اظهارات اخیر دکتر سروش در چهلسالگی انقلاب اسلامی و بیان پارهای معیارها از سوی ایشان و داوری بر اساس آن در بارهی حاکمان، بهانهای گشت برای نگارش این نوشتار مختصر؛ چرا که گمان میکنم ما به جد محتاج نقد قدرت و حاکمان و شیوهی حکمرانی، چه در گذشته و چه حال هستیم. ما از این رهگذر اندیشه و معیارهای خویش را نیز در ارزیابی حاکمان و شیوه ی حکمرانی آنان به نقد میکشیم، چرا که همواره میان بضاعت فکری و سیاسی مردم و شیوه ی حکمرانی نسبتی تنگاتنگ وجود دارد.
بهراستی معیار رجحان یک حاکم بر حاکم دیگر چیست؟ شجاعت؟ علم؟ محبوبیت؟ عدالت؟ سیاست و تدبیر؟ میزان آسایش ملک و ملت در زمان او؟ حسن روابط با جهانیان؟ قضاوت مثبت افکار عمومی دربارهی عملکرد او در زمان حیات و پس از مرگ او؟ و…
بیتردید در ارزیابی عملکرد یک حاکم همهی مواردی که بیان شد و بسیار موارد دیگر که گفته نشد، حائز اهمیت است، اما هیچیک از این موارد به تنهایی دربارهی حاکم موجب برتری او نسبت به حاکم یا حاکمان دیگر نمیشود.انچه از یک حاکم به طور کلی انتظار میرود حکمرانی به شیوهای است که ملک و ملت در زمان او در آسایش بوده و میراثی که به جا میگذارد گران بها و ارزشمند باشد.
شجاعت به تنهایی حاکمی را برتر از حاکم دیگر نمیسازد. چه بسا یک حاکم ستمگر ترسو، شرش به حال ملک و ملت کمتر از یک حاکم ستمگر شجاع و بیباک باشد. اگر یک حاکم عالم به واسطهی علم خود مدعی باشد که نمایندهی خداست و بیش از دیگران میفهمد و از این رو به سخن و عقیدهی دیگران ارج ننهد، حتی اگر عادل باشد- که نمیتواند باشد- باز زیانش به حال ملک و ملت بیش از حاکمی است که چنین علم و ادعایی ندارد.
و اما محبوبیت یک حاکم اگر ناشی از عملکرد او و آگاهی مردم نسبت به آن باشد، محبوبیت واقعی بوده و ماندگار است. محبوبیت ناشی از اعتماد مردم به جایگاه حقوقی و نه حقیقی یک حاکم( مثل اعتماد به جایگاه مرجعیت و روحانیت) بدون اطلاع شفاف از عملکرد او و بدون امکان نقد آن محبوبیت حقیقی نیست و ماندگاری و پایداری ندارد .
مواردی که دکتر سروش بهطور مطلق موجب برتری یک حاکم نسبت به دیگری دانسته، از مواردی است که بدون اتصاف حاکم به صفات و فضایل دیگر مانند عدالت، صداقت، وفای به عهد، صلح دوستی و رحم دلی و مانند آن میتواند بسیار خسارتبار باشد.
از بیانات جناب دکتر سروش چنین فهمیده می شود که به عقیده ی ایشان همهی حاکمان در تاریخ ایران و جهان بیسواد بوده اند و یا سوادشان از آیت الله خمینی کمتر بوده است. شاید ایشان نیز مانند فقها علم را منحصر به علم فقه و دین میدانند که از مامون عباسی به عنوان تنها حاکم عالم نام بردند که او هم به زعم ایشان جزء تاریخ ایران محسوب نمیشود، در حالی که در ایران حکم میراند. این که مامون به کدام علم عالم بوده دلیل روشنی نداریم، اما در احوال او آورده اند که در زمان وی دانش و هنر بارور شد. اگر این موضوع را قرینهای بر عالم بودن یا علم دوستی مامون بدانیم، دیگر حاکمان نیز بودند که اهل علم و دانش را ارج مینهادند. مثلا شاه عباس صفوی بسیاری از عالمان دین را گرد آورد و اسباب آنرا فراهم نمود که قدرت و عالمان دین بیش از پیش از یکدیگر منتفع شوند. در میان حاکمان مغول نیز بودند کسانی که عالمانی چون خواجه نصیر طوسی را ارج مینهادند و مقام و منصب میبخشیدند. در میان حاکمان، سیاستمداران و کسانی که در تاریخ سیاسی و حکمرانی ایران نقش آفرینی کرده اند به نامهایی مانند قائم مقام فراهانی و دکتر محمد مصدق برمی خوریم که افرادی فاضل و عالم بودند، هرچند که فقیه نبودند. در میان شاهان ایران باید از کوروش نام برد که آموزههای باقی مانده از او نشان میدهد که حاکمی فاضل و عالم بوده است. اگر آنچه در کتیبه ها از او باقی مانده را در یک کفه و تمام فقه را در کفهی دیگر بگذاریم، به عقیدهی من کفهی آموزههای کوروش سنگینتر است؛ چرا که این آموزه ها هنوز هم پس از بیش از بیست و پنج قرن اگر به کار بسته شود موجب رستگاری و آسایش ملک و ملت است.
در تاریخ جهان نیز در میان رهبران و حاکمان به نامهایی بلند برمی خوریم که میراث هایی ماندگار و باارزش برای ملت خود و حتی جهانیان به جا گذاشتند؛ نامهایی مانند مهاتما گاندی، نلسون ماندلا و یا جواهر لعل نهرو. اینان افرادی فاضل و اندیشمند بودند، اگرچه فقه و شاید علم دین نمی دانستند و چه خوب که نمیدانستند؛ زیرا اگر میدانستند و آن را در حکمرانی خود به کار میبستند حتما برای ملت خود خسارتبار میشدند. افرادی مانند ایندیرا گاندی، مهاتیر محمد نیز سیاستمدارانی عالم و فاضل بودند و به ملت و کشور خود خدمت کردند. کشورهای توسعه یافتهی امروز که مردمانشان در آسایش و آرامشی بیتردید بسیار بیش از ما به سر میبرند حتما حاکمانی فاضل و آگاه و مدبر دارند وگرنه وضعشان مانند ما میشد. در ارزیابی و نقد حاکمان و شیوهی حکمرانی آنان باید از معیارها و ادلهای مدد جست که در این حوزه کارآیی داشته باشد.
13 پاسخ
هاشم آقا،خمینی این عارف وعالم وفقیه ورهبر فرزانه به قول شما ،همانی بود که فاجعه تابستان ۶۷ را خلق کرد.اگر دیگر شاهان کتف های اسرا را سوراخ کردند،ایشان با طولانی ساختن بی خردانه جنگ ،فرزندان ملت را گوشت قربانی دم توپ کردندودر آخر کار نیز زهر تاریخی قبول آتش بس را سر کشیدند.وقتی سواد گفته میشود ،دانستن الفیه وشلفیه وزبان عربی وفقه سنتی عقب مانده از قوانین حقوق بشری بین المللی نیست.کسانی عالم ودانشمند در کشورداری خوانده میشوند که واقعا سر بزنگاهها وپیچ های تاریخی توانسته باشند ملت را از کشته شدن بیهوده وضرر وزیان بیجا نجات بدهندورفاه وآسایش به کشور ومردم ارزانی نمایند.حالا چه ربطی دارد که کسی از سررشته داری ملک وملت جاهل باشد ولی فرض کنید فصوص الحکم بخواند وبداند ویا فرضا فلسفه ملاصدرا ویا کتب صاحب جواهررا در فقه درست بداند وبخواند!!!سواد یک کشور دار میزان درایت وکاردانی او در امور بین المللی است وتصمیمات درستی است که به نفع ملک وملت گرفته وبواقع کشوری را از خطرات واقعی رهائی بخشده وموجب رفاه مملکت شده باشد وخمینی نه تنها در این مبانی تهی دست ،بلکه زیانکار نیز بوده است واو را بواقع بیسواد واقعی در این زمینه باید دانست ولی کو گوش شنوا؟!!کسی که در عهد وزمانه دمکراسیها ،فتوای قتل یک نویسنده برنده جایز ادبی معروف جهانی را صادر میکند ؛تروریست باید خوانده شود ،نه باسواد وعالم به شرایط بین المللی
… سخنان دکتر سروش این چیزی نیست که خانم وسمقی به آن پرداخته است. او نحوه ی حکومت داری خمینی را تایید نمی کند و او را حاکمی مدیر و عادل معرفی نمی کند . می گوید خمینی باسواد بود. عالم بود. حکیم و فقیه و عارف بود. مگر نبود ؟ ! خانم وسمقی […] البته می داند سنگ نوشته ها و سخنان مانده از شاهان لزوما همان چیزی نیست که بوده اند. در زیر سخنان داریوش که دعوت به راستی و باران و .. می کند کتف اسیرانی دیده می شود که سوراخ شده و با زنجیر به هم متصل اند. در حاشیه ی نوشیروان عادل چاه های پر شده از اجساد مزدکیان است که تمامی در یک شب به جرم دیگر اندیشی کشته و در چاه ها ریخته شده اند. اما به هرحال سخن در این نیست که کدام شاه و حاکم بهتر بوده است . سخن در این است که حکیمی عارف و مجاهد و کم نظیر بر اساس اندیشه ی آزاد خود نتوانسته چشم بر حقیقتی آشکار ببندد و همسو با کسانی باشد که همه چیز را سیاه می بینند. سروش از نادر اندیشمندانی است که اسیر حب و بغض کمتر است. حقایقی را که یافته به شجاعت و بی خدشه بیان می کند و منتظر تشویق و تنبیه دیگران نیست. خانم وسمقی نمی تواند به مفاخر دیانت خود مفتخر باشد. چرا ؟ معلوم نیست. در رد همه ی آن چه او را ناپسند آمده بسیار توانمند است اما بر سر آنچه با میل او موافق نیست دیده ای نمی خواهد. شانه هایی لرزان تر از فقیهان نمی یابد و ایکاش می دید در تاریخ پر محنت ما اگر فقیهان فتاوای لرزان داده اند ؛ اندیشه های سایر عالمان چیزی والاتر از همان حوزه ها نبوده است. مگر طب و هندسه و نجوم و حقوق و سیاست در این سرزمین چقدر گسترده بوده است تا فقیهان سرآمد فقاهت و دین شناسی باشند ؟ ومگر در سایر کشورها حاکمان پروفسور و ریاضیدان و منجم و … بوده اند تا وقتی سروش میان دانش حاکمان و خمینی مقایسه می کند او را کمتر از آن شاهان و روسای کاشف و نظریه پرداز و صاحب نظر بیابد ؟ ! و سخن در این است که وسمقی به امری انتقاد دارد که موضوع آن طرح نگردیده است. و اما می باید از خانم وسمقی سپاسگزار بود از این که موجب شد تفاوت اندیشه های ازاد و دور از تعصب این صاحب اندیشه ی فرزانه با دیگران آشکار تر گردد.
نقد سرکار خانم صدیقه وسمقی را می توان بهترین نقد خارج از توهین در باره نوشته دکتر سروش دانست که تا کنون نوشته شده است،.
به قول مولانا : چگونه یک زن از یک دین پژوه با درجه عرفان مافوق صوت از فیلسوفئ که مرادش یک ملا فقیه باشد انتقاد کند؟
همین که دخالت فقه در امورات کشورداری را به کلی بیجا و مضر دانسته اید بسیار امر مبارکی است، ای کاش سایرین هم با همه قلب و ذهن خود به این نتیجه مبارک می رسیدند ولی متاسفانه چون جهان سوم جهان تعصب است و نه تعقل امیدی به آن ندارم. تشکر از خانم وسمقی که شجاعانه و بدور از مصلحت سنجی می نویسد با اینکه در ایران است و شمشیر داموکلس بر بالای سر او آویخته.
کرده ای تاویل حرف بکررا……مگرمجبوریم بدون اشنایی باافکارواندیشه های یک محقق این همه فلسفه بافی کنیم واسمان وریسمان رابه هم ببافیم …کجا سروش گفته فقط فقه دلیل با سوادی است …مگر مصدق یا خواجه نصیر.. حاکم وشاه بودند…و…….فقط کافی است کمی تامل کنیم تابیابیم بیشتر این سخنان را افرادی بامعلومات متوسط هم میدانند تا دریافت بهتری ازدیدگاه سروش داشته باشیم……بقول مولانا تا تونقدی یافتی مگشا دهان……..
ولی شاید ذو اذن
بهر سمع هر سخن
تا بشنود نقد خویش
نه بت سازی کرده بیش
خود ننماید کردگار
دورش بسی پرده دار
هرکو نمود بی نیاز
به کبر کند دست دراز
کورش که بود ذوالقرنین
بدست زن رفت از بین
سجده باید تک رب را
ورنه ماند کس تنها
با اهریمن انبازیست
هرکه ز خود بس راضیست
درود بر شما
نقد خوبی بود
با سلام. با تشکر از نوشته خوب شما. هم از نظر محتوا، و هم از نظر نثر. مرا به یاد سالها پیش انداخت که روزی در حضور مدیر جدید خود که خانمی بود محترم راجع به نوع کارم توضیح میدادم. ایشان گفتند من نمیخواهم یاد گیرم که تو چه میکنی ، شغل من این است که مطمئن باشم تو شغل و کار خود را میدانی. مگر هلاکو خان مغول از نجوم چیزی میدانست؟ مگر رضا شاه از ترمو دینامیک چیزی میدانست؟ اینها مدیر بودند نه عالم، و نه فقیه. حالا گیرم پدر تو فاضل.. خمینی سواد دار و فقیه چه گلی به سر ما زد؟ نتیجه کارهای این فقیه همین حکومت نکبتی است که داریم. از ماندلا نوشته بودید که در زندان دکترا گرفت. وقتی آزاد شد اولین پیام او به نام صلح بود. در جشن انتخابش، زندانبان خود را هم دعوت کرد. حالا مقایسه کنید با خمینی با سواد و فقیه که بزرگ ترین هدیه او به ملت ایران نفرت بود. از صبح تا شب، از کودکستان تا دانشگاه، فریاد مرگ بر….بر پاست. این عالم و فقیه آقای سروش است.
باز هم بنویسد
با سلام. با تشکر از نوشته خوب شما. هم از نظر محتوا، و هم از نظر نثر. مرا به یاد سالها پیش انداخت که روزی در حضور مدیر جدید خود که خانمی بود محترم راجع به نوع کارم توضیح میدادم. ایشان گفتند من نمیخواهم یاد گیرم که تو چه میکنی ، شغل من این است که مطمئن باشم تو شغل و کار خود را میدانی. مگر هلاکو خان مغول از نجوم چیزی میدانست؟ مگر رضا شاه از ترمو دینامیک چیزی میدانست؟ اینها مدیر بودند نه عالم، و نه فقیه. حالا گیرم پدر تو فاضل.. خمینی سواد دار و فقیه چه گلی به سر ما زد؟ نتیجه کارهای این فقیه همین حکومت نکبتی است که داریم. از ماندلا نوشته بودید که در زندان دکترا گرفت. وقتی آزاد شد اولین پیام او به نام صلح بود. در جشن انتخابش، زندانبان خود را هم دعوت کرد. حالا مقایسه کنید با خمینی با سواد و فقیه که بزرگ ترین هدیه او به ملت ایران نفرت بود. از صبح تا شب، از کودکستان تا دانشگاه، فریاد مرگ بر….بر پاست. این عالم و فقیه آقای سروش است.
مقاله ای کوتاه ، بی نتیجه وکلی گویی
خانم وسمقی پذیرفته اند که مدت ده سال در ید قدرت بودن بی چون و چرای آقای خمینی ، امری انجام شده و بوده است . چرا که بسیاری از هواداران اکنونی و بخصوص اصلاح طلبان معتقددند که آقای خمینی رهبر معنوی بوده است و نه شخص اول حکومت که مسئول و دستور دهنده اصلی بوده است . تنها خطی که در این مقاله بطور واضح به چشم می خورد ، پایان سطر یازده و سطر دوازده می باشد .مابقی کلی گویی است .آنجا که می گویند : ” آنچه از یک حاکم به طور کلی ( در اینجا خانم وسمقی خودشان میگویند بطور کلی !! ) انتظار میرود حکمرانی به شیوه ای که ملک و ملت در زمان او در رفاه و آسایش بوده و میراثی که به جامی گذارد گران بها و ارزشمند باشد . ”
من در همین جوابیه کوتاه می خواهم از آقای سروش که مورد نقد مقاله خانم وسمقی قرار گرفته اند به شخصه سئوال کنم که نظر ایشان در مورد حکم سال شصت و هفت آقای خمینی مبنی بر کشتار زندانیان سیاسی و بطور اخص دگراندیشان چیست ؟ پیشاپش عنوان کنم که اگر فرض را بر این بگیریم که سازمان مجاهدین خلق در سال شصت و هفت و پس از پایان جنگ ایران و عراق به طور رسمی وارد جنگ با حکومت اسلامی شد وحکومت وبه شخصه آقای خمینی هم تصمیم گرفت به تلافی حمله مجاهدین ،افراد بی گناه و بی ربط زندانی سازمان مجاهدین خلق را اعدام کند ، مابقی زندانیان سیاسی که هواداران سازمان مجاهدین خلق نبودند و سالهای زیادی را در زندان گذرانده بودند ، و حتی تعدادزیادی از آنهانیز می باید آزاد می شدند ، به چه دلیل حکم اعدام آنها صادر شد ؟
ایشان نگفتند حاکم دانشمند درکل جهان نداریم بلکه گفتنددرایران پادشاه عالم ودانشمند نداریم
کمی منصف باشیم
سلام . خانم وسمقی بفرمایند اگر از انقلابیون بوده اند چرا الان این صحبتها را میفرمایند!!!؟؟؟
دیدگاهها بستهاند.