درآمد
در برنامه بسیار خوب و مفید «پرگار» در هفته پیش در بیبیسی با عنوان «رهبری خمینی در انقلاب ناگزیر بود؟» دو تن از دوستان خوب من یعنی آقایان مهدی فتاپور و جمشید اسدی به عنوان میهمان شرکت داشتند. با توجه به موضوع برنامه، طبعا دو سوی مناظره و یا گفتگو، نظریاتشان را ارائه داده و هر یک تلاش میکرد تا از موضع خود دفاع کند. در این گفتگوی بیش از پنجاه دقیقهای، به نکات خوبی اشاره شد. در این میان به گمانم دیدگاه تحلیلی آقای فتاپور به واقعیت نزدیکتر بود ولی، به رغم همدلی در وجوهی با دیدگاه آقای اسدی، با مدعای اصلیشان موافق نبوده و نیستم. در آغاز برای اطلاع خوانندگان به سراندیشه ایشان اشارتی میکنم و موضع خودم را میگویم و بعد متنی را خواهم آورد که تا حدودی این سراندیشه را به چالش میکشد. هدف اصلی نیز بازنشر همان متن بوده است.
در حدی که من دریافتم، در پاسخ به پرسش مجری برنامه (جناب آقای داریوش کریمی)، مدعای بنیادین جناب اسدی آن بود که: تا سه ماه پیش از پیروزی انقلاب (تشکیل دولت ازهاری در آبان ۵۷) نه انقلاب رنگ مذهبی (بخوانید اسلامی) داشت و نه احتمال رهبری آیتالله خمینی چندان محتمل بود. ایشان توضیح میدهد که حتی تا آن زمان کسانی مانند آیتالله شریعتمداری و حتی مهندس بازرگان و یا آیتالله طالقانی شانس بیشتری برای رهبری انقلاب داشتند.
گفتن ندارد که موضوع چگونگی و چرایی وقوع انقلاب ایران و به ویژه چرایی تحقق رهبری آیتالله خمینی داستان درازدامنی است که برای بازکاوی ابعاد و اضلاع منصفانه و همهجانبه آن نه تنها یک گفتار و یا مقاله بلکه یک کتاب نیز کفایت نمیکند. بهویژه که، به هر تقدیر، هر گوینده و نویسنده و پژوهشگری از یک سو در محدوده اطلاعاتش سخن میگوید و از سوی دیگر وفق مفروضات و روش شناسیاش تحلیل میکند و نظر میدهد. اما برای آن که نقطه افتراقم با جناب اسدی روشن باشد، پاسخ اجمالی من بر پرسش مطرح شده چنین است:
اولا، مطالبات مذهبی و سیاسی و اجتماعی از همان آغاز نهضت روحانیت مطرح و پر رنگ بوده و ثانیا، بدون این که بخواهم جبرگرا باشم و یا عوامل مهم و یا گزینههای مختلف برای رقابت با خمینی و احتمال پیروزی شان را نادیده بگیرم، بر این گمانم که در توازن قوای نیروهای سیاسی آن زمان رهبری خمینی امر ناگزیری بوده و او در یک روند تعاملی درونی تحولات مبارزاتی ایران و به ویژه حوزه و روحانیت در حدود پانزده سال (و نه سه ماهه آخر) به رهبری بلامنازع انقلاب دست یافت و در نهایت عموم افراد و جریانها (جز معدودی) گفتند: «تا خون در رگ ماست / خمینی رهبر ماست»! رهبری خمینی به گمانم کاملا طبیعی بود.
در همین جا به تصریح بگویم نه آیتالله طالقانی (اگر هم میخواست که نمیخواست) توان رقابت با رهبری بالفعل انقلاب را داشت و نه مهندس بازرگان و نه آیتالله شریعتمداری و نه هیچ فرد و یا جریانی دیگر. در این میان از قضا آیتالله شریعتمداری، که جناب اسدی او را در ماههای آخر رقیبی معتبرتر و اثرگذارتر میپندارد، مطلقا شانسی برای احراز نه تنها رهبری انقلاب رادیکال بلکه جنبش آزادیخواهی میانهروانهتر ایران هم نداشت. چرایش بماند. فقط اشاره میکنم که در آن زمان وقتی که شریعتمداری (به حق و یا ناحق) متهم بود به ارتباط با رژیم و شریف امامی در تابستان ۵۷ اعلام میکند از آیتالله شریعتمداری تقلید میکند و از این رو در نزد عموم مبارزان به ویژه در جریان روحانیون مبارز پیرو آیتالله خمینی اعتباری نداشت، چگونه ممکن بود ایشان به عنوان رهبر انقلابی که آهنگ تغییر رژیم را داشت، برگزیده شده و مقبولیت پیدا کند؟ تاریخ را نمیتوان از آخر خواند. باید وقایع را در ظرف زمانی خود بررسی کرد. تاریخ با «اما» و «اگر» ساخته نمیشود. اگر عملکردهای خمینی بعدها (به حق) مورد اعتراض و چالش است، نباید گذشتهها را دستکاری کرد و بسیاری از حوادث و واقعیتها نادیده گرفت.
شاید گفتنی باشد که دیدگاههای من، از یک سو برآمده از حضور کم و بیش فعال پانزده سالهام در حوزه قم و اطلاع از برخی حوادث است (از سال ۴۴ تا ۵۹) و هم برآمده از دادههای تاریخی و تحلیلی شماری از رخدادها و تحولات پیچیده تاریخ حدود پانزده ساله انقلاب ایران.
در هرحال انگیزه تحریر این مقاله کوتاه نه تحلیل انقلاب است و نه رد و نقد تمامی حرفهای جناب اسدی، بلکه انتشار متنی است که از قضا مربوط میشود به آبان ماه ۴۳ و در طلیعه جنبش روحانیت و از قضا زمان انتشار آن مصادف شده با پنجاه و پنجمین سالگرد رخداد پانزدهم خرداد. این متن در مراسم جشن آزادی آیتالله خمینی، که در مدرسه فیضیه برگزار شده بود، به وسیله یکی از طلاب جوان (در حد اطلاع من مرحوم علی حجتی کرمانی) قرائت شده است. این قطعنامه ده مادهای خلاف نظر جناب اسدی را نشان میدهد. اجازه دهید متن را عینا بیاورم و آنگاه به چند نکته اشاره کنم.
قطعنامه ۱۰ مادهای در مراسم جشن آزادی آیتالله خمینی از زندان در سال ۱۳۴۳
1- ایجاد نظم صحیح و برنامههای اساسی همه جانبه در داخله مراکز علمی بهویژه حوزه علمیه قم؛
2- اجرای قوانین اسلامی به صورت کامل خود و احیای سنتهای متروک شده دینی؛
3- اجرای قانون اساسی به معنای واقعی خود به ویژه اصل دوم متمم آن؛
4- الغاء تصویبنامه و لوایح ضد دینی وانحلال مجلسین غیر قانونی؛
5- قطع ایادی استعمار و عمال صهیونیسم از مملکت؛
6- جلوگیری از ظلم و فساد و تعمیم عدالت اجتماعی، تأمین آزادیهای فردی و اجتماعی و نیازمندیهای عمومی و ایجاد ایران آزاد و مستقل در زیر پرچم پر افتخار مذهب جعفری؛
7- بهبودی وضع اقتصادی و تشویق ملی و اصلاح وضع کارگران و تهیه کار برای فارغالتحصیلان؛
8- جلوگیری از اشاعه فحشاء و منکرات از قبیل برنامههای ضد اخلاقی سینماها و تأترها و غیره؛
9- آزادی جمیع زندانیان بی گناه سیاسی به ویژه حجهالاسلام آقای طالقانی و اساتید محترم دانشگاه و بازگشت تبعیدشدگان و آوارگان به بلاد خود؛
10- رسیدگی به وضعیت معیشت بازماندگان شهدای پانزدهم خرداد.
چند ملاحظه در باره این قطعنامه
این متن به لحاظ تاریخی اهمیت ویژهای دارد و از این رو جا دارد که از زوایای مختلف مورد تأمل و تحلیل قرار گیرد. در اینجا، محض خالی نبودن عریضه، ارتجالا به ذکر چند ملاحظه بسنده می کنم.
یکم. این متن تا حدودی منشور مبارزات دو سال نخست خیزش علما و روحانیت است؛ یعنی حدود پانزده سال پیش از رخداد انقلاب اسلامی ایران.
دوم. جامعیت موضوعی بیانیه. قابل توجه است که تقریبا موضوعات مهم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی حول سیاستهای داخلی و خارجی سلطنت و حکومت در آن مقطع در این متن کوتاه بازتاب یافته است.
سوم. چیرگی دیانت و فقاهت. گفتن ندارد معیار مطالبات علما عمدتا دین و فقاهت است. در چند ماده مهم بیانیه مستقیما به ارزشها و احکام خاص دینی و فقهی تصریح شده و اگر از مسائل ملی چون قانون اساسی یاد شده باز با استناد به اصل دوم متمم قانون (اصل نظارت علما در مجلس) و یا «پرچم پر افتخار مذهب جعفری» است و این نشان میدهد که علما و از جمله خمینی اصولا به مفاهیم مدرن و ملی اعتنایی نداشته و حتی مخالف بوده و در بهترین حالت به اسلامیزه کردن مؤلفه های مدرنیته باور داشتند. .
چهارم. نمیدانم این قطعنامه به عنوان مطالبات علما و بزرگان و طلاب حوزه علمیه قم در کجا جمع بندی و نوشته شده ولی به گمانم این مجموعه ده مادهای به دست روحانیان عمدتا جوان حامی آیتالله خمینی و احیانا زیر نظر ایشان تهیه شده است؛ هرچند به گواهی گفتهها و نوشتههای دیگر علما، با دیدگاههای آنان نیز منطبق بوده است. در هرحال این خواستهها عمدتا بازگوکننده افکار روحانیون مبارز و انقلابی پیرو پر شور آیتالله خمینی بوده و در طول پانزده سال پیگیری شده و در فرجام کار به نوعی در اهداف و آرمانهای انقلاب موسوم به انقلاب اسلامی بازتاب یافته است (هرچند پسوند «اسلامی» به انقلاب، در آستانه پیروزی رایج شده و در رفراندوم نوع نظام جدید تثبیت شد و شکل قانونی پیدا کرد).
پنجم. در این متن گرایش صنفی و طبقاتی کاملا پیداست؛ واقعیت تلخی که در روزهای پایانی انقلاب و به ویژه در ساختار حقوقی و حقیقی جمهوری اسلامی خود را نشان داده و به سهم خود سیاست حذفی پر هزینهای را برای ملک و ملت تحمیل کرده و میکند. نشانه آشکار آن تصریح به ذکر نام و عنوان طالقانی و حذف نام کسانی چون مهندس بازرگان و دکتر سحابی و بسنده کردنش به «اساتید محترم دانشگاه» است. این در حالی است که در همان زمان بازرگان دبیر کل نهضت آزادی و بدین ترتیب رهبر طالقانی نیز بوده و در دادگاه نظامی نیز به عنوان متهم اول محاکمه شده و دفاعیات طولانی او (که بعدها به صورت کتابی تدوین و منتشر شده و حال هم در دسترس همه است) یک سند مهم تاریخی است و نه طالقانی که (به هر دلیل) اصولا دفاعی نکرد. این بازرگان بود که سنگینترین حکم (۱۰ سال حبس) را دریافت کرد.
ششم. درست است که در این متن سخن از انقلاب و تغییر رژیم نیست و حتی به قانون اساسی نیز استناد شده است ولی از یک سو به اسلام و مذهب جعفری (شیعی) حاکمیت ایدئولوژیک و نهایی داده شده و از سوی دیگر به واقع اجرایی شدن این مواد دهگانه مستلزم یک انقلاب بوده است و حداقل زمینههای انقلاب را فراهم میکند. از باب تمثیل میتوان گفت این مطالبات شبیه دوازده خواسته دولت آمریکا از جمهوری اسلامی است، که به درستی گفته میشود در صورت اجرایی شدن کامل این خواستهها، دیگر نظام کنونی جمهوری اسلامی وجود نخواهد داشت.
در هرحال مجموعه چنین دیدگاههایی بود که در یک روند مبارزات پانزده ساله جریانهای مختلف روشنفکری و سیاسی و فرهنگی و چریکی و از جمله روحانیت مبارز با رهبری و زعامت قاطع و هوشمندانه و دلیرانه آیتالله خمینی به انقلابی بزرگ و مردمی و در فرجام کار به تشکیل نخستین حکومت مذهبی و فقهی منتهی شد.
در پایان یادآوری میکنم که دو عامل دیگر در رهبری بلامنازع آیتالله خمینی و هویت یابی اسلامی انقلاب و بعد جمهوری اسلامی کمک مهمی کرد و نباید این دو عامل را فراموش کرد. یکی اعلام عدم مشروعیت دینی نظام سلطنت و در مقابل ارائه سلطنت فقیهان به عنوان نظام جانشین (آلترناتیو) در سال ۴۸ به وسیله خمینی و پیگیری مصرانه این ایده و دیگر دگردیسی سازمان مجاهدین خلق به یک سازمان مارکسیستی و مارکسیست شدن شمار قابل توجهی از کادرهای مهم سازمان و این رخداد مهم در روند گرایش شمار زیادی از جریانهای روشنفکری با گرایشات مذهبی به روحانیت و به طور خاص آیتالله خمینی و در شکلگیری رهبری نهایی وی مؤثر بوده است.
11 پاسخ
ای عشق ای عشق ای جالبنوس ای افلاطون.
بسوزد پدر عشق که مارو دربدر کرد خون جگر کرد.
اقای اشکوری: ۱_ مقاله اقای اسدی را در ایران امروز بخوانید. ۲_ من روحانی و از پدر نوه روحانی هستم. یکی مشکلات پدر بزرگ من و قاطبه روحانیت که در جهت نگاه خویی بودند اندک طلبه های شربعتیسمی و کم و بیش مانند شما و طرفداران مجاهدین خلق بودند که به منزل علما میامدند و خواستار قیام و پیگیری راه حضرت حسین(ع) و رهبری روحانیت بودند. ولی خمینی مطرح نبود. ۳- گواهی میدهم بعنوان یک ناظر بادقت تا مهر ۵۷ خمینی شخصیت شماره ۳ بود و تا سه ماه قبل از ان نام تازه شنیده برای مردم عادی بود. یکی از پایه های اصلی و وحشت روحانیت انقلابی از عقب ماندن شب های شعر گوته در تهران بود. شاید بشو گفت اگر این شب ها نبودند روحانیت باصطلاح مبارز و امثالهم به این فکرها نمی افتادند.
مردمی که سیاستمداران فاسد را انتخاب میکنند قربانی نیستند شریک جرمند ( جرج اورول)
مردمی که سیاستمداران فاسد را انتخاب میکنند قربانی نیستند شریک جرمند ( جرج اورول)
اقای اشکوری من وقتی انقلاب شد تو امریکا بودم تازه دیپلم دبیرستان را کرفته بودم و وارد کالج شده بودم اون موقع با خمینی اشنا شدیم و یک دل نه صد دل عاشقش شدیم اون زمان اورنج کانتی کالیفرنیا زیاد ایرانی نبود به ۱۰ تا هم نمیرسید البته اونجا که ما بودیم شهر ارواین به هر حال نمیدونم چرا عاشقش شدم ولی همه شده بودن حتی ما که بهترین جا هم بودیم تلویزیون هم که اون زمان نگاه میکردیم همه ایران هم حس من را داشتن حالا از هر کی سن ما است ۵۸ سال یا بیشتر میپرسی میگن من مخالف بودم یا دلیل میارن که کار این قدرت جهانی بود یا اون قدرت عجب مردمی هستیم هیج موقع نمیگیم مشکل از خودمونه من یک پسر ۱۸ ساله تو امریکا یا نو در تهران یا بندرعباس یا رشت و تبریز ما همه تو انقلاب بودیم خمینی هم اون زمان هم واسه شماها تو ایران هم من تو کالیفرنیا اسمانی بود نه زمینی یک حقیقته اکر هر چقدر هم تلخ باشه
جای دو واقعه تاریخی در این مقاله خالیست. یکی نامه خمینی به دولت کندی از حصر خانگی است، و دیگری نقش ابراهیم یزدی در انتقال پیغام ها بین سازمان سیا و خمینی و اطرافیانش. اگر این دو نمی بود خمینی هیچ شانسی برای رهبر شدن نمی داشت.
واقعا جای سوال است که دقیقا در روزی که دولت عراق خمینی را به سمت کویت می راند، سر و کله ابراهیم یزدی در نجف پیدا می شود که امامش را نه به یک کشور دست چندم عربی که به «مهد دمکراسی» ببرد! و همین سفر کافی بود تا خمینی در عرض چند ده روز به رهبر بی منازع انقلاب بزرگ و مردمی تبدیل شود.
من شما را به دروغگویی متهم نمی کنم اما تمنا دارم بنا بر ملاحظات شخصی به نسل جوان آدرس تشتباه ندهید!
سلامتی شما را آرزومندم
با سلام خدمت آقای اشکوری،
من از خوانندگان زیتون و مقالات شما هستم و از اکثر مقالات زیتون بسیار میآموزم. اما گاهی فکر میکنم کسانی که در جوانی عاشق و دلداده آقای خمینی بوده اند پس از گذشت بیش از پنجاه سال و آن شکست و سرخوردگی عظیم اجتماعی و تاریخی و مرارت های شخصی بازهم گاهگاهی پیرانه سر عشق جوانی به سرشان میافتد و درثنای مراد دوران جوانیشان سنگ تمام میگذارند. یکروز آقای سروش او را باسواد ترین رهبر سیاسی نه فقط ایران که تمام جهان و در تمام اعصار و قرون قلمداد میکند و روز دیگر شما از «رهبری و زعامت قاطع و هوشمندانه و دلیرانه» ایشان سخن میرانید.
در اینکه انقلاب ایران از همان روزهای اول رنگ مذهبی به خود گرفت شکی نیست. دلایل آن بسیار بود اما بهترین بیان شاید آن باشد که به آقای بازرگان نسبت میدهند که گفته است انقلاب ایران دو رهبر داشت شاه و آقای خمینی. اولی با بستن هرگونه امکان اطلاع و ارتباط و اجتماع جز مسجد و دومی به شکلی که میدانیم و بویژه با دور بودن از گزند رژیم، ابتدا بعنوان مرجع تقلید مصلحتی و سپس از نظر جغرافیایی. و در اینکه حوزه در انقلاب نقش مهمی داشت حرفی نیست اما شاید در این گذر شما نقش دکتر شریعتی را در به بیراهه کشیدن جوانان رمانتیک و انقلابی آن دوران با به هم بافتن آن ادبیات احساسی مذهبی، که باعث تشکیل آن لشکر جان بر کف و جوانی که باور داشت در دل دین حقیقت به دنیا آمده است و راه حل تمام مسائل جهان در همان دین پدری و موروثی اش بوده و هست اما مثلث «استعمار، استثمار، استحمار» او را از دانستن آن گنجینه پر بها محروم کرده را نادیده میگیرید و باید گفت نسبت به ایشان «کم لطفی» میکنید. البته اگر فرض کنیم که چهره شیعی و گذشته گرایی گرفتن این انقلاب برای کسی افتخاری باشد.
یک بار برای همیشه باید مطرح کنیم مسأله اصلی آقای خمینی و هم سنخانش در سال ۱۳۴۲ و بسیار پیش از آن با رژیم شاه و پدرش چه بود و مسأله قاطبه مردم ایران با آنها چه بود ؟ و آیا واقعاً این دو مسأله با هم سنخیتی داشت یا آقای خمینی در سال ۵۷ موفق شد کلاه تاریخی گشادی سر ملت و تاریخ ایران بگذارد ؟
آیا جز این است که عکس العمل های تند و بویژه سخنرانی سال ۴۲ آقای خمینی که منجر به آن بلوای معروف شد در مخالفت با اصول مربوط به حقوق زنان و اقلیت های مذهبی و همچنین اصلاحات ارزی بود ؟
آیا نه این است که خواسته اصلی که آقای خمینی که در سال ۱۳۲۳ آن را بصورت مدون درآورد و سپس در فراغت نجف آنرا تکمیل کرد پیشینه ای هزارساله داشت و همان سلطنت الهی فقیهان بود ؟
آیا نه اینست که آقای خمینی از همان ابتدا حکومت را حق فقیهان میدانست و نه فقط حکومت شاه مخلوع که هر نوع حکومت دیگری را در کشور ما غاصب قلمداد میکرد و در برهه انقلاب آن را از عامه مردم پنهان کرد و پس از سوار شدن بر اریکه قدرت شروع به تحقق آن کرد و حاصل آن رژیم مافیائی ولایی ای شد که ما امروز شاهدش هستیم ؟
آیا شما که امروز جزو روشنفکران مذهبی خارج از رژیم هستید واقعاً بر چنین رفتار سیاسی نام دلیری و هوشمندی میگذارید ؟
اگر چنین است باید بگویم تاریخ جهان از اینگونه هوشمندان دلیر کم نداشته است که برخی از آنان پس از به آتش کشیدن نیمی از جهان امروزه بدنامی ابدی دارند و به حق حتی از قبری در حد یک ملیونیم «حرم مطهر امام خمینی» هم برخوردار نیستند.
اگر آقای خمینی شجاع بود چرا وقتی اشتباه بودن تصورات و توهماتش در اداره یک دولت مدرن با خمس و زکات روشن شد آن را اعلام نکرد ؟
اگر آقای خمینی هوشمند بود چرا مدت هشت سال آن جنگ قابل پرهیز را ادامه داد و اگر شجاع بود چرا پس از به سنگ خوردن پروژه فتوحات جهانی محمدوار، به جای کناره گرفتن از قدرت به نفع یک شورای رهبری انتقام شکست را از هزاران جوان بیگناه زندانی گرفت ؟
مگر نه اینکه شجاعت اخلاقی بالاترین شجاعت هاست و یکی از شکل های آن پذیرش اشتباهات خویش است ؟ در کشور های دیگر رهبران برای اشتباهاتی بسیار کوچکتر از قدرت کناره میگیرند.
کوری تاریخی آقای خمینی، بیشتر از افکار ارتجاعی و قدرت طلبانه اش، در این بود که از تاریخ هیچ اطلاعی نداشت و نمیدانست نمیتوانست بداند که پیدایش این رژیم سلطنت روحانیت در دراز مدت باعث سست شدن پایه های آن ایمانی میشود که پیشینیانش با هزار سال افسانه سرایی و دروغ بافی به توده مردم تحمیل کرده بودند و در عین حال سر هر کس را که دعوت به عقلانیت میکرد با شمشیر زده بودند. به یاد دارم بسیاری و از جمله آقای علی اصغر حاج سید جوادی در آن روزها در چندین مقاله واقعاً هوشمندانه و دلیرانه این موضوع را به آقای خمینی گوشزد کرند. اما گوش شنوا کجا ؟
آری ! شاید این بزرگ ترین خدمتی بود که خمینی به تاریخ ایران کرد. اما پس از نسل ما چند نسل دیگر باید بهای این «خدعه» تاریخی آقای خمینی و اشتباه تاریخی نسل ما را بپردازند ؟
چهل سال گذشت. بسار ضرر ها که ملت متحمل گشت.
اصحاب حاکم یک طرف، مثلا اپوزیسیون هم یکطرف.
اگر اپوزیسیون دست پاچه و فرصت طلب و پر ادعا نداشتیم،…
بیاد آورید آشوب کردستان و ترکمن صحرا و اشغال دانشگاه ها توسط چپی ها، و بعد کارهای یک بدعاقبت و بدبختی مثل رجوی و خیابانی و اریشمچی را، و نیز توطئه گرانی چون موسوی خوئینی و پیمان را علیه دولت مرحوم بازرگان را و خر شدن دانشجویان مثلا پیرو خط امام در ضدیت با امپریالیسم، و ….
خلاصه انقلاب و رهبرانش را و جهل و قدرت طلبی و فرصت طلبی(اپورچونیسم!) را باید با هم دید، و بر مظلومیت شهیدان و خانواده هایشان و جانبازان و اسیران و مفقود الاثر ها گریست.
تدبر و تامل کنیم.
عاقل از یک سوراخ، دو بار، گزیده نمیشود.
جناب آقای اشکوری در پانزده سال پایانی رژیم شاه پایه های قدرتش رو قوی تر کرد و استبدادش رو تقویت کرد، روحانیون هم مثل بقیه شئون اجتماعی به دنبال قدرت بودند، کدوم طبقه یا صنف یا حزبی از قدرت بدش میاد؟ مسئله اینجاست که استبداد نفتی شاه اجازه پیشرفت همه جانبه و فرهنگی رو به ما نداد و ما در چاله خمینیسم افتادیم ولی اگر در سال پنجاه و هفت، روند اصلاحات تا حدی سریع پیش می رفت باز هم خمینی میدون دار نمی شد،کند بودن اصلاحات، علیالخصوص در دولت آقای شریف امامی، باعث شد که خمینی معرکه گیری بکنه.
در همان اوان پیروزی انقلاب گفته میشد (البته من منبع مشخصی برای آن ندیدم) که امریکا و متحدان اروپایی اش قصد بردن شاه را داشتند ، جبهه ملی حاضر به همکاری با انان نشد ، با ایت الله شریعتمداری تماس گرفتند و او هم حاضر به همکاری نشد ، یکی از کشورهای اروپایی خمینی را پیشنهاد میکند . او را به پاریس میبرند و ظرف مدت یک ماه با کمک رسانه های معتبر خارجی و البته بی بی سی از او امام میسازند و باقی قضایا .
در کتابی که مصاحبه های امام در آن آمده است مشخص است که ظرف یک ماه ۳۳ رسانه معتبر جهانی با حضرتش مصاحبه دارند ، بعد از نازل شدن آن حضرت بر مردم ایران هم دیگر جز اوریانا فالاچی کسی سراغی از او نگرفت !!
لازم به ذکر است که در اوایل دهه ۴۰ شمسی خروشچف رهبر شوری نطقی در مجمع عمومی سازمان ملل کرد و طی آن لنگه کفش خود را بیرون آورد و برای ساکت کردن حضار بر تریبون کوبید . سفارت شوروی متن نطق را برای چاپ به مجله تایم میدهد و با این پاسخ مواجه میشود که برای ما ارزش خبری ندارد و حاضریم با دریافت هزینه بصورت رپرتاژ آگهی چاپ کنیم !!
با سلام. دو چیز غیر قابل پیش بینی بود . یکی آنکه ما از زیر چکمه به زیر نعلین برویم. و دوم آنکه فشار نعلین هزاران هزار مرتبه بیشتر از فشار چکمه باشد. از کلیه مجریان برنامه اسلامیسزیئون کشور به خاطر نابودی ایران و ایرانی کمال تشکر را دارم.
دیدگاهها بستهاند.