ایرانیان را«عرب تمام عیار» تماید، اما با تمامی توان مانع از هرنوع«حیات مستقل فرهنگ ایرانی» تاکنون شده است..
منادیان انقلاب کمونیستی و پیروانِ پذیرای آن انقلاب در ایران حتما چنین شباهتی را انکار می کنند، چون به زعم آنها اتفاقا اندیشه های کمونیستی نه تنها در مقابل با اندیشه های اسلامی بلکه در تقابل با هر نوع اندیشه های از این گونه است؛ زیرا به باور آنها اندیشه کمونیستی اندیشه رهائی بخش است و انقلاب ناشی از آن اندبشه، نجات بخش خلق ها از اندیشه های ارتجاعی است. سوای از چنین ادعایی اما این دو اندیشه ی نه تنها متفاوت بلکه به ظاهر متضاد در عمل به نتایج یکسانی می رسند که«نگرش غیر ملی» اصلی ترین حلقه اتصال آنان است؛ و ترجیح منافع ایدئولوژیکی(مرامی) بر منافع ملی، عمده ترین نتیجه عملکرد آنها می باشد.
فرهنگ سیاسیِ هردوره همچنان که مولود گذشته و زمان حال خود است اگر با همان شکل و محتوا ادامه یابد، به یقین بر روند تحولاتِ آینده نیز تأثیرِ شگرفی می گذارد. بویژه اگر بی رقیب باشد و مسلط، تأثیر آن بر تحولات حال و آینده نیز انحصاری خواهد بود.
در فرهنگ سیاسیِ برآمده از اندیشه های سیاسی و ادبیات سیاسیِ چپِ انقلابیِ ستیزه جو همچنان که دشمنی با همه( بجز خودی ها) نقش پُررنگی داشت،«دشمن شناسی» هم یکی از شاخصه های چنین فرهنگی بود. دشمنی بدون دشمن نمی توانست بروز یابد و ادامه راه دهد. به تأسی از اندیشه ی مرکزیِ کمونیستی با مرکزیت دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی(پولیت بورو) دشمن شماره یک تمامی خلق های جهان، امپریالیسم بود؛ اما در تعیین مصداق ها هرچند اختلافاتی در میان گروه های مختلفِ کمونیستی در ایران دیده می شد ولی با مرکزیت حزب توده، دشمن اصلیِ«خلق های ایران» نیز آمریکا معرفی شد، نه انگلیس و دیگران.
با اشاره ی بیش از حد به نقش آمریکا در کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، چپ ها هرچند آن واقعه را به عنوان تأییدی بر درستی تشخیص و تعیین خود در معرفی دشمن اصلی می آوردند اما با مهارتی خاص دو امر را پنهان می داشتند؛ یکی پیرویِ محض در این زمینه از شوروی که سال ها بود آمریکا را مظهر امپریالیسم می دانست و آن را دشمن شماره یک معرفی می کرد، و دیگری پنهان کردن «آن دشمن دیگر». دشمنی نه نوپا و نسبتا تازه واردی چون آمریکا؛ و دشمنی نه حتی قدیمیِ چون انگلیس بلکه «دشمن تاریخی». و آن دشمنی را که چپ ها با تردستیِ سیاسی و ایدئولوژیکی، آن را پنهان کردند تا شاید به پستویِ ذهن ایرانیان رانده شود همان دشمن کینه جو، اشغالگر، استعمارگر و مداخله جوی تاریخی ایران یعنی شوروی – روسیه بود.
در دوران معاصر با همه نفرتی که ایرانیان از انگلیس دارند، تنفرشان از روسیه اما پیش تر و بیش تر است. سرزمین های کهنِ عزیزِ اشغال شده ی شمال ایران و مداخلات و خیانت های بی شماری دیگر، وقایعی نیستند که بشود آنها را فراموش کرد. فرهنگ سیاسیِ مولود چپِ مسلط بر چند دهه ی اخیر با شیطان بزرگ خواندن آمریکا توسط رهبر انقلاب اسلامی در عین دشمن ندانستن شورویِ الحادی، همان تأثیر شگرفی است که بر روند تحولات سیاسیِ معاصر گذاشته است.
آمریکا ستیزیِ افراطی در عین دوستی با شوروی – روسیه که به فرهنگ سیاسیِ رسمی حکومت روحانیون بدل شده است، سوغات اصلیِ سیطره ی اندیشه های چپ بر فرهنگ سیاسیِ ایرانِ معاصر است. البته این بدان معنی نیست که مردم نیز چشم و گوش بسته همچنان دل در گرو چنین سیاستی و چنان فرهنگ سیاسی ای داشته باشند. گریز از سیطره ی چنین فرهنگ سیاسیِ غیرملی سال ها است که آغاز شده است. شعارهای مردمِ معترض در اعتراضات خیابانیِ سال ۸۸ به بعد بر علیه روسیه، نمونه ای است؛ و نویدی است بر واگویه های آن در آینده نزدیک. آینده نزدیکیِ که شاید پایانی باشد بر نزدیکیِ جهان وطنی های انترناسیونالیستی و امتی ها؛ تا شاید زان پس فرهنگِ سیاسی بر مدار اندیشه های ملی استوار گردد.
عمده ترین اثرات فرهنگ سیاسیِ برآمده از اندیشه های چپ در ایران:
۱- به حاشیه بردن ایده آل های مشروطه و شعارهای آن انقلاب.
۲- به محاق بردن فرهنگ سیاسیِ مشروطه طلبی.
۳- ایجاد فضای دو قطبی در جامعه با تقویت روحیه ی تضاد میان ملت – دولت.
۴- ترویج افراطیِ «غرب ستیزی» و بویژه آمریکا ستیزی.
۵- ترویج فرهنگ«شوروی – روسیه عزیزی» و جازدن آن در قالب دوست، نه دشمن.
۶- به حاشیه بردن هرنوع اندیشه و عملِ سیاسیِ مستقل، با برچسب وابستگی به امپریالیسمِ جهانی.
۷- دشمنی شدید با ملی گرایی بعنوان یک امر ارتجاعی و کارشکنی در حرکت های ملی.
۸- ترویج و بسط«بداخلاقی های سیاسی» از طریق رواج ادبیات ستیزه جویانه و پرخاشگر، با انواع برچسب ها و انگ ها.
۹- به حاشیه بردن گفتنان دمکراتیک یا گفتمان میانه رو اصلاحی، از طریق رواج ادبیات سیاسی منادی اندیشه های انقلابی.
۱- رواج و تقویت پوپولیسم – «مردم مقدسی» – با ارج نهادن افراطی به هرنوع حرکات توده مردم.
۱۱- ایجاد زمینه های لازمِ بنیادگرائی و تقویت آن از راه غرب ستیزی افراطی.
۱۲- ضدیت با منافع ملی و تلاش برای دستیابی به منافع حزبی – مرامی، به هر قیمتی و با هر روشی.
۱۳-تأکید و تقویت بیمارگونه «تئوری توطئه»، در عین مبرا دانستن حکومت شوروی در این امر؛ با نادیده گرفتن نفوذ منفیِ آن کشور در روند تحولات سیاسیِ ایران
۱۴- مخالفت های پیدا و پنهان با نوسازیِ جامعه و امر تجدد، با همنوایی و هم رأئی با اشخاص و گروه های مرتجع در این زمینه در قالب تئوری های ایدئولوژیکی.
۱۵- ترویج مُدگرائیِ روشنفکرانه و نسهیل تسلط «روشنفکران پیرو» بر سهپر سیاسیِ ایران.
۱۶- رواج تحلیل های ایدئولوژیکیِ امور سیاسی، یا برداشت های غیرواقعی از امور واقعی.
۱۷- کمک به گروه های تجزیه طلبِ متمایل یا وابسته به شوروی، با همراهیِ مستفیم و غیرمستقیمِ آنها.
۱۸- وابستگی شدید و تمام عیار به سیاست های شوروی در ایران، ازطریقِ حمایت و همراهی با برنامه هایِ آنها؛ تا حد«سرسپردگی»
۱۹- تأکید اغراق آمیز و ترویجِ روحیه« دشمن» و«دشمنی» در قالب«هرکس با ما نیست، برماست»؛ که به مرور بدل به فرهنگِ سیاسیِ مسلط هم در جامعه شده است و هم بر حاکمانِ اسلامی. تا جائی که هردو رهبر اتقلاب و نظام، سخت دچار این«عارضه» اند و جامعه را نیز چهل سال است که گرفتار این«هدیه کمونیستیِ گریز ناپذیر» کرده اند.
۲۰- مبنای عملِ سیاسی نه برپایه ی حقیقت و تطابق با حقیقت، بلکه برمبنای عملِ متقابلِ دیگران( دشمن)؛
خصیصه ی دیگر فرهنگ سیاسیِ چپ است. که در همه این سال ها خود به وسیله و ابزاری بدل شده است برای توجیه اعمالِ حکومت در داخل و خارج از کشور توسط حاکمانِ اسلامی و طرفداران آن. بعنوان مثال بجای محکوم کردن هرنوع دخالت در امورِ دیگران به عنوان یک کار زشت،ناپسند و به دور از ارزش های انسانی؛ دخالت در یمن را با استناد به دخالتِ عربستان سعودی، توجیه می کنند!
درست به همان شیوه ی حاکمان کمونیستی شوروی که تمامی اعمال بد خود را با مقایسه ی آن کارها در غرب و بویژه در آمریکا توجیه می کردند؛ در حالی که خود را داعیه دار حکومت خوب و مدعی ارزش های انسانی می دانستند، نه آن حکومت ها را!
یک پاسخ
عالی بود
دیدگاهها بستهاند.