سمیه عظیمی، خبرنگار سیاسی ایرنا پلاس؛ هرچند تا سال ۹۶ همچنان نام خوئینی برای محافلی پراهمیت بود و گاهی از سوی تشکلهای مختلف از او دعوت میشد، اما بعد از ماجرای اعتراضات سال ۹۶ و بیانیه مجمع روحانیون مبارز درباره آن او ترجیح داد اظهارنظرهایش را کمتر کند و حتی در کانال خود هم مطلبی را به روز نکرده است. خوئینی و مجمع روحانیوناش در بیانیهای درباره اعتراضات ۹۶ نوشتند:«عناصر فرصتطلب و عوامل آشوبگر با سوءاستفاده از اجتماعات و اعتراضات آرام مردمی با ایجاد آشوب، ناامنی، تخریب اموال عمومی، اهانت به مقدسات دینی و ملی، و حتی قتل انسانهای بیگناه، اهداف پلید دشمنان را دنبال میکنند».
با انتشار این بیانیه، خوئینی و دوستانش با انتقادات تندی از سوی مردم و به ویژه کاربران فضای مجازی مواجه شدند. حالا او پس از مدتها پای صحبت با خبرنگار ایرنا پلاس نشسته و به بهانه سالروز آیتالله هاشمی، به مرور ایام گذشته پرداخته است؛ ایامی که پس از انقلاب خود او نقش پررنگی در آن داشته است. او دربخش اول این گفتوگو از ماجرای آشناییاش با امام موسی صدر میگوید:«من وقتی به لبنان رفتم، طبق راهنماییهای آقای هاشمی، قرار بود بروم مرحوم چمران را اول پیدا کنم و بعد توسط ایشان با آقاموسی صدر ملاقات کنم. چون آقاموسی که من را نمیشناخت، من هم ایشان را ندیده بودم».
دیدگاههای موسیصدر، روحانی جوان و انقلابی را شگفتزده میکند:«مرحوم آقاموسی صدر، تا آنجا که رفتار ظاهریاش نشان میداد، هیچ نوعی همراهی با انقلاب نداشت».
خوئینی همچنین از تلاشش برای جلوگیری از اعدام مجاهدین خلق میگوید، تلاشی که به گفته او بسیاری از حوزویها در ابتدای دهه ۵۰ از آن حمایت میکردند: «مجاهدین خلق در نظر فضلای علاقهمند به نهضت در آن زمان مهم بودند. همه راه افتاده بودند به خانه مراجع میرفتند تا آنها واسطهای بفرستند و شاه را از اعدام اینها منصرف کنند. ما خودمان گروهی به تهران آمدیم و نزد برخی مراجع از جمله مرحوم آیتالله خوانساری رفتیم. چون رژیم روی ایشان حساسیت خاصی نداشت. از ایشان خواستیم واسطه شود که اینها اعدام نشوند».
در ادامه بخش دوم گفتوگوی ایرناپلاس با محمد موسویخوئینی را که به صورت اختصاصی همزمان در سازندگی هم چاپ میشودمیخوانید:
شما هم در مبارزات بودید و هم بعد از انقلاب در مقاطع مختلف با آقای هاشمی حشر و نشر داشتید. دریافت شما از شخصیت مبارزاتی و سیاسی آقای هاشمی چه بود؟
وجه منفیاش این بود که اگر آقای هاشمی در مسیر این هدف، معتقد بود کاری باید انجام شود، دیگر هیچ مانعی را بر سر راه نمیپذیرفت؛ چه این مانع قانون باشد، چه اشخاص و حقوق دیگران. هر حقی را در قبال این حقی که معتقد بود باید زنده کرد، نادیده میگرفت. من بهشخصه یکی از مواردی که در مورد آن بارها با ایشان صحبت میکردم، بحث قانون بود. ایشان معتقد بود کار باید راه بیفتد، برای راه افتادن کار میشود قانون را دور زد، میشود از رهبری اجازه گرفت. کمااینکه قبل از آقای خامنهای، میرفت از امام اجازه میگرفت. شاید هیچکس به اندازه ایشان در اجازه گرفتن از رهبر چه زمان امام و چه زمان آیتالله خامنهای، آنقدر مصر و سمج نبوده است که بالاخره اجازه کار را بگیرد تا کار راه بیفتد. معتقد بود افراد و گروههای مزاحم را باید با سخنرانی کردن، نهیب زدن یا محدود کردن از سر راه برداشت.
ایشان به هرحال «عملگرا» بود؛ عملگرا یعنی آنچه فکر میکرد درست است باید پیش برود و هر اقدامی اگر در این مسیر تعریف شود درست است و اگر مانع باشد نادرست است و باید کنار زده شود. اصلا برایش مهم نبود که قانونی است یا غیرقانونی، حقی از بین میرود یا نه.
من سر این مسائل بسیار با ایشان اختلاف داشتم، نمیخواهم مواردش را مثال بزنم ولی گاهی میگفتم آقای هاشمی این کار درست نیست، خلاف قانون است، میگفت از رهبری اجازه میگیرم. میگفتم این اجازه هم خلاف قانون است، این کار را نکنید، این باب باز میشود، فردا دیگری هم میرود اجازه میگیرد، آن وقت شما ناراحت میشوید، بگذارید کارها قانونی باشد. کار با تأخیر و به کندی، بهتر از کار خلاف قانون است. بگذارید مردم قانونمندی را بیاموزند. تنها شما نیستید که میتوانید اجازه بگیرید، دیگران هم به همان زبان و شیوه شما میروند و اجازه میگیرند. البته نمیخواهم بگویم اجازهدهنده و اجازهگیرنده، نیت بد داشته یا دارند، اتفاقا به نظرشان میخواهند کار انقلاب و مملکت را پیش ببرند.
من با آقای هاشمی زیاد سر این چیزها حرف میزدم و میگفتم بگذارید مردم به قانونمندی عادت کنند. در انتخابات سال ۷۶، یک وقت متوجه شدیم خبرهایی میآید که بالاخره میخواهند یکجوری بازی انتخابات را به هم بزنند و بناست همان کسی را که میخواهند، روی کار بیاورند. من و آقای کروبی رفتیم خدمت آقای هاشمی، گفتیم آقای هاشمی ظاهرا آنچه میفهمیم بنا نیست انتخابات روال عادی و طبیعی خود را طی کند. البته ما هم آن موقع اطمینان خاطر جدی نداشتیم که حتما آقای خاتمی رأی دارد؛ ولی میخواستیم هرکس به همان میزان که رأی دارد شناخته شود و یک انتخابات آبرومندی برگزار شود. برای همین به ایشان گفتیم پرسوجو کنید، ببینید اگر تمایل به یک فرد دیگری هست، از آنجا که آقای خاتمی هم دنبال پست و مقام نیست، کنار بکشد.
آقای هاشمی در پاسخ گفت اتفاقا من با آقای خامنهای اینجا اختلافنظر دارم. آقای خامنهای نظرش این است که باید انتخابات خیلی پرشور باشد و مردم همه بیایند و هرچه مردم بیشتر بیایند بیشتر تأیید نظام است. اما من میگویم آقا شما بگویید نظرتان چه کسی است، ما همه میرویم کار میکنیم که همان بشود. آقای هاشمی معتقد بود بالاخره یک رئیسجمهور لازم داریم، آقای خامنهای بگوید چه کسی بشود یا با هم توافق کنیم که چه کسی بشود. ما تلاش میکنیم که همان بشود. تعبیر عملگرا برای ایشان خیلی تعبیر درستی بود.
اما در همان انتخابات ۷۶، ایشان در آخرین نمازجمعه قبل از انتخابات، برای صیانت از آرا، صریح موضعگیری کرد و همه از جمله شخص آقای خاتمی هم بعدها گفتند که این خطبه نمازجمعه آقای هاشمی، در شکلگیری حماسه دوم خرداد و جلوگیری از هرگونه مخدوش شدن آرا مؤثر بوده است. حتی قبل از دوم خرداد هم ایشان گویا جلسهای با رهبر انقلاب داشتند و بعد سخنرانی تاریخی رهبری در۳۱ اردیبهشت ۷۶ انجام شد. این موضوعات را چگونه تفسیر میکنید؟ آیا برای نوع نگاهی که به نظرتان آقای هاشمی به انتخابات داشته، مؤید و استناد دیگری دارید؟
گفتم که ما خودمان با ایشان ملاقات کردیم و از ایشان آن حرف را شنیدم. اما باید بگویم آن خطبه نمازجمعه هم در مغایرت با صحبتی که داشتم نیست. بعضی فکر میکنند ایشان در حمایت از آقای خاتمی آن خطبه را خوانده در حالی که ما بعد از آن خطبه جلسهای داشتیم، این طور که یادم هست جلسه مجمع تشخیص بود، الان البته تردید دارم. به هر حال، موضوع خطبه نمازجمعه ایشان به صورت خارج از دستور کار مطرح شد.
خیلی سال گذشته، اطمینان ندارم ولی گمان میکنم آقای ولایتی مطرح کرد. ایشان خارج از دستور جلسه راجع به همین خطبه آقای هاشمی صحبت کرد. برداشت آقای ولایتی هم گویا این بود که این خطبه به نفع آقای خاتمی است. در ذهنم هست بعد از ایشان هم آقای طبسی میخواست در تأیید صحبتهای آقای ولایتی صحبت کند. من که احساس کردم فضای خاصی هست، نوبت گرفتم که صحبت کنم. آقای هاشمی شاید احساس کرد که الان اگر من هم صحبت کنم، بحث ممکن است تند شود، لذا گفت: (قریب به این مضمون) من تعجب میکنم آقایان چرا این صحبتها را میکنید. علاقهمندان آقای ناطق و دوستان ایشان به من مراجعات مکرر کردند، از جمله قبل از اینکه از خانه برای نمازجمعه حرکت کنم، به خانهام هم زنگ زدند و از احتمال تقلب ابراز نگرانی کردند. من به خاطر اینکه آنها تلفن زدند و مکرر به من مراجعه کردند، آن خطبه را خواندم. در حقیقت طرفداران آقای ناطق، نگران بودند که طرفداران آقای خاتمی، تقلب کنند.
از چه راهی طرفداران آقای خاتمی میتوانستند تقلب کنند؟
من نمیدانم آنها چرا این نگرانی را داشتند، ولی آقای هاشمی بنا به گفته خودشان در حقیقت به دنبال ابراز نگرانی طرفداران آقای ناطق آن صحبتها را کرده، هرچند عملا به نفع آقای خاتمی تمام شده است.
آن زمان فضای عمومی به نفع آقای خاتمی بود. احساس مردم این بود که آقای ناطقنوری نامزد انتخاباتی مورد حمایت حاکمیت است و آنها میخواهند آقای ناطق رأی بیاورد. همین احساس باعث شده بود جامعه عکسالعمل نشان دهد. شاید اصلا از خطبه آقای هاشمی جامعه همین احساس را پیدا کرده است که خطبه ایشان به نوعی در حمایت از آقای ناطق است لذا فضای انتخاباتی را بیشتر به نفع آقای خاتمی تمام کردند.
کمااینکه بعدها شنیدم خود آقای ناطق هم گفته است بعضی کارهایی که صداوسیما در تبلیغاتش میکرد و اقداماتی دیگر که دیگران کردند، باعث شد جامعه احساس کند من نامزد حاکمیت هستم و میخواهند به هر راهی که ممکن است من رئیسجمهور شوم، لذا جامعه در رفتار عکسالعملی به سمت آقای خاتمی رفته است.
اگر این برداشت صحیح باشد که آقای هاشمی در حمایت از آقای خاتمی آن سخنان را مطرح کرده است، اما هیچ علامت و نشانهای در آن زمان وجود نداشت که ثابت کند آقای هاشمی آقای خاتمی را بهتر از آقای ناطق میدانست. آقای هاشمی تصور میکرد آقای ناطق ادامهدهنده همان سیاستها و راهی است که خود داشته است چون آقای ناطق خیلی به آقای هاشمی نزدیک بود.
من اصلا نمیخواهم بگویم خطبه آقای هاشمی به نفع آقای ناطق یا آقای خاتمی بوده است. فقط شما دو خاطره را تعریف کردید که نشان میدهد طرفداران دو نامزد رقیب به سراغش رفتهاند تا در صیانت از آرا کمک کند. آقای هاشمی هم برای صیانت از آرا به صحنه میآید و خطبههایش این مسیر را مساعد میسازد.
فرمودید خودتان با آقای هاشمی ملاقات کردید.
ولی آن دیدار هرگز به عنوان جلوگیری از تقلب در انتخابات نبود. اصلا قبل از آغاز انتخابات و صندوق رأی بود. احساس ما این بود که نگاه حاکمیت و رهبری این است که آقای ناطق رئیسجمهور شود نه آقای خاتمی. ما رفته بودیم که اگر این است و ممکن است ابر و باد و مه و خورشید و فلک را به کار اندازند تا بالاخره آقای ناطق رئیسجمهور شود، نمیخواهیم آقای خاتمی به قیمت دعوا کردن آن هم با رهبری رئیسجمهور شود. بهخصوص که آقای خاتمی آنقدرها انگیزه رئیسجمهور شدن ندارد که بخواهد رودرروی حاکمیت قرار گیرد. ما آن زمان، از زاویه تقلب در روز انتخابات نرفته بودیم.
به هر حال رفته بودید و همین ابر و باد و مه و خورشید و فلک پس چیست؟ به هر حال میخواهم بگویم خطبههای آقای هاشمی نه در تأیید آقای خاتمی نه در تأیید آقای ناطق بوده ولی خطبههایشان منجر به سلامت شده است. این را آقای خاتمی هم تأیید و تأکید میکنند.
من کاری به تفسیر آقای خاتمی ندارم. ایشان نظر خودش را دارد ولی این بههرحالهای شما هم شنیدنی است!… من با صراحت هدف از یک دیدار و گفتوگوهای در آن دیدار را توضیح میدهم و شما نه پس از یک روز یا یک هفته یا بیشتر که پس از چند دقیقه آن را تغییر میدهید و با یک کلمه بههرحال یک چیز دیگری را به جای حرف من میخواهید جا بیندازید! امیدوارم این صراحت کلام من شما را آزرده نسازد.
اما، آقای هاشمی میان روحانیون سیاسی، رکورددار کاندیداتوری انتخابات بود و خودش را بارها در معرض رأی مردم قرار داد و با حضورش سعی کرد عرصه رقابت انتخاباتی را گرم نگه دارد و باعث شور انتخاباتی شود. اینها چطور با نگاهی که شما میگویید قابلجمع است؟
بله، بعضی مواقع هم رأی نیاورد ولی شما جوری حرف میزنید که گویا آقای هاشمی برای گرم نگه داشتن انتخابات نامزد میشده است، ایشان هم مانند سایرین برای رئیسجمهور شدن یا نماینده مجلس شدن وارد عرصه انتخابات شده است.
خوب، فکر نمیکنید اگر به این اعتقاد نداشت، نباید وارد صحنه میشد؟ به نظرتان اینطور نیست؟
نه اینطور نیست. چون من همان را که بوده برای شما گفتم. اینها هر کدام توجیه خود را دارد. من اصلا نمیخواهم بگویم که آقای هاشمی میخواست در ایران انتخاباتی نباشد یا رأی مردم به نظرش اعتبار و ارزشی نداشت. بیشتر یک عملگرا بود.
اگر نگاه ایشان این بوده، چرا ایامی که رأی نیاورد و اتفاقا در قدرت هم بود، کاری نکرد که رأی بیاورد؟
خوب، قدرت خودش یکی از همین مشکلات است و گاهی در مردم احساسی ایجاد میکند که رفتار واکنشی از خود نشان میدهند.
ممکن است قدرت محبوبیت را کم کند ولی اگر این نگاه را داشته، میتوانست کاری کند که رأی بیاورد و نامش از صندوق بیرون بیاید.
یعنی میتوانست چه کار کند؟
یعنی ایشان وقتهایی که رأی داشت، چطور رأی داشت؟ رأی داشت یا نداشت؟
بله رأی داشت. حرف من به معنای این نیست که ایشان تقلب میکرده است. ایشان زمانی که رأی آورد ناشی از این بود که یک فرد شناخته شده و مقبول بود و پایگاه داشت. موارد نقدی که من نسبت به آقای هاشمی میگویم معنایش این نیست که ایشان این جنبههای مثبت را نداشته و جامعه با ایشان خداحافظی کرده بود. منتها در انتخابات دور دوم ریاستجمهوری، رأی ایشان پایین آمد. مقصودم از این سخنان، نگاه ایشان است. آنچه که در نگاه آقای هاشمی بود، این بود که آنچه در نظرشان درست است باید پیش برود.
قبل از پیروزی انقلاب، خود انقلاب و نهضت برایش اصل مسلم بود و همه چیز برایش در حاشیه آن تعریف میشد. بعد از پیروزی انقلاب هم به دست آوردن قدرت، یک اصل مسلم در نگاه آقای هاشمی بود. من اینها را از زبان خودش شنیدم که میگویم. میگفت قبلا روحانیون غفلت کردند و با هزاران خوندل کشته دادند بعد که پیروزی میرسید، دیگران میگفتند خیلی خوب، مبارزه کردید دستتان درد نکند، التماس دعا، تشریف ببرید در همان مساجد، هر وقت لازم شد باز هم خدمتتان میآییم. ایشان ایندفعه میخواست این قضیه را محکم بگیرد که از دست نرود. دیگر برایش فرقی نداشت کسی برنجد یا بدش بیاید یا لازم باشد به تخت سینه کسی زده و او را کنار بزند. آقای هاشمی در عمل اینطور بود نه اینکه در نظر اعتقادی به رأی مردم نداشته باشد.
خوب یعنی در عمل چه میکرد؟ برای پیادهسازی نگاهی که گفتید، چه سازوکاری داشت؟ مثلا در همان انتخابات ۷۶، اگر رهبر انقلاب به ایشان میگفت ما دنبال ریاستجمهوری آقای ایکس هستیم، آقای هاشمی برای اینکه نظر ولیفقیه را عملیاتی کند، چه میکرد؟
من چون اینکاره نیستم، خیلی نمیتوانم بگویم چه کار میکرد. این روزها یک تعبیری به کار میبرند برای این کار به اسم «مهندسی انتخابات». آقای هاشمی آن زمان را در نظر بگیرید با آن روابط و امکانات و قدرت نه آقای هاشمی سالهای آخر را. آقای هاشمی آن زمان میتوانست انتخابات را جوری مهندسی کند که آن نتیجهای که میخواهد گرفته شود.
البته ممکن هم هست که آن نتیجه گرفته نشود یعنی تضمینی نبود ولی او دنبالش میرفت. مثلا فرض کنید همان سال ۷۶، اگر رهبری هم نظرشان این بود، میگفتند من میخواهم که آقای ناطق رئیسجمهور بشود و شاید هم مایل بودند انتخاب شود اما با رعایت همه معیارهای انتخاباتی، به طوری که همه مردم باور کنند واقعا انتخابات جدی است بنابراین پای صندوق رأی بیایند. اما آقای هاشمی نظرش متفاوت بود، میگفت ما همه سازوکارها را جوری طراحی کنیم که این آقا رأی بیاورد حالا به جای بیست میلیون، ۱۵ میلیون بیایند پای صندوق رأی.
از طرف آقای هاشمی؟
نه فقط آقای هاشمی، هر کسی در هر زمانی و به هر شکلی. همهمان قانون را رعایت نکردیم و برایش توجیه آوردیم؛ گاهی گفتیم انقلاب است، گاهی گفتیم اسلام زیر و رو میشود. این در حافظه مردم جمع شده است و بیاعتمادی امروز مردم به مسئولان را شکل داده است. میبینید دو نفر را اعدام میکنند، من کاری ندارم که بحق اعدام کردند یا بناحق. اما سخنم این است که طبیعتا مردم باید با اعدام موافق باشند چون کسی را اعدام میکنند که همه احساس میکنند حقش بوده و بودنش مضر است، ولی میبینید هر جا میرویم همه میگویند بیچارهها را برای چه اعدام کردند. مردم حس نمیکنند اینها باعث بخشی از مشکلات ارزی بودند.
مثلا در همین مورد قانون منع بهکارگیری بازنشستگان، میگوییم برای کسی جایگزینی نداریم. آیا واقعا ما کسی را داریم در این مملکت که جایگزین نداشته باشد؟ فرض کنیم این فرد، فردا افتاد و مرد. چه کارش میکنیم؟ بازنشسته کردنش دست ماست، مردنش که دست ما نیست. اگر مرد فردایش چه میکنیم؟ به نظرم این کارها بخشی از بیاعتمادی را شکل داده است. مردم به قانون و مجری قانون بیاعتماد شدهاند. رئیس قوه، معاون او، امام جمعه، هرکس توضیح میدهد مردم قانع نمیشوند. عملگرایی ممکن است امروز کار ما را پیش ببرد و در کوتاهمدت نتیجه بدهد ولی در درازمدت همین میشود که اتفاق افتاده است.
شما در جریان یکی از حرکتهای مهم بعد از انقلاب، رهبری پشتصحنه را برعهده داشتید؛ ماجرای تسخیر لانه جاسوسی آمریکا. نگاه آقای هاشمی در این زمینه چه بود؟ ایشان بعدها در پاسخ به سؤالی در این باره، میگویند که در لحظه اعلام تسخیر لانه، با آیتالله خامنهای مکه بودند و هر دو از این اتفاق ناراحت شدند.
من از حال ایشان و آقای خامنهای در مکه خبر ندارم ولی شما ببینید از روزی که این اتفاق افتاده تا زمانی که امام زنده بودند و تا سالها بعد از رحلت امام خمینی، یک سخنرانی یا مصاحبه از آقای هاشمی هست که در مذمت آن حرکت باشد و گفته باشد این کار اشتباه بوده است؟
مخالف اشغال لانه بودن هم از آن داستانهای شنیدنی است. کسانی که این روزها مخالفت میکنند، آن زمان تأیید میکردند. تنها مرحوم بازرگان از اول تا آخر مخالف بود. مثلا مرحوم دکتر یزدی اولین مصاحبه را در حمایت از اشغال لانه جاسوسی کرده و آن را بهعنوان یک حرکت انقلابی ستوده است. البته مرحوم دکتر سحابی هم گویا مخالف بود منتها او چیزی نگفت.
آن روزها دانشجویان دفتری داشتند که جلوی در ورودی لانه گذاشته بودند و هریک از مقامات و چهرهها که میخواستند بازدید کنند، آن دفتر را امضا میکردند و چیزی به یادگار مینوشتند. از روحانیون و افراد و گروههای سیاسی و حقوقدانها و اصناف و سیاسیون، مسلمان و لائیک و ضددین آمدند و حمایت کردند.
تنها کسی را که راه ندادیم، مسعود رجوی و موسی خیابانی بودند که رفتار منافقانهای داشتند. ابتدا، پیش از ظهر بیانیه دادند که این حرکت از راست است با راهنمای چپ و محکوم کردند، میگفتند ما تنها کسانی هستیم که میدانیم مبارزه با امپریالیسم یعنی چی و کسانی که سفارت آمریکا را گرفتهاند نمیدانند امپریالیسم چی است؟ اما ساعت دو یا سه بعدازظهر، یک بیانیه دیگر دادند و از بیانیه اول عذرخواهی کردند و حامی حرکت شدند. اما این رفتار از نگاه دانشجویان، منافقانه بود و برای همین به لانه راهشان ندادیم.
آقای هاشمی و آقای خامنهای که امضا نکردند؟
نه. آقای منتظری و آقای بهشتی و بسیاری از شخصیتها هم امضا نکردهاند؛ اگر از سخن من چنین برداشت کردید که هرکس آن دفتر را امضا کرده، موافق بوده است و هرکس که امضا نکرده است مخالف، معلوم میشود که یا من نمیتوانم درست حرف بزنم یا یک جای دیگر کار عیب دارد، ولی اگر سخنرانیها و مصاحبههای آقای هاشمی را در همان ایام بخوانید قطعا علیه تسخیر لانه نیست. آقای هاشمی و شهید بهشتی جزو کسانی بودند که هر اتفاق کوچک و بزرگی که میافتاد، مردم و خبرنگاران منتظر اظهارنظرشان بودند. قطعا آنها هم آن زمان موضع مخالفت نداشتهاند.
برخی عدم اظهارنظرها و عدم مخالفتها، ناشی از حمایت امام نبود و اینکه به هر حال اتفاق افتاده؟
یک بخش هم بله مربوط به این بود که امام حمایت کردند. اما ببینید من یک نکته را بگویم، سالها از آن ایام گذشته و متن آن ایام از ذهن مردم فراموش شده است. عده زیادی از آنها از دنیا رفتهاند. نسل بعدی و بعدی آمده است. من چقدر میتوانم آن زمان را برای نسل فعلی تصویرسازی کنم؟ چقدر میتوانم بگویم اوضاع جوری بود که همه مردم حمایت کردند. از سراسر ایران برای اعلام حمایت میآمدند. ۲۰۰ نفر پیاده از کرمانشاه به تهران آمده بودند تا حمایت خود را ابراز کنند. من در هیچ حادثه سیاسی دیگری یادم نمیآید مردم اینطور حمایت کرده باشند. آقای هاشمی هم تا چند سال بعد از امام کلمهای در مخالفت با این حرکت بیان نکرده بودند. آقای خامنهای تا همین امروز هم کلمهای علیه این حرکت حرف نزدهاند. ایشان همین الان هم که سخنرانی میکنند، آن کار را درست میدانند.
آقای هاشمی، بههرحال رئیس مجلس بوده، بعد از امام هم رئیسجمهور بوده است. یادم نمیآید حتی در دوران ریاستجمهوری هم علیه ماجرای لانه سخنی گفته باشد. حالا امروز فضا جوری شده است که دوست ما آقای اصغرزاده هم جور دیگری حرف میزند. دانشجویان اقدام بزرگی کردهاند، امام از آن اقدام حمایت کردهاند، تمام ملت هم آمدند، ایستادند و حمایت کردند. مثل این است که امروز بگویند چرا انقلاب کردید. خوب انقلاب شده است و رژیمی غیرمردمی و وابسته به بیگانه ساقط شده است، اگر ایراد دارید، بروید به مردم بگویید چرا انقلاب کردند.
اینکه آقای هاشمی اینها را میگوید، باز ناشی از همان روحیه عملگرایی است. من با ایشان نزدیک بودهام. در مجلس بسیار با هم حشر و نشر داشتیم؛ در کار مجلس، در جلسات هیئترئیسه، در مهمانیها و نشستهای دوستانهای که هر دو بودیم، یک بار حتی نه به صراحت، نه به اشاره، نه حتی به مزاح نگفتند این چه کاری بود کردید. اصلا چنین چیزی من از آقای هاشمی نشنیدم.
اگر شما سخنرانیهای آقای هاشمی را بررسی کنید، ایشان تا زمان رحلت امام به حرمت امام مخالفت نکردند ولی حتی یک سخنرانی از ایشان در مراسم ۱۳ آبان نداریم. اینطور که گفته شده، به برنامه ۱۳ آبان دعوت میشدند ولی نمیپذیرفته است. حتی در ماجرای مک فارلین، وقتی میخواست در مراسم ۱۳ آبان سخنرانی کند، محل مراسم را به مقابل مجلس جابهجا کردند. اما بعد از درگذشت امام گفتند من از تسخیر لانه ناراحت شدم.
من از آقای هاشمی چیزی در ذهنم نیست که بعد از اشغال لانه، سخنرانی یا مصاحبهای در مخالفت داشته باشد. بعید هم میدانم بلافاصله بعد از رحلت امام هم صحبت کرده باشد. اینکه به برنامه ۱۳ آبان هم دعوت شده یا نه، نمیدانم ولی آن سخنرانی در مقابل مجلس ارتباطی به سیزده آبان و ماجرای اشغال لانه نداشت.
آقای هاشمی که حتما محل رجوع برای سخنرانی در مراسمی با این اهمیت بوده است. این را که تأیید میفرمایید؟ ولی آقای هاشمی سخنرانیای در مراسم ۱۳ آبان ندارد.
بله، به احتمال زیاد دانشجویان علاقهمند بودند شخصیتهای تراز اول بیایند آنجا سخنرانی کنند. به احتمال زیاد هم دعوت شدهاند، البته من چیزی به خاطر ندارم ولی این را میخواهم بگویم تسخیر لانه سال ۵۸ است و امام در ۶۸ از دنیا رفته، یعنی آقای هاشمی در این ۱۰ سال هیچ چیزی در مخالفت نگفته و هیچ سخنرانی و مصاحبهای نداشته است.
ببینید موضوع تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، آنقدر در فضای عمومی جامعه و فضای سیاسی مورد قبول بود که اگر کسی علیه آن حرف میزد نوعی انتحار سیاسی بود کمااینکه مهندس بازرگان سخن گفت و در واقع دست به انتحار سیاسی زد. بیانیه نهضت آزادی در حمایت از اشغال لانه را بخوانید که در روزنامه اطلاعات چاپ شده و ببینید چه داد سخنی دادهاند در حمایت از این حرکت انقلابی. حتی عدهای از حقوقدانها و روشنفکرها، خارج از گروههای نزدیک به نظام، در حمایت از اشغال لانه هم بیانیه داده بودند. اساسا از نظر نخبگان سیاسی و از نظر تودههای مردم آنقدر این حادثه مقبول بود که مخالفت با آن ممکن نبود.
آقای هاشمی ۱۰ سال هیچ چیزی نگفته؛ اما اینکه شما میگویید بعد از رحلت امام هم خیلی برایم مهم است که تاریخش را هم بدانم. بعد از رحلت امام، آقای هاشمی میخواسته رئیسجمهور شود، انتخابات ریاست جمهوری بوده و قطعا آقای هاشمی چنین حرفهایی را نزده است چون کل آرای او خراب میشد.
البته ببینید، یک کسی از دنیا رفته و چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب منشأ خدماتی هم بوده است.
من نمیخواهم خیلی داد سخن بدهم که ثابت کنم ایشان یک ضعفی داشته است. من حرفم را میزنم. من را خیلی وادار نکنید بخواهم کد بیاورم تا یک مطلبی را ثابت کنم. چون خوشم هم نمیآید. با هم رفیق هم بودیم. ایشان از ما بزرگتر هم بود و در انقلاب پیشکسوت بوده است سختیهایی که ایشان دیده است ماها ندیدهایم. این صحبتها را نمیگویم که حقوق ایشان ضایع شود. ولی از شما میخواهم اولین مصاحبه یا سخنرانی ایشان در مخالفت با اشغال لانه را با ذکر تاریخ بیاورید تا من بتوانم در باره آن اظهار نظر کنم.
در مجلس اول شورای اسلامی، آقای هاشمی رئیس هستند و شما نایب رئیس. آن مجلس ترکیب ویژهای دارد. مجلسی که در نبود شورای نگهبان شکل گرفته است و از همه طیفهای مختلف فکری در آن حضور داشتند. آقای هاشمی، آن مجلس را چگونه مدیریت میکردند؟ مجلسی که جریان خط امامی بهشدت با ملی مذهبیها درگیر بودند.
بله، برخوردها بین این دو گروه بسیار بود ولی من آن روشهای تند را نمیپسندیدم. روش برخورد ایشان را هم نمیپسندیدم. من معتقد بودم اینها جمعیتی قانونی هستند و در مجلس با رأی مردم حضور پیدا کردهاند. تا زمانی که نماینده هستند باید محترم باشند. شما عکسی را که از آن زمان در ماجرای زد و خورد با معینفر هست حتما دیدهاید که آقای هاشمی دارد میخندد. من اصلا اینها را نمیپسندیدم.
مدیریت کلی ایشان را در مجلس اول در این زمینه چطور دیدید؟ هیچوقت با شما در اینباره صحبتی نداشتند؟
نه هیچوقت سر این قضیه با ایشان حرفی نزدم ولی طبعا نمیپسندیدم که مدیریت جلسه به گونهای باشد که یک عده احساس کنند ما با مخالفان خود اینگونه برخورد میکنیم. البته بدانید من از ابتدا با نهضت آزادی مخالف بودم من با روش آقای بازرگان از اول مخالف بودم و تا آخر هم هیچوقت نظرم نسبت به اینها مثبت نبوده است ولی اینها افراد مبارز و محترمی بودند. سابقه سیاسی آقای بازرگان از من و از تولد من جلوتر بوده است. دیدگاههای خاصی داشتند. ما باید از راههای قانونی و دموکراتیک کاری میکردیم مردم به اینها رأی ندهند ولی وقتی آمدند محترماند و نماینده هستند.
ملاک شما آن یک عکس است که دلیل خنده هم مشخص نیست .
من نشنیدم به هیچکدام از آنها بگوید این چه برخوردی است. یا بعدا به نوعی ابراز عدم رضایت کرده باشد. یادم نمیآید.
اما حوادث آن ایام مجلس، هرگز به نام آقای هاشمی ثبت نشده است.
من تندرویها را مربوط به ایشان نمیدانم ولی ایشان هم این طوری بوده است. در زمان ریاستجمهوری ایشان ۵۰، ۶۰ نفره از ملی- مذهبیها را دستگیر کردند. خبرنگار خارجی از آقای هاشمی میپرسد که اینها فقط نامه نوشته بودند، میگوید برای اینکه رویشان کم شود.
اینها افراد باسابقه بودند. قبل از انقلاب مبارز بودند. ولی آقای هاشمی آنها را مزاحم دوران ریاستجمهوری خود میدانست و معتقد بود همه باید حمایت کنند تا ایشان یک رئیسجمهور موفق باشد. روزنامه سلام در زمان ریاست جمهوری ایشان توسط وزارت اطلاعاتش بسیار مشکل داشت.
سلام بعد از آقای هاشمی توقیف شد.
بله، ولی ایشان میرفت در نمازجمعه، علیه روزنامه سلام حرف میزد. سلام تنها یک تریبون بود در مقابل تریبونهای متعددی که ایشان به عنوان رئیسجمهور در اختیار داشت. هم تریبون دولت را داشت، هم رادیو تلویزیون را داشت و هم نماز جمعه را داشت، همه را داشت. یک روزنامه سلام مگر چقدر تیراژ داشت و چه کار عجیب و غریبی میتوانست بکند؛ ولی آن را مزاحم میدانست.
یک عکس که ملاک تشخیص نگاه آقای هاشمی نیست، بههرحال هم آن عکس و هم آنچه در بیان دیگران هست، نشان میدهد که برخوردهای تند با ملی مذهبیها و نهضت آزادی، متعلق به جریانی است که خط امامی خوانده میشد و بعد هم جریان چپ یا اصلاحطلب نام گرفت؛ شما از نظر فکری در این جریان هستید.
بله ملاک قضاوت من آن عکس نیست، ولی ایشان در آن عکس همزمان با آن اتفاق دارد میخندد.
خنده عکس ممکن است هزار دلیل داشته باشد. کمااینکه در همین مورد هم فرزند آیتالله بیات زنجانی درباره این عکس و فیلم، نوشتند که در این عکس آقای هاشمی به این ماجرا نمیخندد و خنده ایشان اصلا مربوط به صحبتهای همزمان آقای خلخالی است.
میخواهید بگویید نخندیده است، خوب نخندیده است. من آنچه در فیلم و عکس مشخص است گفتم. ایشان رئیس جلسه است و دارد این اتفاق میافتد. اگر به حرفهای آقای صادق خلخالی میخندیده یعنی به آنچه که آن پایین دارد اتفاق میافتد بیاعتناست. این حرف معنایش این است که مدیر جلسه اصلا کاری به این نداشته که آنجا چه اتفاقی دارد میافتد و داشته به حرفهای آقای خلخالی میخندیده.
من اصلا دنبال این نیستم بگویم آقای هاشمی در آن ماجرا دخالت داشته است. آقای هاشمی دخالتی در آن ماجرا نداشته است چون آن ماجرا چیزی نبوده که از قبل برنامهریزی شده باشد. اتفاقی بوده است. آقای معینفر یک صحبتی میکند. من در جلسه نبودم و دیر رسیدم. گویا آقای معینفر وسط صحبتهای آقای قرهباغ حرفهایی میزند و به سمت تریبون هجوم میبرد که باعث میشود نمایندگانی مثل آقای هادی غفاری عصبانی شده و به سراغش بروند. آقای هاشمی به هیچ وجه در آن حادثه نقش نداشته است.
چون شما این ماجرا را مثال آوردید برای بیان نوع مدیریت آقای هاشمی در مجلس اول، من از این سؤال کردم آقای هاشمی که به خط اعتدال شناخته میشود، به لحاظ فکری از ابتدای انقلاب موضعش نسبت به تندرویها چه بود و مشخصا تندرویهای مجلس اول را پرسیدم که ریاست آن با آقای هاشمی بود و شما به عکس و فیلم آن جلسه استناد کردید.
آقای هاشمی هیچوقت در عمرش در خط اعتدال نبود. ایشان در آن تقسیمبندی اولیه یکی از عناصر کاملا برجسته جناح چپ بود. از یک مقطعی، قدری صحبتهایش را تغییر داد و کمکم از جناح چپ فاصله گرفت و به راست نزدیک شد. صحبتهای ایشان در خطبههای نمازجمعهاش نشان میدهد چپ رادیکال بود. مثلا در مسائل پولی و اقتصادی، در نمازجمعه مطرح کرد باید از کسانی که پول در بانکها دارند خمس بگیریم. این باعث شد یک مرتبه خلقالله پولهایشان را از بانکها بیرون کشیدند.
یعنی رادیکالترین موضع درباره اندوختههای مردم در بانکها را داشت؛ یعنی برویم سرک بکشیم چه کسی چقدر پول دارد. در حالی که سپردههای اشخاص در بانکها، محرمانه است. البته این سخن، معلوم بود هیچوقت نمیتواند اتفاق بیفتد ولی موضع ایشان بود. یا در مورد برخورد با خانمها که بدحجاب بودند. ایشان در نمازجمعه گفت باید زندان مختص زنان درست کنیم به شکلی که نگهبان و همه عوامل آن زن باشند. من آن زمان دادستان بودم و گفتم عجیب است آقای هاشمی حداقل با ما که با او دوست و رفیق هستیم، مشورتی نکرده که این حرف خوب است، بد است، عملی است، شدنی است؟ یک مرتبه بگوییم که برای زنها یک زندان مخصوص درست کنیم؟ در دنیا چه فکری میکنند. هرکسی به اتهام اینکه در خیابان حجابش را رعایت نکرده است یقهاش را بگیریم و به زندان بیندازیم. خطبههای نمازجمعه ایشان را در دهه ۶۰ بخوانید سوپررادیکال بود.
مقصودشان زندان مخصوص زنان در کل بود یا زندان مخصوص زنان صرفا برای خانمهای بیحجاب و بدحجاب؟
بله دیگر، منظورشان همین بود. آن موقع مشکل دیگری مطرح نبود. برخی میگفتند اینها را به زندان میبرید، نگهبان و غیره مرد هستند و منشأ یک نوع فساد جدید میشود. یا مثلا سخنرانی ایشان در خطبههای نمازجمعه که راجع به کل شیوخ خلیجفارس گفت این خنزیرهای خلیج. اینها تعابیر ایشان است. آقای هاشمی هیچوقت در خط اعتدال نبود. یک وقتی مرحوم احمدآقا به من گفت به آقای هاشمی گفتم با این صحبتهایی که شما میکنید جناح راست به شما تمایل پیدا نمیکند، تنها جناح چپ را از خودتان دور میکنید. آقای هاشمی آنقدر رادیکال بود که مرحوم آقای آذریقمی در واکنش به یکی از سخنرانیهای آقای هاشمی گفته بود زیر عمامه بعضیها داس و چکش است. میخواهم بگویم آقای هاشمی خط اعتدال نبود. حسابی سوپرچپ بود. اما در دوران مدیریت و ریاست جمهوری فکر میکرد باید از همه نیروها استفاده کند؛ این شد که به سمت جناح راست غلتید. ولی نتوانست در یک مرزی قرار بگیرد که هم جناح چپ را نگه دارد و هم جناح راست را. البته همیشه یک بخشی از دوستان جناح چپ، با ایشان مرتبط و به ایشان علاقهمند بودند؛ آنطور هم نبود که همه از ایشان دور شوند. چون جناح چپ هم مثل اصلاحطلبی امروز یک حزب خاصی نبود. طیف وسیعی بود که همه خود را جناح چپ میدانستند. یک عده تندرو بودند، یک عده کندرو.
من خودم تا زمانی که ایشان رئیسجمهور شدند و از طرف ایشان برای تأسیس مرکز تحقیقات استراتژیک مأمور شدم، با ایشان کار میکردم.
آقای عباس عبدی ماجرایی را تعریف میکنند مربوط به بررسی اعطای مجوز به نهضت آزادی در کمیسیون ماده ۱۰ احزاب با توجه به نظر حضرت امام که از سوی آقای محتشمیپور مطرح شده بود. گویا نمایندگان آقای هاشمی در جلسه این کمیسیون، نظر ایشان را در مخالفت با اعطای مجوز به نهضت آزادی اعلام کردند و آقای عباس عبدی، نظر شما را در موافقت با اعطای مجوز به نهضت آزادی اعلام کرده است. این درست است؟
من یادم نمیآید. اگر آقای عبدی گفته دروغ نگفته است. من اصلا یادم نمیآید. این ماجرا متعلق به چه تاریخی است؟
سال ۶۶؟
اصلا یادم نیست که من در موافقت یا مخالفت با نهضت آزادی صحبت کرده باشم. البته من یک بار در سایتم نوشتم که من از دو چیز متأسفم؛ یکی اینکه چرا آن زمانی که به نهضت آزادی حمله میکردند و میرفتند دفترشان را به هم میزدند، کاری نکردم که جلوی این حرکتها را بگیرم مثلا بروم با امام صحبت کنم و بگویم بالاخره یک گروهی مسلمان هستند و دارند فعالیت میکنند. آن زمان افرادی با چوب و چماق میریختند دفتر آنها را به هم میزدند. اما یادم نمیآید راجع به اینکه پروانه و مجوز به آنها بدهند یا ندهند، حرفی زده باشم. با این حال اینکه آقای عبدی میگوید، بله، بعد از مجلس اول من دادستان شدم و آقای عباس عبدی نماینده من شده است. من یادم نمیآید؛ اما اینکه آقای هاشمی مخالف آنها بوده باشد را تأیید میکنم چون ایشان آنها را مزاحم میدیده و گفته باید حذف شوند. ولی من مخالف حذفشان بودم.
شما زمانی که امیرالحجاج بودید، اولین مراسم برائت از مشرکین را برگزار میکنید. آن زمان آقای هاشمی رئیس مجلس است. گویا این مراسم هم خیلی پرشور برگزار میشود و شما به این واسطه از عربستان اخراج میشوید. آقای هاشمی هیچ وقت در این باره با شما صحبتی داشتند؟ نظرشان چه بود؟
آقای هاشمی قطعا بهعنوان یکی از چهرههای اصلی انقلاب محل رجوع رسانهها بوده و حتما آن زمان حرفی زده اما اینکه خصوصی به من چیزی گفته باشد، من چیزی به خاطر ندارم.
در ماجرای حذف شورای عالی قضایی از قانون اساسی و تبدیل شورا به ریاست یک نفر، آقای هاشمی در خاطراتشان نقل کردهاند که گویا شما و آقای موسوی اردبیلی از انتخاب آقای یزدی ناراحت بودید و گویا انتظار شما این بوده که شما رئیس قوه باشید.
آقای هاشمی گاهی از این حرفها که فقط در ذهن خودش بوده زده است.
چرا تا آن زمان هیچ وقت اعتراض نکردید. بههرحال این بخش از خاطرات آقای هاشمی، در زمان حیاتشان منتشر شده بود. این سؤال است که چرا حالا که ایشان از دنیا رفته، همه واکنشها آغاز شده است؟
من خاطرات آقای هاشمی را مطالعه نکردهام. زمانی که مطرح شد، من هم جواب دادم.
حاج آقا، بهعنوان فرد مؤثر در شکلگیری مجمع روحانیون بفرمایید زمانی که شما و دوستانتان از جامعه روحانیت مبارز انشعاب کردید، موضع آقای هاشمی چه بود؟
آقای هاشمی، مخالف این انشعاب بودند. البته بدانید ماجرا جوری نبود که مثلا یک هفته یا یک ماه قبل صحبت شود و خبرش به همه و از جمله به آقای هاشمی برسد و ایشان بخواهد قبل از وقوع انشعاب اظهارنظری کند. یک روز عصر من و آقای کروبی با هم صحبت کردیم و به چنین تصمیمی رسیدیم. من مشروط کردم به اینکه با امام صحبت شود و ببینیم نظر ایشان چیست. من همان روز از پیش آقای کروبی، رفتم دفتر امام و با احمدآقا صحبت کردم، گفتم میخواهیم خدمت امام برسیم و راجع به این موضوع صحبت کنیم و وقت ملاقات خواستیم، در این موقع کاری پیش آمد و احمدآقا رفت اندرون و برگشت، گفت من با امام صحبت کردم، گفتم فلانی اینجاست و چنین صحبتی دارد، امام گفتند خیلی خوب است.
غرض اینکه اصلا فرصتی نماند که کسی بشنود بناست چنین اتفاقی بیفتد و چنین تصمیمی گرفته شده که بروند جلویش را بگیرند. آقای هاشمی هم مثل همه بیخبر بود. بعد از آنکه اعلام شد خیلیها از جمله آقای هاشمی مخالف بودند و برای به هم زدن این تصمیم اقدام میکرد.
مثلا چه اقدامی کرد؟
یک جلسه، جامعه روحانیت مبارز و مجمع روحانیون را دعوت کردند که البته دعوتکننده آقای خامنهای (رئیسجمهوری) بودند. همه در دفتر ریاست جمهوری جمع شدیم. در آنجا صحبت اولیه این بود که این دو تا مجموعه روحانی یک سلسله کارهای مشترکی دارند که بهتر است با هم انجام دهند تا در افکارعمومی اینطور نباشد که این دو تشکیلات روحانی اختلافات عمیقی با هم دارند. کارهای مشترک این بود که مثلا سالگرد پیروزی انقلاب، سالگرد حادثه هشتم شهریور، مناسبتهای مهم دینی و انقلابی را که آن زمان خیلی هم بازارش گرم بود و باشکوه برگزار میشد با هم انجام دهیم.
در آنجا آقای هاشمی موضوع را بردند سر اینکه اصل این انشعاب کار بدی است، بیایید دوباره یکی شویم. آقای هاشمی قدری صحبت کردند. بعد گفتند آقایان اگر کسی مخالف است، بگوید. آنجا قاعدتا باید آقای کروبی که دبیر مجمع روحانیون بود صحبت میکرد. من نمیدانم به چه دلیل ایشان حاضر نشد صحبت کند. آن شب مرحوم حاج احمدآقا هم در آن جلسه شرکت داشت گویا برای شرکت در جلسه سران سه قوه آمده بودند.
ایشان زودتر آمده بود و در جلسه ما هم نشست. بههرحال آقای کروبی صحبت نکرد، بعضی از آقایان به بنده تعارف و اصرار کردند که صحبت کنم. من هم پذیرفتم و صحبت کردم و کلا آنچه آقای هاشمی گفته بود از ذهن حاضران پاک شد و موضوع اتحاد جامعه و مجمع منتفی شد. بعدها شنیدم آقای ناطق در خاطراتش گفته آن شب داشت درست میشد فلانی که صحبت کرد بههم خورد. بعدها آقای خامنهای به من گفتند من اول مخالف این انشعاب بودم. ولی بعد معتقد شدم حق با امام بوده و کار خوبی است.
اقدامات دیگری هم داشت؟
اینکه با دیگران صحبت کرده باشد، من اطلاعی ندارم. ایشان به یکی کردن این دو مجموعه خیلی علاقهمند بود.
استدلالشان همین وحدت بود؟
جواب این سؤال نیازمند این است که آدم برگردد و کل حال و هوا و فضای آن روزها را ترسیم کند. اما همین قدر برایتان بگویم با این انشعاب و حمایت امام از این اقدام، کل لیست روحانیت مبارز که چهرههای مبارزی هم بودند همه در انتخابات مجلس سوم حذف شدند و مردم به لیست مجمع روحانیون اقبال کردند و مجمع رأی آورد.
مثل این انتخابات دفعه پیش مجلس که لیست آقایان اصولگرا در تهران به طور کامل حذف شد. آقای هاشمی شاید فکر میکرد همین اتفاقات میافتد. میدانست این مجمع از وزن و اعتباری برخوردار است که تشکیل و موجودیت آن، به جامعه روحانیت لطمه میزند.
لذا مایل بود اینها برگردند و یکی شوند. البته اعضای مجمع روحانیون غیر از آقای کروبی، هیچکدام قبلا در جامعه روحانیت نبودند. یعنی اگر این انشعاب هم نبود، اینطور نبود که این اعضا قبلا در جامعه بوده باشند و حالا اگر انشعاب برگردد، آنها هم به جامعه روحانیت مبارز برگردند.
2 پاسخ
مجموعه اینها، روحانیت “مبارز” بود، که روحانیت “مهربان” را از مملکت ما ریشه کن ، و شیعه را از یک مذهب صوفی مسلکِ مردم دارِ مردم ـ مدار، به چیزی شبیه اسلام مبارز اخوان المسلمینی تبدیل کرد! اساس مخالفت امام موسی صدر هم احتمالا همین ها بوده!
حالا این موسوی خوئینی شد اهل قانون و قانون مداری؟!!! که موذیانه به سفارت حمله کرد و رهبر انقلاب را هم توسط رفیق جاهلش لابی کرد و بعد موافق کرد؟؟!!
او خودش مهندسی اشغال سفارت و زمین زدن اعتدالیونی مثل بازرگان و سحابی را باعث شد.
معلوم نیست کیست و حالا دنبال چیست!
دیدگاهها بستهاند.