زیتون ـ فریده ریحانی: هنگامی که در بیست و یکم بهمن سال ۵۷، یک روز پیش از پیروزی رسمی انقلاب اسلامی، مردم با تجمع در مقابل زندان اوین، زندانیان سیاسی را آزاد کردند و یکروز بعد، برای چندساعتی «اوین» را به تصرف خود درآوردند، احتمالا گمان میکردند این مظهر خشونت که سالها برای نگهداری زندانیان سیاسی از آن استفاده شده بود، قرار است برای همیشه بسته شود. اما زندان اوین نه تنها بسته نشد، بلکه در همان روز بیستدوم بهمنماه به گواه برخی از شاهدان، برای بازپسگیری آن، به سوی مردم انقلابی شلیک شد و عدهای زیر دستوپا ماندند.
پس از آن و به خصوص در سالهای ابتدایی انقلاب و در پی تصفیهی گسترده مخالفان حکومت انقلابی، دیگر زندانهای ایران مانند، قصر، رجاییشهر، قزلحصار، بازداشتگاه توحید، بازداشتگاه ۵۹ سپاه هم بر سر زبانها افتاد و در بدنامی کم از اوین نداشتند.
بازداشتگاه توحید
روایتهای زندانیان جان به در برده از این زندانها نشان از آن دارد که همه آنچه در گذشته از سوی مخالفان شاه درباره خشونت و شکنجه در این زندانها روایت میشد، در حکومت بعدی با شدت بیشتری دنبال شد.
فردای انقلاب
هرچند از وضعیت زندانهای ایران در سالهای ۵۸ و ۵۹، اطلاعات چندانی وجود ندارد، اما مرور خاطرات برخی از زندانیان سیاسی نشان میدهد، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، با دستگیری برخی از سران و نزدیکان به حکومت پهلوی، زندانها بیش از آنکه محلی برای نگهداری مجرمان باشند، به مکانی برای انتقامجویی انقلابی بدل شد.
دادگاه امیرعباس هویدا
رویکردی که با تأسیس و دایر کردن «دادگاههای انقلاب اسلامی» در اسفندماه ۵۷، یعنی تنها یکماه پس از پیروزی انقلاب و با ریاست صادق خلخالی شکلی سیستماتیک به خود گرفت.
در این مدت کمیته مشترک ضدخرابکاری که در دوران محمد رضا پهلوی برای بازداشت و شکنجه زندانیان سیاسی مورد استفاده قرار میگرفت، زیر نظر مستقیم سپاه پاسداران درآمد و در سال ۱۳۵۹ به زندان مخالفین سیاسی و از سال۱۳۶۰ با نام بند سه هزار و سپس بازداشتگاه توحید، به شکنجه گاه مخالفین حکومت تبدیل شد و به گفته شاهدان در مدت کوتاهی به سیاق همان کمیته مشترک ساواک در سالهای ۵۴ و ۵۵ درآمد.
آویزان کردن از سقف، دستبند قپانی، آویزان کردن صلیبی، شوک الکتریکی، آپولو، سوزاندن نقاط حساس بدن با فندک و شعله شمع، قفس هیتردار، صندلی هیتردار، باتوم برقی و شلاق با کابل برقی از متداولترین شکنجههای مأموران شکنجه کمیته بودند.
بنا به گزارش سازمان عفو بینالملل از پیروزی انقلاب تا اسفند ۱۳۵۸ تعداد ۴۳۸ نفر توسط دادگاه انقلاب اعدام شدند. در سال ۵٩ هم بیش از ۶٢۴نفر اعدام شدند.
دهه شصت، «ملحدان و منافقان»
دهه شصت، بدنامترین دوره حیات جمهوری اسلامی است. سالهاست که تمام مسئولان نظام به طرق مختلف تلاش میکنند خود را از آنچه در دهه شصت اتفاق افتاده و اعمالی که علیه زندانیان و خانوادههایشان روا داشتهاند، مبری کنند. این مساله تا جایی پیش رفت که آیتالله خامنهای سال گذشته و در جریان مراسم سالروز درگذشت آیت الله خمینی از این که بعضی از مسئولان، وقایع دهه شصت را «مورد تهاجم» قرار دادهاند، انتقاد کرد و گفت در قضاوتها درباره دهه شصت، «جای شهید و جلاد عوض نشود».
با آغاز جنگ ایران و عراق و همچنین شروع مخالفتهای گسترده از سوی گروههای مختلف سیاسی در تابستان سال ۶۰، سرکوبها شدت بیشتری گرفت. نظام نوپای جمهوری اسلامی که در دوسال گذشته بیشتر به تصفیهحساب با سران رژیم پیشین مشغول بود، در خردادماه ۶۰ و پس از بروز ناآرامیها در تهران و تظاهرات هواداران سازمان مجاهدین خلق و ورود این سازمان به فاز مسلحانه، سرکوب مخالفان را شدت بخشید.
حکومت انقلابی از این پس برای اکثر بازداشتشدگانی که عضو و یا سمپات گروههای مختلف بودند، اتهام «محاربه» صادر میکرد. این عنوان مجرمانه ابتدا توسط صادق خلخالی حاکم شرع دادگاه انقلاب برای محاکمه بسیاری از مقامات حکومت پهلوی استفاده شد.
صادق خلخالی حاکم شرع دادگاه انقلاب
در همین زمان اعمال شکنجه در زندانها رواج بیشتری یافت. ضرب و شتم، شلاق، اعدام مصنوعی، تجاوز و یا تهدید به تجاوز، نگهداری در سلول انفرادی، نگهداری در سلولهایی شبیه تابوت و انوع و اقسام روشهای شکنجه برای درهم شکستن زندانیان، از جمله اعمالی بود که از سوی بازجویان انجام میشد که گاهی اعتراض برخی از مقامات را نیز در پی داشت.
جمهوری اسلامی که درگیر جنگ خارجی با عراق و همچنین جنگ داخلی با گروههای مخالف بود، با افزایش اعدامها، خشونت در زندانها و ایراد اتهامات سنگین به اغلب بازداشتشدگان، بیشتر در پی حاکم کردن شرایط رعب و وحشت در میان مخالفان خود بود. ادامه یافتن جنگ به مدت هشتسال که بسیاری یکی از دلایل آن را، سرگرم کردن افکار عمومی به جنگ و ادامه سرکوب داخلی میدانند، باعث شد تا هیچکدام از احزاب مخالف از این سرکوب جان سالم به در نبرند، نه سازمان مجاهدین خلق که به مبارزه مسلحانه روی آورده بود، نه گروههای مختلف چپ، نه ملیمذهبیها و نه حتی حزب توده که پس از انقلاب در کنار آیتالله خمینی قرار گرفته و دفتر رسمی خود را داشت.
پیش بردن سیاست سرکوب در سکوت خبری و در کنار تبلیغات گسترده درباره جنگ موجب شد تا صدای زندانیان سیاسی و خانوادههایشان کمتر در جامعه شنیده شود.
در همان دوران بود که نورالدین کیانوری رهبر حزب توده در بخشی از نامهاش به آیتالله خامنهای شکنجههایی که بر او همسر و دخترش رفته بود را شرح داد. در بخشی از این نامه آمده:« در مورد اکثر بازداشتشدگان از همان روز اول بازداشت و در مورد من چند روز پس از بازداشت، شکنجه به معنای کامل خود با نام نوین «تعزیر» آغاز گردید. شکنجه عبارت بود از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاش کردن کف پا. در مورد شخص من در همان اولین روز شکنجه آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پا، بلکه بخش قابل توجهی از عضلات از بین رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بیآورد، درست ۳ ماه طول کشید. نوع دوم شکنجه که به مراتب از شلاق وحشتناکتر است، دستبند قپانی است.
این شکنجه عبارت از اینست که یک دست از بالای شانه و دست دیگر را از پشت به هم نزدیک میکنند و بین مچ دو دست یک دستبند فلزی زده و با کلید آنرا تنگ میکنند. درد این شکنجه وحشتناک است. … من ۱۸ کیلوگرم از وزن خود را از دست دادم و تنها پوست و استخوان از من باقی ماند…پیامد این شکنجه وحشتناک که هنوز هم باقیست، این است که دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت کوچک هر دو دستم که در آغاز کاملا بیحس شده بود، هنوز نیمه بیحس هستند…همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد میکند. البته این تنها شکنجه «قانونی» بود که به انواع توهین و با رکیکترین ناسزاگوییها تکمیل میشد (فاحشه، رئیس فاحشهها و …) آنقدر سیلی و توسری به او زدهاند که گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآور میشوم که او در آن زمان پیرزنی ۷۰ ساله بود.»
نورالدین کیانوری، دبیر اوّل کمیته مرکزی حزب توده ایران
این روایات از شکنجه در زندان که در خاطرات اکثر زندانیان دهه شصت وجود دارد، دقیقا نشان میدهد که در آن سالها شکنجه به صورت سیستماتیک در زندانهای ایران و به خصوص در مورد زندانیان سیاسی برای قبول اتهامات و اجبار به اعتراف وجود داشته و «اعترافگیری و پخش تلویزیونی» آن، از همان زمان در جمهوری اسلامی به یک روال تبدیل شد.
پس از سالها اعدام و شکنجه که در خاطرات زندانیان دهه شصت موجود است، اعدام دستهجمعی و گسترده زندانیان در سال ۶۷، موجب اعتراض و انشقاق در درون حکومت شد. بطوریکه آیتالله حسینعلی منتظری همان زمان با اعتراض نسبت به این روند، از سوی آیتالله خمینی خلع شد و کسی که از او به عنوان جانشین رهبری یاد میشد تا سالهای پایانی عمرش در حصر خانگی به سر برد.
با پایان یافتن جنگ و در پی اعتراضات گسترده به اعدامها در سال ۶۷ و پیگیریهای مستمر خانوادههای اعدام شدگان، بلاخره گالیندوپل، نماینده کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل در سال ۶۸ از زندان اوین بازدید کرد. این بازدید و ملاقات با شماری از زندانیان سیاسی، دو بار دیگر نیز در سالهای ۶۹ و ۷۰ اتفاق افتاد که در نهایت منجر به صدور بیانیهای علیه جمهوری اسلامی در شورای حقوق بشر سازمان ملل شد. در ادامه نیز شمار زیادی از زندانیان سیاسی پس از حدود یک دهه، آزاد و یا به مرخصیهای بدون بازگشت آمدند.
دهه هفتاد، حذف به جای بند
دهه هفتاد را میتوان دوره ثبات جمهوری اسلامی دانست. بسیاری از مخالفان اعدام شده، جان به دربردگان مهاجرت کردند و آنهایی که مانده بودند پس از یک دهه تحمل زندان و شکنجه، خانهنشین شدند. جنبش اجتماعی ایران پس از سرکوبهای دهه شصت، دچار فقر نیرو بود و عموم مردم که به تازگی جنگ هشتساله را پشت سر گذاشته بودند، مشغول بازسازی خرابیهای پس از جنگ و البته مسالهی «نان» بودند تا پیگیری مطالبات سیاسی.
مشکلات اقتصادی و تورم بالا، موجب بروز شورشهایی در مشهد، اسلامشهر از توابع تهران و چند شهر دیگر ایران شد که با سرکوب شدید و خونین پایان یافت.
جمهوری اسلامی نیز در این زمان به جای دستگیریهای پرسروصدا و هزینهزا، به سرکوب، تهدید و ارعاب و البته حذف نیروهای مهم و تأثیرگذار اقدام کرد. ماجرای تلاش برای سرنگونی اتوبوس نویسندگان ایرانی در ارمنستان و پرونده قتلهای زنجیرهای و البته کشتن روشنفکران و منتقدان در خارج از کشور، از جمله مواردی است که میتوان به آنها اشاره کرد. هرچند در این میان چهرههای شاخصی نیز وجود داشتند که دستگیر و بعدها در مقابل دوربین وادار به اعتراف علیه خود شدند، چهرههایی مانند علیاکبر سعیدی سیرجانی و فرج سرکوهی.
فرج سرکوهی
فرج سرکوهی، روزنامهنگار و منتقد که در سال ۷۵ مدتی در زندان و بازداشت به سر برد و در نهایت وادار به اعترافات تلویزیونی شد در بخشی از رنجنامهاش درباره آنچه در زندان بر او گذشت میگوید:«مهمترین شکنجه جسمی شلاق زدن به کف پا بود. اما شکنجههای روانی هم به این شکل بود که اغلب مدتی قبل از بازداشت انسان را تعقیب کرده بودند و جزییات زندگی فرد مورد نظر را ضبط میکنند. حتی در اتاق خواب من شنود کار گذاشته بودند. و بعد مرا مجبور میکردند، صداهایی که در اتاق خوابمان از من و همسرم ضبط کرده بودند را مقابل آنها دربیاورم.»
او در ادامه با اشاره اینکه بازجویان صحنهسازی کرده بودند که او از ایران خارج شده و خانوادهاش احتمال بازداشت او در فرودگاه را نمیدادند، مینویسد:« فشارهای وحشتناکی شروع شد. هیچکس حال روحی و روانی مرا درک نخواهد کرد. محکوم به مرگی بودم که هیچ امیدی نداشتم. زندانی رسمی نبودم. مفقودالاثر بودم. وضع من با هر زندانی حتی محکومان به اعدام فرق داشت. زندانی و محکوم به اعدام امید به عفو دارد. امکان نامه نوشتن و وصیت کردن دارد. امکان آنرا دارد که شاید تمام عمر در زندان انفرادی نباشد. اما مرگ من قطعی بود. زجر و درد زندهبگوری، فشار جسمی و روحی مرا خرد کرد و از پا درآورد. من ویران شدم.»
در این زمان ساخت برنامههایی مانند «هویت» آغاز شد که در آن به تخریب روشنفکران پرداخته میشد و با پخش اعترافات اجباری منتقدان بازداشتشده در زندان و اعتراف آنها به جاسوسی و اعمال غیراخلاقی، تلاش میشد تا افکار عمومی با سرکوبهای امنیتی همراه شود.
در این سالها البته اتفاقاتی مشابه با رفتارهای دهه شصت، همچنان در زندانهای شهرستانها در جریان بود که کمتر خبری از آنها به بیرون درز میکرد.
با باز شدن نسبی فضای سیاسی ایران پس از دوم خردادماه ۷۶، جنبش دانشجویی دوباره در دانشگاهها جان گرفته و در تیرماه ۷۸، منجر به شکلگیری سلسله اعتراضاتی در دانشگاه شد که با شدت سرکوب شد.
دستگیرشدگان ۱۸تیرماه در تهران، در همان زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری که حالا بازداشتگاه توحید نام گرفته بود و البته بازداشتگاهی مخفی در تهران به نام ۵۹ سپاه، مورد شکنجه قرار گرفتند. خواندن خاطرات زندانیان این دوره نشان میدهد، روشهای شکنجه به شکل چشمگیری نسبت به دهه شصت تغییر یافته بود، هرچند که هنوز زندانیان در زمان بازداشت مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند.
اکبر محمدی یکی از بازداشتشدگان اعتراضات کوی دانشگاه که سرانجام در زندان جان سپرد در بخشی از خاطراتش به برپا بودن بساط شلاقزنی در زیرزمین بازداشتگاه توحید اشاره کرده و نوشته است که در سال ۱۳۷۸ در بازداشتگاه توحید او را روی تختی به رنگ خون میخواباندند و دست و پایش را به تخت میبستند و به کف پاهایش کابل میزدند تا حدی که خون از شیار زخمها بیرون میجهید.
همچنین احمد باطبی که به یکی از نمادهای واقعهی ۱۸ تیر۷۸ تبدیل شده بود، مینویسد، یکی از بازپرسها سر او را در توالت انباشته از گنداب فرو برد و به همین خاطر او تا مدت ها دچار بیماری عفونی شده بود.
احمد باطبی، ۱۸ تیر ۷۸
تقریبا بیشتر دستگیرشدگان که از آنها به عنوان رهبران اعتراضات دانشجویی یاد شده بود، در نهایت زیر فشارهای طاقتفرسا، در مقابل دوربینهای صداوسیما وادار به اعتراف علیه خود شدند.
دهه هشتاد؛ رویش ناگزیر جوانهها
با شروع دهه هشتاد به نظر میرسید حکومت نیازمند رویکرد جدید در مقابله با نیروهای منتقد است. جمهوری اسلامی که پس از سرکوبهای دهه شصت، توانسته بود در حدود یکدهه مخالفان را وادار به سکوت کند، اکنون با نسل جدیدی مواجه بود که در همان سالهای وحشت و سرکوب به دنیا آمده بودند. همچنین با ورود اینترنت و امکان دسترسی به دنیای آزاد اطلاعات، معمولا اخبار مربوط به دستگیری و شکنجه، بیش از گذشته منتشر میشد.
هرچند در این میان در طی این سالها وضعیت زندانیان غیرسیاسی موسوم به زندانیان عادی تغییر محسوسی نکرد. درباره این زندانیان با آنکه هنوز هم اطلاعات طبقه بندی شدهای وجود ندارد، اما بر پایه همین اخبار کوتاهی که در طی سالهای اخیر از زندانها ، ادارههای آگاهی و کلانتریها به دست میرسد میتوان دریافت که اگر گذر کسی به کلانتری و یا اداره آگاهی بیفتد. برای اعتراف به جرم کرده و نکرده زیر شکنجههای طاقتفرسایی قرار میگیرد. شکنجههایی که بارها مستقیم و غیرمستقیم موجب مرگ این متهمان شده، اما عدم دسترسی خانواده زندانیان عادی به رسانهها و همچنین عدم همراهی افکار عمومی با آنها باعث شده، بساط شکنجه در ادارات آگاهی و یا زندانهای مخفی، همچنان برپا باشد. همین موضوع باعث شد تا در سال ۸۸، در پس کشته شدن سه تن از بازداشتشدگان «جنبش سبز» زیر شکنجههای شدید در بازداشتگاه کهریزک، نام این زندان و فجایعی که در آن میگذرد مورد توجه قرار گیرد.
اطلاعات موجود از کسانی که در دهه هشتاد به طرق مختلف مورد بازداشت با جرایم سیاسی قرار گرفتند نشان میدهد که متهمان به دو دسته تقسیم میشوند، نسبت به اتهام وارده و مشهور بودن شخص، برخود بازجویان در زندان با فرد متهم به کلی متفاوت است.
پیش از اعتراضات سال هشتاد و هشت، فعالان مدنی که به دلایل مختلف بازداشت میشدند، از ایراد شکنجههای جسمی کمتر سخن گفتهاند، هرچند ضرب و شتم، سیلی، تحقیر متهم، نگهداری در سلول انفرادی و در مواردی مانند شلاق و اعدام نمایشی، هنوز هم گزارش میشود، اما به نظر میرسد این رویه مانند سابق، در مورد تمام افراد صدق نمیکند. اکثر بازداشت شدگان این دهه از جایگزین شدن شکنجههای روحی و روانی به جای شکنجههای جسمی حرف میزنند.
ایزوله کردن بازداشتشدگان در سلول انفرادی به مدت طولانی، نداشتن حق تماس با خارج از زندان، تهدید به اعمال شکنجه، تهدید به بازداشت اعضای خانواده، تحقیر متهم به طرق گوناگون و … از مهمترین مواردی است که میتوان از خلال خاطرات زندانیان دهه هشتاد پیدا کرد.
در فاصله بیستسال پس از اعدامهای سال ۶۷، حکومت در این دهه با پروندهسازی و مختل کردن زندگی فعالان سیاسی و مدنی از طریق بازداشتهای مکرر، صدور احکام تعلیقی، مصادره اموال و یا بیکارکردن آنها و البته اعدامها و خشونتهای گاهوبیگاه، تلاش میکرد تا همچنان کنترل اوضاع را در دست داشته باشد. نسل نوی فعالان سیاسی در ایران، به رویکرد جدید امنیتی احتیاج داشتند و به نظر میرسید دستگاه اطلاعاتی حکومت نیز به این امر واقف است و دائم در حال تغییر رویکرد و نوع برخورد در مورد بازداشتشدگان امنیتی است.
عبدلله مومنی یکی از رهبران جنبش دانشجویی که در جریان اعتراضات جنبش سبز در سال ۸۸ بازداشت شد، در بخشی از نامهاش به آیتالله خامنهای به شکنجههای اعمال شده علیه خود اشاره کرده است. او چنین مینویسد: «ضرب و جرح شدید، اقدام به خفه کردن تا حد بیهوشی، نگهداشتن سر وی در کاسهی توالت توسط بازجویانش، حبس در سلول انفرادی برای ۸۶ روز (در یک سلول ۱.۶متر در ۲.۲متری)، تهدید مکرر به اعدام، تهدید به آزار واذیت جنسی، وادار شدن توسط بازجویانش برای تمرین اعترافات ساختگی قبل از جلسه دادگاه »
نگاهی به شیوههای اعتراف گیری دهه ۸۰ نشان از هوشمندانهتر شدن آن در دستگاه اطلاعاتی دارد.
دهه نود؛ نان، کار، آزادی
چهارمین دهه حیات جمهوری اسلامی در شرایطی آغاز شد که جامعه هنوز پس از اعتراضات سال ۸۸، در التهاب به سر میبرد. شمار زیادی از فعالان سیاسی در زندان بودند، عده زیادی از ایران خارج شده و گروهی هم پس از صدور احکام سنگین حبس برای سایرین، گوشه عزلت گزیده بودند.
سرکوب شدید پس از سال ۸۸، بار دیگر منجر به ایجاد فضایی به مانند اوایل دهه هفتاد شد. گسست پیوند میان فعالان سابق جامعه مدنی به دلیل مهاجرت گسترده و البته زندانی بودن، منجر شد تا چندسال، صدای اعتراضات از سوی جنبشهای مختلف صنفی، کمتر شنیده شود. با اینحال فشار فزاینده اقتصادی، تورم و اختلاس و فساد گسترده در سیستم، باعث شد تا اینبار جنبشهای کارگری در صف ابتدایی معترضان قرار بگیرند.
هرچند که در این میان، اعدام زندانیان سیاسی همچنان ادامه داشت و حکومت هر از چندگاهی، حکم یکی از زندانیان سیاسی زیر اعدام را اجرا میکرد.
با شروع دهه نود، دادگاههای انقلاب مجددا به صدور احکام سنگین روی آوردند. اگر در دهه هشتاد، دستگاه اطلاعاتی تلاش میکرد، فعالان سیاسی را با احکام تعلیقی و بازداشتهای موقت ساکت کند، پس از سال ۸۸، با صدور احکامی مانند ۱۰ سال و ۲۰ سال زندان، دوباره به رویه سابق خود بازگشت. از آن پس، هر بازداشتی بدون شک منجر به صدور حکم زندان میشد. چیزی که در دهه هشتاد و بخصوص در مورد فعالان مدنی و دانشجویی کمتر اتفاق میافتاد.
با اینحال دهه نود با وجود شمار بالای زندانیان سیاسی بجا مانده از سال ۸۸ که در حال گذر دوران حبس خود بودند، آرام آغاز شد و ادامه پیدا کرد.
در دیماه ۹۶، سرانجام در پس سلسله اعتراضاتی در شهرهای مختلف ایران، بار دیگر سرکوب و بازداشت آغاز شد. اینبار اما بیشتر دستگیرشدگان نه از فعالان نشانه دار که از افراد عادی جامعه بودند.
رحمانی فضلی وزیر کشور تعداد بازداشتشدگان را بیش از ۵ هزار نفر اعلام کرد و گفت تظاهرات به سرعت در روزهای ابتدایی به ۱۰۰ شهر رسید و در ۴۲ شهر هم درگیری اتفاق افتاد.
اگرچه اطلاعات دقیقی در مورد شمار کشتهشدگان وجود ندارد، اما برخی منابع از درگذشت حداقل هشتنفر از کشتهشدگان در زندان و زیر بازجویی خبر میدهند. کشتهشدگانی که خانوادههایشان با ارعاب و تهدید وادار به سکوت شدهاند.
در ماههای گذشته نیز اعتراضات دنبالهدار کارگران در شهرهای مختلف و دستگیری چندتن از آنان مانند اسماعیل بخشی، بار دیگر موضوع شکنجه در زندانهای ایران را بر سر زبانها انداخت. او که بیش از یکماه در زندان به سر برد، پس از آزادی گفت که به دلیل اعمال شکنجههای شدید در زندان وادار به اعتراف شده است. این گفتههای اسماعیل بخشی، موجب شد تا بسیاری از زندانیان سابق نیز، روایت خود را از شکنجه در زندان در شبکههای اجتماعی به اشتراک بگذارند.
حکومت جمهوری اسلامی که در ابتدای عمر خود با تصفیههای خونین شرایط ادامه بقاء خود را فراهم کرد، در طی این سالها هرچند که روشها و نوع برخورد خود با مخالفان را تغییر داده است، اما همچنان بر مبنای تئوری سرکوب، پیش میرود. شاید این روزها دیگر کسی تنها به اتهام پخش چند اعلامیه اعدام نشود، زندانیان پس از پایان حکمشان پای چوبه دار نروند، دستبند قپانی و آویزان کردن از سقف کمتر اتفاق بیفتد، اما به نظر میرسد تفکر سرکوب، شکنجه و اعتراف در دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی تکوین یافته و فقط با افزایش فشاز جامعه جهانی و رفتن زیر ذره بین رسانهها هوشنمدتر شده است.