از چه زمان اصلاحناپذیری رژیم پهلوی مسجل و انقلاب بهعنوان یگانه راه برونرفت بدل شد؟ آیا ساختار رژیم پهلوی قادر به پاسخگویی مطالبات انباشته مردم بود؟
نمیتوان زمان دقیقی مشخص کرد. ببینید! از امام سخنرانیهایی در دسترس است که شاه را نصیحت میکند و از او میخواهد راه ملتخواهی پیش بگیرد. ایشان همین لحن را درباره ارتش هم بهکار برده بود. حتی گمانم زمانی شاه را در سفر خارجی معطل کرده بودند و امام پیام داد و گفت نباید شاه کشور را معطل کنند. من معتقدم امام تا مقطعی بهدنبال اصلاح شاه بود و اساسا انقلابی نبود. سایر علما هم چنین راه و روشی داشتند. بعد از کودتا و بهطور مشخص تشکیل ساواک و کشتن ناجوانمردانه زندانیان در تپههای اوین، شاه در مسیر بیبازگشتی افتاد و درآمد نفتی هم این راه را شدت بخشید؛ گویی او مست پول نفت شده بود.
فارغ از اینها، فکر میکنم از زمان محاکمه مهندس بازرگان، اصلاحناپذیری مسجل شده بود و شاه حقیقتا پیام بازرگان را نشنید. کتاب «پیامی که شنیده نشد» از زاویه دیگر به ما میگوید، شاه صدای انقلاب را نشنیده بود. در کنار این میبینیم شاه حکومت تکحزبی بهراه میاندازد، تقویم را تغییر میدهد و بنا دارد بهزور گفتمان خود را مسلط کند. بهنظر، شاه گرفتار نوعی رمانتیسیسم باستانگرا شده بود؛ این مسأله در زمان پهلوی اول هم بود اما محمدرضا افراط کرد.
توجه کنید شاه تا مقطعی ولو از سر تقیه، مسلمانیاش را اعلام عمومی میکرد؛ حج میرفت، مشهد میرفت و عزاداری میکرد اما از مقطعی حتی تظاهر به مذهبی بودن نکرد. من این را چرخش از رژیم پاترمونیال به نوپاترمونیال میدانم. رژیم پاترمونیال مشروعیت خود را از بالا میگیرد و معتقد است، حکومت از آن خداست و از طریق مردم به شاه رسیده است. اما رژیم نوپاترمونیال خدا را کنار میگذارد و برای خود فره قائل میشود. از این رو، شاه از مقطعی احتیاج به دین و تأیید علما نداشت. البته لازم به ذکر است، تا زمانیکه آیتالله بروجردی زنده بود، شاه نمیتوانست چنین چرخشی را انجام بدهد اما بعد از او، بهطرز رادیکالی چرخش کرد. بهعنوان مثال زمانیکه همسر من در زندان بود، آیتالله شریعتمداری در نامهای از شاه تقاضا کرده بود، ایشان از زندان آزاد شود. رئیس دفتر شاه پاراف کرده و نوشته بود، «به شرف عرض رسید، فرمودند بایگانی شود». این پاسخ را مقایسه کنید با توصیههای شفاهی آیتالله بروجردی برای آزادی زندانیان. البته باید اضافه کنم، این ماجرا حوالی سالهای ۵۴ و ۵۵ اتفاق افتاده است. یعنی زمانیکه سازمان تغییر ایدئولوژی داده بود و مبارزان مسلمان تضعیف شده بودند و از طرف دیگر، ساواک هم مقتدر بود. شاه، آن زمان جناح «باز» بود و به دنیا امر نهی میکرد.
عدهای معتقدند، اگر انقلابیون قدری عاقلانه رفتار میکردند و بختیار را در قدرت نگه میداشتند، رژیم اصلاح میشد. بختیار ۳۷ روز در قدرت ماند، شاه ۳۷ سال حکومت کرد. آیا با ۳۷ روز میشود عملکرد ۳۷ساله را پاک کرد؟! نهتنها بختیار، هیچ فرد دیگری هم نمیتوانست چنین کند ولو آنکه نیت خوب و اصلاحی داشته باشد و فردی صادق باشد که من شک دارم! سیل راه افتاده بود، شاه از ترس سیل فرار کرد و گفت صدای انقلاب را شنیدم و نمیدانم چگونه برخی به بختیار دخیل بستهاند.
میتوانیم با نگاه جامعهمحور هم به این پرسش پاسخ بدهیم. من معتقدم مردم با شاه دعوا نداشتند، امام را هم نمیشناختند. پس تا مقطعی در دعوای شاه-امام موضع جدی نداشتند. اما اقلیتهای قومی مانند کردها و بلوچها همراه شاه نبودند و با او زاویه داشتند زیرا شاه قومیت را نفی کرد. همینجا بگویم، شاه به دعوای شیعه و سنی دامن نمیزد لذا از این ناحیه ضربهپذیر نبود. چنانکه میدیدیم، امرای ارتش و وزرا را از میان اهل سنت هم انتخاب میکرد. از این گذشته، شاه بعضی را حاشیهنشین کرد؛ شاه خود را مظهر تجدد میدانست و هر تجددی گروهی را بهعنوان مظهر سنت یا بازدارنده فرایند تجدد به حاشیه میراند. فوکو در آثار خود بهخوبی این مباحث را توضیح داده است. وی میگوید عدهای باید از جلوی چشم مردم دور باشند. شاه بعضی را بهلحاظ معنایی مارجینال کرد؛ ممکن بود مارجینالها ثروتمند و بازاری هم باشند اما آنها را امل میخواند. البته برخی هم به بخش غیررسمی دلالت شدند، چون بهلحاظ اقتصادی توانایی ماندن در شهر را نداشتند و ناگزیر به حاشیه میرفتند. اما بعضی قشرها مانند روشنفکران بهرغم متجدد بودن سرکوب و حاشیهنشین شدند. یعنی در سهجهت حاشیهسازی صورت گرفت؛ اول در راستای مدرنیزاسیون آمرانه، دوم برپایه اقتصاد و سوم بهمنظور حذف روشنفکران. حتی میتوان گفت، در فضای حیاتی هم حاشیهسازی صورت گرفت. زیرا شهرهای بزرگ به دو بخش شمال و جنوب و شهرهای کوچک به دو بخش نو و کهنه تقسیم شدند. گویی ساکنان تهران بالاخص شمال شهر گل سرسبد شهروندان کشور بودند؛ این نگاه امروز هم حاکم است.
دگرسازی ناشی از پروژه تجدد شاه اثر جدی بر سیاست گذاشت. مثلاً سعی داشتند امام را دور و دورتر کنند. ابتدا ترکیه، سپس عراق و نهایتاً فرانسه. درباره دانشجویان هم میبینیم، پیام پنهانی میدهند که دیگر به کشور بازنگردید و فعالیت سیاسی خود را خارج از کشور پی بگیرید. یعنی، پروژه گریز از مرکز در چند حوزه بهجد صورت میگرفت تا پایتخت تمیز باقی بماند!
همه نیروهای مارجینال، از مقطعی به نیروی مقاومت تبدیل شدند و یکدیگر را پیدا کردند؛ کنفدراسیونی و روحانی و کانون نویسندگانی و دهاتی و… چنانکه میبینیم امام در سخنرانی به روستای جاپلق یا طایفههای لرستان اشاره میکند که پیام داده و گفتهاند گوش به فرمان و مهیای مبارزه هستند.
نکته دیگر اینکه شاه از مقطعی بر خلاف رویه پیشیناش، دور از دسترس شد. حتی در تحلیلها گفته شده است، زمانیکه شاه محل اقامت و دفتر کار خود را در یکجا متمرکز کرد و تردد شهریاش به حداقل رسید، تصویر کلی از شهر را از دست داد. این نگاه بهمرور به دیگر بخشها تعمیم پیدا کرد و ارتشیها به خانه سازمانی منتقل شدند تا در میان مردم نباشند. اعتقادی وجود داشت مبنی بر اینکه اگر نیروهای نظامی در متن مردم باشند، فاسد میشوند. خانههای سازمانی ساواک هم در اکباتان در حال ساخت بود اما انقلاب شد و پروژهاش ناتمام ماند. البته خانههای سازمانی محدود به اینها نبود کارمندان و مدیران دستگاههای مختلف جدا شده بودند. البته در این روند تمایز، بعضی هم به خارج از کشور میرفتند. این مقوله حتی در سیستم آموزشی هم وجود داشت و بعضی مدارس دو یا چندزبانه منحصر به فرزندان الیت بود تا بهمرور ارتباطشان با بچههای عادی قطع شود.
مشق نو: آیا جمهوری اسلامی در نقطه تأسیس و نقطه کنونی، سرنوشت محتوم انقلاب ۵۷ بود؟
این پرسش را باید از جمله پرسشهای خلاف واقعیت (counterfactual) بدانیم. یعنی شاید نتوانیم با اگرها حرف دقیق بزنیم. ببینید! از پس هر انقلابی نیروهایی آزاد میشود و شاید واقعاً بتوانیم آن را انفجار بنامیم. زمانیکه نیروها آزاد شد، سوژهگی افراد مختلف بروز پیدا میکند؛ از قاچاقچی و سارق تا مردم عادی. گویی چتر خفقان در یک لحظه از سر همه برداشته و امکان مشارکت برایشان احیا میشود. قلمها و بیان هم آزاد و محدودیتهای پیشین برداشته میشود. اما باید توجه کنیم، آزادسازی انقلاب در جهت رفع موانع یا بهتعبیر برلین آزادی منفی است. اما کسانیکه ساکت شده بودند یا خودسانسوری کرده بودند، بعد از آزاد شدن چگونه عمل میکنند؟ زبانها الکن است و اساساً جیغ و داد میکنند. پس نتیجه میگیریم، فقدان موانع کافی نیست باید مقتضیات امر مانند آموزش همزیستی، دموکراسی، جامعه مدنی قوی و… فراهم شود تا در زمینه اداره کشور، قضاوت و دیگر مسائل بههنجار عمل کنیم. در همین جام ملتهای ۲۰۱۹، شاهد بودیم بازیکن ما به صورت بازیکن ژاپن سیلی زد یا دیدیم چند بازیکن رفتار عاطفی پیشه کردند و توپ و میدان را به حریف دادند. اما حریف چه در زمین و چه در میان تماشاچیان دیسیپلین دارد؛ در زمین منظم بازی میکند و زباله سکوها را هم با خود میبرد. یعنی در هر بخشی کنش عقلانی حاکم است اما ما، عاطفی و هیجانی عمل میکنیم. توجه کنید، داعش هم انرژی آزاد شده بود و به ماشین تخریب بدل شد. مشکل ما سرعت انقلاب بود. ای کاش انقلاب چند سال طول میکشید. در این صورت تشکلهایی شکل میگرفتند و دموکراسی تمرین و نهادینه میشد و درباره نظام جدید گفتوگو میگرفت. وضعیت انقلاب ما، مانند بیماری بود که از آی.سی.یو به خانه منتقل شده است. درحالیکه میدانیم، بیمار باید ابتدا به بخش منتقل شود، دوران نقاهت را بگذارند و بعد به خانه برود. لذا معتقدم، انقلاب راحت و زود به دست ما رسید. از این جهت باید گفت، فرزند انقلاب نارس بهدنیا آمد. ما از همان ابتدا میگفتیم تا جمهوریت راه درازی داریم؛ فرانسه با پیشینه نسبتاً خوب، چند مرحله را طی کرد. ما این حفره را پر نکردیم و ضربه خوردیم. زمانی جمعی از دوستان با فیدل کاسترو ملاقات کردند؛ به او گفته بودند ما مشکل کادر داریم. کاسترو گفته بود ما همان ده سال اول پرونده کادرسازی را بستیم و مشکل کادر نداریم. چین هم اینگونه بود؛ بعد از انقلاب فرهنگی پشت این واقعه متوقف نماند و تحولات مثبتی را بهخود دید و به کشور دوم جهان تبدیل شد و اکنون رشد ۶ درصد را کافی نمیداند. بازرگان کتابی دارد تحت عنوان «انقلاب اسلامی در دو حرکت»؛ خلاصه کلاماش این است، بعد از انقلاب باید انقلابیون به خانه بروند و بوروکراسی پیریزی و تقویت شود. بازرگان از سوی کمیتهها، روحانیون و رادیکالیسم انقلابی لطمه خورد. او آدم منظمی بود حتی زمانیکه بعد از مرگ چمداناش را باز کردند، دیدند در حوزه شخصی هم کاملاً منظم بوده است. او میخواست، به شیوه مهندسی از پی کابینهاش را مستحکم و با کیفیت بسازد اما مانع او میشدند. مثلاً از او میخواستند روحانیون را به کابینه وارد کند اما او میگفت باید ابتدا بهعنوان معاون وارد وزارتخانهها بشوند تا با فضا آشنا شوند. اگر بازرگان دوام آورده بود شاید میتوانست سیل را مهار کند. کمیتهها حقیقتا حرف دولت را نمیخواندند. در کنار این نیروها، تودهایها و مجاهدین، بازرگان را لیبرال میدانستند و او را تخریب میکردند. گروه پیکار، امت، جاما، طرفداران شریعتی و طیف چپ نهضت هم مقابل بازرگان قرار گرفتند. همه اینها باعث میشد، نهاد شکل نگیرد. ببینید! شریعتی معتقد بود، نباید جریان به نهاد تبدیل شود چون بحث انقلاب مطرح بود اما اکنون با گذشت چند دهه از پیروزی انقلاب بعضی همچنان ضدنهاد هستند و مدام از انقلابی بودن سخن میگویند.
مشق نو: تمایزات و تشابهات انقلاب ۵۷ و انقلاب مشروطه کدامند؟ آیا میتوان و باید پیوندی میان این دو رخداد برقرار کرد؟
این دو انقلاب، تفاوتهای بسیاری دارند. تفاوت اصلی این بود که انقلاب مشروطه بهدنبال رفتن شاه نبود و میخواست او را محدود و پاسخگو کند اما انقلاب اسلامی میگفت شاه باید برود. بهعلاوه، انقلاب مشروطه، نخبهگرا بود اما انقلاب اسلامی، تودهای بود. انقلاب مشروطه از بالا بود و الیت حاکمه آن را پیش بردند اما انقلاب اسلامی از پایین بود و به حاشیه راندهشدگان پشت صحنه بودند. خواست انقلاب مشروطه عدلیه و مقننه مستقل بود؛ همان یک کلمه مدنظر میرزا یوسفخان! اما این دو شعار در انقلاب اسلامی مطرح نشدند. شعار دیگر مشروطه توافق بر قانون اساسی بود اما در انقلاب اسلامی، تا بعد از پیروزی بحث قانون اساسی مطرح نشد.
بعد از مشروطه چنانکه میدانیم استبداد صغیر بهوجود آمد. در آن دوره، باقرخان و ستارخان در محله امیرخیز تبریز قوای دولتی را شکست دادند و به سمت مرکز حرکت کردند. سردار اسعد و سپهدار رشتی هم از دو سوی دیگر به تهران آمدند. شاه به روسیه فرار کرد. هر سه این نیروها، مردمی محسوب میشدند اما جماعتهای قبیلهای بودند. ولی در انقلاب اسلامی جماعتها مطرح نبودند و افراد میدانداری میکردند. از این رو باید گفت، تفرد انقلاب ۵۷ بالاتر از انقلاب مشروطه بود چنانکه میبینیم در یک خانواده، پدر حامی سلطنت و پسر انقلابی بود.
در انقلاب مشروطه، روحانیون و روشنفکران شانه به شانه حرکت کردند اما در انقلاب اسلامی، روحانیون بهتنهایی میداندار شدند و روشنفکران در حاشیه بودند. در مشروطه، روس و انگلیس بهجد فعال بودند اما سال ۵۷، فقط امریکا فعال بود آنهم برای مدیریت دوره گذار و جلوگیری از فروپاشی ارتش. از این جهت میبینیم زمانیکه محمدعلی شاه رفت، انقلابیون گفتند احمدشاه بر سر کار بیاید اما در انقلاب اسلامی حتی نمیتوان تصور کرد انقلابیون بپذیرند محمدرضا برود و ولیعهدش بر سر کار بیاید و دیدیم، شعار میدادند «نه شاه میخوایم، نه شاپور» البته شاپور به دو معنا! هم ولیعهد و هم شاپور بختیار.
انقلاب مشروطه ما تقریباً همزمان با انقلاب مشروطه روسیه و عثمانی بود. بهنظر میرسد مشروطهخواهی رسم آن زمان بوده است. اما انقلاب اسلامی فقط همزمان با انقلاب نیکاراگوئه بود آن هم با فاصله جغرافیایی بسیار و ارتباطی با ما نداشت. مشروطهخواهان به عثمانی و مصر و… تردد داشتند و خبر میگرفتند اما در انقلاب اسلامی چنین حرفهایی مطرح نیست.
اما این دو انقلاب مشترکاتی هم دارند؛ مشروطه بهکوشش روحانیون مشروعه شد و جمهوری ما هم اسلامی شد. یعنی هر دو تا حدودی به تئوکراسی میل کردند. البته باید توضیح داد، فردی مانند شیخ فضلالله نوری ابتدا همراه مشروطه بود و بعد مخالف شد. در گذشته دیدگاهی داشتند مبنی بر اینکه ایران تنها کشور دنیاست که شاه شیعه دارد. شاه شیعه نزد برخی بسیار مهم بود. این حرف در آستانه انقلاب هم مطرح شد و میخواستند محمدرضا را بهعنوان شاه شیعه حفظ کنند شاید حضرات آیات خوئی و شریعتمداری و همچنین سیدحسین نصر چنین ایدهای را دنبال میکردند اما شرایط و زمانه بر خلاف میل آنها پیش رفت. ببینید! چنانکه خواندهایم امام زمان به خواب مرحوم نائینی آمده است. نائینی میپرسد مشروطه خوب است؟ امام میگوید: هر دولتی غاصب است، اما مشروطه مثل آن است که کنیز سیاهی که دستش آلوده باشد، به شستن دست وادار شود. نائینی درباره تشکیل حکومت از سوی روحانیون پرسش میکند و میگوید «حقیر سوال کردم رسالهای که مشغولش هستم حضور حضرت مطبوع است یا نه؟ حضرت فرمودند بلی مطبوع است مگر دو موضع. به قرائن معلوم شد مرادشان از آن دو موضع همان دو فصل (مربوط به اثبات نیابت فقها عدول عصر غیبت در اقامه وظایف راجعه به سیاست امور امت) بود و مباحث علمیه که در آنها تعرض شده بود با این رساله که باید عوام هم منتفع شوند بیمناسبت بود، لهذا هر دو فصل را اسقاط و به فصول خمسه اختصار کردیم».
مشق نو: انقلاب ۵۷ در زمره انقلابات مخملی محسوب میشود یا باید آن را در زمره انقلابات کلاسیک صورتبندی کرد؟
بهلحاظ پذیرش رهبری امام خمینی و عدم تدارک تئوریک و همچنین پیشبینیناپذیری انقلاب باید بگوییم وزنه کلاسیک انقلاب سنگینی میکند. هر چند میدانیم عدهای بهصورت فردی یا سازمانی مدعی رهبری انقلاب بودند، میدانیم افرادی مانند شریعتی و… در بعد نظری انقلاب فعالیت داشتند و بعضی معتقدند سرنوشت رژیم پهلوی را خارج از مرزهای ایران تعیین کردهاند.
عدهای معتقدند، اگر انقلابیون قدری عاقلانه رفتار میکردند و بختیار را در قدرت نگه میداشتند، رژیم اصلاح میشد. بختیار ۳۷ روز در قدرت ماند، شاه ۳۷ سال حکومت کرد. آیا با ۳۷ روز میشود عملکرد ۳۷ساله را پاک کرد؟! نهتنها بختیار، هیچ فرد دیگری هم نمیتوانست چنین کند ولو آنکه نیت خوب و اصلاحی داشته باشد و فردی صادق باشد که من شک دارم! سیل راه افتاده بود، شاه از ترس سیل فرار کرد و گفت صدای انقلاب را شنیدم و نمیدانم چگونه برخی به بختیار دخیل بستهاند.
میتوانیم با نگاه جامعهمحور هم به این پرسش پاسخ بدهیم. من معتقدم مردم با شاه دعوا نداشتند، امام را هم نمیشناختند. پس تا مقطعی در دعوای شاه-امام موضع جدی نداشتند. اما اقلیتهای قومی مانند کردها و بلوچها همراه شاه نبودند و با او زاویه داشتند زیرا شاه قومیت را نفی کرد. همینجا بگویم، شاه به دعوای شیعه و سنی دامن نمیزد لذا از این ناحیه ضربهپذیر نبود. چنانکه میدیدیم، امرای ارتش و وزرا را از میان اهل سنت هم انتخاب میکرد. از این گذشته، شاه بعضی را حاشیهنشین کرد؛ شاه خود را مظهر تجدد میدانست و هر تجددی گروهی را بهعنوان مظهر سنت یا بازدارنده فرایند تجدد به حاشیه میراند. فوکو در آثار خود بهخوبی این مباحث را توضیح داده است. وی میگوید عدهای باید از جلوی چشم مردم دور باشند. شاه بعضی را بهلحاظ معنایی مارجینال کرد؛ ممکن بود مارجینالها ثروتمند و بازاری هم باشند اما آنها را امل میخواند. البته برخی هم به بخش غیررسمی دلالت شدند، چون بهلحاظ اقتصادی توانایی ماندن در شهر را نداشتند و ناگزیر به حاشیه میرفتند. اما بعضی قشرها مانند روشنفکران بهرغم متجدد بودن سرکوب و حاشیهنشین شدند. یعنی در سهجهت حاشیهسازی صورت گرفت؛ اول در راستای مدرنیزاسیون آمرانه، دوم برپایه اقتصاد و سوم بهمنظور حذف روشنفکران. حتی میتوان گفت، در فضای حیاتی هم حاشیهسازی صورت گرفت. زیرا شهرهای بزرگ به دو بخش شمال و جنوب و شهرهای کوچک به دو بخش نو و کهنه تقسیم شدند. گویی ساکنان تهران بالاخص شمال شهر گل سرسبد شهروندان کشور بودند؛ این نگاه امروز هم حاکم است.
دگرسازی ناشی از پروژه تجدد شاه اثر جدی بر سیاست گذاشت. مثلاً سعی داشتند امام را دور و دورتر کنند. ابتدا ترکیه، سپس عراق و نهایتاً فرانسه. درباره دانشجویان هم میبینیم، پیام پنهانی میدهند که دیگر به کشور بازنگردید و فعالیت سیاسی خود را خارج از کشور پی بگیرید. یعنی، پروژه گریز از مرکز در چند حوزه بهجد صورت میگرفت تا پایتخت تمیز باقی بماند!
همه نیروهای مارجینال، از مقطعی به نیروی مقاومت تبدیل شدند و یکدیگر را پیدا کردند؛ کنفدراسیونی و روحانی و کانون نویسندگانی و دهاتی و… چنانکه میبینیم امام در سخنرانی به روستای جاپلق یا طایفههای لرستان اشاره میکند که پیام داده و گفتهاند گوش به فرمان و مهیای مبارزه هستند.
نکته دیگر اینکه شاه از مقطعی بر خلاف رویه پیشیناش، دور از دسترس شد. حتی در تحلیلها گفته شده است، زمانیکه شاه محل اقامت و دفتر کار خود را در یکجا متمرکز کرد و تردد شهریاش به حداقل رسید، تصویر کلی از شهر را از دست داد. این نگاه بهمرور به دیگر بخشها تعمیم پیدا کرد و ارتشیها به خانه سازمانی منتقل شدند تا در میان مردم نباشند. اعتقادی وجود داشت مبنی بر اینکه اگر نیروهای نظامی در متن مردم باشند، فاسد میشوند. خانههای سازمانی ساواک هم در اکباتان در حال ساخت بود اما انقلاب شد و پروژهاش ناتمام ماند. البته خانههای سازمانی محدود به اینها نبود کارمندان و مدیران دستگاههای مختلف جدا شده بودند. البته در این روند تمایز، بعضی هم به خارج از کشور میرفتند. این مقوله حتی در سیستم آموزشی هم وجود داشت و بعضی مدارس دو یا چندزبانه منحصر به فرزندان الیت بود تا بهمرور ارتباطشان با بچههای عادی قطع شود.
مشق نو: آیا جمهوری اسلامی در نقطه تأسیس و نقطه کنونی، سرنوشت محتوم انقلاب ۵۷ بود؟
این پرسش را باید از جمله پرسشهای خلاف واقعیت (counterfactual) بدانیم. یعنی شاید نتوانیم با اگرها حرف دقیق بزنیم. ببینید! از پس هر انقلابی نیروهایی آزاد میشود و شاید واقعاً بتوانیم آن را انفجار بنامیم. زمانیکه نیروها آزاد شد، سوژهگی افراد مختلف بروز پیدا میکند؛ از قاچاقچی و سارق تا مردم عادی. گویی چتر خفقان در یک لحظه از سر همه برداشته و امکان مشارکت برایشان احیا میشود. قلمها و بیان هم آزاد و محدودیتهای پیشین برداشته میشود. اما باید توجه کنیم، آزادسازی انقلاب در جهت رفع موانع یا بهتعبیر برلین آزادی منفی است. اما کسانیکه ساکت شده بودند یا خودسانسوری کرده بودند، بعد از آزاد شدن چگونه عمل میکنند؟ زبانها الکن است و اساساً جیغ و داد میکنند. پس نتیجه میگیریم، فقدان موانع کافی نیست باید مقتضیات امر مانند آموزش همزیستی، دموکراسی، جامعه مدنی قوی و… فراهم شود تا در زمینه اداره کشور، قضاوت و دیگر مسائل بههنجار عمل کنیم. در همین جام ملتهای ۲۰۱۹، شاهد بودیم بازیکن ما به صورت بازیکن ژاپن سیلی زد یا دیدیم چند بازیکن رفتار عاطفی پیشه کردند و توپ و میدان را به حریف دادند. اما حریف چه در زمین و چه در میان تماشاچیان دیسیپلین دارد؛ در زمین منظم بازی میکند و زباله سکوها را هم با خود میبرد. یعنی در هر بخشی کنش عقلانی حاکم است اما ما، عاطفی و هیجانی عمل میکنیم. توجه کنید، داعش هم انرژی آزاد شده بود و به ماشین تخریب بدل شد. مشکل ما سرعت انقلاب بود. ای کاش انقلاب چند سال طول میکشید. در این صورت تشکلهایی شکل میگرفتند و دموکراسی تمرین و نهادینه میشد و درباره نظام جدید گفتوگو میگرفت. وضعیت انقلاب ما، مانند بیماری بود که از آی.سی.یو به خانه منتقل شده است. درحالیکه میدانیم، بیمار باید ابتدا به بخش منتقل شود، دوران نقاهت را بگذارند و بعد به خانه برود. لذا معتقدم، انقلاب راحت و زود به دست ما رسید. از این جهت باید گفت، فرزند انقلاب نارس بهدنیا آمد. ما از همان ابتدا میگفتیم تا جمهوریت راه درازی داریم؛ فرانسه با پیشینه نسبتاً خوب، چند مرحله را طی کرد. ما این حفره را پر نکردیم و ضربه خوردیم. زمانی جمعی از دوستان با فیدل کاسترو ملاقات کردند؛ به او گفته بودند ما مشکل کادر داریم. کاسترو گفته بود ما همان ده سال اول پرونده کادرسازی را بستیم و مشکل کادر نداریم. چین هم اینگونه بود؛ بعد از انقلاب فرهنگی پشت این واقعه متوقف نماند و تحولات مثبتی را بهخود دید و به کشور دوم جهان تبدیل شد و اکنون رشد ۶ درصد را کافی نمیداند. بازرگان کتابی دارد تحت عنوان «انقلاب اسلامی در دو حرکت»؛ خلاصه کلاماش این است، بعد از انقلاب باید انقلابیون به خانه بروند و بوروکراسی پیریزی و تقویت شود. بازرگان از سوی کمیتهها، روحانیون و رادیکالیسم انقلابی لطمه خورد. او آدم منظمی بود حتی زمانیکه بعد از مرگ چمداناش را باز کردند، دیدند در حوزه شخصی هم کاملاً منظم بوده است. او میخواست، به شیوه مهندسی از پی کابینهاش را مستحکم و با کیفیت بسازد اما مانع او میشدند. مثلاً از او میخواستند روحانیون را به کابینه وارد کند اما او میگفت باید ابتدا بهعنوان معاون وارد وزارتخانهها بشوند تا با فضا آشنا شوند. اگر بازرگان دوام آورده بود شاید میتوانست سیل را مهار کند. کمیتهها حقیقتا حرف دولت را نمیخواندند. در کنار این نیروها، تودهایها و مجاهدین، بازرگان را لیبرال میدانستند و او را تخریب میکردند. گروه پیکار، امت، جاما، طرفداران شریعتی و طیف چپ نهضت هم مقابل بازرگان قرار گرفتند. همه اینها باعث میشد، نهاد شکل نگیرد. ببینید! شریعتی معتقد بود، نباید جریان به نهاد تبدیل شود چون بحث انقلاب مطرح بود اما اکنون با گذشت چند دهه از پیروزی انقلاب بعضی همچنان ضدنهاد هستند و مدام از انقلابی بودن سخن میگویند.
مشق نو: تمایزات و تشابهات انقلاب ۵۷ و انقلاب مشروطه کدامند؟ آیا میتوان و باید پیوندی میان این دو رخداد برقرار کرد؟
این دو انقلاب، تفاوتهای بسیاری دارند. تفاوت اصلی این بود که انقلاب مشروطه بهدنبال رفتن شاه نبود و میخواست او را محدود و پاسخگو کند اما انقلاب اسلامی میگفت شاه باید برود. بهعلاوه، انقلاب مشروطه، نخبهگرا بود اما انقلاب اسلامی، تودهای بود. انقلاب مشروطه از بالا بود و الیت حاکمه آن را پیش بردند اما انقلاب اسلامی از پایین بود و به حاشیه راندهشدگان پشت صحنه بودند. خواست انقلاب مشروطه عدلیه و مقننه مستقل بود؛ همان یک کلمه مدنظر میرزا یوسفخان! اما این دو شعار در انقلاب اسلامی مطرح نشدند. شعار دیگر مشروطه توافق بر قانون اساسی بود اما در انقلاب اسلامی، تا بعد از پیروزی بحث قانون اساسی مطرح نشد.
بعد از مشروطه چنانکه میدانیم استبداد صغیر بهوجود آمد. در آن دوره، باقرخان و ستارخان در محله امیرخیز تبریز قوای دولتی را شکست دادند و به سمت مرکز حرکت کردند. سردار اسعد و سپهدار رشتی هم از دو سوی دیگر به تهران آمدند. شاه به روسیه فرار کرد. هر سه این نیروها، مردمی محسوب میشدند اما جماعتهای قبیلهای بودند. ولی در انقلاب اسلامی جماعتها مطرح نبودند و افراد میدانداری میکردند. از این رو باید گفت، تفرد انقلاب ۵۷ بالاتر از انقلاب مشروطه بود چنانکه میبینیم در یک خانواده، پدر حامی سلطنت و پسر انقلابی بود.
در انقلاب مشروطه، روحانیون و روشنفکران شانه به شانه حرکت کردند اما در انقلاب اسلامی، روحانیون بهتنهایی میداندار شدند و روشنفکران در حاشیه بودند. در مشروطه، روس و انگلیس بهجد فعال بودند اما سال ۵۷، فقط امریکا فعال بود آنهم برای مدیریت دوره گذار و جلوگیری از فروپاشی ارتش. از این جهت میبینیم زمانیکه محمدعلی شاه رفت، انقلابیون گفتند احمدشاه بر سر کار بیاید اما در انقلاب اسلامی حتی نمیتوان تصور کرد انقلابیون بپذیرند محمدرضا برود و ولیعهدش بر سر کار بیاید و دیدیم، شعار میدادند «نه شاه میخوایم، نه شاپور» البته شاپور به دو معنا! هم ولیعهد و هم شاپور بختیار.
انقلاب مشروطه ما تقریباً همزمان با انقلاب مشروطه روسیه و عثمانی بود. بهنظر میرسد مشروطهخواهی رسم آن زمان بوده است. اما انقلاب اسلامی فقط همزمان با انقلاب نیکاراگوئه بود آن هم با فاصله جغرافیایی بسیار و ارتباطی با ما نداشت. مشروطهخواهان به عثمانی و مصر و… تردد داشتند و خبر میگرفتند اما در انقلاب اسلامی چنین حرفهایی مطرح نیست.
اما این دو انقلاب مشترکاتی هم دارند؛ مشروطه بهکوشش روحانیون مشروعه شد و جمهوری ما هم اسلامی شد. یعنی هر دو تا حدودی به تئوکراسی میل کردند. البته باید توضیح داد، فردی مانند شیخ فضلالله نوری ابتدا همراه مشروطه بود و بعد مخالف شد. در گذشته دیدگاهی داشتند مبنی بر اینکه ایران تنها کشور دنیاست که شاه شیعه دارد. شاه شیعه نزد برخی بسیار مهم بود. این حرف در آستانه انقلاب هم مطرح شد و میخواستند محمدرضا را بهعنوان شاه شیعه حفظ کنند شاید حضرات آیات خوئی و شریعتمداری و همچنین سیدحسین نصر چنین ایدهای را دنبال میکردند اما شرایط و زمانه بر خلاف میل آنها پیش رفت. ببینید! چنانکه خواندهایم امام زمان به خواب مرحوم نائینی آمده است. نائینی میپرسد مشروطه خوب است؟ امام میگوید: هر دولتی غاصب است، اما مشروطه مثل آن است که کنیز سیاهی که دستش آلوده باشد، به شستن دست وادار شود. نائینی درباره تشکیل حکومت از سوی روحانیون پرسش میکند و میگوید «حقیر سوال کردم رسالهای که مشغولش هستم حضور حضرت مطبوع است یا نه؟ حضرت فرمودند بلی مطبوع است مگر دو موضع. به قرائن معلوم شد مرادشان از آن دو موضع همان دو فصل (مربوط به اثبات نیابت فقها عدول عصر غیبت در اقامه وظایف راجعه به سیاست امور امت) بود و مباحث علمیه که در آنها تعرض شده بود با این رساله که باید عوام هم منتفع شوند بیمناسبت بود، لهذا هر دو فصل را اسقاط و به فصول خمسه اختصار کردیم».
مشق نو: انقلاب ۵۷ در زمره انقلابات مخملی محسوب میشود یا باید آن را در زمره انقلابات کلاسیک صورتبندی کرد؟
بهلحاظ پذیرش رهبری امام خمینی و عدم تدارک تئوریک و همچنین پیشبینیناپذیری انقلاب باید بگوییم وزنه کلاسیک انقلاب سنگینی میکند. هر چند میدانیم عدهای بهصورت فردی یا سازمانی مدعی رهبری انقلاب بودند، میدانیم افرادی مانند شریعتی و… در بعد نظری انقلاب فعالیت داشتند و بعضی معتقدند سرنوشت رژیم پهلوی را خارج از مرزهای ایران تعیین کردهاند.
چنانکه قبلا گفتهام، در انقلاب اسلامی جنگ واقعی در یک شب صورت گرفت و پیش از آن نبردهای طولانی مدت اتفاق نیفتاده و زندگیها مختل نشده بود. همچنین نبرد طبقاتی شکل نگرفت. پس، از این دو منظر باید انقلاب اسلامی را در زمره انقلابهای رنگی صورتبندی کنیم.
از این رو چنانکه پیشتر در مقالهای گفتهام، انقلاب اسلامی ایران مفصل بین انقلابهای کلاسیک و انقلابهای مخملی است، یعنی یک پا در انقلابهای کلاسیک و یکپا در انقلابهای مخملی داشته است.
مشق نو: پیوند دین و سیاست در ایران پساانقلاب چگونه بوده و چه عوارض و دستاوردهایی به دنبال داشته است؟
مردم در زمان انقلاب، اسلام را ترجمان خلق نبوی، عدالت علوی و شجاعت حسینی میدانستند و به جزئیات ورود نمیکردند هر چند بعضی از همان دوران ایدهپردازیهای شاذ میکردند. با مسجل شدن پیروزی انقلاب، بعضی دعاوی بالا گرفت و به دوره پساانقلاب هم سرریز کرد. نمونه اینها را بیش از همه در دعواهای درون زندان میان مجاهدین خلق، سپاسیها و زندانیهای مسلمانهای مستقل، و همچنین دعوای اسلام انقلابی و ولایتیها یعنی گروههای مبارز و گروههایی مانند انجمن حجتیه میبینیم. این دعاوی آثار نامیمونی داشت که خشونتهای خیابانی اولین لایه آن بود. اما فارغ از اینها، شاهد بودیم بعضی همچون نیروهای موتلفه در پی آن بودند که غش در معامله کنند و با تأکید بر اسلام، کلمه جمهوری را حذف کنند و حتی به امام پیشنهاد دادند ترکیب جمهوری اسلامی را کنار بگذارد و بهجای آن از حکومت اسلامی استفاده کند. پس، ذهنیتهایی برای چیرگی دین بر سیاست وجود داشته اما مقاومتهایی هم صورت گرفته است. ولی از مقطعی، تلاشهای خطرناکی در جهت شقه کردن جامعه صورت گرفت. ببینید! من معتقدم در زمانه کنونی اسلام از جمله ذخایر تجدیدناپذیر ماست. یعنی چنانچه بیاندازه و نادرست از آن استفاده کنیم، به سادگی ته میکشد بالاخص زمانیکه آن را با خرافات آمیخته کنیم. این روند چنانچه با سیاست پیوند بخورد، طبعاً آثار سوء آن دو چندان میشود زیرا ناگزیر بخش زیادی از جامعه بهرسمیت شناخته نمیشود. چنین جامعهای یکپارچگیاش را از دست میدهد و حکومت نمیتواند تمامی شهروندان را نمایندگی کند و این از بدترین آثار است. اما اگر اسلام را به اخلاق و فرهنگ و نه ایدئولوژی ترجمه کنیم و آن را در سیاست بهکار ببندیم طبعاً گشایشهایی پدید میآید اما امروز، ارائه چنین ترجمهای بس دشوار است.
مشق نو: ترکیب «جمهوریت» و «اسلامیت» چگونه بوده و چه عوارض و دستاوردهایی بهدنبال داشته است؟
من در مقاله «چهل سالگی؛ آغاز پایان یا آغازی نو» چرخشهای صورت گرفته در این زمینه را توضیح دادهام اما مساله این است آیا جمهوری اسلامی ترکیبی متجانس است یا خیر؟ جمهوری یعنی شهروندان آزاد و مطابق قانون، یکسان و برابرحقوق هستند، حاکمیت ملی میان مردم توزیع شده است و مردم در امور مشاع سهم برابر دارند. ببینید! جمهوری اسلامی یعنی رأی جمهور، رأی خداست؛ گویی دست خدا از آستین جمهور بیرون آمده است. روایات متعددی این موضوع را تصدیق کردهاند؛ اهل سنت در روایت آوردهاند، «علیکم بالسواد الاعظم و من فارق الجماعه مات میته جاهلیه» میتوان در ترجمه این روایت گفت، هرکس وارد قرارداد با دولت نشود، به مرگ جاهلیت مرده است. مرگ جاهلیت در اینجا معادل وضع طبیعی است. بیت «هر که گریزد ز خراجات شاه / بارکش غول بیابان شود» میتواند این وضعیت را بهتر توضیح دهد. به هر ترتیب توجه کنید در فلسفه سیاسی غرب ما با دو نوع قرارداد مواجه هستیم. هابز معتقد است برای تشکیل جمهوری یک قرارداد وجود دارد و آن، میان مردم و حاکم است. اما لاک به وجود دو قرارداد اعتقاد دارد و میگوید ابتدا مردم میان خود قرارداد میبندند و جامعه را تشکیل میدهند و سپس، جامعه با دولت قرارداد میبندد.
من معتقدم ابتدای امر در ترکیب جمهوری اسلامی تعارض ذاتی وجود ندارد. هر چند برخی همچنانکه روشنفکری دینی را ترکیبی نادرست میدانند، معتقدند جمهوریت و اسلامیت ذاتاً در تعارض هستند. باید توجه کرد، ترکیب جمهوری اسلامی منحصر به ایران نیست. بهعنوان مثال، در پاکستان، افغانستان و یا موریتانی بهعنوان نمونههای جمهوری اسلامی طبقه خاصی از مذهبیها یا روحانیون حاکم نیستند. نزد آنها جمهوری موصوف و اسلامی صفت است اما ما جای صفت و موصوف را تغییر دادهایم. در نتیجه، برابرحقوقی در نظر و عمل خدشهدار شده است و میبینیم بعضی مشاغل مختص روحانیت و بعضی مشاغل مختص شیعیان است و عملاً اهل سنت و… از رقابت کنار گذاشته شدهاند. این نگاه، در تعارض با ایده جمهوریت است. اما بعضی بهنظر قصد دارند فراتر از این بروند و به «جزیه» فکر کنند زیرا حقیقتاً به دارالاسلام و دارالکفر باور دارند. این نگاه سنتی در مجازات و ارث و دیه هم وارد و میان شهروندان تفاوت قائل شده است.
من معتقدم روشنفکری دینی ممکن است زیرا به عقل و دین تؤامان اصالت میدهد. ترکیب جمهوری اسلامی هم چنین است به شرط آنکه جای صفت و موصوف تغییر نکند. امروزه، احزاب سوسیال مسیحی یا دموکرات مسیحی وجود دارد؛ اگر این احزاب دولت تشکیل دهند، فقط بهلحاظ خطمشیها تغییر به وجود میآید و دموکراسی و قاعده بازی خدشهدار نمیشود زیرا، دین و ایدئولوژی با یکدیگر خلط نشدهاند.
مشق نو: با توجه به تحولات و تلاطمات موجود، آیا انقلاب، اکنون نیز مانند سال ۵۷ اجتنابناپذیر شده است یا همچنان اصلاحات ممکن و مؤثر است؟
بهنظرم میان انقلاب و اصلاح مرز دقیقی نیست. آیا انقلاب اسلامی حقیقتاً انقلاب بود؟ انقلاب اسلامی، میل به اصلاح داشت و چنانکه گفتم در بسیاری موارد مشخصههای یک انقلاب نرم را دارد و بعد از کشتار شاه، سویه کلاسیک به خود گرفت. وضعیت کنونی ونزوئلا مثال خوب و عینی است. اگر مادورو کشور را اداره کند، انتخابات آزاد برگزار و قدرت را به گوایدو واگذار کند، باید بگوییم در ونزوئلا انقلابی رخ داده است؟ پاسخ منفی است. شاید بتوان گفت اصلاح رادیکال صورت گرفته است. من معتقدم میان اصلاح و انقلاب شقوق مختلفی وجود دارد. مثلاً غنوشی در تونس شخصاً قدرت را واگذار کرد و گفت، نمیخواهم ادامه دهم. بهتر از همه، سوار الذهب در سودان بود. او علیه جعفر نُمیری کودتا کرد و بعد از به سرانجام رسیدن کار، قدرت را به صادق المهدی واگذار کرد و رفت. انتقال قدرت از سوار الذهب به صادق المهدی چگونه گذاری است؟ نیروی انقلابی نقش کاتالیزو را ایفا کرد و انتخابات آزاد برگزار شد.
شاید بهتر باشد، مرز میان انقلاب و اصلاح را کمرنگ در نظر بگیریم و بجای آن از کلمه اصقلاب استفاده کنیم. اصقلاب انواع مختلفی دارد و اگر بهخوبی انجام بگیرد، تحولخواهان میتوانند از انقلاب اجتناب کنند. ولی فارغ از این هر تحولی باید نیم نگاهی به جامعه جهانی داشته باشد. مثلاً میبینیم درباره استقلال کاتالونیا و یا کردستان عراق همهپرسی صورت میگیرد اما نتیجه آن تعلیق میشود زیرا جامعه جهانی همراهی نکرده و تغییر را به رسمیت نشناخته است. این مقوله در گذارها و تغییرات بنیادین بسیار جدیتر است. اما ناظر به وضعیت امروز و درباره امکان یا امتناع باید بگویم، در شرایط فعلی انقلاب ناممکن است. مردم اهل انقلاب و دگرگونی بزرگ نیستند.
مشق نو: آیا برپایی جمهوریت و دموکراسی در ایران ممتنع است یا این دو همچنان راهحل اصلاح ایران محسوب میشود؟
بهلحاظ صوری اکنون جمهوری هستیم اما بهلحاظ محتوایی باید جمهوریت نظام را تقویت کنیم. واقعیت این است، ما از زمان مشروطه بهلحاظ نظری و عملی سلسله مسائل حلناشدهای داریم و باید بهتدریج آنها را حل کنیم. این مسائل بسیار سخت هستند. شاید یک راه حل، بازگشت به مشروطه باشد چنانکه بارها گفتهام، نام اصلاحات، را باید نومشروطهخواهی بگذاریم. عدلیه و تحدید حدود از جمله خواستهای مهم بوده و معلق ماندهاند. برای رسیدن به اینها باید تلاش و فداکاری کرد. از این جهت گفتم، دز جمهوریت برای ما بالاست و مشروطه راه آسانتری است.
اما دموکراسی مقولهای مشکک است و مراتب مختلفی دارد. امریکا، ایرلند، سوئد، پاکستان و… همگی دموکراسی هستند اما درجات مختلفی دارند. در کنار دموکراسی، ما اصطلاحاتی مانند شبهدموکراسی، نیمهدموکراسی، دموکراسی خودمانی و دموکراسی نظامی داریم و باید ببینیم هدف چیست. من معتقدم دموکراسی ممتنع نیست اما باید مشخص کنیم، «دمو» به چه کسانی اشاره دارد. وضعیت دمو در جهان به مرور تکمیل و تثبیت شد و ایران هم راهی جز این ندارد. من زمان هاشمی گفتم، اگر فقط دو نفر یعنی رئیسجمهور و رهبری عدالت سیاسی را بپذیرند، دموکراسی تمهید میشود. در آن حالت، مکلاها دیر به بازی سیاست دموکراتیک وارد میشوند اما دموکراسی بیبازگشت پدید میآید. به باور من، حداقل مرتبه دموکراسی، ابطالپذیری و یا به تعبیری حق عزل است. اگر چنین نسبتی برقرار شد، دموکراسی پدید میآید و من به احقاق چنین حقی، خوشبین هستم.
منبع: مشق نو
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…