مرحوم بازرگان در عمر بلندش، هیچگاه معاصر زمان خویش نبود و در ناکامی بزرگِ مهندس همین بس که اگر دیگران یک عمر دیر رسیدند، ایشان زود میرسید و عجیب اینکه شیوه ره سپردنش هم آهستگی و پیوستگی بود.
مهدی بازرگان، زاده سال مشروطیت یعنی ۱۲۸۶ بود و امید می رفت که زادگان این سال که مردادش به عدل مظفر مزین شد و برای اول بار نظام پارلمانی در ایران شکل گرفت، ایرانی بسازنند رها از بند استبداد اما چنین نشد و مهدی بازرگان همهی سالهای عمرش در مبارزه با استبداد ایرانی گذشت.
بازرگان این بخت را داشت که در امور متنوعی از پیشگامان و اولین ها باشد. وقتی رضا شاه میخواست تا دانشجو به فرنگ بفرستد، مهدی بازرگان و همراهش یدالله سحابی اولین گروه دانشجویان اعزامی سلسله تازه رسیده بودند.
از اولین دانشآموختگان مکانیک بود و در فنسالاری و بنیاد کردنِ کارخانه صنعتی نیز از پیشقدمان به حساب میآمد. در سال ۳۲ و بعد از اینکه دولت کودتا، اساتید مصدقی را از دانشگاه پاکسازی کرد، به همراهی برخی استادان اخراجی، شرکت صافیاد را بنیان گذاشت که در ساخت دستگاههای گرمایشی و سرمایشی، از اولینها در ایران بود.
پیشتر نیز از اوایل دهه بیست این دانش آموختهی فرانسه که نظام لائیک اروپا بر او بی اثر مانده بود، اسلام را به عنوان دینی مانوس با علم معرفی کرد و جزوه نماز و مطهرات در اسلام را اوایل دهه بیست، وقتی نگاشت و در دانشگاه تهران نشر داد که در حوزه علمیه قم هنوز بحث بر سر آداب کنیزداری و بردهداری میرفت و روزنامه خواندن هم از مُحرمات بود.
اما این مقدم بودن و نخست رتبگی که بازرگان داشت با زمین و زمانی در آن میزیست سخت نا هماهنگ میافتاد.
دانشگاه تهران را مارکسیستها و تودهایها تصرف کرده بودند و آن بیرون هم حکومت شاه ناسیونالیستی را تبلیغ میکرد که یکراست از ستون تخت جمشید به تاج پهلوی میرسید.
دینداری و دینورزی همراه با دموکراسی و آزادی در زمانهای که شور مارکسیست و جامعه بیطبقه کارگری، دل روشنفکران را میربود و واتیکان و حوزه علمیه سنگر به سنگر عقب نشسته بودند، کالای کم خریداری بود که بازرگان میفروخت.
از قضا اسلام به قرائتِ بازرگان نه آنطور که اقبال لاهوری روشنفکر مسلمان پاکستانی، شرحش میداد فلسفی بود و نیازمند آشنایی با فلسفه اسلامی و غرب و نه مثل شریعتی که بعدها اسلام شناسی را بر پایه اسطورهسازی از شخصیتهای صدر اسلام استوار کرد، حماسی و شاعرانه شد.
اسلام بازرگان مهندسوار بود و علمی و همواره در تطبیق با علم روز و عملگرا، هر چند در تضاد با مارکسیست قرار میگرفت که روح آن زمانه بود اما با غرب سر ستیز نداشت.
بازرگان مغرب زمین را میپسندید، از این لحاظ که دیارِ کار و تعهد محسوب میشد و آن بدیهایی را که در اخلاق غربی و اختلاط زن و مرد و آزادیهای جنسی فرنگیان، میدید هم به اینکه ریاکار نبودند، میبخشید و همه را عارضهای میدانست بر اصل آزادی و علم و دانش که به زعم بازرگان چراغ غرب از این شعله روشن بود. بازرگان معتقد بود که باید از انبان غرب آنچه خوب است را برگزید و پلشتیهایش را بر نداشت، به همین راحتی. عملگرا بود و مشکل اساسی ایران را استبداد میدانست و ریاکاری مردم و فقدان فرهنگ کار و تعهد نزد ایرانیان.
مهندس نه مانند جبهه ملی که زمانی از اعضایش بود، تنها ایرانیت را اصل میدانست و نه همچون تودهایها و چپهای زمانهاش راه و رسم اشتراکی را میپسندید و نه مثل روحانیت در بند فقه و ظاهر دین بود. میخواست تا اعتدالی داشته باشد، مسلمان و ایرانی و بر نحلهی سیاسی مصدق.
زاده سال مشروطه به قانون اساسی مشروطیت پایبند بود و به این اصل که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت معتقد. چیزی نگذشت که پس از کودتای ۲۸ مرداد، مخالفان شاه از هر چه قانون بود گذشتند و دیکتاتوری شاه و ساواک هم کاری کرد که مخالفان اسلحه به دست شدند و در چنین شرایطی همچنان بازرگان خلاف این رودِ دیوانه شنا میکرد و اهل مسالمت بود و سخت از مبارزهی مسلحانه بیزار.
بازرگان گویا در تمام عمر راه میگشود و دیگرانی از این راه میآمدند و چندی قدمی میزدند و میرفتند و تنها مسافر ثابت قدم این راه هم خود او بود و قلیلی از همراهان.
انقلاب اسلامی ایران وقتی پیروز شد که راه مسالمت و قانون که بازرگان پیش از انقلاب می رفت، کاملا متروک مانده بود.
سالها بود که راه مبارزه با شاه از لولهی تفنگ میگذشت. مبارزان مذهبی هم یا مجاهد بودند که بازرگان را یک محافظهکار قابل احترام میدانستند و یا هواداران آیتالله خمینی که بازرگان را نمیشناختند و یا رقیبی میدانستند که در کار انحصاری علما دخالت بیجا میکنند. انقلاب ایران در شرایطی به ثمر نشست که مهندس بازرگان در وقوعش دخلی نداشت. او نه میخواست انقلاب کند و نه مشتاق حکومت روحانیان بود.
در این آشفتگی زمان و مکان، نخستوزیر دولت موقتی شده بود که رهبرش آیتالله خمینی بود و تزش ولایت فقیه. حالا نه وصله بازرگان ، بازرگان چریک پیر ایران بر او میچسبید و نه نخستوزیریاش می توانست امتدادی داشته باشد و این شد که نخستوزیر موقت دولت انقلاب، وصف کاملی بود برای بازرگان که در یک بیوقتی تاریخی به صدارت رسید.
نامرادی بازرگان البته این نبود که سمتی نیافت و مثلا رییسجمهور نشد بلکه ناکامی او حسرتِ ما ایرانیان شد که چرا کشور پس از گذشت بیش از یک قرن از مشروطیت با دو انقلاب و یک جنبش عظیم ملی، باز در دایره استبداد حیران است.
پرسش اصلی هم همچنان برجاست که چرا محذوفان تاریخی ما دقیقا همان کسانی هستند که باید میماندند و کاری میکردند.
بازرگان پس از انقلاب همان احوالاتی را داشت که پیش از انقلاب داشت، منزوی و مورد طعنه و همچنان بر راه استقامت. دوباره به کسوت اپوزیسیون در آمد و با اینکه یکبار به مجلس راه یافت اما هیچ کاری از دستش بر نیامد جز انذار و هشدار.
هنوز خطابهاش در واپسین ماههای مجلس اول خواندنی است که پیشبینی کرد، استبدادی مخوف و از جنس دینی پیش خواهد آمد که آمد.
اما آیا پس از چهل سال از انقلاب و نخستوزیری بازرگان و ۲۴ سال از درگذشت مهندس، عاقبت ما و بازرگان همعصر شدهایم. می توان گفت که باز هم نه. این ناهمزمانی البته نه به خاطر این است که بازرگان تافتهای جدابافته بوده بلکه به این معنا که اینبار زمانه ما چندان ربطی به دنیای بازرگان ندارد.
اگر زمانی دغدغه دینداری در عصر مدرن در میان بخشی از جامعه، پرسش میآفرید و راه حل میخواست. به یُمن حکومت دینی، امروز با چنان گریزی از دین مواجهایم که گفتن از آن حرفهای قدیمی تناسب بین دین و علم و حتی خدا و آخرت، چندان شنوندهای ندارد.
در بعد سیاست هم اصلاحطلبان امروزی که همان طاعنان دیروز بازرگان هستند، دست به یک بازی این همانی زدهاند و آن مرحوم را اصلاحطلب معرفی میکنند و چیزی از همین قماش اصلاحطلبان که این روزها در بازار مکاره سیاست ایران هستند. اما انصافا چنین نیست، بازرگان را میتوان یک مصلح اجتماعی دانست اما اصلاحطلب نه.اگر در زمان شاه به مشی مبارزه مسالمتآمیز سیاسی اعتقاد داشت و به قانون اساسی مشروطه میآویخت از این جهت بود که آن قانون اتفاقا معنای رادیکالی داشت و اجرایش تبر به تنهی استبداد میزد.
پس از انقلاب هم آن مرحوم نه به ولایت فقیه اعتقادی یافت و نه از خمینی بت ساخت. نامههایش به بنیانگذار جمهوری اسلامی و نصحیت آن فقیه که خود را عین اسلام میدانست بیلکنت بود و با شهامت. حالا هر چه هست این را میدانیم که بازرگان نه انقلابی بود و نه اصلاحطلب و مصلحی بود، دلسوز ایران و صراط مستقیمش راه دور و دراز کار و تلاش و عقلانیت و آشتی و صبر و استقامت. باید گریست بر مردی که دعای باران میکرد و سیل آمد.
12 پاسخ
مرثیه رمانتیک و شاعرانه ای بود. ولی فاصله زندگی واقعی یک شخصیت سیاسی تا چنین مویه نامه ای چقدر زیاد است. در عالم سیاست به دستاورد افراد و جریانات نگاه میکنند و کلی گویی در مورد افعال سیاسیون اتلاف وقت است. کارنامه آقای بازرگان مثل باقی سیاستورزان سرشاز از نمرات بالا و پایین است. در این کارنامه اخلاق، انظباط، ادبیات و شرعیات بالاترین نمرات را دارند ولی بطرز عجیبی معدل نهایی زیر ده قرار دارد. علت آن هم تبدیل کردن عرصه عمل سیاسی به یک آش شله قلمکار است. تدین و تعصب دینی هیچ انطباقی با دموکراسی و تجدد ندارد. او کسی است که بزرگترین گامش در عملیات خلع ید انگلیسها از صنعت نفت شکستن بطریهای مشروب فروشگاه نفت آبادان بوده. در فرازی دیگر، همدست چربزبانی مثل رفسنجانی میشود تا اموال انسان ساده لوحی مثل تولیت را به نام عمل خیر تشکیل حکومت اسلامی به کار ساخت و ساز بزند و کاسبی شخصی و حزبی راه بیاندازد. متاسفانه جناحی که خود را ملی مذهبی مینامد شدیدا معتاد کاسبی است و هیچ تضمینی برا محدود ماندن این کاسب پیشگی پشت دروازه منافع ملی ایرانیان نیست.
هیچ نبود غیر از یه گمراه.
اسلامگرائی، حتی در شکل معتدلی که مهندس بازرگان پیرو او بود، با دمکراسی و اصل برابری حقوق تمام شهروندان در تناقض است. بی جهت نیست که ایشان بعد از ۳۵ سال فعالیت سیاسی، آیت اللهی را که شهرتش بخاطر مخالفت با حق رأی زنان بود به عنوان متحد سیاسی (و امام) انتخاب کرد. آرزوی باران البته بسیار زیبا بود اما آقای بازرگان تا پایان هم در باره نقش خودش در سیل زدگی ایران توضیح نداد.
او فردی بود که در مسایلی دخالت میکرد و نظر میداد که در أنها تجربه ای نداشت .کافی است کتاب عشق و ترمودبنامیک او را ورق بزنید و ببینید راجع به عشق کتاب مینویید ولی میگوید هیچ وقت عاشق نشده است !
أما کاش نظریاتش در محدوده شخصیش محدود میشدند و باعث به مسلخ بردن انسان های دیگر نمیشدند.
چقدر نادانی است که کسی را که بدرستی میگوید بازرگان ساده لوحی بود که إیران را به مسلخ برد را نادان خطاب کنیم
بسیار زیبا و علمی مینویسی. در این مورد هم بسیار عالی بود جناب رهبر!
آنزمان متهم مثل خیلی از جوانان دیگر، به علت کم تجربگی و در واقع نادانی، مهندس را سازشکار میدانستم و علیه او بودم. حالا با گذشت چهل سال میفهمم که او چه مرد بزرگی بود
چقدر نادان که تصور شود بازرگان ایران را به مسلخ برد.
مقاله آقای رهبر دقیقا أینه نمای شخص بازرگان است
آنچه جوان در آینه می بیند، پیر در خشت خام میبیند.
از
صبر و درایت و باز فکر کردن و منطقی و در عین حال شجاع بودن،
همراه دیانت و داشتن سواد علمی و تحصیلات جدید،
اما همراه جامعه و مردم عادی بودن، و نه متکبرانه خود را روشنفکر و الیت دانستن او،
درس بگیریم!
اگر او را می پسندیم، باید به او آفرین بگوئیم و از داشتن چنین بزرگی در تاریخ ملت خود به او ببالیم و نه گریه، بلکه شادی کنیم.
و کمی هم فکر کنیم که اگر او بود اکنون چه میکرد. دست از جوانی و خامی و ناپختگی برداریم.
دود از کنده بلند میشود. آن هم کنده ای که اهل فکر و تحلیل و تعقل و یادگیری و مواجهه ی با واقعیت بود. اهل توهم نبود. اصولی برای خودش داشت و راهش را خوب شناخته بود!
یادشان گرامی باد
اداره است مدارا
چنین کنیم خدا را
دایره است چو کامل
بدین شویم توانا
دایر باشد گر شورا
طرد نکنند شما را
تعاملست امر حق
بر مؤمنان سراپا
من ها باید ما شوند
ور نه باشند بلایا
من ها اگر جمع شوند
منها شوند مزایا
ساده لوحی که ایران را به مسلخ برد.
دیدگاهها بستهاند.