پرسش اصلی این است: تحت کدام شرایط یک مرد را می توان «پدر واقعی» یک کودک دانست؟
مدعای اصلی من این است: در مقام تشخیص «پدر واقعی» تقدم بر انجام وظایف و تکالیف پدری (در حدّ قابل قبول) است، و نه علقه خونی یا رابطه ژنتیک از نوع خاص.
این مدعا خصوصاً و مشخصاً در مقابل کسانی مطرح می شود که مدعی اند علقه خونی یا رابطه ژنتیک از نوع خاص، در مقام تشخیص «پدر واقعی»، تقدم مطلق دارد- یعنی تحت هیچ شرایطی نمی توان مردی را که وظایف و تکالیف پدری را (در حدّ قابل قبولی) در حقّ کودک اجرا می کند، «پدر واقعی» کودک دانست، مگر آنکه علقه خونی و رابطه ژنتیک از نوع خاص میان آن مرد و آن کودک وجود داشته باشد (یعنی به طور مشخص کودک حاصل اسپرم آن مرد باشد.)
در اینجا مایلم صرفاً توضیح دهم که شهود اخلاقی راهنمای من در طرح این مدعا چیست. و به نظرم سناریوهای فرضی زیر می تواند نشان دهد که من بر مبنای کدام شهودات اخلاقی آن مدعا را مطرح کرده ام.
سناریوی اوّل:
آقای الف پدر بیولوژیک کودک است، و می خواهد و می تواند وظایف و تکالیف پدری خود را در حقّ کودک در حدّ قابل قبولی اجراء کند. آیا آقای الف پدر واقعی کودک است؟
به نظر من پاسخ آشکارا مثبت است.
سناریوی دوّم:
آقای الف پدر بیولوژیک کودک است، اما نمی خواهد یا نمی تواند وظایف و تکالیف پدری خود را در حقّ کودک در حدّ قابل قبولی اجراء کند. آیا آقای الف پدر واقعی کودک هست؟
به نظر من پاسخ آشکارا منفی است.
سناریوی سوّم:
آقای الف ( و نه آقای ب) پدر بیولوژیک کودک است، و آقای الف و ب هر دو می خواهند و می توانند وظایف و تکالیف پدری خود را در حقّ کودک در حدّ قابل قبولی اجراء کنند. در این شرایط کدام یک را می توان و می باید «پدر واقعی» کودک بشمار آورد؟
به نظر من پاسخ روشن است: آقای الف- مادام که به انجام آن وظایف و تکالیف ملتزم است.
سناریوی چهارم:
آقای ب پدر بیولوژیک کودک نیست. اما می خواهد و می تواند وظایف و تکالیف پدری را در حقَ کودک در حدّ قابل قبولی اجراء کند- و در عمل به انجام این تکالیف متعهد است. آیا می توان آقای ب را «پدر واقعی» کودک دانست؟
به نظرم پاسخ مثبت است، مشروط به آنکه (الف) پدر بیولوژیک از حقّ خود در انجام تکالیف پدری در حقّ کودک صرفنظر کرده باشد، یا (ب) پدر بیولوژیک توان انجام وظایف و تکالیف پدری را در حقّ کودک نداشته باشد. در اینجا، چون پدر بیولوژیک کودک را به دنیا آورده است تکلیف ویژه در قبال کودک دارد، و نیز به نظر می رسد که خیر و مصلحت کودک هم در مجموع ایجاب می کند که در شرایط متعارف، والدین ژنتیک کودک در ایفای تکالیف پدری و مادری بر دیگران تقدم داشته باشند.
سناریوی پنجم:
آقای ب پدر بیولوژیک کودک نیست. اما سالهاست که وظایف و تکالیف پدری را در حقَ کودک در حدّ قابل قبولی ایفا کرده است. و کودک او را به عنوان «پدر واقعی» خود پذیرفته است. اما ناگهان پدر بیولوژیک از راه می رسد، و ادعا می کند که برخلاف گذشته که نمی خواست یا نمی توانست، اکنون می خواهد و می تواند وظایف و تکالیف خود را در حقّ کودک در حدّ قابل قبولی اجراء کند. آیا در این صورت پدر بیولوژیک را باید پدر واقعی دانست یا پدری که کودک را سالها پرورانده است؟
به نظر من پدری که کودک را سالها در آغوش خود پرورانده است، همچنان «پدر واقعی» کودک و صاحب تمام حقوق پدری است، و پدر بیولوژیک نمی تواند بدون اذن و نظر او به زندگی کودک وارد شود.
سناریوی ششم:
آقای الف پدر بیولوژیک کودک است و می خواهد و می تواند وظایف و تکالیف پدری را در حق کودک انجام دهد، اما تحت شرایطی که از اختیار او بیرون بوده است، کودک تحت سرپرستی آقای ب قرار گرفته است. آقای ب هم می خواهد و هم می تواند وظایف و تکالیف پدری را در حقّ کودک در حدّ قابل قبولی (حتّی چه بسا بهتر از آقای الف) انجام دهد. در این شرایط کدام یک را می توان و می باید «پدر واقعی» کودک دانست؟
حالت اوّل- اگر آقای ب از وضعیت باخبر بوده است، اما حضانت کودک را به آقای الف بازنگردانده باشد، در آن صورت آقای الف پدر واقعی کودک بشمار می آید، و آقای ب حقّ پدری او را نقض می کند.
حالت دوّم- حتّی اگر آقای ب از وضعیت بی خبر باشد، آقای الف همچنان پدر واقعی کودک است. اما اگر سالها بگذرد و آقای ب وظایف پدری را در قبال کودک بشایستگی انجام داده باشد، در آن صورت، به نظر می رسد که آقای ب واجد حقّ پدری شده است، و چه بسا از جایی به بعد، حقّ پدری آقای ب بر حقّ پدری آقای الف تقدم و برتری یابد. به نظر می رسد که در اینجا، عامل اصلی و تعیین کننده در تشخیص «پدر واقعی»، و به تبع حقوق مترتب بر آن، خیر و مصلحت کودک است. یعنی در این شرایط، نهایتاً مصلحت کودک است که تعیین می کند آیا حقّ پدری آقای ب بر حقّ پدری آقای الف تقدم می یابد یا نه.
شهود اخلاقی من در سناریوی دوّم به من می گوید که «پدر بیولوژیک» بودن شرط کافی برای «پدر واقعی» بودن نیست- یعنی فرد می تواند «پدر بیولوژیک» باشد اما «پدر واقعی» نباشد. و سناریوی چهارم نشان می دهد که «پدر بیولوژیک» بودن شرط لازم برای «پدر واقعی» بودن هم نیست- یعنی فرد می تواند «پدر واقعی» باشد بی آنکه «پدر بیولوژیک» باشد. از سوی دیگر، در تمام سناریوهای فرضی، مفهوم «پدر واقعی» بدون «انجام تکالیف پدری» متصوّر نیست، به بیان دیگر، «انجام تکالیف پدری» شرط لازم «پدر واقعی» بودن است. اکنون پرسش اصلی این است که آیا «انجام تکالیف پدری» شرط کافی برای «پدر واقعی» بودن است؟ پاسخ من این است که «انجام تکالیف پدری» می تواند شرط کافی برای «پدر واقعی» بودن باشد، مشروط بر آنکه برسمیت شناختن این حقّ ناقض حقّ دیگری نباشد. به طور مشخص فرض من این است که مصلحت کودک و منافع و مصلحت پدر بیولوژیک ایجاب می کند مسؤولیت ایفای تکالیف پدری را در وهله نخست برای پدر ژنتیک کودک در نظر بگیریم. یعنی پدر بیولوژیک در انجام تکالیف و وظایف پدری بر دیگران تقدم دارد. اما اگر پدر ژنتیک کودک نخواهد یا نتواند تکالیف پدری خود را بشایستگی انجام دهد، در آن صورت هر آن کس را که آن تکالیف را انجام دهد، می توان و می باید «پدر واقعی» آن کودک بشمار آورد. به بیان دیگر، تحت این شرایط، «ایفای وظایف و تکالیف پدری» شرط کافی «پدر واقعی» بودن است.
به نظرم کسانی که در این شهود با من همدل هستند، کمابیش باید اصل زیر را پذیرفتنی بدانند: «پدر واقعی» کسی است که می خواهد و می تواند وظایف و تکالیف پدری را در قبال کودک تا حدّ قابل قبولی انجام دهد( و در مقام عمل به این تعهد پایبند باشد)- مگر آنکه دلایل عقلاً و اخلاقاً قابل قبولی خلاف آن حکم کند.
یعنی در مقام تعیین «پدر واقعی» و برسمیت شناختن حقوق مترتب بر آن، انجام تکالیف پدری بر علقه خونی یا رابطه ژنتیک تقدم دارد- مگر آنکه دلایل عقلاً و اخلاقاً کافی به خلاف آن حکم کند. و این به آن معناست که مفهوم «پدر واقعی» را باید بیشتر مفهومی کارکردی دانست تا مفهومی طبیعی.
* روشن است که تمام این مدعیات درباره مفهوم «مادر واقعی» هم صادق است.
منبع: فیس بووک آرش نراقی