زیتون– در روزهای اخیر، سخنرانی عبدالکریم سروش در منلوپارک کالیفرنیا، واکنشها و انتقادهای بسیاری را برانگیخته که ناظر به بخشهایی از این سخنرانی بود.
متن پیش رو، خلاصهای از این سخنرانی است که از سوی عبدالکریم سروش برای انتشار در زیتون ارسال شده؛ با این تاکید که بخشهای مورد انتقاد و اختلاف «بیهیچ اضافه و تغییر» در آن آمده است.
زیتون امیدوار است انتشار این متن به گفتوگوهای جدیتر و مستندتری پیرامون کارنامهی آیتالله خمینی دامن بزند و پیشاپیش از نوشتههای صاحبنظران در اینباره استقبال میکند.
***
اکنون که این طفل انقلاب چهل ساله شده، رشد کرده و بزرگ شده و تمام چهره اش آشکار شده و نیکی ها و بدی هاش همه رو شده، لاجرم وقت آن هم رسیده که ما دوباره شمارش کنیم نیکی ها و بدی ها را و به روزگار گذشته نگاهی بکنیم. یک دو بیت شعر از مرحومه فروغ فرخزاد به یاد می آورم. می گوید:
چون جنینی پیر با زهدان به جنگ می درد دیوار زهدان را به چنگ
زاده اما حسرت زادن در او مرده اما میل جان دادن در او
من این انقلاب را انقلابی می دانم که زاده شده، اما حسرت زادن در او مانده، یک جنین پیراست. در این میان سه سوال را باید از یکدیگر تفکیک کرد: این انقلابی که شد خوب شد یا بد شد؟ این انقلابی که شد اجتنابپذیر بود یا اجتنابناپذیر بود؟ اگر الان شما را مخیر کنند بین شاه و خمینی کدام شان را انتخاب می کنید؟
خب موقعیت دشواری است. من می خواهم به هر سه سوال این جا خدمت شما پاسخ بگویم.
اولا این که این انقلاب اجتنابپذیر بود یا اجتنابناپذیر بود؟ به نظر من سوال بی وجهی است. هر چه توی این دنیا رخ می دهد اگر بخواهم فیلسوفانه سخن بگوییم به قطعیت می رسد تا رخ می دهد. هیچ حادثه ای با احتمال نود و نه در صد رخ نمی دهد حتما صد در صد می شود و رخ می دهد. بله ما همواره می توانیم بگوییم که اگر فلان حادثه قبلش رخ نداده بود، اگر فلان کس فلان کار را نکرده بود، اما این ها محض اگر و مگر است. این رادر مورد هر حادثه ای می توانید شما بگویید. آیا جنگ جهانی اول اجتناب پذیر بود؟ آیا جنگ جهانی دوم اجتناب پذیر بود؟ به یک معنا اجتناب پذیر بود، به یک معنا هم اجتناب ناپذیر نبود. بدین معنا اجتناب پذیر بود که اگر بعضی از حوادثی که جلوتر رخ داده بودند رخ نمی دادند، بله اجتناب پذیر بود. اما به یک معنا هم اجتناب ناپذیر بود برای آن که آن اگر ها آن چنان که ما می خواهیم محقق نشد و به نحو دیگری شد و لذا آن حادثه اجتناب ناپذیر شد.
انقلاب یک حادثه نبود که، هزاران حادثه بود. با یک انقلاب که ما طرفیم با هزاران حادثه طرفیم در سطح خود انقلاب. هر چه بود بالاخره تقارن های میمون و نامیمون در کنار یکدیگر این انقلاب را پدید آورد. انقلاب هم در اصل عبارت است از انفجار خشم، انفجار نفرت و انفجار ویران گری. عقل در انقلاب چندان شانی ندارد. بعدا انقلابیون ممکن است عاقل شوند و ممکن هم هست هرگز نشوند ، اما درحین وقوع انقلاب قوه عاقله تعطیل است و قوه محرکه و اراده خلق برای ویران کردن و درهم شکستن از همه وقت دیگر آماده تر است. انقلاب از چنین ماهیتی برخوردار است، یک ماهیت غیر عقلانی و صد در صد عاطفی انفجاری خشم آلود.
دوم این که خوب شد یا بد شد؟ ببینید انقلاب مثل یک توفانی است که می وزد، خود اون حادثه نه خوب دارد نه بد دارد. بله پیامدهایش می تواند بد یا خوب باشد. انقلاب یک امر اجتماعی است به اراده احدی نیست. این خیلی مهم است، ما نباید انقلاب را معلول اراده های فردی بدانیم. اصلا حوادث اجتماعی همان طور که جامعه شناسان گفته اند به امور پسیکولوژی یعنی روان شناسی قابل تقلیل نیست. شما نمی توانید بگویید که این حادثه که رخ داد به دلیل این بود که زید و عمر و بکر و حسن و حسین و تقی چنین اراده کردند. مثل بازار می مونه؛ دربازار قیمت ها را هیچ کسی بالا و پایین نمی بره. مردم البته موثرند، اما به اراده هیچ تک شخصی نیست. همین که مردم وارد خرید و فروش و داد و ستد و مبادله و معامله می شوند، قیمت ها بالا و پایین می رود. گویی برای خودش یک قانون مستقلی دارد، به حرف بنده و شما نیست. انقلاب ها چون یک حرکت اجتماعی اند این طورند و همواره برای خودشان یک فرمولی دارند که چرا رخ می دهند اما پیامدهایش البته می تواند این باشد که گاهی خوب می شود برای ملت و گاهی بد می شود. این را من می گویم به خاطر این که یک عده ای یقه ماها را می گیرند که شما که آن موقع بودید چرا انقلاب کردید؟ چی تون کم بود؟ آب تون نبود، نون تون نبود ؟ چه مرض تون بود که انقلاب کردید ما را به این روزگار انداختید؟ بارها من این را شنیده ام. جواب :هیچ کس انقلاب نکرد، انقلاب شد. این خیلی مساله مهمی است.
مرحوم بازرگان حرف خوبی می زد، می گفت انقلاب دو تا رهبر داشت یکی شاه، یکی آقای خمینی و واقعا درست می گفت . یعنی رفتارهای شاه یکی از عوامل بسیار موثر در وقوع انقلاب بود، بدون هیچ تردیدی. نحوه حکومت استبدادی و دیکتاتوری که او داشت ، اقتصادی که او توی مملکت آورد، سرسپردگی که به خارج داشت، ساواکی که بر مردم حاکم کرد، اختناقی که در جامعه افکند و بسی چیز های دیگر. این ها که یاد مردم نرفته بود، این ها که از حافظه جمعی مردم بیرون نرفته بود. کودتای بیست و هشت مردادی که پشت سر داشت. این ها همه موثر بود، کسی فراموش نکرده بود. به ظاهر البته این ها به زمان گذشته تعلق داشت، اما در حافظه جمعی مردم زنده و حاضر بود و خود شاه هم که بر همه این ها افزود. البته آقای خمینی هم از این جا اغتنام فرصت کرد و وارد ماجرا شد. باری این که خوب شد یا بد شد، الان معنی ش این نیست که گریبان یکی را بگیرید که چرا این چنین کردید، چرا آن چنان کردید؟ باید به آن حاکمانی گفت که برای مردم راهی جز انقلاب باقی نگذاشتند.این حرف را ما به حاکمان امروز هم می زنیم. شما اگر دریچه های سخن گفتن و ابراز وجود مردم را ببندید و نگذارید حرف شان را بزنند، نه تو دانشگاه ها، نه تو مجله ها، نه توی انجمن های صنفی، نه تو خیابون ها، همه دهان ها را ببندید یک روزی سر از انقلاب در می آورد. حتی به مصلحت خودتان هم که هست باید این روزنه ها و این دریچه ها را باز نگه دارد. من بعد از حوادث سال ۸۸ که یک نامه مفصلی به آقای خامنه ای نوشتم تحت عنوان «جشن زوال استبداد دینی» ؛به ایشان گفتم ببینید شما اشتباه می کنید ، شما دهان مردم را می بندید نمی گذارید حرف شان را بزنند، بعد جاسوس می فرستید وسط مردم که حرف های مردم را بکشند بیرون بیایند به شما گزارش های کج و معوج بدهند.
اما سوال سوم. اگر امروز مرا بین شاه و آقای خمینی مخیر کنند کدامش را می پذیرید؟ به سوالکننده باید گفت [سوالِ] شما ما را در یک دوشاخه بسیار بی رحم و قساوت آمیزی می گذارد. مگر فقط همین دو تا آپشن [انتخاب] است؟ خب صد جور دیگر می شود فرض کرد شاه، آقای خمینی، آقای بازرگان، نمی دانم اصلاح طلبانی که اکنون هستند و… اما و هزار اما اگر فرض کنیم هیچ اختیاری نداشته باشیم که جز این که یا شاه را انتخاب کنیم یا آقای خمینی را، بنده صد در صد آقای خمینی را انتخاب می کنم. چرا؟ برای این که آقای خمینی مردمی ترین رهبری بود که در تاریخ این کشور ظهور کرد. شما فقط کافی است که استقبال از او را ببینید و بدرقه از او را وقتی که مرد. ما در تاریخ ایران هیچ رهبری را نداریم که این طور توی دل مردم جا داشته باشد. شاه که هیچ چیز، پدر جد شاه هم خواب این جور پشتیبانی مردمی را نمی دیدند. مگر این که شما بگویید که مردم همه دیوانه شده بودند. این درست نیست. مردم به هر حال یک چیزی دیده بودند که این چنین به دنبال کسی راه افتاده بودند. نشان یک عشقی بود، نشان یک عاطفه ای بود که معطوف به یک رهبری می شد که دوستش داشتند، در او چیزی دیده بودند، یک عده ای به حساب این که رهبر است، یک عده ای به حساب این که پسر پیغمبر است، یک عده ای به حساب این که مرجع تقلید است و … بالاخره این موقعیت را در دل ها پیدا کرده بود، چه وقتی که آمد و چه وقتی که رفت. خمینی با سواد ترین رهبر این کشور بوده تا کنون، از ایام اولیه حکومت هخامنشیان، پادشاهانی که ما داشتیم تاروزگار حاضر ، هیچ کس به لحاظ علمی به پای او نمی رسید. چرا؟ برای این که خمینی اولا فقیه درجه اولی بود ، عرفان هم خونده بود، فلسفه هم خونده بود. شاه ما، شاه قبل از آقای خمینی کی بود؟ یک جوان بیست ساله که از سوئیس بلند شد آمد ایران پادشاه شد. بعد از پادشاهیش که درس و مکتب و مدرسه ای نبود. قبلش هم می شود گفت حداکثر یک دیپلم. پدر او که اصلا شهره است در بی سوادی. پادشاهان قاجار چه طور؟ پادشاهان قبل از اون ها چی؟ این ها را همه می دانیم ما. تواریخ برای ما نوشته اند، این ها خواندن و نوشتن بلد نبودند. در تاریخ ما آقای خمینی واقعا یک نمونه بی نظیر بوده در مقام حکومت داری. این را در قیاس با شاه می گویم. در جواب آن سوال می گویم. اگر شما ما را در یک اختیار دو شاخه ای و بی رحمانه ای قرار بدهید که راه سومی نداشته باشد، این طرف می چربد. البته هر دو تا مستبد بودند، شاه و آقای خمینی و این استبداد کار ما را خراب کرد.
سوم این که خمینی سابقه خوبی داشت. یعنی در گذشته او هیچ چیز ناپاکی وجود نداشت ، نه مال مردمی را خورده بود، نه آدمی را کشته بود، نه تجاوزی به حق کسی کرده بود، هیچ کدام این ها نبود و از یک زمینه چهارمی که مرد شجاعی بود، می آمد. ما آدم شجاع تو تاریخ خودمان کم داشته ایم. آدم قلدر داشته ایم،آدم کش داشته ایم، ولی شجاعت یک فضیلت اخلاقی است، آن چیز دیگری است، این غیر از این است که شما زورتان زیاد باشد، خب نادر شاه هم آدم قلدری بود. ولی شجاعت مقوله دیگری است. دوستان ما که در زمان شاه بودند، اختناق و خفقانی را که در زمان شاه بود و کسی جرات سخن گفتن نداشت، می توانستند درک کنند که یک کسی از قم بر می خواست و فریاد می کشید و مقابل حکومت شاه می ایستاد و صریحا می گفت من سینه ام را برای سرنیزه های شاه آماده کرده ام، این چه میزانی از شجاعت لازم داشت. البته اگر یک رشته شرایط در کشور پدید نیامده بود، خمینی موفق نمی شد، ولی او هم سهم خودش را الحق خوب ادا کرد. یعنی حرفی زد و پای او ایستاد. پس این که اگر ما شاه را می خواستیم یا آقای خمینی را،اصلا جای مقایسه نیست.
الان وقتی که ما مجموع پیامدهای این انقلاب را می بینیم، دل خوشی نداریم. بنده خودم یکی از منتقدانش بوده و هستم و چون من بسیار. اما حالا این از کجا شروع شد؟ به قول یکی از فیلسوفان پایان همیشه در آغاز وجود دارد. ما یک مثالی داریم در فارسی می گوییم سالی که نکو است از بهارش پیدا است. پایان در دل آغاز وجود دارد، یعنی آغاز را وقتی بشکافی یعنی اجازه بدهی که شکفته شود، آن گاه می توانید بفهمید در دل او از ابتدا و از اصل چه بوده است.
آقای خمینی و روحانیت چرا مخالف شاه بودند و این در افتادن شان برای چی بود؟ در افتادن آقای خمینی با شاه نه روشنفکرانه بود ، نه از موضع چپ بود، هیچ کدام این ها نبود. یک برخورد صد در صد فقهی و دینی بود. این خیلی مهم است که ما بدانیم روحانیت ما چرا حکومت شاه را قبول نداشتند. این ها قبول نداشتند برای این که می گفتند به ظواهر شرع عمل نمی کند . اصلا مساله استعمار و استثمار و این چیزهایی را که روشنفکران چپ می گفتند، در گفتار خمینی و هیچ یک از روحانیت قبل از انقلاب. این حرف ها نبود. دعوای روحانیت با شاه این بود که چرا شما به بهائیان اجازه فعالیت دادده اید؟ دوم این که اگر یادتان باشد آقای خمینی اعلامیه داد و گفت رای زنان و ورودشان در انتخابات خلاف اصول محکم اسلام است.
خواسته روحانیت همین بود که چرا ظواهر احکام شرع توسط حکومت مراعات نمیشود.وقتی هم که آقای خمینی به رهبری رسید و قدرت سیاسی را به دست گرفت، گفت: وقتی که تمام احکام اجرا اسلام اجرا شود، آن گاه مسئولیت ما پایان یافته است. انقلاب بهمن ۵۷، انقلاب دینینبود، انقلاب فقهی بود، این خیلی مهم است. روحانیت ما خیلی دین شناس نیست، فقه شناس است. از دین به معنای جامع چیز چندانی نمی داند. آن چه که می داند فقه است. با حکومت شاه هم در پیچیدند چون ظواهر فقهی عمل نمی شد. انقلاب اسلامی پیروزی شیخ فضل الله نوری بر آیت الله نایینی بود. پیروزی شیخ فضل الله نوری بر آخوند ملا محمد کاظم خراسانی بود. یک انقلاب ضد مشروطه بود. تمام آن چه که مشروطه بافته بود این ها رشته کردند، آگاهانه رشته کردند. یعنی آقای خمینی و تابعانش و همراهانش و مریدانش آگاهانه به دنبال این بودند که تمام اختیارات را در دست بگیرند و همه آن چه که به نام مشروطه نوشته شده و پدید آمده را محو کنند و از بین ببرند. همه چیز مشروطیت را این ها از میان برداشتند. شیخ فضل الله نوری واقعا پیروز شد. یک بار اسم ملا محمد کاظم خراسانی به زبان آقای خمینی نیامد. یک بار اسم نایینی به زبان خمینی نیامد. شما این ها را به تصادف نبینید.
از یک فقیهی مثل آقای خمینی با توضیحاتی که دادم، شما غیر از اینکه محقق شد، چه انتظاری دارید؟ یک کسی که فقهی خوانده و اکنون هم که قدرت به دست او رسیده تکلیف خود می داند که این فقه را اعمال بکند. من همه تاسفم این است که ای کاش این فقه زنگ نزده بود، ای کاش غبار نگرفته بود، ای کاش پالوده بود، ای کاش پیراسته بود، ای کاش اجتهاد شده بود، باز ما این وضعیت را نداشتیم.
یک نکته دیگر را هم من بگویم. این فقه ما و مخصوصا عرفان ما متاسفانه، که آقای خمینی هم خیلی غوطه خورده بود در او، نسبت به جان مردم خیلی بی اعتناست. درست است که ظاهرا اسم حرمت ناموس، حرمت عرض، حرمت آبرو، حرمت جان، حرمت مال مردم را می برند ولی پرانتزهایی وجود دارد در این احکام که مباح می کند همه این ها را مثل آب خوردن. مهم این است که به دست کی بیفتد و چگونه این شمشیر را بگیرد و به کار ببرد.
این فقهای ما، علی الاغلب، نه تاریخ اسلام می دانند، نه تاریخ ایران می دانند ، نه فلسفه می دانند، نه تفسیر قران می دانند ، نه علم اخلاق، فقط فقه خواندند. یک فقه غبار گرفته، استخوانی شده، بدوی کهن که با او فقط می شود آدم کشت، فقط می شود تبعیض آورد، فقط می شود به مردم زور گفت. این فقه اگر یک فقه روشنفکرانه بود، اگر حقوق بشر در آن تزریق می شد، همان طوری که اواخر عمرش مرحوم آقای منتظری متوجه شده بود خیلی راحت ترمی شد باهاش طرف شد. این فقهی که جز بر تبعیض بنا نشده و بعد از انقلاب هم یک تبعیض بهش اضافه شد تبعیض بین زن و مرد، تبعیض بین کافر و مومن، تبعیض بین بنده و ارباب، تبعیض بین انقلابی و ضد انقلاب، این هم اضافه شد.
من در سخنان قبلیم گفته بودم انقلاب اسلامی تئوری نداشت، واقعا هم تئوری نداشت، اما حالا می خواهم این را بگویم :چرا تئوری داشت تئوریش همین فقه بود، این فقه بدوی. شما فکر می کنید یک فقیهی با این فقه ، با آن موازین ، با آن محتویات، با آن پیشینه فکری وقتی سر کار بیاید چه خواهد کرد؟ از آن چه انتظاری می توان داشت و چه آینده ای برای این مجموعه می توان متصور شد؟ اگر در بر همین پاشنه بچرخد، مردم ما روی خوشبختی نخواهند دید و تاریخ ما این دوران را به منزله یک دوره سیاه رقم خواهد زد. اما اگر ما دعا کنیم و خدا عقلی به رهبران ما بدهد و این ها با عاقلان بنشینند گفتگو کنند، مشاوره کنند وعقلانیتی حاکم بشود( آنگاه روی بهبودی را خواهیم دید)، واقعا چیزی که ما تو کشور کم داریم همین عقل است. عقلی که استبداد را کنار بزند و سرکوب کند.
باری ما گرفتار این استبداد شدیم که من نامش را می گذارم استبداد تکلیفی. شاهان گذشته اگر استبداد می ورزیدند، استبداد را حق خودشان می دانستند، اما این ولی فقیه وقتی استبداد می ورزد، استبداد را تکلیف دینی خودش می داند، اگر نکند گناه کرده. ما گرفتار یک چنین استبداد بی رحم تکلیفی فقیهانه ای شدیم که راه خروج او را فقط باید با دعا و توسل به اولیا خداوند پیدا کنیم.
32 پاسخ
تعریف از سواد و فلسفه و عرفان دانی خمینی مثل وصله ناهمرنگ در این مقاله است ” من هر چه فکر میکنم که از شخص نکته سنجی مثل سروش این قضاوت سست صادر شده در مورد ادمی که امروز داریم نتایج خطاهایش را میبینیم جز اشتباه که ممکن است از هر کسی بعضی وقتها سربزند چیز دیگری نیست ” فکر میکنم اقای ابراهیم نبوی بهترین دلایل را در مورد این اشتباه اقای سروش متذکر شده .
جناب سروش،
شما حتی پس از ابراز نظرت در فاصله پس از آن به خودت زحمت ندادی تحقیق کنی تا بفهمی شاه به زبانهای فرانسه و انگلیسی همزمان امتحانات ( معادل دیپلم) را در سوییس داد. به ایران آمد و در ایران از دانشکده افسری ( که هنوز هم در ایران جز تحصیلات دانشگاهی محسوب می شود و اکنون پذیرشش کنکور نیاز دارد) با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شد.
جناب سروش در ترازوی سنجش سختی سواد آموزی فقط یک ترم تحصیل شاه در سوییس به تمام تلاش خمینی در عمرش برای فهمیدن می ارزید. پس به چه مدرک و دلیلی حتی در داشتن دیپلم شاه سابق تردید می کنی. گیرم نمیدانستی پس از آن چرا تدقیق نکردی؟ آن فاکت ها که شما برای محبوبیت بر شمردی را رهبر کره شمالی سه چندان هم دارد و اگر امروز بمیرد چنان بدرقه ای بشود که افتخار شما به بدرقه خمینی جلویش لنگ بیاندازد. آقای سروش این همه ندانستن و سطحی نگری من را به یاد معلم های تعلیمات دینی کم مایه ی دوران راهنمایی می اندازد. جالب است بدانید پدر همان شاه که شما او را بی سواد میدانی حتی با بی سوادی چنان درایتی داشت که زمانی که ایران یک شاهی عایدات نفت نداشت فقط با مالیات عامه ارتش درست کرد. راه آهن کشید و مدرسه و دانشگاه ساخت ، توجه کنید: بدون پول نفت!!!
و البته خیلی چیزهای دیگر … و جالبتر آنکه نه تنها بنیاد آن چیزها تا امروز همانطور مانده که حتی از نظر فیزیکی و سخت افزاری هم هنوز بالغ بر ۶۰ درصد مربوط به همان دوران است ، نگاهی به ساخت و ساز ارتش و سیستم ریلی ایران بیاندازید. جناب سروش بروید ببینید که شاه فارغ التحصیل دانشگاه افسری هست یا نیست .
اگر بود عذرخواهی کن
آقای سروش شما بدون مطالعه در مورد تحصیلات شاه فقید اظهار نظر کردید. امیدوارم بقیه مطالبتان هم بی مطالعه نباشد. من البته مدیون شما هستم چون با توجیهات دست پایینی که در کتابهای تعلیمات دینی دوره دبیرستان برای اثبات خدا نوشتید، من به فکر افتادم و یاد گرفتم که خودم دنبال فهم مطالب باشم.
من دقیقا” مثل شما…
جناب فیلسوف! آمدی بقول خودت رفوه کنی کلا” دریـدی!
ازاستقبال مردمی در بدو وردش واز ارتحال اش گفتی! لیکن از عدم شناخت مردم از روحانیت دقیقا” از روی عمد مطلبی نگفتی ! چرا؟
درهمین خلاصه ای که برای چاپ دادی حداقل ۲ بار از مرحوم مهندس بازرگان نام بردی لیکن نظر آن مرحوم راجع به ولایت فقیه را به عمد نگفتی! چرا؟
کشور بخاطر بعضی از نارسایی ها درحال عصبانیت است واین را هم هر کودک دبستانی بخوبی می تواند تشخیص بدهد مطرح کردن این موضوع که گفتی از برای چه بود؟
تو که ادعای دوستی با جناب مصباح یزدی داشتی و داری فرار کردنت بهر چی بود؟
واما…شما سایت وزین زیتون، ازبرای چی کل سخنرانی این جناب فیلسوف را نگذاشتی که مردم خود بخوانند و قضاوت نمایند؟! کار زشتی کردید…
نه تنها جمله آخر، بلکه کل مصاحبه طنز است و ملت نگرفته اند و فکر کرده اند که مصاحبه واقعی است!
آقای سروش با بعضی موضع گیری های درست و منصفانه در برابر ستمگری های استبداد دینی حاکم بر کشور و بد اندیشی و بدکاری رهبر کنونی و کارگزاران بی صداقت و نادرستکار آن قدری اعتبار در اذهان برای خود کسب کرده بود، که با این سخنرانی ناپخته و پر تناقض یکسر بر باد رفت. افزوده بر تحریف بسیاری از حقایق در گفتار او، یکی از دوبیت نقل شده از زنده یاد فروغ فرخ زاد را هم با نوعی تحریف آورده است. او در آغاز سخنرانی برای نشان دادن سرشت انقلاب ایران از مثنوی استادانۀ “مرداب” فروغ در مجموعۀ “تولدی دیگر” دو بیت وام گرفته است. بیت نخست درست و بدون دستکاری نقل شده است: چون جنینی پیر با زهدان به جنگ/ می درد دیوار زهدان را به چنگ. ولی در نقل بیت دوم امانت رعایت نشده است.
صورت درست آن بیت در مثنوی “مرداب” چنین است: زنده اما حسرت زادن در او/مرده امّا میل جان دادن در او. حال آنکه آقای سروش بیت مورد بحث را به شکل زیر نقل کرده است:
زاده امّا حسرت زادن در او/ مرده امّا میل جان دادن در او. می بینیم که در روایت سروش از بیت مورد بحث “زاده” جایگزین “زنده” شده است. این تحریف هرچند کوچک، به اعتقاد من دستکاری ناروایی است که از شخص شعر دان و شعر شناسی چون جناب سروش که باید احترام جایگاه شعر و شاعر را بیشتر از دیگران نگاه دارد انتظار آن نمی رود.
آقای سروش به امامش که میرسد مثل جریان برق غیر مستقیم با فرکانس بالایی دایما تغییر مسیر می دهد. حرفهایش بسیار ورای بر شمردن نقاط ضعف و قوت خمینی بود. او چون عاشقی است که از معشوقش جفا دیده و شایدم هم یک نه شنیده. دایم نعتش می کند ولی یاد آن جفا که میافتد راه ذم در پیش میگیرد. شاید بهتر باشد او از یکی از سرویس های رایج در محل اقامت خود بهره مند شود تا با خود کنار آمده به یک درک معقول از تمایلاتش برسد و سپس وارد چنین بحث هایی شود.
البته الباقی حرفهایی که زده با عقل و منطق و سیر وقایع جور است و واقعا نوعی دیگر از نگرش به تاریخ معاصر را ارایه می کند. علیرغم اینکه از نخوت اسلامی، سابقه انقلابی گری و سبقه بازاری او گریزانم ولی باید اعتراف کنم که خلقی می توانند از دیدگاه هایش بهره مند شوند با اندکی احتیاط.
این هم که نوشتید ایشان شجاعت داشتند، همین اندازه یاداوری کنم که آقایان علما برای اینکه حکومت ایشان را «نیازارد» اعلام کردند که او مرجع است.
از قضا وی خوب میدانست که شاه در این باره حواسش جمع است، با آخوندی در آن سطح برخورد نمیکرد. سرکوب ۱۵ خرداد هم کار علم بود البته با اجازه شاه.
بی پروا بود، یعنی هزینه های مالی و جانی و حیثیتی از حساب مردم برایش اهمیتی نداشت.
دلاوری ویژگی های خود را دارد.
۳. از انوشیروان کتاب هایی به عربی ترجمه شده. بنوشته استاد محمدی ملایری (در کتاب تاریخ و فرهنگ ایران در دوره انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، شماره جلد و صفحه اش یادم نیست)، نزد عربهای اهل فرهنگ و ادب (بنظرم منظورشان عرب شدگانی چون مصریان و لبنانی ها باشد) پس از علی بن ابی طالب برترین شخصیت خسرو انوشیروان است. کتاب هایی از ایشان به عربی ترجمه شده (توسط کسانی چون روزبه یا ابن مقفع). از اردشیرساسانی هم عهد (منش و پیمان) اردشیر که بگونه ای میتوان قانون اساسی ساسانیان شمرد به عربی ترجمه شد.
موضوع محدود به اینها هم نبود. هر شاهنشاه می بایست متنی را بعنوان آیین شهریاری را مینگاشت و برای پسینیان میگذاشت. آنکه تازه به شاهنشاهی میرسید نیز میبایست منش شهریاری خود را در آغاز فرمانروایی اش مینوشت و اعلام میداشت؛ در واقع دکترین خود را ! بیسواد بودند یعنی چه؟!
انوشیروان آن اندازه دانش داشت که سازمان و ساختار فرمانروایی قلمرو پهناور ساسانی را با ده ها سرزمین و قوم بکلی اصلاح کرد، همچنین ساختار و نسبت ها در خراج را. خمینی چه اطلاعات و دانشی در این زمینه داشت؟
بیش از این جای نوشتن نیست.
خمینی اگر دانشی آنگونه که نوشتید داشت چرا دست به دعا میشوید که از شر اثرهایش آسوده شوید؟ اگر او را دانش و علمی برابر ادعای شما بود این حرف شما چه معنی دارد که « از یک فقیهی مثل آقای خمینی با توضیحاتی که دادم، شما غیر از اینکه محقق شد، چه انتظاری دارید؟» ! ما انتظاری نداریم ولی مگر قرار بود وضع کشور را بهتر نکرده به این بدی کند ؟
نسخه ای نوشتید که « راه خروج او را فقط باید با دعا و توسل به اولیا خداوند پیدا کنیم » ! چه «فقط»ی نوشتید !
همنیشینی ، هم صحبتی و آمیزش با آخوندها گویا اثرهای بلندمدت خود را بر ذهن شما گذاشته است.
ناگفته نماند که برخی از سخنانتان درست و متناقض با ادعاهای مطرح شده بود !
در انتظار کارهای خوب شما هستیم. خواهشمندم موضع ما را ضعیف نکنید.
۲. اثر خدمت های رضاشاه بیسواد و نامردمی با اثرهای خمینی باسواد و مردمی روشن تر از آن است که بشود وارونه جلوه داد ! در این سالها ندیدم در جایی نامی از رضاشاه ببرند ولی حاضران خدابیامرز و روحش شاد نگویند (با همه خطرهایی که هست) !
ناگفته نماند که من نیز به او انتقادهایی دارم؛ پسرش را که قبول ندارم. کار رضاشاه تنها ساختمان و راه نبوده، به آدم درسخوانده و نیروی کارامد و سازمان و… نیز نیاز بود !
خدا همان بیسواد نامردمی را بیامرزد و از باسواد و مردمی شما نگذرد ! بیندیشید و دریابید که هر یک چه ایران و ایرانی را تحویل گرفتند و چه ایران و ایرانی را گذاشتند و رفتند ! هنوز از خدمتها و زیرساخت های رضاشاه ساخته بهره مندیم. خمینی چه خدمتی به مردم کرد که شما او را مردمی ترین رهبر در تاریخ ایران میخوانید؟! سخن و داوریتان مقیاس و معیار درست و منصفانه ای ندارد.
مردم از شدت دافعه شاه به سوی خمینی رانده شدند. نه اینکه خمینی چنان جاذبه ای داشته. شاه جز آخوند کسی را باقی نگذاشته بود.
آنها که به تشییع جنازه خمینی رفته بودند را دیدید، ولی آیا آنها که نرفته بودند و از او بیزار بودند را هم دیده اید که مقایسه و داوری میکنید؟ شما آن سو بودید و ما این سو! آن سو را می دیدید ولی از این سو خبر نداشتید و متاسفانه هنوز هم ندارید !
بسیاری از شاهان ایران (و دیگر سرزمینها) دانشور نبوده اند، نه همه !
خمینی را که نباید با داریوش هخامنشی و شاهنشاهان اشکانی و اردشیر ساسانی سنجید. کسی را در پایان سده بیستم میلادی با آدمهای ۲۰۰۰ سال پیش که نباید سنجید.
درست است که این یکی عرفان ابن عربی و فقه جامعه ۱۴ قرن پیش حجاز را میدانست و آنها نمیدانستند(!)، ولی اینها چه اثر مثبتی در فرمانروایی داشته که معیار داوری باشد؟
سواد ودانش هرکس را باید با جایگاه شغلی او در نظر گرفت و ارزیابی کرد. فقهی که خودتان آن را نکوهش کردید بچه درد حکومت در این روزگار میخورد، جز بگفته خود شما آدمکشی؟ دانش فرمانروا باید علمی باشد که بدرد فرمانروایی بخورد. خمینی اگر علمی داشت که کشور به این وضع دچار نمیشد.
سلام. در دوسه بخش مینویسم :
1. معیار مردمی بودن آیا این است که توده های عوام دنبال جنازه کسی راه بیفتند؟! دنبال آدم عوامفریب و جنازه اش توده های ناآگاه راه می افتند. کافی است عمامه ای را روی نعش و تابوتی ببینند!
آقای سروش غافلند از این که درهمان حال ده ها میلیون نفر که دنبال جنازه خمینی نرفتند نفرین و لعنتش میکردند. چشم شما یک سوی قضیه را دید ! از تاریخ دورتر که بگذریم، آیا خمینی از کریم خان زند، امیرکبیر یا دکترمصدق مردمی تر بود؟
جالب و اندوهبار این است که پس از کشته شدن امیرکبیر توده های ناآگاه نه تنها برایش سوگوار نشدند و در پی جنازه اش راه نیفتادند ، در مسجدها شیرینی پخش میکردند، آخوندهای بگفته سروش مردمی (!) بر منبر نفرینش میکردند و برای کشته شدنش شکرگزاری ! دکتر مصدق سرآخر غریبانه در زندانش مرد ! تنها چند تنی پس از مرگش حاضر شده بودند. در میان مردم بازتابی نداشت ! براستی چه کسی مردمی بود؟ با کدام معیار؟
آقای سروش ! همان مردمی که دنبال جنازه خمینی راه افتاده بودندو آنها که پیشتر و بیشتر از آن به استقبالش رفته بودند، امروزه درباره اش چه میگویند؟ آیا حرف شما را تایید میکنند؟ اینجا نیستید ولی رسانه ها را که در اختیار دارید.
آنها که در پی جنازه اش راه افتاده بودند ناآگاهانی بوده اند که امروزه سخت پشیمانند؛ از خمینی و سپاه و حکومت و جانشینش بیزارند، حتا از دین و فقهش متنفر. ولی شاید نمیدانید که درباره شاه و بختیار (بدرستی یا نادرستی) چه میگویند. اگر جنازه محمدرضاشاه را بیاورند آیا میدانید که پیروان دیروز خمینی چه خواهند کرد؟ درباره رضاشاه چه بگویم که حق مطلب ادا شود؟
کاملا باهاتون موافقم یک نفر این نقاب را باید کنار میزد و چه کسی بهتر از خودش
خمینی یک کودک ۷۵ ساله بود که به قدرت رسید و تا آخر یک کودک ماند.
۱- سروش از دوستداران خمینی بود و این را وی کتمان نمی کند ۲- جمله آخر او دال بر این است که فقط خدا می تواند ما را از این وضعیت پیچیده نجات دهد و اصلا به این معنی نیست که با دعا وضع را عوض کنیم . این را از تمامی نوشته های وی در خصوص دعا و توکل و … می توان فهمید . کسانیکه با نوشته های او آشنا نیستند از روی غرض یا ندانستن این معناهای ظاهری و در واقع بی معنا را به آن نسبت می دهند . ۳- استبداد تکلیفی با استبداد ایدئولوژی این تفاوت را دارد که امری درونی و الهی است و بنابراین بسیار نیرومند تر و خطرناکتراست . ۴- مقایسه خمینی با دیگر رهبران از طریق دو صفت سواد فقهی ، فلسفی ، و دو صفت عملی یعنی عارف و شجاعت بصورت نسبی است . سواد را امروزه این نمی دانند و بعلاوه حکمرانی امروزه با فقه و فلسفه میسر نیست . هرچند در قیاس با گذشته شاید قابل قبول باشد . در خصوص عرفان و شجاعت نیز وضع به همین منوال است . این معیارها برای حکومت داری امروزی نیست . هرچند جای خالی عدالت در این میان خالی است . بعلاوه ما اگر از کوروش بگذریم حداقل در تاریخ یک شاه داریم که خدماتش و برخی فضایلش قابل انکار نیست و آن کریم خان زند است که برخلاف تمامی پادشاهان خود را نه شاه که وکیل الرعایا می خواند .۵-نکته دیگر تاریخی دیدن امور است . شما آلان این ور تاریخ نشسته اید و می خواهید چهل سال قبل را قضاوت کنید . قضاوت شما وقتی درست است که خود را در آن زمان بگذارید . نمی خواهم بگویم که هر کاری که در قبل شده مجاز است و نمی توان آنرا نقد کرد اما نباید بصورت انتزاعی و مجرد حوادث را خارج از زمان و مکان خودش دید . امروزه پس از دیدن نتایج اعمال چهل ساله حکومت ساده است که قضاوتش کرد و ساده است که گفت نباید از آن در چهل سال پیش حمایت کرد . اما این حکم نتیجه چهل سال رفتار است . ۶- نقدهایی که از سروش می شود متاسفانه تمام نقدهاییکه به شخص خمینی و حکومت دینی و فقهی زده است را نادیده می گیرد و این انصاف نیست . ۷- شاید می شد که به طریقی دیگر خود را از این دیالمای شاه و خمینی نجات داد اما این شاید انتزاعی و غیر واقعی است . آنچه که اتفاق افتاده همین چهل سال ناگوار است . شاید سروش می توانست پاسخی دیگر به این سوال بدهد . اما اشتباه کردن مال انسان است .
سخنانی سراسر ضد و نقیض .الحق از کوزه همان برون طراود که در اوست
البته خدعه خمینی هم بی تأثیر نبود. آنچه می نمود نبود و نشد.
سروش گفته “ایشان شجاعت داشت.” – آقای سروش! دروغهای پاریس ایشون چی بود پس؟ فرد دروغگو که شجاع نیست.
آن جمله دعایی آخر، طنز ست.بعضی ها نکته را نگرفته اند و خیال کرده اند دعای واقعیست!!
همه این سخنرانی یکطرف جمله آخر آن هم یک طرف. این جمله به صراحت نشان دهنده علم و فهم سروش از دنیا و مسایلش می باشد. من یکی که واقعا به داشتن چنین فیلسوفی افتخار میکنم. آخر کدام دانشمندی به عقلش میرسد که راه خلاص شدن از یک حکومت دیکتاتوری مذهبی عقب مانده دعا کردن باشد. نعوذ بالله
سروش در کتاب «قصه ارباب معرفت» زبان تحسین از سید روحالله خمینی گشود و نوشت «امام خمینی را پیش از شریعتی شناختم. وقتی دانشآموز دبیرستان بودم، پس از رهایی امام از زندان در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او به حتم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک میدیدم. سالیان بعد در دوران دانشجویی کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم.»[۹] وی بعدها در مورد خمینی گفت او شخصاً آدم خوبی بود، اما نظریات نادرستی داشت. به علاوه او از سرکوب مخالفان خود ابایی نداشت. همچنین او برای زندگی فردی انسانها ارزشی قائل نبود، زیرا آن را منبعث از ارادهٔ پروردگار میدانست.[۱۱][۱۲].پایان در دل آغاز وجود دارد، یعنی آغاز را وقتی بشکافی یعنی اجازه بدهی که شکفته شود، آن گاه می توانید بفهمید در دل او از ابتدا و از اصل چه بوده است.
“استبداد تکلیفی” هم همان استبداد ایدئولژی است آقای فیلسوف! توجیه نفرمایید! بس است! ترم جدید نسازید! کمونیسم، فاشیسم، اسلامیزم، ریشیسم، اینها همه ریشه در ایدئولژی دارند. هر نوع ایدئولژی که بخواهد بین آدمها فرق بگذارد و آزادی انتخاب را بگیرد منتهی به استبداد میشود. و آن کسی که عامل اینکار شود دیکتاتور است، چه خمینی، چه استالین! بس است این توجیه گریها!!!
“استبداد تکلیفی” هم همان استبداد ایدئولژی است آقای فیلسوف! توجیه نفرمایید! بس است! ترم جدید نسازید! کمونیسم، فاشیسم، اسلامیزم، ریشیسم، اینها همه ریشه در ایدئولژی دارند. هر نوع ایدئولژی که بخواهد بین آدمها فرق بگذارد و آزادی انتخاب را بگیرد منتهی به استبداد میشود. و آن کسی که عامل اینکار شود دیکتاتور است، چه خمینی، چه استالین! بس است این توجیه گریها!!!
خمینی قبل از انقلاب شغلی نداشت که بتوان او را پاک خطاب کرد. مقایسه کارنامه ۴۰ سال حکومت ولایت فقیه با ۴۰ سال حکومت پهلوی میتواند درست باشد. راه خروج از استبداد توسل به دعا و ۱۴ معصوم و دخیل بستن نیست. اول باید قبول کنیم که اشتباه کرده ایم. رسیدن به دمکراسی فقط در یک حکومت سکولار امکان دارد. و در چنین حکومتی دخیل بستن و جن گیری کاربردی امکان ندارد
ایشون واقعا فیلسوف هستن واقعا اگاهن واقعا با سوادن ؟ من فقط یک نکته بگم اول مطلب ایشون میگن اقای خمینی باسوادن بعد تعریف میکنن که سواد چیسست. اقای خمنی انتخاب میکنن که با سوادن و سواد یعتی فقه ایشون میدونستن عرفان و فلسفه بسیار خوب ظرشونو گفتن عالی تا اینجا درسته شما جلوتر که متنو میخونیین گفتن خوب معلومه که نتیجه فقه و استبداد فقهی میشه این روزگار ما نمیشه بیشتر از این انتظار داشت اینم درست چرا فقه جواب نمیده چون فقیهان نه تاریخ اسلام میدونن نه حتی تفسیر قران و جالبترین نکته از نگاه من میگه فلسفه هم نمیدونن ؟!!!!!!!!!! جناب فیلسوف جناب سروش اول میگی خمینی فلسفه میدونست بعد میگی فقیهان چیزی نمیدونن؟ بعد میگی با سوادن ؟ خودت واقعا بخون ببین چی گفتی تکلیفت با خودت روشن نیست واقعا متاسفم برای این ملت البته از دیدگاه شما امت
هیتلر هم بسیار محبوب بود هم در بین قوم خود محبوب بود و هم در جوامع دیگر محبوب بود ( به عنوان مثال به گواه تاریخ در بین ایرانیان درآن عصر محبوبیتی داشت) آیا محبوب بودن یک رهبر کاریزماتیک دلیل بر برتر بودن اوست؟
مثال دیگر احمدی نژاد است، او هم بسیار محبوب بود دربین بعضی اقشار مردم (و البته هنوز هم هست) آیا این هم دلیل بر درست بودن او می شود؟
هیتلر هم بسیار شجاع بود ولی ای کاش ترسو تر بود کمتر جنایت می کرد. شجاعت بسیار که همراه با جنایت بشود ضد ارزش است.
احمدی نژاد هم ظاهرا شخص باسوادی بود و تحصیلات دانشگاهی عالیه داشت ولی دیدیم چه بلایی بر سر کشور آورد.
آنچه مهم است شعور و درک درست است و انسانیت و اخلاق وگرنه بسیاری انسان های باسواد و شجاع که جز زشتی نیافریدند.
بسیاری از رهبران پوپولیست و کاریزماتیک می توانند توده های مردم را مسحور خود کنند و جنایات بسیار بیافرینند. در حالی که بسیاری از رهبران اخلاقی دنیا مانند امامان شیعه یاوران زیادی نداشتند و تنها بودند.
سلام، ابتدا از سایت زیتون تشکر می کنم که همیشه در تنویر افکار عمومی تلاش کرده است و همه ی صداها در اینجا شنیده می شود.
با خواندن این متن حداقل برای من روشن شد که آقای دکتر سروش چی گفتند و البته در این مدت برای عده ای هم فرصت پیش آمد تا دق ودلی خود را خالی کنند!
البته خود آقای سروش هم به پرسش کننده گفته که مرا در یک دوراهی بی رحم قرار دادی یعنی جناب دکتر از هیچکدامشان دل خوشی ندارند ولی خوب اگر فقط قرار است بین این دو یکی را انتخاب کرد ایشان آقای خمینی را انتخاب کردند و دیگرانی که از این انتخاب ناراحت شدند خوب آنها شاه را انتخاب کنند اتفاقی نمی افتد! ولی آقای دکتر سروش انقدر انصاف داشتند که در ادامه انتقاداتی که به آقای خمینی و فقه کرده اند حتی خود سلطنت طلبها نکردند!
در پایان فقط این جمله را اضافه کنم که شاهی که دوبار از مملکت و وطنِ خود فرار کند و تا پای جان دربرابر آن دفاع نکند که شاه نیست! به قول معروف یه بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک …
جناب سروش آب ریخته را نمی شود جمع کرد. با آن صحبتهایی که در مورد سواد و حکومتداری خمینی و مقایسه او با حاکمان ایران از قدیم و دیگر کشورها به میان آوردید حالا اگر صد بار هم بیایید و بخواهید با توضیحاتی به خیال خود موضوع را رفع و رجوع کنید شدنی نیست. مطمئن باشید اکنون با طرح مکنونات قلبی خود در مورد خمینی که در واقع توجیه اعمال خودتان و یاری او در اوایل انقلاب بود افکار عمومی ایرانیان و مخصوصا تحصیل کردگانی که شاهد فلاکت امروز ایران و ایرانی هستند شما را نخواهند بخشید. اگر تا قبل از این هنوز افرادی در مورد شما تردید داشتند بعد از این اظهار نظر صریح دیگر همه چیز روشن شد و شما در تاریخ معاصر از یاران خمینی و تایید کنندگان جنایات او قرار گرفتید.
آقای خمینی و روحانیت چرا مخالف شاه بودند و این در افتادن شان برای چی بود؟ در افتادن آقای خمینی با شاه نه روشنفکرانه بود ، نه از موضع چپ بود، هیچ کدام این ها نبود. یک برخورد صد در صد فقهی و دینی بود.
پرسش این است که اصلا میتوان از صددرصد در علوم اجتماعی حرف زد؟ جناب سروش این حرف با کدام منطق میخواهد؟ برخورد صد در صد فقهی و دینی!! میشه اینطور چیزی؟ چطور اندازه گرفتی؟ اصلا میشه اندازه گرفت؟ بعدی چقدرش دینی و چقدرش فقهی بود؟ این حرف عامیانه نیست؟
من با یک نکته سروش درباره خمینی موافقم. خمینی (متأسفانه) محبوب ترین رهبر در تاریخ ایران بوده است. همچنانکه یکی از زیرک ترین ها در تحکیم حکومت خودش با استفاده به موقع و بجا از آن محبوبیت مردمی. همچنانکه جمهوری اسلامی هم مردمی ترین حکومتی ست که تا کنون در ایران به روی کار آمده است. اما…اگر بپرسیم علت آن محبوبیت چیست، قضیه روشن می شود: علت همآنا وجود رهبر سلبی انقلاب، به قول بازرگان، یعنی شاه است. شاه سابق خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، خمینی و روحانیت را تنها جایگزین ممکن برای حکومت خود ساخت. سلطنت طلبانی که اکنون دوباره جان گرفته و هل من مبارز می طلبند، هرگز این پرسش را از خود نکرده و نمی کنند که، چرا ایران ِ هفتاد و دو سال پس از مشروطیت که یکی از پیآمدهای مهم آن تضعیف نقش روحانیت مرتجع بود، به یکباره طی دو گام، یکی در خرداد ۴۲ و دیگری در بهمن ۵۷، یک آخوند از دنیا بی خبر را در رأس یکی از بزرگ ترین و مردمی ترین انقلاب های تاریخ معاصر نشاند؟ پس پهلوی ها چه نوسازی یی کرده بودند که ایران ۵۷ کمابیش مدرن شده ،گام بلندی به واپس برداشت و به پیش از انقلاب مشروطه که سهل است، به دوران خلافت صدر اسلام بازگشت؟آن ها باید از خود بپرسندکه به راستی در آن هفت دهه پس از انقلاب دوران ساز مشروطه بر ایران چه گذشت که نوه و نتیجه های مدرن و با سواد شده آن پدر- مادربزرگان رقم زننده انقلاب مشروطه تصمیم گرفتند که آن تحفه مدرن را با متاع کهنه و ژنده ای بنام انقلاب اسلامی و محصولش ولایت فقیه تاخت بزنند؟ آیا به قول سروش، مردم دیوانه شده بودند؟ پاسخ به نظر من همان است که گفتم: خود شاه با سیاست های “مبارک” خود خمینی را مطرح و محبوب کرد و به دست خود عصای حکومت داری را به خمینی و روحانیون داد. آری به قول آن استاد مرحوم دانشگاه که جدی اش نمی گرفتیم، انقلاب اسلامی به رهبری خمینی به مثابه آن تیغه چاقویی بود که پرده ساتر عقب ماندگی فاحش جامعه ایران را بردرید و واقعیت ما را دربرابر چشم خودمان و جهانیان قرار داد.
فقط جمله آخرتون رو دوباره بخوانید آقای که پایان تفکر شماهم آغازشده:راه خروج ؛دعا و (توسل) به اولیای خداست.می دانی مردم ایران از این چه می فهمند؛یعنی از فردا مردم بروند سر قبر امامزاده بیژن و قل قلی و ….. برای مملکت بهبود پیدا کنه. آیا این نوشته شما همراهی با نظر فقیهان نیست از یک طرف دعودت به عقل می کنید و از سوی دیگر دعوت به تعطیلی آن و توسل به مردگان و رفتن به قبرستانها
بدرقۀ او میتونه اساسا ً ملاک انتخاب باشه؟
امسال نتونستیم حتی سر خاک مصدق جمع بشیم..!
سالهاست سر تعداد افراد شرکت کننده در راهپیماییهای حکومتی
مضحکهای درست میشه،
شخصیت کاریزماتیک و برخوردهای ابلهانۀ مثلا ً روشنفکران محصول انقلاب
و رسانههای تسخیر شده به مدد جهل عمومی اومد
تا یه چنین استقبال و بدرقهای رو رقم بزنه
ضمن اینکه استقبال عمومی دلیل بر مشی و سلوک درست هیچکس نیست
عرصۀ سنجش اخلاقی و علمی با معیارهای دمکراسی و انتخاباتی قابل بررسی نیست
قابل توجه مدعیان معلمی اخلاق..! ?
این فقط یه نکته..!
دیدگاهها بستهاند.