اصلاح رفتارهای اجتماعی نوعی تحول در رفتارها و کردارهای فردی و جمعیست. این که این تحول چگونه امکانپذیر میشود، موضوع تئوریهای متفاوتیست که در این مقاله به آنها میپردازیم.
اصلاحگران اجتماعی کم و بیش اعتراف دارند که رفتارهای فردی و جمعی ما حاصل نوعی تعامل بین نیازها و کششهای روحی و روانی با محیط فیزیکی و روانی ماست (ذهن دیگران برای یک انسان به عنوان محیط روانی او محسوب میشوند) اما درباره این که کدام عامل، عامل اصلی در جهتدهی به این رفتارهاست و سهم هر یک چقدر است بین کنشگران اجتماعی اختلاف وجود دارد. کسانی هستند که به اصطلاح روحگرا (spiritualism) یا ذهنگرا (mentalism) هستند. این افراد دارای یک فصل مشترک بوده و به یک نوع دوگانه انگاری (Dualism) دکارتی اعتقاد دارند و انسان را حاصل یک دو گانه ذهن و بدن میدانند؛ دوگانهای که در یک سو ماده است و در سوی دیگر غیر ماده (روح یا ذهن) و رفتارهای انسانی و تصمیمات و تعقلات همگی ناشی از تاثیر آن بخش غیر مادیست.
در سوی دیگر، تحلیلگران رفتارگرا (Behaviorism) و کلگرا (Holism) قرار دارند. فصل مشترک این گروهها تکیه بر محرک محیطیست. این تحلیلگران ذهن را یا به کلی منکر میشوند یا برای آن نقش علی قائل نیستند؛ بلکه ذهن را امری منفعل و ناشی از آنچه میدانند که در نظام عصبی ما میگذرد. به قولی اگر رفتارها را ناشی از عبور جریان الکتریکی در مجموع پیچیدهای از سیمهای برق فرض کنیم، ذهن را باید به مانند گرمایی بدانیم که از عبور جریانها حاصل میشود. در این دیدگاه، محیط نقش اول را در بر ساختن رفتارهای جمعی و فردی تشکیل میدهد و محرکهای محیطی با تاثیر مثبت و منفی خود موجب تقویت نوعی رفتار در انسان شده که به نوبه خود به وسیله تکرار و یادگیری نهادینه خواهد شد. در دیدگاه سومی به نام کارکردگرایی (Functionalism) هم ذهن و هم محیط موثر هستند؛ اما نقش اصلی را تطابق طبیعی ذهن افراد و ضمیر جمعی با محیط دارد. در واقع پتانسیل اصلی حیات یعنی تطابق هم به صورت زیست کارکردی و هم به صورت فرهنگ کارکردی ذات اصلی رفتارهای فردی و جمعی و منشا برساختههای اجتماعی است.
نگارنده در این مقاله بدون این که قصد داشته باشد به ادلههای هر گروه بپردازد و به حوزه استدلالات دوالیستیک و مونیستتیک وارد کند و بدون در نظر گرفتن این که واقعا ذهن از بدن جداست یا نیست یا فاعل عمل، ذهن است یا محیط و بدون این که دترمنیسم را تایید یا تکذیب کند، فقط به حوزه روش اصلاح و کارایی هر نظریه در بستر اجتماعی میپردازد و مدعیست در حوزه عمل، تئوریهای کارکردگرایی که مبنای تحول فرهنگی و اخلاقی جامعه را در مبانی کارکردی، زیست فرهنگی میدانند؛ در دراز مدت بهترین و موثرترین و پایاترین تحولات را در رفتارهای فردی و جمعی ایجاد کرده و نه تنها به عنوان یک روش در رسیدن به هدف؛ بلکه به عنوان یک متد در شناسایی و تشخیص هدف عمل میکنند، یعنی نه تنها به ما میگویند چگونه رفتار یک جامعه را میتوان تغییر داد؛ بلکه مسیر تحولات را هم برای مصلحان اجتماعی آشکار میسازند.
ابتدا ببینیم اگر به عنوان یک روحگرا و کنشگر اجتماعی به اصلاح پارهای از رفتارهای فردی و جمعی بپردازیم و در واقع به اصلاح باورها و رفتارها و نمادهای یک جامعه مشغول شویم از کجا شروع میکنیم؟ جواب قابل پیشبینی خواهد بود و چنان که قبلا بیان شد، ایشان سهم عمدهای از علل بروز و ظهور رفتارها را به روح انسان نسبت میدهند. روح فرمانده تام الاختیاری است که عنان کار را در دست دارد و اگر به علت گناه و آلودگیها یا ضعفی، فرمان گناه و خطا صادر میکند، اگر مردمی به علت سیاهی دل به ربا و قمار و دو رویی و چاپلوسی و انواع بدیها گرفتارند و این بدکرداریها ملکه ذهن افراد و فرهنگ غالب جامعه است، باید برای اصلاح روح انسانها قیام و طبیعتا موعظه و سخنرانی کرد، کلاس و درس و بحث گذاشت، امر به نیکی کرد و از کار بد ترساند و خلاصه قلب سیاهشان را از جرم گناه زدود. اگر موفق شویم در آن صورت جامعه به صلاح و فلاح خواهد افتاد و روحهای پاک امر به نیکی خواهند کرد و کردارها تصحیح خواهد شد.
اما اگر پند و اندرزهایشان نتیجه نداد و به نتیجه مطلوب نرسید و گناه و فساد و بدکرداری جامعهای پند داده شده را اصلاح نکرد، در آن صورت مردم را نکوهش میکنند و بسیار از ایشان میشنویم که دیگران و حکومت و دولت و امکانات را سرزنش نکنید، بلکه از خود انتقاد و خودتان را اصلاح کنید. راه اصلاح جامعه، اصلاح فرد است و راه اصلاح فرد، خود نقدی و به حساب خود رسیدن و نفس پلید را در جای خود نشاندن است. پس فرهنگ منحط نتیجه رفتار منحط انسانهاست و رفتار منحط نتیجه انحطاط روحیست.
روانشناسان و روانکاوان به نوعی دیگر بر اهمیت روان و ذهن در رفتارهای اجتماعی اصرار میکنند و روش غالبشان نه موعظه و خطابه که گفتوگوی تعاملیست. ذهن در نظر ایشان همچون بدن، دوره رشد و حیات ویژهای دارد. ایشان به عقدههای سرکوب شده بسیار اهمیت میدهند و مانند اطبایی که بیمارشان روح است نه جسم، مراحل تکامل آن را میکاوند و نقط پاتولوژیک و آسیبهای رسیده را درمان میکنند. فصل مشترک ایشان با روحگرایان، مبنا قرار دادن درمان روح برای کنترل رفتار است.
لازم به ذکر است نگارنده ادعا ندارد که موعظهگران، روحگرایان یا روانشناسان روانگرا نسبت به شرایط محیطی بیاهمیت هستند و در کنشگری اصلاحطلبانه خود از آن کاملا غافل ماندهاند؛ بلکه منظور و ادعای نگارنده در همین حد است که میزان توجه و اهمیتی که ایشان به نقش روح و روان در رفتارهای انسانی میدهند بیش از باقی شرایط مانند تاثیر محیط یا تکامل است.
دقیقا در مقابل روحگرایان یا روانگرایان، کنشگران رفتارگرا قرار دارند که یا اصلا منکر وجود ذهن هستند یا حداقل ذهن و روان را امری انفعالی و ثانوی به تجربیات رفتاری میدانند و در هر صورت آن را در معادلات خود وارد نمیکنند و رفتارها را نتیجه طبیعی تنبیه و تشویقهای محیطی یا به اصطلاح محرکهای مثبت و منفی میشمارند. ایشان معتقدند ما رفتارهای مناسب را فرا میگیریم و یادگیری بر اساس بازخورد اعمال محور رفتارهایی است که ما هر روز در افراد جامعه مشاهده میکنیم و اگر بخواهیم رفتارهای مناسب را فرهنگ عمومی کنیم، باید در محرکهای مثبت و منفی دست ببریم. موعظه بیفایده است اگر شرایط تقلب برای بچههای مدرسه مهیا شود و اگر احتمال عواقب تقلب را به صفر برسانیم هر کودکی با هر میزان سلامت روح تقلب خواهد کرد. رفتارگرایان در واقع به نوعی رفتار انسانها را مکانیسمی (mechanist) میدانند و بیش از همه معتقدند که این معادله را میتوان هر گونه که خواستیم کنترل کنیم.
ما در جوامع انسانی بیش از همه با کنشگران اصلاحطلبی که مبنای کارشان رفتارگراییست مواجه میشویم. شما هر وقت سرعت اتومبیلتان را کم میکنید تا جریمه نشوید یا حجابتان را تکمیل میکنید تا زجر برخورد بد ماموران ارشاد را کاهش دهید به نوعی در چهارچوب این تئوری، رفتارتان کنترل شده است.
باید اقرار کرد که رفتارگرایی علیرغم اینکه واجد تئوریهای نه چندان منطبق با شهود ما (انکار ذهن) هستند، تاثیر و اهمیت و کارایی غیر قابل انکاری در کنترل رفتارهای فردی و جمعی ما نشان میدهند.
ایشان معتقدند هر رفتاری قابلیت اصلاح دارد به شرط آنکه محرک مثبت و منفی کافی در زمان مناسب اعمال گردد. در صورتی که جریمه رانندگی بیشتر شود اگر این جریمه درست و به موقع اعمال گردد تعداد تخلفات کاهش مییابد و برعکس به همین صورت اگر به بدحجابان سختگیری بیشتری شود، اگر به نمازگزاران اهمیت و امتیاز بیشتری بدهیم و … آن رفتارها نهادینه میشوند.
اما گروه دیگری وجود دارند که رابطه یک به یک رفتار و محرک را واقعی نمیپندارند و در واقع معتقدند که هر محرکی مانند یک عامل به مجموعهای از انگیزهها و روحیات فرد افزوده میشود و رفتار فرد را کمی تحت تاثیر قرار میدهد؛ اما آنچه نهایتا رفتار را تشکیل میدهد برآیند کلی است. اینها را کلگرا مینامند.
گروه آخری که به آنها میپردازیم، گروه کارکردگرایان هستند. کارکردگرایی مانند رفتارگرایی یا کلگرایی به نقش محیط و محرکها و نتایج عمل نظر دارد؛ اما معتقد است در یک فرایند بزرگتر و طی پروسه تطوری ـ تطابقی، روان و رفتار با محیط زیست (فیزیکی ـ روانی) منطبق میشود و به واقع رفتارهای فردی و جمعی در شرایطی قابلیت خود اصلاحی و تطابقی دارند؛ دقیقا همانگونه که از جهت زیستی و بیولوژیکی طی روند تکامل، فیزیولوژی و آناتومی موجودات زنده بر محیط زیستشان در جهت بقا بیشتر تطابق مییابد.
در واقع کردگرایی نظریههایی هستند که بیان میکنند چگونه تحول و تکامل انسانها را برای سازگاری یا انطباق با محیط مادی و روانی اطراف خویش مجهز میکند تا بدین ترتیب بتوانند زندگی طولانیتری داشته باشند. یعنی رفتاری در انسان در یک جامعه نهادینه میشود که در جهت تطابق با شرایط محیطی و در سمت بقای جمع باشد. البته همانگونه که ذکر شد، این خود اصلاحی رفتاری آنگاه به بهبود رفتارهای اجتماعی و اخلاقیتر شدن جامعه کمک میکند که شرایط خاصی بر جامعه حاکم باشد. یعنی همانها که معادلات بیولوژیکیشان در تئوری داروین آنها ذکر شده است، بدین مفهوم که تکثرگرایی و تسامح فرهنگی وجود داشته باشد (که معادل تنوع ژنیست) و همینطور شرایط رقابت سالم وجود داشته باشد و البته آزادی و حق انتخاب و حق آگاهی که اینها از شرایط رقابت فرهنگی است.
اگر از یک کنشگر کارکردگرا بپرسید چرا در جامعهای دروغ و ریا و چاپلوسی و بد دهنی شیوع دارد، جواب خواهد داد چون اینگونه رفتارها در این جامعه کارکرد و بازده داشته و چنین فرهنگی برای تطابق با محیط انتخاب طبیعی شده است. اگر از او بپرسید چرا جامعه فرهنگ بهتری را انتخاب نکرده و این انتخاب به نظر اصلح نمیآید، جواب میدهد چون شرایط انتخاب طبیعی و انتخاب اصلح برای این جامعه وجود نداشته. اگر بپرسید این شرایط کدام است، جواب میدهد که تسامح فرهنگی، انتشار فرهنگی، تنوع فرهنگی، آزادی انتخاب و آزادی آگاهی (شرط آزادی در انتخاب برای انسان، آزادی در آگاهیست) .
همانگونه که تکامل داروینی در باغ وحش، شیر کم تحرک و ترسو و رام را انتخاب میکند، تکامل فرهنگی در جامعه بسته و جزمی و همرنگ؛ دو رویی و چاپلوسی و دروغ و بد دهنی را انتخاب کرده است.
امتیاز کارکردگرایی به رفتارگرایی این است که رفتارگرایی تیغیست که در دست هر کسی چه مصلح و چه مفسد کاربرد داشته و به عبارت دیگر خنثی است. در یک نظام دموکراتیک می توانند به وسیله آن شهروندی اخلاقی بیافرینند و در یک نظام مستبد، شهروندی رام و مطیع؛ اما کارکردگرایی چون انتخاب هدف را به نظام طبیعی میسپارد از غرض و مرض دور است و نه تنها روش تغییر را به ما یاد میدهد که جهت آن را خودش پیدا میکند.
امتیاز کارکردگرایی به روحگرایی یا ذهنگرایی هم در نظر گرفتن عوامل محیطی ـ روانی علاوه بر عوامل فردی روانیست که در این تئوریها کمتر به آنها توجه شده بود.
لازم به گفتن است که در این مقاله کوتاه به همه تئوریهای موجود و نوین اصلاحات و تحولات اجتماعی پرداخته نشده و بیشتر مطرحترینها به شکل مختصر توضیح داده شده است.