چرخش هرمنوتیکی در الهیات مدرن

محمد مجتهد شبستری

 

یادآوری: متن سخنرانی مجتهد شبستری در موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش که به مناسبت روز جهانی فلسفه در تاریخ ۲۶ آذر ۱۳۹۴ ایراد شده است. به کلیه علاقمندان که متن سخنرانی را در بعضی از روزنامه‌ها و سایت‌ها خوانده توصیه می کنیم متن حاضر را که مورد تایید سخنران قرار گرفته و ملاحظات اهل مطبوعات در آن منظور نشده، بخوانند.

Shabestari1
بحث من عمدتا از نوع مباحث فلسفی اروپای مرکزی و قاره ای است و زبانی هم که به آن ارجاع می دهم، زبان آلمانی است. برای طرح بحث خودم نیازمند طرح چندین نکته به عنوان مقدمه هستم. لازم است تاکید کنم که این مباحث گرچه در الهیات مدرن مسیحی مطرح شده، ولی چنان عناصر مفهومی و اصطلاحی‌ای دارد که به درد ما نیز می خورد.

در دنیایی زندگی می کنیم مرز میان الهیات ها و ادیان فروریخته است و مرزهای درون دینی و برون دینی را نمی توان در همه موارد به وضوح مشخص کرد و قاطعیت های قدیم امروز دیگر نیست.

نکته اول این است که در دنیایی زندگی می کنیم که مرز میان الهیات ها و ادیان فروریخته است و مرزهای درون دینی و برون دینی را نمی توان در همه موارد به وضوح مشخص کرد و قاطعیت های قدیم امروز دیگر نیست. به همین خاطر است که می توان از یک تئولوژی به تئولوژی دیگر برای تحلیل مفهومی که در آن هست،‌پل زد.

نکته دوم این است که در زبان فارسی و عربی اصطلاح وحی را داریم. این تعبیر را گاهی در ترجمه اصطلاح آلمانی Offenbarung به کار می برند. این اصطلاح در فارسی تقریبا به معنای آشکار شدن است که ما آن را به وحی ترجمه می کنیم. این ترجمه درستی نیست. وحی و Offenbarung (و معادل انگلیسی آن)معنای متفاوتی دارند. Offenbarung از الهیات مسیحی بر آمده است. Offenbarung در الهیات مسیحی از آشکار شدن خداوند برای انسان به منظور تکمیل یا تطهیر یا نجات دادن انسان سخن می گوید. در الهیات اسلامی بر عکس از وحی سخن می رود اما وحی چنان که در الهیات سنتی ما(پیش از پیدایش فلسفه اسلامی) آمده است، به معنای «الاشاره السریعه الخفیه»(اشاره شتابناک پنهان) است. در قرآن نیز تا جایی که بنده تحقیق کرده ام، وحی به معنای آشکار شدن چیزی نیست. پس بحث ما درباره وحی به معنای الهیات اسلامی نیست، بلکه بحث درباره Offenbarung به معنایی است که متالهان مسیحی از آن می فهمند.

نکته سوم این است که در الهیات مسیحی مدرن،‌ بحث های تئولوژیک مبتنی بر تصور فیگوراتیو از جهان نیست تا در این صدد بر آیند که بحث کنند آیا این فیگور(که جهان نامیده می شود) بر چیزی متکی است یا نیست و ظاهر و باطنش چیست و … این حرف ها در الهیات مدرن مسیحی مطرح نیست. جهان بینی هایی نظیر مارکسیسم، هیستوریسیسم، پوزیتویسم و حتی مسیحیت سنتی و ایده آلیسم سنتی جهان را یک فیگور ترسیم می کردند و از این بحث می کردند که این فیگور را چگونه بفهمیم یا تغییر دهیم. منظور از فیگور آن چیزی است که یک ساختار مشخص مجسم معین شکل گرفته قابل اشاره دارد. متناسب با این نگرش در الهیات مدرن مسیحی مفاهیم و اصطلاحات متافیزیکی هم چندان چیزی نمی بینید.

در الهیات مدرن مسیحی ایمان به معنای اعتقاد به گزاره های مطابق با واقع نیست

نکته چهارم در الهیات مدرن مسیحی ایمان به معنای اعتقاد به گزاره های مطابق با واقع نیست. یعنی چنین نیست که ایمان به یک سلسله گزاره های مشخص که مطابق با واقع هستند، مطرح باشد. نوعی جهت گیری یا رویکرد مطرح است. حقیقت این رویکرد چنان که خواهیم دید یک تفسیر (interpretation) است. این یک رویکرد هرمنوتیکی است. بنابراین در الهیات مدرن مسیحی، ایمان اعتقاد به تصویری از واقعیت گزاره هایی که تصویری از واقعیت می دهند،‌ نیست. الهیات مدرن مسیحی سخن گفتن مسئولانه از این جهت گیری و رویکرد تفسیری است که قابلیت گفت و گو و بحث عقلانی دارد.

آن شاخه از الهیات مدرن مسیحی که اگزیستانسیالیست ها آن را رواج دادند، عناصری را به این جهت گیری تفسیری اضافه کرده است و می گوید این جهت گیری تفسیری گونه ای اعتراف و اعتماد نیز هست. این جهت گیری و رویکرد تفسیری که با تمام وجود انسان انجام می‌شود چند طبقه دیدن جهان را کنار گذاشته و از فراطبیعت (super nature) بحث نمی کند. چنانچه فلسفه مدرن نیز در اصل و اساس همین طور است.

اما نکته پنجم این است که برخلاف الهیات سنتی مسیحی در الهیات مدرن از بحث‌های توصیف و تعریف خدا چیزی نیست. بحث روی افعال خدا متمرکز است. در الهیات مدرن مسیحی از این بحث می شود که خدا چه کرده،‌ چه می کند و چه خواهد کرد بحث الهیات مدرن مسیحی سخن از یک سلسله افعال است، افعالی که افعال انسان نیست و افعال خداست و الهیات، حکایت آن افعال به زبانی قابل دفاع است. بحث از افعال کسی است و بحث می شود که آن کس را چه بنامیم، چگونه بنامیم و چگونه از او حرف بزنیم. تعبیر خدا فقط یک قرارداد است!

در الهیات مدرن مسیحی از این بحث می شود که کسی با انسان کار دارد و از این بحث می شود که آن کس کیست؟ مسئله این است که چیزی (یک خطاب، سخنی یا معرفتی یا رحمت و عنایتی و…) از جایی می آید(این را عرفای ما هم می گفتند). الهیات مدرن به قول پل ریکور الهیات مسیحی روایت آن خطاب یا رحمت یا عنایت است. مهم ترین عنصر روایت این است که در روایت سخن از کسی است که آن کس چنین کرده و چنان می کند و چنان خواهد کرد.

بدین ترتیب در الهیات مدرن مسیحی دیگر از خدای فیلسوفان خبری نیست. در الهیات سنتی مسیحیت (از تاریخی به بعد) با زبان فلسفه از خدا حرف زدند، و از مفاهیم فلسفی یونانی استفاده کردند. اما در الهیات مدرن مسیحی از علت العلل و وجوب و امکان و … بحثی پیش نمی آید. به اصطلاح «اله» کنار رفته و از «الوهیت» بحث می شود. متالهان مدرن مسیحی مشغول فهمی از الوهیت هستند. این الوهیت ویژگی های متافیزیکی مشخصی ندارد. وقتی آن ها از اصطلاح «خدا» بحث می کنند، باید توجه کرد که آن‌ها چه در ذهن ما هست یا حتی در الهیات قدیمی سنتی مسیحی هست، در نظر ندارند. من چند سال پیش با یک کشیش مسیحی صحبت می کردم، می گفت زمانی اهتمام ما بر این بود که به مومنین مسیحی بگوییم که چگونه می شود به خدا ایمان داشت چون می توانستیم مشخصا بگوییم خدا چنین و چنان است و توصیف و تعریف مشخص از او بدهیم و ایمان به او را مطالبه کنیم. اما الان مشکل ما این است که از ما می پرسند اصلاً خدا یعنی چه؟ یعنی اساسا چه می گویی؟ این همان حرف نیچه است که گفت خدا مرده است، یعنی دیگر معلوم نیست که خدا کیست؟ مثل آدمی که در تاریخ ملتی گم شده باشد. آن کشیش می گفت وقتی می گویی خدا،‌ می پرسند خدا یعنی چه؟

این تحولات که در الهیات مدرن مسیحی پیدا شده معنای Offenbarung را دگرگون کرده است. این یک چرخش هرمنوتیکی است که در معنای «آشکار شدن» در الهیات مدرن مسیحی رخ داده است.

«الهیات» مسیحی با آن چه در عالم اسلام تحت عنوان «کلام و الهیات» اسلامی شکل گرفته بسیار متفاوت است. الهیات مسیحی «تئولوژی» به معنای خداشناسی است. اما کلام اسلامی خداشناسی نیست، بلکه مقومات دیگری دارد

نکته ششم این که «الهیات» مسیحی با آن چه در عالم اسلام تحت عنوان «کلام و الهیات» اسلامی شکل گرفته بسیار متفاوت است. الهیات مسیحی «تئولوژی» به معنای خداشناسی است. اما کلام اسلامی خداشناسی نیست، بلکه مقومات دیگری دارد. بنابراین نباید تئولوژی را با کلام یکسان گرفت. یعنی نمی توانیم بگوییم به همان معنایی که الهیات اسلامی داریم،‌ الهیات مسیحی داریم. نمی توانیم بگوییم کتاب الهیات ابن سینا شبیه کتاب الهیات آگوستین است. ساختارها و بافت و موضع های حرکت کاملا متفاوت است.

پس از بیان این مقدمات عرض می کنم در آغاز که عناصر اصلی تشکیل دهنده الهیات سنتی مسیحی به وسیله آباء کلیسا بنیانگذاری شد، تلقی این بود که Offenbarung یک سلسله اطلاعات است که از سوی خدا به انسان داده می شود. یعنی گزاره هایی صادق، مطابق با واقع درباره جهان و انسان و خدا و گذشته و آینده … به انسان داده می شود. این مرحله اول دریافت از معنای Offenbarung بود. در مرحله دوم گفتند که چنین نیست. به خصوص اوایل پیدا شدن فلسفه های اگزیستانس گفتند Offenbarung مجموعه ای از اطلاعات نیست که خدا آن ها را در اختیار بشر بگذارد، Offenbarung عبارت است از آشکار شدن خدا برای انسان از طریق ظهور عیسی مسیح. یعنی Offenbarung نفس این آشکار شدن است و اساس آن گزاره های صادق نیست، بلکه یک حادثه است. این حادثه وقتی رخ می دهد، نتیجه اش این نیست که یکسری گزاره در اختیار انسان قرار می گیرد، بلکه نتیجه اش این است که انسان دگرگون می شود و تولد جدید می یابد. اگزیستانس انسان تغییر می یابد. Offenbarung یعنی آشکار شدن خدا در طول تاریخ و این آشکار شدن پس از عیسی(ع) ادامه دارد، زیرا عیسی(ع) در کلیسا حضور دارد و این آشکار شدن امری مستمر است، مثلاً شبیه آن چه ما در «خلق مدام» داریم.

تحول سومی که در معنای Offenbarung رخ داد این بود که آشکار شدن، نمی تواند به معنای آشکار شدن خدا در عالم خارج و در یک حادثه معین باشد. این نظر مشکلات متعدد فلسفی و غیر فلسفی دارد. بلکه مطلب از این قرار است که برای انسان شناخت یا تجربه ای از خدا پیدا می شود و انسان از آن به Offenbarung تعبیر می کند و این تعبیر یک تفسیر است. انسان شناختی را که برایش پیدا شده به صورت آشکار شدن خداوند تفسیر می کند. این تفسیری از تجربه ای است که انسان درک کرده است. این آخرین سخنی است که در این باب در الهیات مدرن مسیحی از آن بحث می شود. این معنا اولا مفهوم Offenbarung را از مشکلات فلسفی متعدد خلاص کرده است و ثانیا فعلا قابل قبول‌ترین بیانی است که از Offenbarung ارائه می شود. در ادامه می کوشم تا حدودی به نحوه پیدایش این تحول سوم بپردازم و آن چه می خواهد بگوید را بیان کنم. چرخش هرمنوتیکی در الهیات مدرن همین است. در آغاز این تحول از این نکته بحث شد که آباء کلیسا از کجا به این نتیجه رسیدند که Offenbarung به معنای دادن اطلاعات است؟ پاسخی که به این پرسش داده شد این بود که این بیان (Offenbarung به مثابه اطلاعات) یک بیان دفاعی(apologic) بود، یعنی مسیحیان می خواستند بگویند دین ما تنها دین حق است و این سخن را در صورت این مدل بیان کردند که خدا از طریق ظهور عیسی مسیح(ع) اطلاعاتی به ما داده که این اطلاعات در اختیار هیچ بنی بشری نیست و در نتیجه همه باید زیر چتر ما بیایند. زیرا ما اطلاعاتی داریم که از طریق دو دانش عقلانی و تجربی عادی انسانی نمی‌توان به آن رسید. این ها معلوماتی اختصاصی و سفارشی است که فقط در اختیار کلیسا است و هیچ انسان دیگری به آن دسترسی ندارد. البته عده زیادی از عقلای عالم با این ادعا مخالفت کردند اما هدف تلاش کلیسا اسکات مخالفان عقلی نبود، بلکه هدف آنها پذیرش عامه مردم بود که با موفقیت انجام شد. همچنین کلیسا اضافه کرد که هم طریق وصول به این اطلاعات فوق طبیعی (supra natural) است و هم محتوای این اطلاعات فوق طبیعی است. این سخن به این معناست که این اطلاعات مربوط به یک سلسله موجودات و قلمروهایی از هستی می‌باشد که آن قلمروها فوق قلمرو طبیعت است و انسان‌ها هیچ راهی برای آگاه شدن از آن‌ها ندارند.

کلیسا درباره ایمان هم گفت ایمان عبارت است از دریافت این اطلاعات فوق طبیعی و پذیرفتن آن ها. بدین ترتیب به لحاظ منطقی در الهیات سنتی مسیحی اتفاق افتادن Offenbarung مقدم بود بر پیدایش ایمان. اگر Offenbarung اتفاق نمی افتاد، ایمان به وجود نمی آمد. بنابراین هم متعلق ایمان و هم آن چه که از Offenbarung وحی فهمیده می شد، از قلمرو درک انسان ها خارج بود،‌ چون هم مجرا و هم محتوا فوق طبیعی بود.

این تصورات اشکال های گوناگونی در طول تاریخ پدید آورد. در روند حل و فصل این مشکلات و جدال با فلسفه بود که متالهان مسیحی گفتند چون این مباحث در عهدین مطرح باید سوال کنیم که آیا این متون عهدین، الفاظش هم از سوی خدا آمده است یا فقط معناهایش از سوی خدا آمده است. کتاب های متعددی برای حل این مشکل نوشته شد و تئوری های گوناگونی به وجود آمد مثلاً بحث شد که آیا الفاظ عهدین به صورت دیکته مطرح شده است؟ و… مدتی این مباحث مطرح بود. هر کدام از تئوری هایی که برای پاسخ به این پرسش ها ارائه می‌شد، به مشکلی بر می خورد . پاره ای از متالهان مسیحی آمدن الفاظ از سوی خدا را کنار گذاشتند و گفتند الفاظ را نویسندگان کتاب مقدس خودشان انتخاب کردند و معناها برای آن ها دیکته شده است و… . آن چیزی که خیلی تعیین کننده بود، این بود که برخی سوال ها قابل پاسخ دادن نبود.

سوال مهم معرفت شناختی که پاسخی نداشت این بود اگر محتواها فوق طبیعی است و دانش‌هایی که از طریق این کتاب‌ها به انسان ها داده شده، به هیچ وجه برای خود انسان قابل وصول نیست، انسان ها چگونه می توانند چیزی را بفهمند که پایه های فهمش را در توانایی هایشان ندارند؟ یعنی فهم این مفاهیم فوق طبیعی چگونه ممکن است؟ این سوال‌ها واقعا پاسخ درستی نداشت.

عده ای گفتند محتوا مافوق طبیعی است، اما به شکلی (زبانی) گفته شده که انسان ها بفهمند. شبیه این که محتوایی را با مثال ساده برای کودک قابل فهم کنیم. بنابراین کوشیدند آن را حفظ کنند اما گاهی می گفتنددر مقام تفسی، این متون، ظرف و مظروف را از یکدیگر تفکیک می کنیم و این کتاب را بر اساس این پیش فهم تفسیر می کنیم که میان خداوند و انسان با اقدام خداوند یک ارتباط(communication) شکل گرفته است. در این ارتباط برقرار کردن پیام خداوند به انسان ها در ظرف فرهنگ مفهوم و معقول عصر نویسندگان کتاب مقدس فرستاده شده است و راهی غیر از این وجود نداشته است. پیام خدا مظروف است و فرهنگ عصر ظرف آن پیام است. هر سخن خطا و نامقبولی که در کتاب مقدس هست به آن ظرف مربوط است اما خود مظروف یعنی پیام خدا از هر گونه خطا مصون است. در این دیدگاه گفته می شود Offenbarung با زبان مردم یک فرهنگ و مطابق فرهنگ و جهان بینی آن ها ارائه می شود. این کوشش ها برای آن بود که بتوانند به ذهن تقریب کنند و بقبولانند که اطلاعات و معلوماتی از جایی آمده است که در دسترس هیچ کس نیست و نوع خاصی از معرفت است. اما وقتی این چاره جویی ها را صورت دادند، با اشکال عمده ای مواجه شدند.

این اشکال این بود که اگر محتوا و مظروف با ظرف متفاوت است، شما چه وسیله ای برای تشخیص ظرف از مظروف دارید؟ با چه روش عقلانی می شود ظرف را از مظروف جدا کرد؟ راهی برای جدا کردن آن ها وجود ندارد. و بدین ترتیب این نظریه مقبول واقع نشد. نهایتا به این جا رسیدند که این ادعا که Offenbarung این است که از طریق خدا یک سلسله از گزاره ها از طریق فوق طبیعی با محتوای فوق طبیعی به انسان ها رسیده است و در کتابی وجود دارد، به هیچ طریق قابل دفاع نیست و از جوانب گوناگون با اشکال های متعدد مواجه می شود و مدعی سخن باید ادعایش را کنار بگذارد. در نهایت یکی از متالهین مسیحی به اشکال مهمی بر خورد. او گفت کسی که بخواهد این ادعا را داشته باشد که خداوند گزاره هایی را اعلام کرده است یا مدعی شود که خداوند خود را آشکار کرده است، اول باید وجود خدا را اثبات کند بعد نشان دهد که او خودش را آشکار کرده است. اما آیا این مقدمه حاصل است؟ آیا مساله خدا ایمانی است یا قابل اثبات و مفروغ عنه است؟ چون در عصر حاضر وجود خدا قابل اثبات نیست مسأله خدا یک مسأله ایمانی است، یعنی معقول است که کسی مثلاً بگوید من در جستجوی معنای معناها هستم و اسم او را خدا می گذارم. یا به قول کرکگور بگوید من به جایی پرش می کنم و برای پذیرفتن پیامی که فکر می کنم از مبدئی می آید که من اسم آن را خدا می گذارم. در عصر حاضر مسأله‌ای جهش کردنی و پرش کردنی، جستجو کردنی و یافتنی شده است. این غیر از تصور سنتی از مفهوم خدا است. از خدائی این‌چنینی نمی شود خبر داد و گفت او حرف زده است و یا خود را آشکار کرده است.

نتیجه این بود در الهیات مدرن مسیحی گفتند Offenbarung یک بحث تفسیری است. نه معنایش آن است که خدا گزاره هایی به ما رسانده و نه معنایش آن است که او خودش را آشکار کرده است. دو نفر از متالهین بسیار بنام یکی پروتستان و دیگری کاتولیک دیدگاه تازه ای را مطرح کردند. در کاتولیک ها این چهره کارل رانر (Karl Rahner، ۱۹۰۴-۱۹۸۴ م.) بود که متفکر مهمی بود و در تدوین مصوبات واتیکان دو در دهه ۱۹۶۰ نقش عمده‌ای داشت. او از جمله کسانی بود که کلیسای کاتولیک را از بسیاری از مطالب نامعقول نجات داد. در میان پروتستان ها نیز چهره سرشناس پانن برگ (Pannenberg) بود. ایشان در این زمینه پیش قدم شدند و گفتند داستان از این قرار است که گاهی پیام هایی می رسد و تجربه هایی برای انسان ها پدید می آید و انسان ها شناختی از خدا پیدا می کنند که‌ آن شناخت به گونه ای است که وقتی می خواهند آن را بیان کنند، می گویند خدا با ما سخن می گوید. این بیان یک بیان تفسیری است. سنخ تجربه به گونه ای است که گویی خدا با انسان سخن می گوید. از دید ایشان Offenbarung به همین معناست. در این دیدگاه گفته می شود عیسی(ع) برای حواریون حرف زده و آن‌ها سخن گفتن خدا را تجربه کرده‌اند و آن سخنان را در انجیل منعکس کرده اند، حال که از طریق این نوشته‌ها و سنت پیامی به ما می رسد که ما آن را سخن خدا تلقی می کنیم.

یک نکته را نیز کارل رانر اضافه کرده است که در میان عرفای ما نیز هست. او می گوید هر انسانی در درون خودش یک شناخت مبهم از خدا دارد. گاهی آن شناخت که در درون هست،‌ متبلور می شود، بیرون می آید، از طریق برخورد با سمبل هایی که آن سمبل ها در خارج است و نه در درون انسان. بحث هرمنوتیک اگزیستانسیالیستی پل ریکور نیز به همین صورت است. او می گوید انسان وقتی خودش را طرح می کند، خود را در خلاء طرح نمی کند. بلکه در ارتباط(کنتاکت) با یک سلسله نمادها و سمبل هایی که در خارج هست، خودش را طراحی می کند. او این جا یک گام از هایدگر جلوتر می رود. شاید هم سخن هایدگر را تکمیل می کند.

به هر حال این سخن رانر است. بسیاری از متالهان دیگر مسیحی نیز مشابه این حرف را می زنند. ایشان می گویند این گاهی بروز می کند،‌ فوران می کند، از طریق برخورد با سمبل ها و نهادهایی به ظهور می رسد. به تعبیر پانن برگ با تاریخ برخورد می کند. پانن برگ از الهیات تاریخ حرف می زند یا از طریق فرهنگ که سخن پل تیلیخ است و آقای فرهادپور به خوبی این ها را ترجمه کرده است.

این آخرین مرحله ای است که این تحول در الهیات مدرن مسیحی رخ داده است و من اسم آن را چرخش هرمنوتیکی می خوانم و فعلا در میان تئوری های گوناگون مربوط به Offenbarung از همه قابل قبول تر به نظر می رسد. این آن چیزی است که من به نوبت خودم در ایران دنبال آن هستم. من وقتی می گویم قرائت نبوی تفسیر است،‌ این گونه می فهمم. یعنی آن چه در کتاب مقدس هست، نوعی شناخت هست که هویت این شناخت، شناخت تفسیری و شناخت قرائتی و شناخت روایتی است که به پیامبر اسلام رسیده است و زبان آن هم زبان استعاری است. این مسئله که خدا خودش را آشکار کرده است به معنای incarnation،‌ خوشبختانه از آغاز در میان مسلمانان مورد قبول واقع نشده است. آشکار کردن به معنای تجسد و تجسم در میان مسلمانان نبوده است. بلکه عرفانی ما به آن معنا که خدا در قلب انسان هست، باور داشته اند.

 

آقای هابرماس که چندسال پیش به ایران آمده بود، در گفتگویی خصوصی می گفت: من با متالهین کاتولیک دیالوگ می کنم، زیرا متالهین کاتولیک مبناهای محکمی دارند،‌ اما با پروتستان ها نمی توانم دیالوگ کنم. زیرا از مبناهایی که کاتولیک ها از آن ها شروع می کنند،‌ آغاز نمی کنند.

 

معنای آشکار کردنی که عرفا می گویند معنای دیگری است. ایشان می گویند خدا در قلب انسان است. مایستر اکهارت آلمانی نیز می گوید خدا در دل انسان تخم می گذارد و این تخم رشد می‌کند. این تعبیر زیبای مایستر اکهارت است که هیچ گاه فراموشم نمی شود. اکهارت بزرگترین عارف مسیحی است. مایستر اکهارت یک متاله واعظ آلمانی است که متاسفانه مواعظ او ترجمه نشده است. مواعظ او که در دو جلد است، یکی از متون اصیل عرفان مسیحی به زبان آلمانی است که متاسفانه در فارسی ترجمه نشده است. این کتاب ها با متن های درجه اول عرفانی دنیا برابری می کند. تعبیر اکهارت این است که خدا در درون انسان تخم می گذارد و این تخم رشد می کند. این تشبیه بسیار زیبایی است. شبیه این را کارل رانر و پانن برگ و پل تیلیخ می گوید، کسانی که بنیانگذاران و پیش برندگان الهیات مدرن مسیحی هستند. بشر امروز می تواند این ادعاها را در کنار فلسفه های امروز قرار دهد و با آن ها دیالوگ کند. آقای هابرماس که چندسال پیش به ایران آمده بود، در گفتگویی خصوصی می گفت: من با متالهین کاتولیک دیالوگ می کنم، زیرا متالهین کاتولیک مبناهای محکمی دارند،‌ اما با پروتستان ها نمی توانم دیالوگ کنم. زیرا از مبناهایی که کاتولیک ها از آن ها شروع می کنند،‌ آغاز نمی کنند. خلاصه این که بیاندیشیم به بحث های مربوط به الهیات جدید که در جامعه ما به شکل های مختلف در غربت است. زیرا انتخاب این مباحث در جامعه ما هم از سوی مدعیان و هم از سوی مخالفان دین تحت فشار هستند. این حرف های شنیدنی در دنیای امروز وجود دارد و تمام تلاش من متوجه کردن شما به این حرف ها هست

منبع: وب سایت صدانت

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »