آورده اند که در یکی از جنگ های نادرشاه، در گرماگرم جنگ، او دید که جوانکی با سربازی دلاور و تنومند از سپاه دشمن، نبرد می کند و در حال جنگ تن به تن است. نادر مفتون و مجذوب این صحنه شد. او در حالی که می اندیشید جوانک چگونه می تواند این سرباز آزموده و جنگاور با تجربه را شکست دهد، به تماشا ایستاد تا فرجام کار را ببیند. پیکار با تمام قدرت و تلاش از دو سو ادامه یافت. سرانجام پس از لحظاتی طولانی و نفس گیر، جوانک سرباز قدرتمند دشمن را از پی درآورد. نادر، که خود سرداری دلیر و فرماندهی بزرگ بود، با شتاب به سوی جوانک رفت و او را در آغوش گرفت و بوسید و با شیفتگی به عمق چشمانش نگریست و با بیانی شورانگیز خطاب به جوانک گفت: پسر! آن روزی که وطن در اشغال بیگانگان بود تو کجا بودی؟! جوانک نیز با نشاط و صلابت چشم در چشم نادر دوخت و گفت: سردار آن روز تو کجا بودی؟!
نامه مهدی کروبی به حسن روحانی را که خواندم بی اراده به یاد آن قصه افتادم؛ قصه ای که ممکن است فقط قصه باشد و با هوشمندی ساخته شده باشد اما دارای مضمونی عمیق اجتماعی و روان شناختی است. پیام مضمونی قصه آن است که در برابر این پرسش کهن که قهرمانان اند که مردم و توده ها را به حرکت و جنبش در می آورند و یا بر عکس مردمان اند که قهرمانان را می پرورانند، باید گفت یک رابطه متقابل (دیالکتیکی) بین قهرمانان و توده های بی شکل وجود دارد.بدین معنا که هر یک از این دو در تحریک و تشویق و جنبش دیگری اثر مستقیم و غیر مستقیم دارد و بدین ترتیب نمی توان یک سوی موازنه را نادیده گرفت و انکار کرد. در قصه وقتی نادر از جوانک تلویحا شکوه می کند که چرا تا کنون چنین دلیرانه در برابر اشغالگران مقاومت نکردی! او نیز هوشمندانه پاسخ می دهد که در آن روز سرداری چون تو نبود تا ما را بسیج کند و امید به پیروزی بیافریند.
در جنبش های اجتماعی مدرن هرچند نقش قهرمانان کمتر از گذشته است (و چه خوب که چنین است) اما در عین حال رهبری و نوع آن در پیروزی و یا بر عکس شکست آنها، همچنان مهم و برجسته است.
در دوران جنبش سبز (۸۸-۸۹) همین موضوع رهبری و اهمیت آن بسیار مطرح بود و در باب بایسته ها و نبایسته های آن بسیار سخن گفته می شد. هر چند کسانی چون موسوی و کروبی و رهنورد همواره فروتنانه از عنوان رهبری برای خود احتراز کرده و حتی مردم را از قهرمان گرایی برحذر می داشتند (که البته کار هوشمندانه و مهمی بود) اما در سطوح نخبگان و نظریه پردازان جنبش دو نظریه غالبا در مقابل هم بازگو می شدند. کسانی اصرار داشتند که جنبش های اجتماعی و مدنی مدرن نیازی به رهبر و قهرمان ندارد و البته افرادی نیز بر این نظریه پای می فشردند که بدون یک رهبری منضبط و هوشیار و پایدار و پیشگام جنبشی به فرجام نمی رسد و پیروز نمی شود. اما جدای از بحث نظری و انتزاعی، بعید می دانم که اگر موسوی و کروبی و رهنورد نبودند، جنبشی (حرکتی که درخور عنوان «جنبش» باشد) شکل می گرفت و تا همانجا که رسید، می رسید و تدوام می یافت.
هرچند بررسی تئوریک موضوع از مجال کنونی خارج است اما به گمانم تجارب تاریخی و از جمله همین شش سال جنبش سبز نشان می دهد که بدون رهبری درست و واجد شرایط رهبری جنبشی مدرن و مدنی با حرکت خودجوش و پراکنده مردمی، که غالبا لحظه ای و چه بسا عاطفی و احساسی است، پایدار و استوار نخواهد شد و به فرجامی نیکو نخواهد رسید. به همین دلیل بود که پس از مدتی صبر و انتظار، پس از ۲۵ بهمن ۹۱، که رهبران جنبش سبز بار دیگر قدرت مردمی خود را به رخ کشیدند، به فرمان رهبر جمهوری اسلامی، رهبران سازش ناپذیر جنبش، در حصر خانگی قرار گرفتند و هدف نیز آن بود که جنبش بی سر شود و از پای بیفتد و در عمل نیز تا حدودی چنین شد. از آن زمان بین بدنه جنبش و رهبرانش فاصله افتاد و در نهایت جنبش حداقل از جنبش اعتراضی علنی خیابانی به جنبش درونی تر مردمی متحول شد.
در این پنج سال اخیر تغییرات و تحولاتی مهم در عرصه جامعه و حتی حکومت رخ داده اما محصوران سبز همچنان در حصر ماندند و چنین می نمود که جنبشی وجود ندارد و یا حداقل فعال نیست. گرچه همه می دانستند (و بیش از همه حکومتی ها و امنیتی های حول رهبر نظام) که جنبش در اعماق جامعه در حرکت و در حال پیشروی است و البته در سیر تحولات سیاسی و مدنی و فرهنگی جامعه در هر مقطعی به شکلی عیان می شود و خودنمایی می کند. از پیامدهای همین جنبش بود که در سال ۹۲ و ۹۴ رهبری دست در صندوق رأی مردم نکرد و مردم نیز از همین امکان اندک استفاده بهینه کرده و دست کم پیام سیاسی خود را به حکومت و رهبری آن رساندند و آشکارا اعلا کردند در کدام جبهه ایستاده اند.
حال یکی از سه رهبر محصور جنبش، یعنی کروبی، با دلیری و صراحت مثال زدنی با انتشار نامه ای خطاب به حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور بار دیگر خون تازه ای بر جنبشی که از تحرک علنی بازمانده بود تزریق کرده و امید تازه ای آفریده و این امر بار دیگر اهمیت رهبری را در جنبش های مدنی و اعتراضی نشان می دهد. در این سالها با تبلیغات پیاپی حکومتی و دعاوی یک سویه و تبلیغاتی دروغین چنین نموده بودند که جنبش سبز برای همیشه مرده و رهبرانش دیگر در این جهان نیستند و همه چیز به خیر و خوشی به سود حاکمیت استبدادی و ولایی پایان یافته و سوت پایان دور ماراتن کشیده شده است. در این میان، حامیان جنبش سبز،که انتظار داشتند روحانی، به عنوان کسی که با حمایت و آرای بی دریغ سبزها به قدرت رسیده در رفع حصر بکوشد و در عمل کاری انجام نشد (حال او نخواست و یا نتوانست)، در شرایط سخت و معترضانه ای قرار گرفتند. شاید شماری به انفعال و نومیدی دچار شده بودند. هرچند حضور پر شمار همین طیف در پای صندوق های رأی اسفدماه ۹۴ در پرتو همگرایی هوشمندانه طیف گسترده اصلاح طلبان و اعتدالیون و رهبرانشان (و اثرگذارتر از همه خاتمی) و پیروزی شان، حکایت از آن داشته و دارد که جنبش متنوع، که در هر مقطع خود را به شکلی و در غالبی نشان می دهد، همچنان زنده است و اثرگذار و امیدوار. با این همه، درست در این مرحله، کروبی هوشمند و در حصر، پای در میدان نهاده و با انتشار نامه ای جنبش را وارد مرحله تازه ای کرده است. در باب این نامه تاریخی و بسیار مهم نمی خواهم چیزی بگویم اما به احتمال زیاد این متن از چنان ظرفیت و امکانی برخوردار است که منشاء تحولات سیاسی و اجتماعی مهم بشود. باید در انتظار آینده دور و نزدیک نشست و دید.
انگیزه و هدف من در این یادداشت کوتاه صرفا بیان چند یادآوری است:
یکم. یادآوری اهمیت تاریخی نامه کروبی و این که بگویم چنین نامه ای از چنان شخصیتی و آن هم در چنین مقطعی مهم (که بحثی مستقل می طلبد) بسیار مهم است و یکی از دلایل اهمیت آن این است که نشان داد جنبش سبز زاده در سال ،۸۸ نه تنها نمرده بلکه همچنان زنده و فعال است. امیدی که در کلمه کلمه نوشته کروبی موج می زند، حتی در اوج جنبش نیز دیده نمی شد.
دوم. یادآوری این واقعیت غیرقابل انکار که جنبشی چون جنبش سیاسی-مدنی سبز، نمی تواند بی رهبری باشد. هرچند دستگاه های امنیتی فکر می کردند با حصر و حبس رهبران توانسته اند که جنبش را برای همیشه پایان یافته بدانند ولی نامه کروبی بار دیگر نشان داد رهبری هوشمند و زمان شناس و دلیر و فداکار می تواند در هرمرحله جنبش را به پیش ببرد. اکنون با توجه به مضامین بلند و مهم نامه و ادبیات آن، که رأس هرم قدرت را نشانه گرفته، ابتکار عمل در دست رهبران سبز است و حکومت و رهبری آن، در موضع ضعف و انفعال قرار دارند؛ به گونه ای که هر تصمیمی بگیرند، در نهایت بازنده اند. ممکن است با شدت بیشتر به سرکوب روی بیاورند (که بسیار محتمل است) اما چنین بی تدبیری و بی بصیرتی نیز خود بر قوت و عمق گسترش جنبش و محبوبیت کروبی و موسوی و رهنورد خواهد افزود.
سوم. انگیزه اصلی و اولیه من در این نوشتار مختصر بیان این نکته بوده است که اکنون لازم است تمام نیروهای باورمند به جنبش سبز و مشی اصلاح طلبی، از این موضع تاریخی و مهم کروبی حمایت کنند و از این شعله چراغی برافروزند تا جنبش جانی تازه بگیرد. این یک تعهد اخلاقی و سیاسی و مدنی همه ماست. البته به احتمال زیاد کروبی (و نیز محتملا موسوی) به راه خود ادامه خواهند داد و این تضمینی در سطح رهبری برای تداوم جنبش است اما روشن است که هدایت رهبری بدون حمایت مردمی و عمومی چندان نتیجه بخش نخواهد بود. به ویژه در فضای خفقان زده داخل کشور، که حامیان جنبش تا اطلاع ثانوی نمی توانند موضع علنی بگیرند و مثلا از مطالبات کروبی (و به طور خاص مهم ترینش: محاکمه علنی) حمایت کنند، در خارج از کشور می توان جنبشی در حمایت از این تحرک تازه ایجاد کرد. بیفزایم ممکن است آقای روحانی، که به خوبی می داند بدون حمایت مردمی سبزها و اصلاح طلبان هرگز به قدرت نمی رسید، و یا اصلاح طلبانی که خود را کاملا و بی قید و شرط در پیوند حمایتی با دولت روحانی تعریف کرده اند، از اقدام کروبی و مرحله جدید جنبش چندان خرسند نباشند، اما کسانی که اصلاح طلبی را با رنگ سبز می فهمند و اصلاح طلبی در بالا را بدون جنبش مطالباتی در بدنه اجتماعی ناممکن و حداقل دشوار می دانند و در نهایت به تعبیر درست کروبی حاضر نیستند مصلحت اندیشانه تن به دروغ و فریب بدهند و سکوت پیشه کنند، بیش از دیگران متعهدند که به راه و رسم سبز خود وفادار بمانند؛ چرا که تجربه نشان می دهد که ایستادگی به موقع و اصولی ضامن هر نوع جنبشی است. چنین باد.