«شرق» و کمی تا قسمتی «غربی»

زیتون ـ محمدرضا سرداری: برخی بر این باورند که سیاست خارجی ایران در دوران جمهوری اسلامی تنها متأثر از انقلاب سال ۵۷ نبود. بلکه انقلاب دیگری نیز در حوزه سیاست خارجی ایران روی داده که زمان آن به رویکرد جدید جمهوری اسلامی به استراتژی دفاعی خویش باز می‌گردد. دسترسی به سلاح نامتعارفی که بتواند حکومت ولایت فقیه را از هر گونه گزند خارجی در امان نگه دارد و به پشتوانه آن نظام بتواند آرمان‌های انقلابی خویش را نیز بدون نگرانی از مقابله قدرت‌های بزرگ پیش برد. در این زمینه با جلیل روشندل استاد علوم سیاسی و امنیت بین المللی در دانشگاه کارولینای شرقی به گفت و گو نشستیم تا بررسی کنیم چگونه جمهوری اسلامی با شعار «نه شرقی نه غربی» به سوی دستیابی به سلاح هسته‌ای حرکت کرد. جلیل روشندل مدرک دکترایش را در رشته علوم سیاسی از دانشگاه علوم اجتماعی «تولوز» در فرانسه دریافت کرده است. وی همچنین در مراکز مطالعاتی مختلفی از جمله دانشگاه استنفورد، دوک، یوسی آل ای و دانشگاه تهران سابقه تدریس و پژوهش داشته است. از وی تالیفات متعددی در زمینه امنیت بین‌المللی، خاورمیانه، خلیج فارس و روابط ایران و آمریکا منتشر شده است.

متن کامل این گفتگو از پی می‌آید:

ابتدا تشکر می‌کنم که دعوت زیتون را برای این گفت و گو پذیرفتید. چهل سال از وقوع انقلاب اسلامی در ایران می‌گذرد. انقلابی که در کنار سایر آثارش، سیاست خارجی ایران را هم دگرگون کرد. شعار اصلی انقلاب در زمینه سیاست خارجی «نه شرقی، نه غربی» بود. به نظر شما این همان شعار نهضت ملی شدن صنعت نفت و در امتداد سیاست موازنه منفی دکتر مصدق بود؟

پرسش جالبی است. به خصوص که پس از گذشت ۴۰ سال شرایطی که منجر به ایجاد آن شعار شد؛ از بین رفته است. در ابتدای انقلاب با توجه به حضور افرادی مثل آقای بازرگان و نزدیکان وی در جبهه ملی، این تصور وجود داشت که آن شعار می‌توانست ادامه سیاست موازنه منفی دکتر مصدق باشد. ولی در عمل ما دیدیم که جمهوری اسلامی هیچ نظر خوشی به یاران مصدق نداشت و از همین جهت سیاست موازنه منفی در جمهوری اسلامی پیاده نشد.

جمهوری اسلامی هیچ نظر خوشی به یاران مصدق نداشت و از همین جهت سیاست موازنه منفی در جمهوری اسلامی پیاده نشد.

گرچه ایران به جنبش عدم تعهد پیوست. جنبشی که اعضایش تلاش می‌کردند تا از بلوک‌های شرق و غرب دور شوند تا در صورت بروز یک جنگ جهانی دیگر، آسیب نبینند. اما جمهوری اسلامی بدون آنکه ارزیابی مشخصی از عواقب و نتایج «نه شرقی، نه غربی» داشته باشد؛ آن شعار را به عنوان راهبرد خویش در سیاست خارجی برگزید. در حالی که سیاست دکتر مصدق سیاست مطالعه شده‌ای بود. ایجاد موازنه منفی با این که شما هر دو طرف را مردود بشمارید؛ متفاوت است.

با این تعبیر آیا می‌توان گفت شعار «نه شرقی، نه غربی» دیدگاه بنیانگذار جمهوری اسلامی و یک نوع ایدئولوژی اسلامی بود که جایگزین سیاست موازنه منفی شده بود؟ یک ایدئولوژی که از یک سو مارکسیسم و بلوک شرق را نفی می‌کرد و از سوی دیگر لیبرالیسم به رهبری آمریکا؟ سیاستی که اسلام را بر منافع ملی ایران مقدم می‌دانست؟

به طور یقین برداشت آیت‌الله خمینی از اسلام یک نوع اسلام تمامیت طلبی بود که با هیچ گرایش ایدئولوژی و فکری دیگری قصد دوستی و همکاری استراتژیک نداشت و از این رو خط دیگری را باز می‌کرد که به شیوه و تعبیر شیعیان نزدیک‌تر بود تا اسلام عامی که خط اهل سنت نیز در آن لحاظ شده باشد. این یک برداشت خاص از یک ایدئولوژی مذهبی شیعی بود در حالی که از نظر تاریخی گرایش شیعه نسبت به جهان هیچ‌گاه ایزوله کردن جامعه شیعه نبود بلکه برعکس نسبت به جهان با گشاده رویی برخورد می‌کرد. بنابراین ضمن این که «سیاست نه شرقی، نه غربی» تعبیری از اسلام و شیعه بود، در عین حال با همه تعابیر از اسلام و شیعه هم تفاوت داشت.

اسرائیل در کجای این استراتژی قرار داشت؟ به نظر شما ریشه خصومت ۴۰ ساله میان اسرائیل و جمهوری اسلامی نیز در دیدگاه‌های آقای خمینی خلاصه می‌شود؟

سؤال مشکلی است. خب اندیشه‌های آیت‌الله خمینی و دیگر علمای اسلامی حتی در داخل اهل تسنن نیز نسبت به اسرائیل پیوسته خصمانه بوده است. اما با توجه به نفوذی که از زمان شاه در میان شیعیان لبنان ایجاد شده بود؛ اهرم فشاری ایجاد شد که آیت‌الله خمینی و اسلام ناب شیعی و ایرانی بتواند در قبال تشکیل دولت اسرائیل نقشی را بازی کند که از یک سو علیه سیاست شناسایی ضمنی اسرائیل از سوی دولت شاه باشد و از طرف دیگر از فلسطینی‌ها حمایت شود. بنابراین آنان موفق شدند چه در داخل اسرائیل و چه در داخل جهان عرب که نسبت به اشغال فلسطین احساس منفی داشتند؛ برای خویش پایگاه ایجاد کنند. اما در این ۴۰ سال ما همواره دیده‌ایم که این پایگاه و خاستگاه ایدئولوژیک و اسلامی هیچ‌گاه عملاً تبدیل به حرکت تاکتیکی، استراتژیکی و جنگی نشد و حتی در ۸ سال جنگی که در سوریه بود، علیرغم سیگنال‌هایی که طرفین به یکدیگر می‌دانند از هر گونه رودرویی نظامی خودداری می‌شد و این قضیه حتی تا امروز علیرغم حوادث اخیر بجای خویش باقی است. یعنی هر دو طرف سعی می‌کنند از درگیری نظامی مستقیم پرهیز کنند.

 

جمهوری اسلامی علیرغم سیاست خارجی رادیکالی که داشته، تا امروز هیچ‌گاه رویکرد نظامی مستقیم را برای پیشبرد استراتژی خویش انتخاب نکرده، به استثنای ادعاهایی مبنی بر صدور انقلاب به عراق به عنوان یکی از دلایل آغاز جنگ و مقطعی از جنگ که به موجب آن ایران بخش‌هایی از خاک عراق را تصرف کرد. شما در مجموع استراتژی دفاعی و نظامی جمهوری اسلامی در دوره جنگ ایران و عراق را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

هنوز هم علیرغم گذشت نزدیک به ۴۰ سال از جنگ ایران و عراق، واقعاً نمی‌توان با قاطعیت گفت شروع جنگ با عراق ناشی از تحریکات صدور انقلاب بوده یا همزمان در آن سوی مرز نیز صدام حسین نقشه‌هایی در سر داشته یا محاسباتی را می‌کرده که از ضعف ایران برای یک حمله نظامی استفاده کند. می‌توان گفت ترکیبی از این دو بر آغاز جنگ مؤثر بوده است. دلایل تاریخی هم در این زمینه وجود دارد که جمهوری اسلامی دست کم در بخشی از عراق ظرفیت لازم را برای صدور انقلاب می‌دیده و می‌توانسته روی بخش شیعه مذهب عراق سرمایه‌گذاری کند. در مقابل صدام نیز می‌خواست تا در فرصتی مناسب مقابل این قضیه بایستد و از ضعف نسبی ایران استفاده کند و جنگی به راه اندازد.

به نظر شما چرا ایران پس از بازپس گیری خرمشهر پیشنهادات آتش بس را رد کرد و وارد خاک عراق شد؟

آزادی خرمشهر نقطه عطف جنگ میان ایران و عراق بود. در این زمینه دو نگاه متفاوت می‌توان ارائه داد. بر اساس نگاه اول چون طرفین بلافاصله پس از آتش بس باید پشت میز مذاکره می‌نشستند تا امتیاز بده و بستان کنند و خسارت بگیرند یا پرداخت کنند؛ ایران نیاز به یک برتری استراتژیک داشت؛ درحالی که در آن دوره تنها دستاورد استراتژیک ایران بازپس‌گیری سرزمین خویش بود. در واقع چیز عمده‌ای در دست نداشت تا از آن به عنوان اهرمی پشت میز مذاکره برای اخذ خسارت از عراق استفاده کند. بنابراین حرکت تهاجمی که ایران پس از اعلام آتش بس بدان متوسل شد عمدتاً در جهت دستیابی به آن اهرم فشار بود که متأسفانه هیچ دستاورد روشنی نداشت و ایران نتوانست امتیاز خاصی بگیرد و حتی در حال حاضر علیرغم سقوط صدام و روابط به ظاهر حسنه میان ایران و عراق، تعارضات و رقابت‌های منطقه‌ای هنوز وجود دارد. هرچند تا وضعیت عراق به شرایط با ثباتی نرسد این رقابت‌ها قابل مشاهده نخواهد بود.
از نگاه دوم می توان گفت که چون ایران نتوانست از تهاجمات خویش امتیازی کسب کند؛ آن را به عنوان یک سیاست دفاعی توجیه کرد.

آیا به اعتقاد شما جمهوری اسلامی دست کم پس از پایان جنگ ایران و عراق، بازدارندگی را به عنوان سیاست دفاعی خویش برگزید یا همچنان رویه تهاجمی توأم با نفوذ خویش را حفظ کرده است؟

پس از پایان جنگ، ایران متوجه یک ضعف اساسی در سیاست خارجی، دفاعی و نظامی خویش شد. این نگرانی باعث شد تا مسئولان جمهوری اسلامی به این واقعیت بیندیشند که هرچند سیاست خارجی جمهوری اسلامی نه شرقی، نه غربی است؛ اما جنگ عملاً کفه نه غربی را سنگین‌تر کرد و این که بالاخره آیا آن سیاست برای دفاع از تمامیت ارضی خویش کافی است یا خیر. از این لحاظ می‌توان گفت ایران بی دفاع بود و نمی‌توانست از لحاظ نظامی در مقابل جنگ دیگری دوام آورد که البته چنین جنگی هم اتفاق نیفتاد، اما اگر هم در محاسبات ایران یک تفکر استراتژیک نظامی وجود داشت؛ در عمل ایران فاقد ابرازها و وسایل کافی برای بازدارندگی بود. به همین دلیل نطفه اندیشه تولید یک نوع اسلحه‌ای که بتواند دشمن فرضی را در مقابل هر گونه عملیات متعرضانه‌ای بازدارد، در اواسط جنگ ایران و عراق منعقد شد و پس از جنگ، به‌ویژه در اوایل دهه ۹۰، قدم‌های نخست به سمت آن برداشته شد. چون می دانیم که با توپ و تفنگ و خمپاره و موشک کوتاه و میان برد نمی‌توان بازدارنده بود. مگر این که شما با یک تعداد قاچاقچی در حال جنگ باشید.

نطفه اندیشه تولید یک نوع اسلحه‌ای که بتواند دشمن فرضی را در مقابل هر گونه عملیات متعرضانه‌ای بازدارد، در اواسط جنگ ایران و عراق منعقد شد و پس از جنگ، به‌ویژه در اوایل دهه ۹۰، قدم‌های نخست به سمت آن برداشته شد.

در مقابل با کشوری مثل عراق که موشک اسکاد روسی یا سلاح‌های فرانسوی در اختیار داشت؛ نمی‌شد با تسلیحات دهه ۸۰ مبارزه کرد. به این دلیل به نتیجه رسیدند که استراتژی اتمی را پیگیری کنند و تا حدی به شیوه ناشیانه‌ای این کار انجام شد. مطالعات محرمانه‌ای هم صورت گرفت. هدف این بود که با تولید بمب اتم و موشک‌هایی که بتواند این بمب‌ها را حمل کند آن استراتژی دفاعی را ایجاد کنند ولی وسیله برای رسیدن به این هدف بسیار کم بود. بدین دلیل سال‌ها طول کشید که با وجود مقاومت‌ها و تحریم‌ها عملاً به نتیجه نهایی نرسید.

پس از دوم خرداد و ریاست جمهوری آقای خاتمی، نوعی دگرگونی در سیاست خارجی ایران به وجود آمد که از آن سیاست تنش‌زدایی یاد شد. در دوره تنش‌زدایی، با وجود این که روابط ایران و اروپا به‌سرعت بهبود یافت و گرم شد و حتی سیگنال های مثبتی میان تهران و واشنگتن نیز رد و بدل می‌شد. تحلیل شما از این دوره از سیاست خارجی ایران چیست؟

من مرحله ورود آقای محمد خاتمی به ریاست جمهوری در ایران را نوعی تغییر در پارادایم سیاست خارجی ایران تلقی می‌کنم. تغییری که البته به صورت جنینی شروع شد ولی فرزندی که انتظار تولد آن می‌رفت؛ سقط شد. ۴ سال اول آقای خاتمی با تنش‌زدایی و گفت و گوی تمدن‌ها، تقویت رابطه میان ایران و اروپا همراه بود.اما ترجیع بند دائمی سیاست خارجی ایران که استفاده از اروپا برای تحت فشار قرار دادن آمریکا است همچنان وجود داشته و دارد. هر چند سینگال های مثبتی همواره میان دو کشور رد و بدل شده است. اما طبعاً وقتی که سیاست خارجی باز می‌شود و برای بهبود روابط با جهان ابراز علاقه‌مندی می‌کند؛ نمی‌تواند پشت مرزها باقی بماند.

ملاقات محمد خاتمی با رییس جمهور اتریش و سخنرانی وی در دانشگاه فرایبورگ

البته استراتژی تنش‌زدایی در داخل نیز با طرح موضوعاتی چون جامعه مدنی همراه بود که خشم محافظه‌کاران را برانگیخته بود. به همین دلیل در نیمه دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی، یورشی از داخل با سازماندهی اطرافیان رهبر و تأیید وی علیه این برنامه‌ها سازماندهی شد به طوری که وی در چهار سال دوم لفظاً رئیس‌جمهور باشد اما نتواند یک قدم به سمت تحقق وعده‌های چهار سال اول بردارد. در نتیجه همچنان که می‌دانیم خط محمود احمدی نژاد روی کار آمد در حالی که در داخل آن حرکت به سمت اتمی شدن یا دست کم در حدی از توان اتمی شدن که قابل مذاکره و امتیاز گرفتن باشد، لاینقطع ادامه داشت. از این رو می‌توان گفت سیاست تنش زدایی با بقای حاکمیت روحانیون در تضاد بود و از این رو در نطفه خفه شد.

جمهوری اسلامی زیر چتر دولت اصلاحات به شکلی مخفیانه در حال پیگیری برنامه هسته‌ای خویش بود و این فعالیت‌ها در دولت دوم آقای خاتمی فاش شد. آیا به نظر شما دولت اصلاحات نیز از این نوع استراتژی دفاعی با خبر و با آن همداستان بود و در عین حال سیاست تنش‌زدایی را نیز دنبال می‌کرد؟

اصولاً تصمیم‌گیری برای آغاز برنامه هسته‌ای به دوران رفسنجانی باز می‌گردد اما این که دولت خاتمی تا چه قدر در جریان این برنامه بوده و یا تا چه میزان آن را تأیید می‌کرده، دو سؤال کاملاً متفاوت است. من شکی ندارم که آقای خاتمی در جریان کار بوده ولی چیزی ندیدم که تعبیر به تأیید یا عدم تأیید آن برنامه از سوی وی باشد. دلیل این امر این است که تقریباً از هر مقطع زمانی که شما نگاه کنید ما یک دولت رسمی داریم که در رأس آن رئیس‌جمهور قرار گرفته و یک دولت در سایه داریم که در رأس آن رهبر قرار دارد.

تصمیم‌گیری برای آغاز برنامه هسته‌ای به دوران رفسنجانی باز می‌گردد، از سوی دیگر من شکی ندارم که آقای خاتمی در جریان کار بوده ولی چیزی ندیدم که تعبیر به تأیید یا عدم تأیید آن برنامه از سوی وی باشد.

اگر رهبری قرار بود مثل برخی از حکومت‌های مشروطه اروپایی، نگاه کلی به مسائل کشور داشته باشد؛ قضیه متفاوت بود. در ایران رهبری فقط به یک فرد خلاصه نمی‌شود و ما می‌دانیم که در کوچک‌ترین دستگاه‌های اداری یک نماینده و ناظر از دستگاه رهبری در آن حضور دارد و آن نماینده خود حکومت خویش را در آن دستگاه اداری اعمال می‌کند. به طور مثال در دانشگاه‌ها یک رئیس دانشگاه وجود دارد و یک نماینده ولی فقیه. به همین ترتیب در حوزه دفاعی هم دستگاه‌های موازی مختلفی داریم. یکی ارتش جمهوری اسلامی است و دیگری سپاه پاسداران. در سیاست خارجی نیز به خصوص در دوران آقای خاتمی می‌بینید که وقتی به وزارت ۱۶ ساله ولایتی در وزارت خارجه پایان داده شد و کمال خرازی جانشین وی شد ولایتی بلافاصله به عنوان مشاور رهبر در امور بین الملل منصوب شد. یعنی در واقع سیاست خارجی موازی در آن جا شکل گرفت که تشکیلات و مطالعات خود را داشت و بر آن اساس به رهبر توصیه می‌شد و رهبر نیز با توجه به بازخوردهایی که از آن نهاد مشورتی خویش می‌گرفت؛ درباره مسائل خارجی موضع گیری می‌کرد و یا دستور به اجرا می‌داد. به این دلیل است که ما باید نقش دولت خاتمی را در سیاست دفاعی و تأیید و عدم تأیید آن را نادیده بگیریم. چون حتی اگر شخص خاتمی نیز مخالف چنین سیاست اتمی بود عملاً نمی‌توانست کاری از پیش برد. نتیجه هم همان شد که دستگاه موازی کار را پیش برد تا این کار به تحریم‌های بین المللی و برجام کشید که آن جا نیز نقش رهبری پررنگ دیده می‌شد.

تاسیسات هسته‌ای اراک

شرایط برجام و آینده آن و برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی را در آستانه چهلمین سالگرد انقلاب چگونه می‌بینید؟

شرایط اکنون به گونه‌ای است که ظاهراً برجام هنوز وجود دارد و هنوز کاملاً لغو نشده و فرو نپاشیده است. اما تا همین مرحله توانایی اتمی ایران لطمه شدیدی خورده است. از این رو بازگشت به نقطه شروع برجام عملاً امکان پذیر نیست. علی رغم این که افرادی از جمله آقای صالحی یا ظریف می‌گویند که ما می‌توانیم ظرف ۴ روز اورانیوم با غنای ۲۰ درصد تولید کنیم. ولی باید دید با چه میزان و در چه وسعتی این کار صورت می‌گیرد. آیا در روز یک میلی گرم تولید می‌کنند یا ۱۰ میلی گرم؟ یا یک کیلو گرم؟ بین تولید آزمایشگاهی و تولید صنعتی که می‌تواند کاربرد نظامی نیز داشته باشد راه درازی وجود دارد.

اسرائیل چندی پیش ادعا کرد اسنادی را از داخل ایران ربوده که بازخوانی آن نشان می‌دهد ایران برنامه ساخت سلاح هسته‌ای داشته ولی در سال ۲۰۰۳ آن را متوقف کرده است. این ادعا به نظر شما تا چه میزان قابل اعتبار است؟

در پروسه توافق هسته‌ای برجام یک مرحله ناظر بر این بود که بررسی شود آیا ایران در گذشته یک آزمایش سلاح هسته‌ای در کامپیوتر یا روی زمین داشته است که پیش مقدمه تولید بمب هسته‌ای تلقی می‌شود. این مسئله به خصوص در اواخر مذاکرات مطرح شد و زمانی بود که ایران به اصل توافق اتمی رضایت داده و حتی امضا کرده بود. توافق نیز به داخل کشور آمده بود تا مورد بررسی نظام و مجلس قرار گیرد و دوباره به مذاکرات باز گردد و خاتمه یابد.

ادعای اسرائیل به این باز می‌گردد که اسناد ربوده شده نشان می‌دهد ایران یک برنامه اتمی داشته است. ادعای اسرائیل در شرایطی که ایران توافق کرده بود برنامه هسته‌ای خود را کنار بگذارد یا دست کم در چارچوب برجام برای ۱۵ تا ۲۵ سال چنین برنامه‌ای را دنبال نکند، امر بسیار کوچک و بی اهمیتی است. اثبات این امر که ایران آن کار را در گذشته کرده یا نکرده هیچ چیزی را امروز اثبات نمی‌کند جز آن که بگوییم ایران آن فن آوری را در سطح بسیار ابتدایی داشته. تا آن جا که به یاد دارم گرچه ایران یک برنامه اتمی عمدتاً در دوره رفسنجانی داشته اما جنبه امتیاز گیری سیاسی آن بیشتر از آن بود تا این که بمبی ساخته شود و سپس این بمب تبدیل به بمب‌های میدانی شود. مراحلی که غرب ده‌ها سال‌ها از آن عبور کرده تا به آن رسیده است، ایران نمی‌توانسته به سادگی به این مرحله برسد. آنان می‌دانستند که برای ورود به این حیطه تا چه حد نیاز به حمایت بین المللی است. در دهه ۹۰ پاکستان و هند نیز به سلاح هسته‌ای دست یافتند ولی هنوز هم این دو کشور را به باشگاه هسته‌ای راه نداده‌اند. کره شمالی پیشرفته‌تر از ایران عمل کرده است اما هنوز مسئله دارد. حالا چطور ایران می‌تواند با یک آزمایش هسته‌ای، آن طور که اسرائیلی‌ها ادعا می‌کنند، تبدیل به قدرت هسته‌ای شود. از این رو می‌خواهم نتیجه بگیرم که برجام انتخاب درستی بود اما سیاست‌های پس از آن باید حساب شده تر انجام می‌شد که نشد و متاسفانه کار به این جا کشید.

این سیاست حساب شده از منظر شما چه نوع سیاستی است؟ دولت روحانی باید چه گام دیگری پس از برجام بر می‌داشت که بر نداشت؟
به دنبال توافق اتمی، می‌بایست مشابه رفتارهایی که ایران را به اروپا متصل می‌کند، در مقابل آمریکا نیز انجام می‌شد و دست کم منجر به تغییر نوع رابطه دیپلماتیک از دو کشوری که صرفاً در پایتخت‌های یکدیگر دفتر حافظ منافع دارند؛ یک قدم جلوتر ولو در کوچک‌ترین سطح قابل تصور کنسولی، برداشته می‌شد. اما ترس حلقه رهبری از این که وجود یک نوع سفارتخانه یا کنسولگری آمریکا در ایران یا کنسولگری ایران در آمریکا باعث ارتقای این رابطه بشود، موجب شد که هیچ گاه این گام برداشته نشود و این پایه و مایه اقدام اصلی رئیس‌جمهوری آمریکا علیه ایران است.

به دنبال توافق اتمی، می‌بایست مشابه رفتارهایی که ایران را به اروپا متصل می‌کند، در مقابل آمریکا نیز انجام می‌شد و دست کم منجر به تغییر نوع رابطه دیپلماتیک از دو کشوری که صرفاً در پایتخت‌های یکدیگر دفتر حافظ منافع دارند

بدین خاطر که در هر صورت این توافق می‌بایستی باب مراوادت را در کلیه زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، بازرگانی و فرهنگی باز کند که نکرد. از این جهت اقداماتی نیز که برخی شرکت‌های آمریکایی نظیر بوئینگ کردند از سوی ترامپ وتو شد.

به نظر شما اگر برجام فرو پاشد؛ چه سرنوشتی در انتظار جمهوری اسلامی خواهد بود؟

واقع‌گرایانه اگر نگاه کنیم اگر برجام به طور مطلق فرو بپاشد، این امکان وجود دارد که ایران از پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای خارج شود و خود را در معرض هرگونه واکنش خصمانه مخالفین، اسرائیل و آمریکا قرار دهد. اما آیا ضرورت دارد کشوری که روی ثروت نفت نشسته دست به چنین خودکشی سیاسی بزند؟ آیا کشوری که می‌تواند با رابطه‌ای خوب با دنیا از صنایع دیگری برخوردار شود و از منافع خویش برای رفاه ۸۰ میلیون نفر استفاده کند، باید خود را به آب و آتش بزند تا بمب آزمایشگاهی یا میدانی تولید کند که هیچ کاربرد استراتژیک برایش ندارد.

آیا کشوری که می‌تواند با رابطه‌ای خوب با دنیا از صنایع دیگری برخوردار شود و از منافع خویش برای رفاه ۸۰ میلیون نفر استفاده کند، باید خود را به آب و آتش بزند تا بمب آزمایشگاهی یا میدانی تولید کند که هیچ کاربرد استراتژیک برایش ندارد. بدیهی است چنین تصمیمی خود کشی سیاسی است و پایان جمهوری اسلامی خواهد بود.

بدیهی است چنین تصمیمی خود کشی سیاسی است و پایان جمهوری اسلامی خواهد بود. اگر ۴۰ سال عمر جمهوری اسلامی برای حفظ بقای خویش بوده، چنین اقدامی هیچ‌گاه به بقای آن کمک نخواهد کرد. بنابراین من این حرکت را هرچند که به زبان آورده می‌شود یک نوع حرکت دیپلماتیک در برابر اقدام رئیس‌جمهور آمریکا می‌دانم که به شکلی غیر مرسوم و غیر متعارف از یک پیمان بین‌المللی خارج شد و کشورهای عضو آن را دچار مشکلات بیشمار کرد.

 

Recent Posts

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳

اوضاع جریان اندیشه در عصر هخامنشیان

به بهانه سالگرد کوروش بزرگ

۰۸ آبان ۱۴۰۳

ایرانیان و نزاع اسرائیل و فلسطین

تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقه‌ی پرآشوب و بی‌ثبات خاورمیانه…

۰۵ آبان ۱۴۰۳

حمله‌ نظامی به ایران: «برکت»، «فرصت»، «فلاکت»

تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صف‌بندی‌‌های قابل تأملی واداشته…

۰۴ آبان ۱۴۰۳

گذارطلبی و نفی اصناف جنگ‌طلبی!

ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش می‌رسد. سه‌گانۀ…

۰۲ آبان ۱۴۰۳