زیتون ـ فریده ریحانی: هنگامی که در بیست و یکم بهمن سال ۵۷، یک روز پیش از پیروزی رسمی انقلاب اسلامی، مردم با تجمع در مقابل زندان اوین، زندانیان سیاسی را آزاد کردند و یک‎روز بعد، برای چندساعتی «اوین» را به تصرف خود درآوردند، احتمالا گمان می‎کردند این مظهر خشونت که سال‎ها برای نگهداری زندانیان سیاسی از آن استفاده شده بود، قرار است برای همیشه بسته شود. اما زندان اوین نه تنها بسته نشد، بلکه در همان روز بیست‎دوم بهمن‎ماه به گواه برخی از شاهدان، برای بازپس‎گیری آن، به سوی مردم انقلابی شلیک شد و عده‎ای زیر دست‎وپا ماندند.

پس از آن و به خصوص در سال‎های ابتدایی انقلاب و در پی تصفیه‌ی گسترده مخالفان حکومت انقلابی، دیگر زندان‎های ایران مانند، قصر، رجایی‌شهر، قزل‌حصار، بازداشتگاه توحید، بازداشتگاه ۵۹ سپاه هم بر سر زبان‌ها افتاد و در بدنامی کم از اوین نداشتند.

بازداشتگاه توحید

روایت‎های زندانیان جان به در برده از این زندان‌ها نشان از آن دارد که همه آنچه در گذشته از سوی مخالفان شاه درباره خشونت و شکنجه در این زندان‌ها روایت می‌شد، در حکومت بعدی با شدت بیشتری دنبال شد.

فردای انقلاب

هرچند از وضعیت زندان‎های ایران در سال‎های ۵۸ و ۵۹، اطلاعات چندانی وجود ندارد، اما مرور خاطرات برخی از زندانیان سیاسی نشان می‎دهد، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، با دستگیری برخی از سران و نزدیکان به حکومت پهلوی، زندان‎ها بیش از آنکه محلی برای نگهداری مجرمان باشند، به مکانی برای انتقام‌جویی انقلابی بدل شد.

دادگاه امیرعباس هویدا

رویکردی که با تأسیس و دایر کردن «دادگاه‎های انقلاب اسلامی» در اسفندماه ۵۷، یعنی تنها یک‏ماه پس از پیروزی انقلاب و با ریاست صادق خلخالی شکلی سیستماتیک به خود گرفت.

در این مدت کمیته مشترک ضدخرابکاری که در دوران محمد رضا پهلوی برای بازداشت و شکنجه زندانیان سیاسی مورد استفاده قرار می‌گرفت، زیر نظر مستقیم سپاه پاسداران درآمد و در سال ۱۳۵۹ به زندان مخالفین سیاسی و از سال۱۳۶۰ با نام بند سه هزار و سپس بازداشتگاه توحید، به شکنجه گاه مخالفین حکومت تبدیل شد و به گفته شاهدان در مدت کوتاهی به سیاق همان کمیته مشترک ساواک در سال‌های ۵۴ و ۵۵ درآمد.

آویزان کردن از سقف، دستبند قپانی، آویزان کردن صلیبی، شوک الکتریکی، آپولو، سوزاندن نقاط حساس بدن با فندک و شعله شمع، قفس هیتردار، صندلی هیتردار، باتوم برقی و شلاق با کابل برقی از متداول‌ترین شکنجه‌های مأموران شکنجه کمیته بودند.

بنا به گزارش سازمان عفو بین‌الملل از پیروزی انقلاب تا اسفند ۱۳۵۸ تعداد ۴۳۸ نفر توسط دادگاه انقلاب اعدام شدند. در سال ۵٩ هم  بیش از  ۶٢۴نفر اعدام شدند.

دهه شصت، «ملحدان و منافقان»

دهه شصت، بدنام‎ترین دوره حیات جمهوری اسلامی است. سال‎هاست که تمام مسئولان نظام به طرق مختلف تلاش می‏کنند خود را از آنچه در دهه شصت اتفاق افتاده و اعمالی که علیه زندانیان و خانواده‌هایشان روا داشته‎اند، مبری کنند. این مساله تا جایی پیش رفت که آیت‌الله خامنه‎ای سال گذشته و در جریان مراسم سالروز درگذشت آیت الله خمینی از این‌ که بعضی از مسئولان، وقایع دهه شصت را «مورد تهاجم» قرار داده‌اند، انتقاد کرد و گفت در قضاوت‌ها درباره دهه شصت، «جای شهید و جلاد عوض نشود».

با آغاز جنگ ایران و عراق و همچنین شروع مخالفت‎های گسترده از سوی گروه‎های مختلف سیاسی در تابستان سال ۶۰، سرکوب‎ها شدت بیشتری گرفت. نظام نوپای جمهوری اسلامی که در دوسال‎ گذشته بیشتر به تصفیه‌حساب با سران رژیم پیشین مشغول بود، در خردادماه ۶۰ و پس از بروز ناآرامی‌ها در تهران و تظاهرات هواداران سازمان مجاهدین خلق و ورود این سازمان به فاز مسلحانه، سرکوب مخالفان را شدت بخشید.

حکومت انقلابی از این پس برای اکثر بازداشت‌شدگانی که عضو و یا سمپات گروه‎های مختلف بودند، اتهام «محاربه» صادر می‎کرد. این عنوان مجرمانه ابتدا توسط صادق خلخالی حاکم شرع دادگاه انقلاب  برای محاکمه بسیاری از مقامات حکومت پهلوی استفاده شد.

صادق خلخالی حاکم شرع دادگاه انقلاب

در همین زمان اعمال شکنجه در زندان‎ها رواج بیشتری یافت. ضرب و شتم، شلاق، اعدام مصنوعی، تجاوز و یا تهدید به تجاوز، نگهداری در سلول انفرادی، نگهداری در سلول‎هایی شبیه تابوت و انوع و اقسام روش‎های شکنجه برای درهم شکستن زندانیان، از جمله اعمالی بود که از سوی بازجویان انجام می‌شد که گاهی اعتراض برخی از مقامات را نیز در پی داشت.

جمهوری اسلامی که درگیر جنگ خارجی با عراق و همچنین جنگ داخلی با گروه‎های مخالف بود، با افزایش اعدام‏ها، خشونت در زندان‎ها و ایراد اتهامات سنگین به اغلب بازداشت‌شدگان، بیشتر در پی حاکم کردن شرایط رعب و وحشت در میان مخالفان خود بود. ادامه یافتن جنگ به مدت هشت‌سال که بسیاری یکی از دلایل آن را، سرگرم کردن افکار عمومی به جنگ و ادامه سرکوب داخلی می‎دانند، باعث شد تا هیچ‌کدام از احزاب مخالف از این سرکوب جان سالم به در نبرند، نه سازمان مجاهدین خلق که به مبارزه مسلحانه روی آورده بود، نه گروه‎های مختلف چپ، نه ملی‎مذهبی‎ها و نه حتی حزب توده که پس از انقلاب در کنار آیت‎الله خمینی قرار گرفته و دفتر رسمی خود را داشت.

پیش بردن سیاست سرکوب در سکوت خبری و در کنار تبلیغات گسترده درباره جنگ موجب شد تا صدای زندانیان سیاسی و خانواده‎هایشان کمتر در جامعه شنیده شود.

در همان دوران بود که نورالدین کیانوری رهبر حزب توده در بخشی از نامه‎اش به آیت‌الله خامنه‎ای شکنجه‌هایی که بر او همسر و دخترش رفته بود را شرح داد. در بخشی از این نامه آمده:« در مورد اکثر بازداشت‌شد‌گان از همان روز اول بازداشت و در مورد من چند روز پس از بازداشت، شکنجه به معنای کامل خود با نام نوین «تعزیر» آغاز ‌گردید. شکنجه عبارت بود ‌‌از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاش کردن کف پا. در مورد شخص من در همان اولین روز شکنجه آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پا، بلکه بخش قابل توجهی از عضلات از بین رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بیآورد، درست ۳ ماه طول کشید. نوع دوم شکنجه که به مراتب از شلاق وحشتناک‌تر است، دستبند قپانی است.

این شکنجه عبارت از اینست که یک دست از بالای شانه و دست دیگر را از پشت به هم نزدیک می‌‌کنند و بین مچ دو دست یک دستبند فلزی زده و با کلید آنرا تنگ می‌کنند. درد این شکنجه وحشتناک است‌. … من ۱۸ کیلوگرم از وزن خود را از دست دادم و تنها پوست و استخوان از من باقی ماند…پیامد این شکنجه وحشتناک که هنوز هم باقیست، این است که دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت کوچک هر دو دستم که در آغاز کاملا بی‌‌حس شده بود، هنوز نیمه بی‌‌حس هستند…همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد می‌‌کند. البته این تنها شکنجه «قانونی» بود که به انواع توهین و با رکیک‌ترین ناسزا‌گویی‌‌ها تکمیل می‌‌شد (فاحشه، رئیس فاحشه‌ها و …) آنقدر سیلی و توسری به او زده‌اند که ‌گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآور می‌‌شوم که او در آن زمان پیرزنی ۷۰ ساله بود.»

نورالدین کیانوری، دبیر اوّل کمیته مرکزی حزب توده ایران

این روایات از شکنجه در زندان که در خاطرات اکثر زندانیان دهه شصت وجود دارد، دقیقا نشان می‎دهد که در آن سال‎ها شکنجه به صورت سیستماتیک در زندان‎های ایران و به خصوص در مورد زندانیان سیاسی برای قبول اتهامات و اجبار به اعتراف وجود داشته و «اعتراف‎گیری و پخش تلویزیونی» آن، از همان زمان در جمهوری اسلامی به یک روال تبدیل شد.

پس از سال‎ها اعدام و شکنجه که در خاطرات زندانیان دهه شصت موجود است، اعدام دسته‎جمعی و گسترده زندانیان در سال ۶۷، موجب اعتراض و انشقاق در درون حکومت شد. بطوریکه آیت‎الله حسینعلی منتظری همان زمان با اعتراض نسبت به این روند، از سوی آیت‎الله خمینی خلع شد و کسی که از او به عنوان جانشین رهبری یاد می‌شد تا سال‎های پایانی عمرش در حصر خانگی به سر برد.

با پایان یافتن جنگ و در پی اعتراضات گسترده به اعدام‎ها در سال ۶۷ و پیگیری‎های مستمر خانواده‏های اعدام شدگان، بلاخره گالیندوپل، نماینده کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل در سال ۶۸ از زندان اوین بازدید کرد. این بازدید و ملاقات با شماری از زندانیان سیاسی، دو بار دیگر نیز در سال‎های ۶۹ و ۷۰ اتفاق افتاد که در نهایت منجر به صدور بیانیه‎ای علیه جمهوری اسلامی در شورای حقوق بشر سازمان ملل شد. در ادامه نیز شمار زیادی از زندانیان سیاسی پس از حدود یک دهه، آزاد و یا به مرخصی‎های بدون بازگشت آمدند.

دهه هفتاد، حذف به جای بند

دهه هفتاد را می‎توان دوره ثبات جمهوری اسلامی دانست. بسیاری از مخالفان اعدام شده، جان به دربردگان مهاجرت کردند و آنهایی که مانده بودند پس از یک دهه تحمل زندان و شکنجه، خانه‎نشین شدند. جنبش اجتماعی ایران پس از سرکوب‌های دهه شصت، دچار فقر نیرو بود و عموم مردم که به تازگی جنگ هشت‌ساله را پشت سر گذاشته بودند، مشغول بازسازی خرابی‏‌های پس از جنگ و البته مساله‌ی «نان» بودند تا پیگیری مطالبات سیاسی.

مشکلات اقتصادی و تورم بالا، موجب بروز شورش‎هایی در مشهد، اسلام‌شهر از توابع تهران و چند شهر دیگر ایران شد که با سرکوب شدید و خونین پایان یافت.

جمهوری اسلامی نیز در این زمان به جای دستگیری‌های پرسروصدا و هزینه‌زا، به سرکوب، تهدید و ارعاب و البته حذف نیروهای مهم و تأثیرگذار اقدام کرد. ماجرای تلاش برای سرنگونی اتوبوس نویسندگان ایرانی در ارمنستان و پرونده قتل‎های زنجیره‎ای و البته کشتن روشنفکران و منتقدان در خارج از کشور، از جمله مواردی است که می‏‌توان به آنها اشاره کرد.  هرچند در این میان چهره‎های شاخصی نیز وجود داشتند که دستگیر و بعدها در مقابل دوربین وادار به اعتراف علیه خود شدند، چهره‎هایی مانند علی‎اکبر سعیدی سیرجانی و فرج سرکوهی.

فرج سرکوهی

فرج سرکوهی، روزنامه‎نگار و منتقد که در سال ۷۵ مدتی در زندان و بازداشت به سر برد و در نهایت وادار به اعترافات تلویزیونی شد در بخشی از رنج‎نامه‎اش درباره آنچه در زندان بر او گذشت می‌گوید:«مهم‌ترین شکنجه جسمی شلاق زدن به کف پا بود. اما شکنجه‌های روانی هم به این شکل بود که اغلب مدتی قبل از بازداشت انسان را تعقیب کرده بودند و جزییات زندگی فرد مورد نظر را ضبط می‌کنند. حتی در اتاق خواب من شنود کار گذاشته بودند. و بعد مرا مجبور می‎کردند، صداهایی که در اتاق خوابمان از من و همسرم ضبط کرده بودند را مقابل آنها دربیاورم.»

او در ادامه با اشاره اینکه بازجویان صحنه‎سازی کرده بودند که او از ایران خارج شده و خانواده‎اش احتمال بازداشت او در فرودگاه را نمی‎دادند، می‎نویسد:« فشارهای وحشتناکی شروع شد. هیچکس حال روحی و روانی مرا درک نخواهد کرد. محکوم به مرگی بودم که هیچ امیدی نداشتم. زندانی رسمی نبودم. مفقودالاثر بودم. وضع من با هر زندانی حتی محکومان به اعدام فرق داشت. زندانی و محکوم به اعدام امید به عفو دارد. امکان نامه نوشتن و وصیت کردن دارد. امکان آنرا دارد که شاید تمام عمر در زندان انفرادی نباشد. اما مرگ من قطعی بود. زجر و درد زنده‌بگوری، فشار جسمی و روحی مرا خرد کرد و از پا درآورد. من ویران شدم.»

در این زمان ساخت برنامه‎هایی مانند «هویت» آغاز شد که در آن به تخریب روشنفکران پرداخته می‌شد و با پخش اعترافات اجباری منتقدان بازداشت‎شده در زندان و اعتراف آنها به جاسوسی و اعمال غیراخلاقی، تلاش می‎شد تا افکار عمومی با سرکوب‌های امنیتی همراه شود.

در این سال‎ها البته اتفاقاتی مشابه با رفتارهای دهه شصت، همچنان در زندان‎های شهرستان‎ها در جریان بود که کمتر خبری از آن‎ها به بیرون درز می‎کرد.

با باز شدن نسبی فضای سیاسی ایران پس از دوم خردادماه ۷۶، جنبش دانشجویی دوباره در دانشگاه‏ها جان گرفته و در تیرماه ۷۸، منجر به شکل‎گیری سلسله اعتراضاتی در دانشگاه شد که با شدت سرکوب شد.

دستگیرشدگان ۱۸تیرماه در تهران، در همان زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری که حالا بازداشتگاه توحید نام گرفته بود و البته بازداشتگاهی مخفی در تهران به نام  ۵۹ سپاه، مورد شکنجه قرار گرفتند. خواندن خاطرات زندانیان این دوره نشان می‎دهد، روش‎های شکنجه به شکل چشمگیری نسبت به دهه شصت تغییر یافته بود،  هرچند که هنوز زندانیان در زمان بازداشت مورد ضرب و شتم قرار می‏گرفتند.

اکبر محمدی یکی از بازداشت‎شدگان اعتراضات کوی دانشگاه که سرانجام در زندان جان سپرد در بخشی از خاطراتش به برپا بودن بساط شلاق‌زنی در زیرزمین بازداشتگاه توحید اشاره کرده و نوشته است که در سال ۱۳۷۸ در بازداشتگاه توحید او را روی تختی به رنگ خون می‌خواباندند و دست و پایش را به تخت می‌بستند و به کف پاهایش کابل می‌زدند تا حدی که خون از شیار زخم‌ها بیرون می‌جهید.

همچنین احمد باطبی که به یکی از نمادهای واقعه‌‍‌ی ۱۸ تیر۷۸ تبدیل شده بود، می‎نویسد، یکی از بازپرس‌ها سر او را در توالت انباشته از گنداب فرو برد و به همین خاطر او تا مدت ها دچار بیماری عفونی شده بود.

احمد باطبی، ۱۸ تیر ۷۸

تقریبا بیشتر دستگیرشدگان که از آنها به عنوان رهبران اعتراضات دانشجویی یاد شده بود، در نهایت زیر فشارهای طاقت‌فرسا، در مقابل دوربین‎های صداوسیما وادار به اعتراف علیه خود شدند.

دهه هشتاد؛ رویش ناگزیر جوانه‎ها

با شروع دهه هشتاد به نظر می‎رسید حکومت نیازمند رویکرد جدید در مقابله با نیروهای منتقد است. جمهوری اسلامی که پس از سرکوب‎های دهه شصت، توانسته بود در حدود یک‎دهه مخالفان را وادار به سکوت کند، اکنون با نسل جدیدی مواجه بود که در همان سال‎های وحشت و سرکوب به دنیا آمده بودند. همچنین با ورود اینترنت و امکان دسترسی به دنیای آزاد اطلاعات، معمولا اخبار مربوط به دستگیری و شکنجه، بیش از گذشته منتشر می‎شد.

هرچند در این میان در طی این سال‌ها وضعیت زندانیان غیرسیاسی موسوم به زندانیان عادی تغییر محسوسی نکرد. درباره این زندانیان با آنکه هنوز هم  اطلاعات طبقه‏ بندی شده‌ای وجود ندارد، اما بر پایه همین اخبار کوتاهی که در طی سال‌های اخیر از زندان‌ها ، اداره‌های آگاهی و کلانتری‌ها به دست می‌رسد میتوان دریافت که اگر گذر کسی به کلانتری و یا اداره آگاهی بیفتد. برای اعتراف به جرم کرده و نکرده زیر شکنجه‌های طاقت‌فرسایی قرار می‌گیرد. شکنجه‌هایی که بارها مستقیم و غیرمستقیم موجب مرگ این متهمان شده، اما عدم دسترسی خانواده زندانیان عادی به رسانه‎ها و همچنین عدم همراهی افکار عمومی با آنها باعث شده، بساط شکنجه در ادارات آگاهی و یا زندان‏های مخفی، همچنان برپا باشد. همین موضوع باعث شد تا در سال ۸۸، در پس کشته شدن سه تن از بازداشت‌شدگان «جنبش سبز» زیر شکنجه‌های شدید در بازداشتگاه کهریزک، نام این زندان و فجایعی که در آن می‌گذرد مورد توجه قرار گیرد.

 

اطلاعات موجود از کسانی که در دهه هشتاد به طرق مختلف مورد بازداشت با جرایم سیاسی قرار گرفتند نشان می‌دهد که متهمان به دو دسته تقسیم می‌شوند، نسبت به اتهام وارده و مشهور بودن شخص، برخود بازجویان در زندان با فرد متهم به کلی متفاوت است.

پیش از اعتراضات سال هشتاد و هشت، فعالان مدنی که به دلایل مختلف بازداشت می‎شدند، از ایراد شکنجه‎های جسمی کمتر سخن گفته‌اند، هرچند ضرب و شتم، سیلی، تحقیر متهم، نگهداری در سلول انفرادی و در مواردی مانند شلاق و اعدام نمایشی، هنوز هم گزارش می‎شود، اما به نظر می‌رسد این رویه مانند سابق، در مورد تمام افراد صدق نمی‎کند. اکثر بازداشت شدگان این دهه از جایگزین شدن شکنجه‌های روحی و روانی به جای شکنجه‌های جسمی حرف می‌زنند.

ایزوله کردن بازداشت‌شدگان در سلول انفرادی به مدت طولانی، نداشتن حق تماس با خارج از زندان، تهدید به اعمال شکنجه، تهدید به بازداشت اعضای خانواده، تحقیر متهم به طرق گوناگون و … از مهم‎ترین مواردی است که می‎توان از خلال خاطرات زندانیان دهه هشتاد پیدا کرد.

در فاصله بیست‎سال پس از اعدام‎های سال ۶۷، حکومت در این دهه با پرونده‎سازی و مختل کردن زندگی فعالان سیاسی و مدنی از طریق بازداشت‎های مکرر، صدور احکام تعلیقی، مصادره اموال و یا بیکارکردن آنها و البته اعدام‎ها و خشونت‎های گاه‎وبی‎گاه، تلاش می‎کرد تا همچنان کنترل اوضاع را در دست داشته باشد. نسل نوی فعالان سیاسی در ایران، به رویکرد جدید امنیتی احتیاج داشتند و به نظر می‏‌رسید دستگاه اطلاعاتی حکومت نیز به این امر واقف است و دائم در حال تغییر رویکرد و نوع برخورد در مورد بازداشت‎شدگان امنیتی است.

عبدلله مومنی یکی از رهبران جنبش دانشجویی که در جریان اعتراضات جنبش سبز در سال ۸۸ بازداشت شد، در بخشی از نامه‎اش به آیت‌الله خامنه‎ای به شکنجه‎های اعمال شده علیه خود اشاره کرده است. او چنین می‌نویسد: «ضرب و جرح شدید، اقدام به خفه کردن تا حد بیهوشی،  نگهداشتن سر وی در کاسه‌ی توالت توسط بازجویانش، حبس در سلول انفرادی برای ۸۶ روز (در یک سلول ۱.۶متر در ۲.۲متری)، تهدید مکرر به اعدام، تهدید به آزار واذیت جنسی، وادار شدن توسط بازجویانش برای تمرین اعترافات ساختگی قبل از جلسه دادگاه »

نگاهی به شیوه‌های اعتراف گیری دهه ۸۰ نشان از هوشمندانه‌تر شدن آن در دستگاه اطلاعاتی دارد.

دهه نود؛ نان، کار، آزادی

چهارمین دهه حیات جمهوری اسلامی در شرایطی آغاز شد که جامعه هنوز پس از اعتراضات سال ۸۸، در التهاب به سر می‏برد. شمار زیادی از فعالان سیاسی در زندان بودند، عده زیادی از ایران خارج شده و گروهی هم پس از صدور احکام سنگین حبس برای سایرین، گوشه عزلت گزیده بودند.

سرکوب شدید پس از سال ۸۸، بار دیگر منجر به ایجاد فضایی به مانند اوایل دهه هفتاد شد. گسست پیوند میان فعالان سابق جامعه مدنی به دلیل مهاجرت گسترده و البته زندانی بودن، منجر شد تا چندسال، صدای اعتراضات از سوی جنبش‎های مختلف صنفی، کمتر شنیده شود. با این‏حال فشار فزاینده اقتصادی، تورم و اختلاس و فساد گسترده در سیستم، باعث شد تا این‎بار جنبش‎های کارگری در صف ابتدایی معترضان قرار بگیرند.

هرچند که در این میان، اعدام زندانیان سیاسی همچنان ادامه داشت و حکومت هر از چندگاهی، حکم یکی از زندانیان سیاسی زیر اعدام را اجرا می‎کرد.

با شروع دهه نود، دادگاه‌‏های انقلاب مجددا به صدور احکام سنگین روی آوردند. اگر در دهه هشتاد، دستگاه اطلاعاتی تلاش می‎کرد، فعالان سیاسی را با احکام تعلیقی و بازداشت‌های موقت ساکت کند، پس از سال ۸۸، با صدور احکامی مانند ۱۰ سال و ۲۰ سال زندان، دوباره به رویه سابق خود بازگشت. از آن پس، هر بازداشتی بدون شک منجر به صدور حکم زندان می‎شد. چیزی که در دهه هشتاد و بخصوص در مورد فعالان مدنی و دانشجویی کمتر اتفاق می‎افتاد.

 

با این‏حال دهه نود با وجود شمار بالای زندانیان سیاسی بجا مانده از سال ۸۸ که در حال گذر دوران حبس خود بودند، آرام آغاز شد و ادامه پیدا کرد.

در دی‎ماه ۹۶، سرانجام در پس سلسله اعتراضاتی در شهرهای مختلف ایران، بار دیگر سرکوب و بازداشت آغاز شد. این‏بار اما بیشتر دستگیرشدگان نه از فعالان نشانه دار که از افراد عادی جامعه بودند.

رحمانی فضلی وزیر کشور تعداد بازداشت‌شدگان را بیش از ۵ هزار نفر اعلام کرد و گفت تظاهرات به سرعت در روزهای ابتدایی به ۱۰۰ شهر رسید و در ۴۲ شهر هم درگیری اتفاق افتاد.

اگرچه اطلاعات دقیقی در مورد شمار کشته‎شدگان وجود ندارد، اما برخی منابع از درگذشت حداقل هشت‎نفر از کشته‌شدگان در زندان و زیر بازجویی خبر می‎دهند. کشته‌شدگانی که خانواده‎هایشان با ارعاب و تهدید وادار به سکوت شده‌اند.

در ماه‏های گذشته نیز اعتراضات دنباله‎دار کارگران در شهرهای مختلف و دستگیری چندتن از آنان مانند اسماعیل بخشی، بار دیگر موضوع شکنجه در زندان‎های ایران را بر سر زبان‎ها انداخت. او که بیش از یک‏ماه در زندان به سر برد، پس از آزادی گفت که به دلیل اعمال شکنجه‎های شدید در زندان وادار به اعتراف شده است. این گفته‌‏های اسماعیل بخشی، موجب شد تا بسیاری از زندانیان سابق نیز، روایت خود را از شکنجه در زندان در شبکه‏‌های اجتماعی به اشتراک بگذارند.

حکومت جمهوری اسلامی که در ابتدای عمر خود با تصفیه‌ه‏ای خونین شرایط ادامه بقاء خود را فراهم کرد، در طی این سال‎ها هرچند که روش‎ها و نوع برخورد خود با مخالفان را تغییر داده است، اما همچنان بر مبنای تئوری سرکوب، پیش می‌رود. شاید این روزها دیگر کسی تنها به اتهام پخش چند اعلامیه اعدام نشود، زندانیان پس از پایان حکم‌شان پای چوبه دار نروند، دستبند قپانی و آویزان کردن از سقف کمتر اتفاق بیفتد، اما به نظر میرسد تفکر سرکوب، شکنجه و اعتراف در دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی  تکوین یافته و فقط با افزایش فشاز جامعه جهانی و رفتن زیر ذره‌ بین رسانه‌ها هوشنمدتر شده است.

 

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳