رفرم دینی و پروتستانتیسم نقش مهمی در ظهور مدرنیته داشته است تا آنجا که برخی صاحب نظران برآمد مدرنیته و پیدایش جهان مدرن را بر دو پایه مهم عصر روشنگری و بسط انسان گرایی و عقلانیت از یکسو و رشد و گسترش رفرم دینی از سوی دیگر دانسته اند.
شاید بتوان همین نسبت را بین رشد اندیشه و فلسفه انسان گرای جدید و اندیشه رفرم دینی در بسیاری از حوزه های دیگر نیز جستجو کرد از جمله در رابطه با اندیشه آزادی و دموکراسی، حقوق زنان و فمنیسم، عدالت اجتماعی و اقتصادی و دیگر نظایر آن.
در حوزه زنان هم می توان نقش آراء اصلاحگرانه دینی (و مشخصا پروتستانی) که به موضوع زنان هم ورود کرده را به عنوان «پیشدرآمد» جنبش زنان و یا «یکی از دو خط موازی» فعال در این جنبش، که به موازات آراء و حرکات متأثر از اندیشه مدرن و گفتار لیبرالی، در حوزه زنان وجود دارد، به دقت دید و به عنوان یک عامل مؤثر در تبیینها و تعلیلهای مربوط به جنبش زنان واکاوی کرد.
متاسفانه وقتی تاریخ به صورت وارونه یعنی از آخر به اول و نه به طور طبیعی و واقعی آن (یعنی از اول به آخر) خوانده شود برخی ابعاد آن نادیده گرفته شده و سانسور می شود. بر اساس یک روایت درست تر از تاریخ است که می توان نقش نواندیشی و رفرم دینی را در پیدایش و گسترش بسیاری از مفاهیم و جریانات نو و مدرن و برساخت تمدن جدید بشری دید.
فمنیستهای ایرانی(اعم از غیرمذهبی و مذهبی) نیز باید در بیان تاریخچه اندیشه و جنبش برابری خواهانه زنان به این فصل مهم از تاریخ اشاره و تصریح کنند. این بصیرت تاریخی می تواند به اهمیت نقش و تاثیرگذاری نواندیشان دینی و فمنیسم اسلامی در جوامع مسلمان نورافشانی بیشتری کند.
در ادامه به نمونههایی از نقشآفرینی زنهای پروتستان، با اتکاء به آرای اصلاحشده دینی، در جنبش زنان اشاره میکنیم:
در کتاب «از جنبش تا نظریه اجتماعی (تاریخ دو قرن فمینیسم)» حاصل پژوهش گسترده خانم حمیرا مشیرزاده (تهران، نشر شیرازه، ۱۳۸۲) که یکی از کتابهای بسیار مستند و مملو از ارجاع به منابع متعدد در این حوزه است؛ در جاهای مختلفی آمده است:
– «مهمترین بعد تحول دینی در عصر مدرن یعنی اصلاحات مذهبی و ظهور پروتستانتیسم – به رغم آموزههای پدرسالارانهاش – در نفی اقتدار و سلسله مراتب بود و بر افراد (به عنوان انسانهایی که اعم از زن یا مرد روحهای برابری دارند) تأکید داشت. در برخی از فرقههای این کیش نیز عملاً با زنان به شکل برابرتری برخورد میشد که نمونه بارز آن کوئیکرها بودند که رهبرشان جورج فاکس بنیانگذار «انجمن دوستان» که خود نیز از یاری همسرش در فعالیتهای مذهبی برخوردار بود به زنان اجازه خطابه داد و بر آن بود که زنان مانند مردان «باید صلیب را برگیرند و در کنار مردان «خادمان پروردگارند». به علاوه، سینکلر بر این نظر است که پروتستانتیسم با توجه به ماهیتش نمیتوانست برای مؤمنان خود حد و مرزی قائل شود. به این ترتیب، پروتستانتیسم با تأکید بر فردیت، برابری انسانها و نیز سنت اعتراض، راه را برای اعتراضگری زنان هموار میکرد». (ص ۱۰)
– «زنان میکوشیدند به رشتههایی چون الهیات و فلسفه راه یابند. تحصیل در این رشتهها با مشکلات خاصی از نظر امکانات و تسهیلات روبرو بود. نخستین زن در سال ۱۸۵۰ در رشته الهیات فارغالتحصیل شد و برخی از زنانی که در این رشته تحصیل کردند به سردمداران جنبش زنان تبدیل شدند». (همان، ص ۳۶)
– «زنان طرفدار الغای بردگی نوعاً اشخاصی مذهبی و مؤقر بودند. آنها بین آرمان الغاء بردگی و حقوق زنان پیوند ایجاد کردند. سارا گریمکی در سال ۱۸۳۷ در نامهای به دوستش نوشت، «تنها چیزی که از برادرانمان میخواهم این است که پای خود را از روی گردن ما بردارند و اجازه دهند در زمینی که خداوند برایمان مقرر کرده است، سر راست کنیم». (همان، ص ۵۵)
– «با توجه به اینکه بسیاری از زنان رهبر جنبش فمینیستی در این دوره مسیحیان مؤمنی بودند، تأثیر برداشتهای نوین دینی در گفتار فمینیستی دیده میشود. پروتستانتیسم انجیلی در قرن ۱۹ به برتری اخلاقی زنان بر مردان تأکید داشت و باعث شد زنان ارزش خود را بالاتر بدانند و بخواهند در جامعه نقش بیشتری داشته باشند». (ص ۶۲)
– «آنچه بیش از هر چیز در نوشتهها و گفتههای رهبران جنبش زنان در این مرحله دیده میشود تأکید بر جوهره انسانی و مشترک زنان و مردان است. تأکید بر برابری تا حدی نیز متکی بر آموزههای دینی پروتستان در قرن ۱۹ بود. با توجه به محدودیت بارز اسناد، یکی از آثار به جا مانده نامه سارا گریمکی است که تأکید میکند: «خداوند ما را برابر آفریده. او ما را کارگزارانی آزاد آفرید. او قانونگذار ما، پادشاه ما و داور ماست و تنها در مقابل اوست که زن باید مطیع باشد». (ص ۶۳)
– «در ادامه سنکافالز به صراحت آمده است زن با مرد برابر است. اگر زن و مرد برابر آفریده شدهاند و زنان جدا از مردان یا فروتر از آنان نیستند پس جدایی و تمایز میان سپهرهای زنانه و مردانه معنا ندارد و زنان باید بدانند در همه عرصههایی که حضور مردان جایز شمرده میشود، حضور یابند.» (ص ۶۴)
– «یکی از موضوعات مورد توجه زنان در این دوره که در دورهها و مراحل بعدی جنبش زنان ابعاد وسیعتری پیدا کرد، باز تفسیر مسیحیت به شکلی بوده که مؤید حقوق زنان باشد. برخی از زنان در رهبری جنبش بر آن بودند که اساسا نصوص مقدس و انجیل مؤید و حامی جنبش زنان است از جمله پرشورترین این افراد آنتوانت براون بود که اعتقاد داشت باید انجیل بازنویسی شود و نکات مؤید تحقیر یا فرودست دانستن زنان از آن حذف شود و این کتاب حامی حقوق زنان و آرمان آنان گردد.
در سال ۱۸۵۴، لوکرشا مات این موضوع را مطرح کرد که این «انجیل نیست که زن را تابع شوهر قرار میدهد» بلکه «قانون و افکار عمومی» هستند که چنین برداشتهایی را به وجود آوردهاند.
یکی از نکات مورد نظر زنان خواستار برابری با مردان امکان نیل آنان به برابری در سلسلهمراتب کلیسایی و امکان کسب تحصیلات دینی و نیل به مقامات مذهبی بود. زنان خواستار آن بودند که بتوانند وعظ کنند. البته در برخی از فرقههای مسیحیت چنین امکانی برای زنان وجود داشت اما زنان خواستار بسط آن در همه فرق و کیشها بودند». (ص۷۷) («البته بسیاری از کشیشان خواستههای زنان و حق رأی را ضددینی میدانستند. بسیاری از مردان به آنها میخندیدند و زنان بسیاری نیز آنها را نمیپذیرفتند». ص ۸۳)
– «دو انجمن مختلف زنان (انجمن ملی و انجمن آمریکایی) با هم اتحاد کردند و یک زن عالم الهیات نیز بعدا به رهبری آن رسید». (ص ۹۰)
– «تشکیل اتحادیه مسیحی برای جذب زنان (در دفاع از حقوق زنان) که خود دو جناح رادیکال و محافظهکار داشت». (ص۹۴)
– بخشی از ادبیات و استدلال زنان در «فمینیسم اجتماعی»: «مری لیومر در سال ۱۸۹۴ در کتاب «در باب سپهر و نفوذ زنان» نوشت: زن به عنوان نیمه برتر بشریت همراه با سرشتی ظریفتر و حساستر از مرد با سازمانی پالودتر و معنویتر، باید نگهبان اخلاق عمومی باشد. میتوانیم این را بخشی از رسالت الهی او بدانیم. اخلاق عمومی تا حد زیادی چیزی خواهد بود که زن آن را میسازد». (ص ۱۰۵)
– «تفسیر مجدد از دین: تلاشهای زنان برای نیل به مقام کشیشی که از محورهای مورد توجه جنبش زنان در مرحله اول بود، در برخی از کلیساها با موفقیت همراه شد. در عین حال، برخی از رهبران جنبش کماکان به دنبال بسط آن در همه کلیساها بودند. استنتون معتقد بود که زنان باید «شریک برابر و متکی به خودی برای مردان در کلیسا باشند». در ادامه تلاشها برای تفسیری مجدد از مسیحیت، در دهه ۱۸۹۰ انجیل زنان نوشته شد که البته با واکنشهای تندی نیز مواجه گشت به نحوی که ناسا ]انجمن ملی زنان آمریکایی هوادار حق رأی[ رسما از آن تبری جست». (ص ۱۰۹)
– «فمینیستهای مذهبی خواهان اصلاحاتی در کلیسا هستند. از نظر آنان مواضع علیه زنان ریشه در دیدگاههای کلاسیک دارد نه خود مذهب». (ص ۲۵۰)
– «مری دیلی یکی از متألهین فمینیست در استدلالی برابریطلبانه با استناد به سفر تکوین که میگوید: «… نه برده، نه آزاد، نه مذکر، نه مؤنث؛ زیرا همه شما در عیسی عیسی مسیح یکی هستید» بر برابری ذاتی زن و مرد تأکید میکند». (ص ۲۵۰)
– «سه کانون اصلی مورد نظر فمینیستهای مذهبی عبارت بود از: تغییر در تفسیر آموزهای و تئولوژیکی که معمولا از سوی کلیسا از زنان ارائه میشود، امکان نیل زنان به مقام کشیشی و سلسلهمراتب روحانیت در کلیسا بر پایه برابری با مردان و برابری نقش و منزلت زنان و مردان در کلیسا» (ص ۲۵۰)
– «گفتار مسیحیت نیز یکی از حوزههای مورد بحث فمینیستها بوده است. با وجودی که در جناح رادیکال، برخلاف جناح لیبرال کمتر از راهبهها و دیگر افراد مذهبی خبری بوده است، اما بخشی از ادبیات فمینیسم را بحثهای رادیکال برخی از فمینیستها درباره مذهب تشکیل میدهد. با وجودی که بخشی از نوشتههای مری دیلی را حاکی از دیدگاه برابریطلبانه او میدانند و در نتیجه آن را در چارچوب فمینیسم لیبرال بررسی میکنند، اما بیتردید بسیاری از بحثهای دیلی بر مبنای برداشتی رادیکال و مبتنی بر تفاوت جوهری میان زنان و مردان است. او فمینیسم را واجد یک بعد دینی میداند. به نظر او جنبش زنان یک «جنبش معنوی» است که به «کشف» تصویری نوین از خداوند منجر میشود. او بر آن است که نفی موقعیت «دیگربودگی» از سوی زنان به کشف شدن و تعالیای میانجامد که فراتر از خدایی است که به عنوان «پدر» شیئیت یافته است.
انقلاب زنان انقلابی هستیشناختی و معنوی است که به چیزی ورای بتپرستیهای جامعه سکسیستی نظر دارد و مشعل کنشی خلاق را در درون و به سمت تعالی برمیافروزد و کاملا به تلاش برای یافتن معنا و واقعیت غایی که برخی آن را خدا مینامند مربوط است.
پدرسالاری و سکسیسم به نظر دیلی از بتهای جامعه بشری هستند و در فرایند «کشف» خداوند، نفی و در هم شکستن بتها نخستین گام است که متضمن نابود کردن یا فرارفتن از «تصاویر سنتی از خداوند» است که در آن خداوند به مثابه «ابژه» یا «او« است در حالی که باید «سوژه»ای تلقی گردد که «تو» است». (ص ۸-۲۹۷)
سوزان آلیس در کتاب «فمینیسم؛ قدم اول» (ترجمه زیبا جلالی نائینی- تهران- نشر شیرازه-۱۳۸۸)، ریشههای حقخواهی زنان «پیش از پیدایش فمینیسم» را به قرن ۱۷ میبرد و از خواهر روحانی «خوانا اینس دلاکروز» (۱۶۹۵-۱۶۵۱) ادیب و شاعر مکزیکی یاد میکند و یک قطعه شعر او را در رابطه با بیعدالتیهایی که به زنان به نام رابطه جنسی تحمیل میشود، نقل میکند. وی در این شعر به معیارهای دوگانه شرمآور مردانه حمله میبرد: «… متهم چه کسی است؟، هر چند هیچ یک مبرا از آلودگی نیست؛ آن زن که برای مزد گناه میکند و یا آن مرد که برای گناه مزد میدهد؟» (ص ۸). وی در جای دیگری نیز میآورد: «انجمن مذهبی دوستان» (که عدهای از زنان پایهگذاری کرده بودند) و شهامت و استقامت چنین زنان آفریقایی – آمریکایی و نیز برنامه سیاسی ضدبرده داری آنان بود که الهامبخش زنان سفیدپوست پیشرو جنبش حقوق زنان در آمریکا شد و به آنان امکان کسب آموزش سیاسی را داد (همان، ص ۳۸). همین نویسنده در بخشی از تاریخ فمینیسم به «فمینیسم پاکدامنی اجتماعی» توجه میکند و به پایههای فکری آنان که برآمده از تعلیمات و اصول انجیلی است، اشاره میکند. (همان، ص ۶۶)
و یا از پاندیتا رامابی (۱۹۲۲-۱۸۵۸) یکی از برجستهترین محققان متون سانسکریت نام میبرد که یک تحقیق فمینیستی در هندوئیسم را به نام «قوانین مذهبی زنان» به نگارش درآورد. وی که در سن ۲۴ سالگی بیوه شده بود و مسئولیت دخترش را بر عهده داشت سرتاسر هند را برای تشکیل یک سری سازمان های زنان به نام ماهیلا ساماج پیمود. این سازمانها از بانفوذترین گروههای فمینیستی در درون کنگره ملی هند بودند. (همان، ص ۸۱)
وی حتی به یک گروه زنان راهبه فمینیست (در دهه ۱۹۷۰ در آمریکا) اشاره میکند که زنان را برای سقط جنین به افراد متخصص ارجاع میدادند (همان، ص ۱۰۹)
در کتاب «جامعه شناسی» گیدنز (ترجمه منوچهر صبوری- نشر نی- چ۲- ۱۳۷۴)، نیز آمده است: در سال ۱۸۹۵ «الیزابت کدی استانتون» مجموعه تفسیرهایی بر کتاب مقدس تحت عنوان «انجیل زنان» منتشر کرد. به نظر او خدا زنان و مردان را به عنوان موجوداتی همارز آفریده و انجیل باید این واقعیت را کاملا منعکس کند. او معتقد است خصلت مردانه انجیل نظر معتبر خداوند را منعکس نکرده بلکه این واقعیت را نشان میدهد که این کتاب به وسیله مردان نوشته شده است (ص۴۹۹). همچنین او میگوید که دلیلی ندارد تصور کنیم که خدا مرد است، زیرا در کتاب مقدس به وضوح ذکر گردیده است که همه انسانها به صورت خدا آفریده شدند. هنگامی که یکی از همکاران او یک کنفرانس حقوق زنان را با جمله «خداوند، مادر ما» افتتاح کرد واکنش تندی را از سوی مقامات کلیسا برانگیخت. با این همه استانتون در تشکیل کمیته تجدیدنظر زنان مرکب از بیست و سه زن برای دادن نظر مشورتی به او در تهیه انجیل زنان پافشاری کرد (همان). استانتون در مقدمه کتابش میگوید: «قانون شرع و قانون مدنی، کلیسا و دولت به ما آموختهاند که زن بعد از مرد، از مرد و برای مرد؛ موجودی پست و تابع مرد آفریده شده است (۱۸۹۲)» (همان، ص ۵۰۰).
همچنین پاملا آبوت و کلر والاس نیز در کتاب «جامعه شناسی زنان»( ترجمه منیژه نجم عراقی- تهران- نشرنی-۱۳۸۰)، در این باره آورده اند: «در کتاب انجیل زنان استانتون ادعا می کند که دو جنسیتی بودن قانون مرکزی کائنات است و پروردگار نیز دو جنسیتی است» (پاملا / عراقی، ۱۳۸۷، ص ۳۰۶).
استانتون خود به ریاست انجمن زنان نیز برگزیده شد، اما به دلیل پیشتازی او در هواداری از حق رای زنان، حق مالکیت و حق طلاق ( در صورت خشونت یا اعتیاد شوهر)، غالبا به او اتهام تندروی می زدند. (همان) پدر استانتون قاضی بود. او نزد پدرش حقوق خوانده بود اما به دلیل جنسیتاش نتوانست به کار وکالت بپردازد. وی در سال ۱۸۴۰ در مراسم ازدواج با هنری استانتون که از مخالفان بردهداری بود، از ادای سوگند به اطاعت مطلق از همسر امتناع کرد. او معتقد بود انجیل و کلیسا بزرگترین سد راه رهایی زنان بودهاند. استانتونها صاحب ۷ فرزند شدند که از میان آنها یک دختر (هریت) همانند مادر از رهبران جنبش حق رأی بود. در تابستان ۱۸۴۰ او به همراه همسرش در اجلاس جهانی ضدبردهداری در لندن شرکت جست و شاهد بود که اجلاس از به رسمیت شناختن نمایندگی لوکر تیامات و جمعی دیگر از زنان به دلیل جنسیتشان خودداری کرد. استانتون ضمن همکاری با نشریات به سازماندهی و سخنرانی و دفاع از حق مالکیت زنان متأهل در دادگاه ها نیز میپرداخت. (همان)
همچنین در کتاب «ایدئولوژیهای مدرن سیاسی» نوشته وینسنت، اندرو (ترجمه مرتضی ثاقب فر- تهران- ققنوس- ۱۳۷۸)، در فصل فمینیسم به این پیشینه توجه شده است:
«تأثیر پروتستانتیسم جهت تشویق بسیاری از زنان به فعالیت اجتماعی و درگیر شدن در موضوعات اجتماعی و سیاسی بسیار مهم بوده است. یکتاپرستان به ویژه نقش زنان را در اعتقادات خود یادآور شدهاند» (وینسنت / ثاقبفر، ۱۳۷۸، ص ۲۵۳).
نظرات ولستون کرافت پایه گذار موج اول جنبش زنان
جنبش زنان سه موج مهم داشته است:
– موج اول از ۱۸۵۰ تا ۱۹۲۰ (و تعلیق جنبش ۱۹۶۰-۱۹۲۰)
– موج دوم از ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰
– موج سوم از ۱۹۸۰ تا کنون.
بسیاری معتقدند موج اول جنبش زنان با آراء ولستون کرافت آغاز شده است. اهمیت او در پویش پر فراز و نشیب و طولانی فمنیستی در جهان اقتضا می کند که کمی بیشتر بر آرای او مکث کنیم.
وینسنت (در«ایدئولوژیهای مدرن سیاسی») به مضمون خداشناسانه استدلال ولستون کرافت اشاره میکند: «ولستون کرافت بر اساس وجود یک خدای خردمند برای حمایت از عقاید خویش در مورد طبیعت انسان به استدلال میپردازد. خلاصه آن که او میگوید یک خدای خردمند قاعدتاً نباید نیمی از نژاد بشر را بیعقل خلق کرده باشد. ریچارد پرایس، مربی دینی او، گفته بود که تمام انسانها در برابر خداوند برابر و مسئولاند. بنابراین چگونه میتوان زنان را کنار گذاشت؟ بنا به گفته ولستون کرافت: «چرا باید چشمه پربرکت حیات فقط برای تلخ کام کردن زندگی به ما هوسها و سوداها و قدرت فکر کردن ببخشد و مفاهیم گمراه کنندهای از منزلت را به الهام دهد؟»
این استدلال غیر از مضمون خداشناسانه آن، در متون متفاوت جان استوارت میل هم بازتاب یافته است». (همان، ص ۲۶۹)
و باز در جای دیگر میگوید: «به نظر ولستون کرافت خداوند این حقوق (حق زندگی، آزادی، استقلال اقتصادی، آموزش و پرورش، دستیابی به مشاغل و…) را به طور برابر در روح همه انسانها به ودیعه گذاشته است». (همان، ص ۲۷۹)
در اهمیت ولستون کرافت در پویش برابری خواهی زنان همین بس که به اعتقاد بسیاری موج اول این جنبش، که به «جنبش حق رأی» معروف شد، از سال ۱۷۹۲ یعنی زمان انتشار «دادخواستی برای زنان» از ماری ولستون کرافت شروع شد. این نوشته مکتوبی علیه ژان ژاک روسو، موضع انقلاب فرانسه و بورژوازی کشورهایی نوشته شده بود که زنان را از برابری منع میکردند. علت نگارش مطالبی از این دست تصویب «لایحه حقوق بشر» بود که پس از انقلاب کبیر فرانسه، بر اساس نظریه «حقوق طبیعی» تدوین شده بود.
یکی از عمدهترین آرمانهای انقلاب فرانسه، که نه تنها بر اروپا، بلکه بر آمریکا نیز سایه افکنده بود، مسئله «حق طبیعی» بود. این آرمان طبقات قدرت مثل طبقات فئودالی را نفی می کرد و بر دموکراسی تأکید میورزید و چنان دامنه وسیعی داشت که تمام انسانها را با هر نژاد و فرهنگی در خود میگنجاند. اما هم در اعلامیه استقلال آمریکا و هم در اعلامیه حقوق بشر فرانسه، هیچ گونه حق و حقوق اجتماعی، سیاسی و حتی انسانی برای زنان در نظر گرفته نشده بود.
عمدهترین عقاید و مطالبات فمینیستی موج اول در کتاب کرافت قابل ملاحظه است. آرای ولستون کرافت را سنگبنای فمینیسم مدرن و کتاب او را «انجیل زنان» خواندهاند.
کرافت در این کتاب، به مسائلی از قبیل استبداد خانگی و ساختگی بودن زنانگی پرداخته و بر همین اساس، آموزش عمومی و برابر برای مردان و زنان را از ضروریترین ارکان تعلیم و تربیت به شمار آورده است.
به گفته سوزان آلیس (در کتاب فمینیسم؛ قدم اول)،«کتاب ولستون کرافت بیانیه سیصد صفحه ای بود که برای اولین بار، عقاید روشنگری را در مورد مسائل و مشکلات زنان به کار گرفته است و به عنوان اولین سنگ بنای فمینیسم مدرن تلقی میشود.»
فمینیسم لیبرال به مثابه نظریه آزادی فردی برای زنان، بخشی از جریان غالب در نظریه اجتماعی و سیاسی فمینیستی است و تاریخی طولانی دارد. «حقانیت حقوق زن» مری ولستن کرافت نخستین بیانیه کامل فمینیسم لیبرال است. ولستن کرافت زنان را عاملانی اهل منطق توصیف میکند که «وضعیت پستتر» آنان در وهله نخست به دلیل سطح پایینتر سوادشان است. ولستن کرافت میگوید این امر با برابری فرصتها برای زنان جبران میشود.
کرافت در رابطه با وضعیت فرودست زنان بر سه عنصر توجه و تأکید داشت: نفی استبداد خانگی، آموزش برابر و ساختگی بودن زنانگی.
بدین ترتیب باید تاکید کرد با نفوذترین شخصیت در مباحث موج اول فمینیسم کرافت بود که کتاب خود استیفای حقوق زنان را در سال ۱۷۹۲ منتشر کرد. تأکیدات و خواستهای کرافت عمدتاً در رابطه با حقوق اولیه و راهگشایی است که مضمون انسدادزدایی در مسیر رهایی زنان دارد.
کرافت میگفت: از آغاز کودکی به زن آموخته میشود که زیبایی یگانه سلاح زن است. ذهن او در حول محور جسم او شکل میگیرد و در درون قفس طلایی خود پیوسته پرسه میزند و زندان خود را میپرستد». کرافت شکایت دارد که مردان در این زمینه کاملاً احمقانه عمل کردهاند. آنها خواستهاند که زنان موجودات شریف و نجیبی باشند، اما کوشیدهاند تا آنها را از حق پیشرفت و پرورش منطقی و عاقلانه محروم سازند. سرچشمه ستم بر زنان محروم کردن آنها از حقوق و به ویژه حق تحصیل و پرورش عقل بود». (وینسنت / ثاقبفر، ص ۲۷۵)
ولستون کرافت معتقد بود «توجه افراطی زنان به خودشان به مثابه شیئی و اسباب لذت، تأثیر حک نقش امیال مرد بر شخص زن» است». (فرهنگ نظریه های فمنیستی مگیهام / مهاجر،قره داغی،احمدی خراسانی، ۱۳۸۲، ص ۴۶۸)
کرافت بخش عظیمی از اثر خود را به نقد نگاه تحقیرآمیز مردان نسبت به زنان و نیز خود زنان به دلیل پذیرش منزلت مصنوعی و فرودست خود – اختصاص میدهد. او ادموند برک، نویسنده محافظهکار انگلیسی را به دلیل برداشت ابزاری از زن «به عنوان نماد نیاز مردان به یک ایدهآل زنانه» و عقلانی تلقی نکردن زن محکوم میکند. کرافت از روسو نیز به دلیل برداشتش از سرشت فروتر زن به شدت انتقاد میکند و در مقابل تأکید دارد که همه انسانها ذاتاً موجوداتی خردورز هستند که وارث برخی حقوقاند که از جمله آنها حق برابر نسبت به آزادی است. او این ایده را که «جنسیت فرد، حقوق بشری او را محدود میکند نفی میکرد.» او حقوق بشر را به عنوان درجهای از آزادی مدنی و مذهب تعریف میکرد که با آزادی هر فرد دیگری که شرایط مشابه او را دارد قابل قیاس باشد. اطاعت کورکورانه را نفی میکرد و اعتقاد داشت اطاعت باید مبتنی بر استدلال و آگاهی از حقوق فرد باشد. کرافت ستایشگر خرد – یعنی اصل مهم روشنگری – بود. به بیان او «خرد جنسیتی ندارد، معرفت جنسیتی ندارد، و ذهن جنسیتی ندارد» و آزادی، برابری و خرد بسیار مهمتر از خصوصصیات جنسی هستند. پس اگر به نظر میرسد زنان چیزی از مردان کم دارند، به این دلیل است که «مردان میان زنان و خرد ایستادهاند». (مشیرزاده، ص ۱۷-۱۶)
بر این اساس باید تبارشناسی کلاسیک و کلیشهای از تاریخچه جنبش زنان را چنین اصلاح و تکمیل کرد که موج اول این جنبش در ریشهها و مبانی نظری و فرهنگیاش به طور موازی متأثر از اصلاح دینی (پروتستانتیسم) و گفتار مدرن لیبرال بود و در حرکت و فعالیتهای این موج نیز طرفداران و متأثران هر دو گفتار حضور و فعالیت داشتند. به عبارتی میتوان گفت تفکر و درون مایه جریان اصلاح دینی در جامعهای که تازه داشت از قرون وسطا فاصله میگرفت و افکار ضد زن کلیسایی و آموزههای ویکتوریایی مروج «ایدئولوژی خانهنشینی» در آن به شدت قوی بود و ائتلاف نانوشتهای بین سرمایهداری اولیه و تفکر مردسالار طبقه کارگر، علیه زنان، وجود داشت؛ شاید از نظر اثرگذاری کیفی و به لحاظ جذب کمی زنان به سوی جنبش مؤثرتر و موفقتر هم بود و در اقشار پایینتر و میانی (طبقاتی) که ارتباطشان با کلیسا و مذهب قویتر بود، نسبت به اقشار بورژواتر که ارتباط بیشتری با تفکرات عصر روشنگری داشت، اثرات بیشتری داشت.
بدین ترتیب در بازنویسی تاریخچه نظریه و جنبش برابری خواهانه زنان باید فصل مهمی را به نقش پروتستانها و رفرمیست های مذهبی و اثرگذاری جدی درونمایه نظریات نواندیشانه دینی در شکل گیری و تقویت اندیشه برابری اختصاص داد. همین امر را می توان در رابطه با اندیشه و جنبش آزادی و دموکراسی خواهی، عدالت طلبی و… نیز تکرار کرد.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…