زیتون– کاهش کنش متشرعانه و افزایش رشد بیدینی یا تحول سبک دینداری در جامعۀ ایران بهویژه در اقشار جوان این جامعه در دهۀ اخیر، با رشد گرایشهای ملیگرایانه و مهیندوستانه همراه بوده است. در این ملیگرایی و میهندوستی، توجه به ایران قبل از اسلام نقش ویژهای دارد. اینکه چطور میتوان بین ایرانیت و اسلامیت تلفیق خردپسندی ایجاد کرد، سوالی است که دست کم صد سال از طرح آن میگذرد و روشنفکران و سیاستمداران و روحانیان ایران در این مدت، پاسخهای متفاوتی به آن دادهاند. در بین روشنفکران دینی، مهدی بازرگان شاید بیش از سایرین دلمشغول ایران بود. علی شریعتی هم در برخی از مقالات مهمش دفاع غیورانهای از ایران کرده است؛ دفاعی که با واکنش منفی مرتضی مطهری مواجه شد. اما مروری گذرا بر آثار شریعتی، به خوبی نشان میدهد که برای او ابوذر و سلمان و وقایع کوچه پسکوچههای مکه و مدینه و کوفه، به مراتب مهمتر از کوروش و داریوش و حوادث سرزمین ایران در دوران پیش از اسلام بود.
پس از انقلاب، به نظر میرسد که روشنفکری دینی تحت تاثیر عبدالکریم سروش، فاصلۀ بیشتری از ایرانیت گرفت و در کار و بار این جریان فکری و فرهنگی دموکراسیخواه و موثر، اسلامیت بیش از پیش بر ایرانیت غلبه کرد. سروش اگرچه در نظریۀ «سه فرهنگ» بر ضرورت توازن ایرانیت و اسلامیت ما ایرانیان مسلمان تاکید کرده، ولی روشنفکران دینی متاثر از او در سه دهۀ گذشته نشان دادهاند که علاقۀ چندانی به ایران پیش از اسلام ندارند. شاید هم کمتوجهی آنها به ایران پیش از اسلام، مقتضای تمرکز نقادانهشان بر دین اسلام باشد؛ ولی به هر حال غور در شناخت و غربال فکراسلامی، موجب نوعی فراغت آشکار و غیر قابل انکار از سوی روشنفکران دینی نسبت به ایران پیش از اسلام شده است.
اگر یکی از مبانی دفاع روشنفکران دینی از ورود اسلام به ایران، این مدعاست که پدران ما چون فرهیخته و خردمند بودند اسلام را به اختیار پذیرفتند و با دانایی خویش بر غنای آن افزودند، شاید روشنفکران دینی باید نگاه دقیقتری به آن بخش از تاریخ و فرهنگ ایرانزمین بیندازند که به مثابه مزرعهایبود که بذر خردمندی و فرهیختگی و حقپذیریایرانیان صدر اسلام در آن روییده بود. به هر حال اینکه چطور میتوان به سنتز منصفانهایاز ایرانیت و اسلامیت رسید و در این سنتز حق ایران پیش از اسلام را هم ادا کرد، سوال دشواری است که این مصاحبۀ مختصر، شاید پیشدرآمد تازهای برای پرداختن به آن در سطح رسانههای ایرانی باشد.
سروش دباغ در این گفتوگو، دربارۀ معانی و ارکان ایرانیگری از منظر خودش و سیالیت این مفهوم و نیز کمّ و کیف ایرانی بودن روشنفکران یا نواندیشاندینی توضیح داده است. از در بین روشنفکران دینی، او احتمالاً تنها فردی است که دربارۀ اندیشۀ فردوسی مقاله نوشته است اما در مجموع به نظر میرسد کمتوجهی روشنفکران دینی به ایران باستان را نشانۀ پایین بودن عیار ایرانیت جریان روشنفکری دینی نمیداند.
گفتوگوی سروش دباغ با زیتون در ادامه میآید:
آقای دکتر دباغ، ابتدا بفرمایید واژهی ایران ومفاهیم «ایرانی بودن» و «ایرانیگری» چهمعانیای به ذهن شما متبادر میکند. آیا،همانطور که مسلمان یا لیبرال بودن احتمالا باپارهای افکار و اعمال منافات دارد، ایرانی بودنهم چنین خصلت و دلالتی دارد؟
معنایی که امروزه از ایرانی بودن یا ایرانیگری به ذهن من متبادر میشود، جنبۀ ناسیونالیستی این مفاهیم است. یعنی ما شهروند کشوری هستیم به نام ایران که سابقۀ تاریخی درازآهنگی دارد. در عین حال ذیل دوگانۀملت-دولت، که چند صد سده است در تاریخ سر بر آورده، زندگی میکنیم؛ ملت-دولت ایران. من ایرانی بودن را این گونه میفهمم. یعنی ملیت ایرانی داشتن و برخورداری از حساسیت نسبت به تمامیت ارضی کشور و حس غرور ملی. برخلاف جناب شوپنهاور که حس غرور ملی آلمانی بودن را تخفیف میکرد، من فکر میکنمهر کسی میتواند به فرهنگ و تاریخ کشور خودش ببالد در عین اینکه آن را بازخوانی انتقادی میکند. درک من از ایرانی بودن چنین است؛ ایرانی بودنی که در درازنای تاریخ در دل یک سنت شکل گرفته است. اما اینکه ایرانی بودن با پارهای از اعمال منافات دارد یا خیر، از نظر من منافات ندارد. دیدهایم که پارهای از روحانیان اسلامیت را بر ایرانیت ترجیح میدهند یا مقدم میدارندولی من چنین درکی ندارم و فکر میکنم هویت ما در وضعیت کنونی، دست کم از سه مولفۀ تخطیناپذیر و جداناشدنی تشکیل شده است. هم ایرانیت داریم هم اسلامیت هم غربیت. این سه مولفه آن قدر با یکدیگر ممزوج شدهاند که نمیتوان آنها را از هم جدا کرد. ما فرهنگ ایرانی را، که از نیاکانمان ارث بردهایم، پاس میداریم و باید هم پاس بداریم. شب یلدا، چهارشنبهسوری، عید نوروز و از همه مهمتر زبان فارسی، که مثل ریسمانی ما را به گذشتهمان وصل میکند، همگی جزو مواریث نیاکان ما هستند. مثلاً کتاب فیه ما فیه در قرن هفتم هجری قمری نگاشته شده است ولی با قدری ویرایش میتوان این اثر را به راحتی خواند و درک کرد. یعنی زبان فارسی ما را به زبان و فرهنگ گذشتگانمان پیوند میدهد. این امر بسیار نیکویی است. در پارهای دیگر از فرهنگها این گونه نیست. زبان فارسی ما را به سنت پس پشت خودمان متصل میکند. این نکته را هم ناگفته نگذارم که از نظر من لیبرال بودن هم با مسلمان بودن منافاتی ندارد. به تعبیر دیگر، میتوان قرائتی از زیست مسلمانی به دست داد، نظراً و عملاً، که با برخی آموزههای محوری لیبرالیسم، که مهمترین آنها برکشیدن حقوق انسانهاست، در تناسب و تلائم باشد. البته میدانم این سخن مخالفانی دارد و روحانیان و غیر روحانیانی که قرائت دیگری از دیانت و فقاهت و سیاست دارند، معتقدند اسلام با لیبرالیسم سازگار نیست. اما من فکر میکنم میتوان مسلمان بود و در عین حال لیبرال بود. میتوان مسلمان بود و به حکومت عقلایی غیر دینی، یعنی حکومتی که مشروعیتش را از دیانت و فقاهت نمیگیرد، باور داشت. این نگاه به سازگاری مسلمانی و لیبرال بودن اخلاقاً موجه هم است.
کسانی که مفهوم «تجدد ایرانی» را مطرحمیکنند، در واقع ایرانیت را هم مثل اسلامیتواجد محتوا و درونمایهای میدانند که با هر فکرو فعلی جمع نمیشود. این تلقی از ایرانیت وایرانیگری را چقدر موجه میدانید؟ از حیثمقاومت در برابر ورود پدیدههای فکری وفرهنگی بیگانه به زیستجهانِ ما ایرانیانِمسلمان، آیا تفاوت خاصی بین “فرهنگ اسلامیو “فرهنگ ایرانی” (یا بین مسلمان بودن وایرانی بودن ما) وجود دارد؟
موافقم که ایرانیت هم واجد محتوا و درونمایهای است و علیالاصول با هر فکر و فعلی جمع نمیشود ولی نمیدانم چرا ایرانیت با اسلامیت یا تجدد ایرانی با روایتی از اسلام قابل جمع نیست. درست است که ما در برابر ورود پدیدههای فکری و فرهنگی مقاومت کردهایم و بین فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی علیالاصول تفاوتی هست، اما به قول کربن ما چند صد سال است که اسلام ایرانی را تجربه میکنیم. سنت عرفان خراسانی، نمونۀ بسیار خوبی از اسلام ایرانی است. در دل زبان فارسی، اسلام عرفانی-ایرانی شکل گرفته است. کلام و فلسفۀ ما هم مصداق تبلور اسلام ایرانیاند. شعرای بزرگ ما، مثل سعدی و حافظ، احترام ویژهای برای پیامبر اسلام قائل بودند و عید نوروز را هم گرامی میداشتند. یعنی در عمل در فرهنگ ما اسلامیت با ایرانیت جمع شده و منافاتی بین مسلمان بودن و ایرانی بودن ما وجود نداشته است. به نظرم دست کم از هفتصد یا هشتصد سال پیش به راحتی میتوان امتزاجایرانیت و اسلامیت را در عرفان و حکمت ایرانی سراغ گرفت و رد پای آن را تا روزگار کنونی دنبال کرد. از سنت شعری عصر سامانیان تا عرفان خراسانی و مکتب موسوم به شیراز نزد حافظ و سعدی و همین طور آل بویه و نهایتاً دوران صفویه و دوران متاخر، همگی نشان میدهند که امتزاج ایرانیت و اسلامیت در فرهنگ ما بهمثابه امری محوری جاری شده است الی زمانناهذا. در واقع اسلامیت در فرهنگ ما تطورات مختلفی پیدا کرده است. روزگاری مذهب شیعه نزد ما غالب نبود و بیشتر ایرانیان شیعه نبودند ولی در عین حال اکثر آنها فارسیزبان بودند. تمام عرفای خراسانی، از بایزید و ابوالحسن خرقانی گرفته تا عطار و سنایی و مولانا، به معنایی که عرض کردم، ایرانی بودند. یعنی از فرهنگ ایرانی استفاده میکردند که مهمترین مولفهاشدر آن روزگار زبان فارسی بود. عموماً هم سنیمذهببودند. یعنی اسلامیت خودشان را با ایرانیت ممزوجکرده بودند و در این مسیر، زبان فارسی یکی از ابزارهای اصلی آنها در تحقق چنین پیوندی بود. اما از زمان آل بویه، اسلامیت ما تطور پیدا کرد. یعنی ایرانیان به نحو اغلبی و اکثری شیعهمذهب شدند الی زمانناهذا. به نظرم فرهنگ اسلامی به نحو طبیعی با فرهنگ ایرانی گره خورده و در دویست سال اخیر، فرهنگ غربی هم تدریجاً به این پیوند طبیعی و تاریخی اضافه شده و رفتهرفته جای در خوری در فرهنگ کلی حاکم بر جامعۀایران به خودش اختصاص داده است. من با تجدد ایرانی، به معنای تجددی که تختهبند زمان و مکان ما ایرانیان و در عین حال متضمن گشودگی نسبت به جهان جدید است، همداستانم و این مدرنیته را با مدرنیتۀ لبنانی و مدرنیتۀ ترکیهای متفاوت میدانم؛ چراکه فکر میکنم مدرنیتۀ ایرانی عناصر کاملاً بومی هم دارد. به هر حال تجدد ایرانی، امری کاملاً متصور است و درونی کردن یک فرهنگ بیگانه، امری شدنی است و در طول تاریخ ما چنین امری اتفاق افتاده است.
سوالم معطوف به سازگاری یا ناسازگاریفرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی نبود. در واقعپرسشم این بود که اگر ایرانیت (یا ایرانی بودن) محتوا و درونمایهای دارد، آیا آن درونمایه شاملعقاید خاصی است که به این اعتبار بتوان ازلزوم سازگاری تجدد با ایرانیگری سخن گفت؟ ودیگر اینکه، آیا آموزههای استبدادی و پندارها وگفتارها و کردارهای غیردموکراتیک، بخشی ازایرانیگری را شامل نمیشود؟
بله، میشود ایرانیت محتوا یا درونمایهای دارد ولی در عین حال یادمان باشد که ایرانیت مثل اسلامیت و مدرنیت، مفهومی است که برساختۀ اجتماعی است. اگر چنین باشد، که من باور دارم چنین است، نمیشود تمام مولفهها و مقومات و درونمایۀ این مفاهیم را مشخص کرد. ما همان طور که نه یک مدرنیته بلکه مدرنیتههاداریم، ایرانیتها و اسلامیتها هم داریم. یعنی در اینجا با یک کثرت غیر قابل تحویل به وحدت مواجهیم. ویژگیهایی که من فیالجمله دربارۀ ایرانی بودن ذکر کردم، مثل زبان فارسی و فرهنگ خاصی که در ایران وجود دارد، از نمای دور و کلی است. قدری که جلوتر برویم، با کثرتی مواجه میشویم که محتواها و درونمایههای متعدد و متفاوتی پیش روی ما میگذارد. بنابراین نمیتوان گفت که ایرانی بودن ذاتی دارد واجد مولفههای تخطیناپذیر و کاملاً روشن، که بر اساس آن بتوان گفت ایرانی بودن این است و لابد. اگر بتوان دربارۀ پدیدههای طبیعی بتوان از چنین درونمایۀمشخصی سخن گفت که همۀ مولفهها و مقوماتش روشن است، به نظرم دربارۀ مفاهیم برساختۀ اجتماعی – مثل ایرانی بودن یا مدرن بودن – نمیتوان از چنین وضوحیدم زد. یعنی در اینجا ما با کثرتی مواجهیم و اگر چنین باشد، به نظرم میتوان از سازگاری تجدد با ایرانیگریسخن گفت. بله، ما در سابقۀ بلند ایرانی بودن خودمان، آموزههای استبدادی و پندارها و گفتارها و کردارهای غیر دموکراتیک را داشتهایم اما من ایرانی بودن را یک امر متصلب نمیدانم بلکه آن را امری سیال میبینم که مولفههای دیگری هم داشته است. به هر حال آموزههایعرفانی ما هم بخشی از ایرانی بودن ماست. شیخ ابوالحسن خرقانی هم که میگفت «هر آن کس که بدین سرا درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید؛ چه آن کس که نزد خداوند به جان ارزد، به نزد بوالحسن به نان ارزد»، و توسعاً میراث عرفان خراسانی، که از فتوت و جوانمردی و دستگیری از خلایق سخن میگفتند، بخشهای دیگری از میراث ایرانی ماست. این آموزههاهم بخشی از درونمایۀ ایرانی بودن است و این بخش از ایرانی بودن با آموزههای تجدد در تناسب و تلائم است. ناگفته نماند که در تجدد هم کثرت داریم. به همین دلیل در میراث تجدد فاشیسم و استالینیسم و نازیسم هم داریم. توتالیتریسم هم جزوی از میراث تجدد است. توتالیتاریسم، به قول هانا آرنت، یک پدیدۀ مدرن و بخشی از میراث مدرنیته است. به هر حال، به نظرم بخشی از میراث ایرانیگری با بخشی از میراث تجدد، که ما امروزه آن را مفید و مقبول میدانیم، قابل جمع است.
در بین روشنفکران دینی مشهور، مهندسبازرگان آشکارا بیش از دکتر سروش دلمشغولایران بود. حتی دکتر شریعتی هم مقالات مهمیدر دفاع از ایران و ایرانیگری دارد. چرا نزد خطاصلی جریان روشنفکری دینی در دوران پس ازانقلاب، دغدغهی ایران و ایرانیت پررنگ نبوده؟دلیلش آیا فرورفتن در نوعی عربیت (به قولداریوش آشوری) یا به تعبیر منتقدین ناهمدل،نوعی عربزدگیِ زبانی و فرهنگی نبوده؟
بله، ولی عبدالکریم سروش هم در نظریۀ “سه فرهنگ” نشان داده است دلمشغول ایرانیت و اسلامیت است و از جمع ایرانیت و اسلامیت و غربیت سخن میگوید. همچنین آقای سروش حدود پانزده سال پیش در لندن سخنرانیای ایراد کردند با عنوان «برای ایران و اسلام». سایر روشنفکران دینی هم چون مدرنیستاند، به دولت-ملت اعتقاد دارند و دلمشغول تمامیت ارضی کشورند. اما دربارۀ عربیت باید بگویم که زبان فارسی یکی از مولفههای مهم ایرانیگری است. زبان فارسی در فرهنگ ما ریزش کرده است. نواندیشان دینی متاخر، عموماً با میراث عرفانی ما عمیقاً آشنا و بر سر مهر بودهاند. این یکی از نشانههای انس عمیق ایشان با ایرانی بودن است. من با تعبیر عربزدگی زبانی و فرهنگی همدل نیستم؛ چراکه عربزدگی به این معنا (اگر این تعبیر درست باشد) در میان بزرگان ما هم ریزش کرده است. سعدی و حافظ و مولانا و عطار ذولسانینبودند. میتوان گفت برخی از نواندیشان دینی، در قیاس با برخی از نویسندگان، واژگان عربی را بیشتر استفاده کردهاند. اما این با عربزدگی زبانی و فرهنگی فرق دارد. با تعبیر عربزدگی فرهنگی که اصلاً همدل نیستم؛ چون توضیح دادم که این فرهنگ به چه معنا نسبنامۀپررنگ ایرانی دارد. ضمناً یادمان باشد که پارهای از واژگان عربی، وقتی که وارد زبان فارسی میشوند، معانی دیگری پیدا میکنند و لزوماً به آن معنایی که عربزبانان آنها را به کار میبرند، به کار نمیروند و افادۀ معنا نمیکنند؛ و چنان افاده معنا میکنند که عرفا و فیلسوفان و متکلمان فارسیزبان مراد کردهاند. اما قبول دارم که بسامد کاربست واژگان عربی در میان فرهیختگان فارسیزبان متفاوت است؛ اما این با عربزدگی زبانی و فرهنگی فرق میکند. البته عموم نواندیشان دینی، آشنایی نیکویی با زبان عربی دارند اما به نظرم انس آنها با بخشهایی از میراث ایرانی ما و استشهادشان به این میراث و نیز دغدغۀ آنها نسبت به تمامیت ارضی ایران، نشان میدهد که آنها چه به معنای سنتی و چه به معنای مدرن، ایرانیت را پاس میدارند. یعنی با فرهنگ ایرانیِ بروزیافته در زبان فارسی، مأنوسند و ضمناً ناسیونالیست و میهندوستنیز هستند.
روشنفکران دینی به مولانا بسیار پرداختهاندولی به فردوسی تقریبا توجهی نشان ندادهاند. همچنین به بازخوانی انتقادی فرهنگ ایرانپیش از اسلام. آیا این کمتوجهی ناشی از ایناست که موضوع کار روشنفکر دینی «اسلام» است؟ و دیگر اینکه، پیوند نسبتاً عمیق بافرهنگ و تاریخِ ایران پس از اسلام و فقدان چنینپیوندی با فرهنگ و تاریخِ ایران قبل از اسلام،نوعی عدم توازن بین ایرانیت و اسلامیت ماایجاد نمیکند؟ (برخلاف توصیهی نظریهی «سهفرهنگ»)
میتوان گفت که بهتر است از این به بعد در سنت نواندیشی دینی، بیشتر به این شاعر بزرگ خردگرایایرانی بپردازیم. من قبلاً در دو مقاله به فردوسی پرداختهام ولی امیدوارم سایر نواندیشان دینی، و همین طور خود من به عنوان عضو خردی از خانواده نواندیشی دینی، بیشتر به فردوسی بپردازند. اما نپرداختن به فرهنگ و تاریخ ایران پیش از اسلام، به قول منطقیون، یک امر مشترکالورود است. یعنی بسیاری از روشنفکران عرفی هم به تاریخ ایران پیش از اسلام نپرداختهاند. مثلاً داریوش آشوری، که کارهای ارزشمندی هم منتشر کرده است، در آثارش به ایران پیش از اسلام چندان نپرداخته است. علیالاصولمیتوان گفت که بهتر است روشنفکران دینی و عرفی و فرهنگی به تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام بیشتر بپردازند. نظریۀ سه فرهنگ نمیگوید پرداختن به ایرانیتدر گرو پرداختن به ایران پیش از اسلام است. البته خوب است که روشنفکران ایرانی به ایران پیش از اسلام بیشتر بپردازند. اما نپرداختن روشنفکران دینی در دوران پس از انقلاب، شاید تا حدی هم متاثر از فضای خاص دهۀ 60 هم بوده است. البته روشنفکران دینی علاوه بر مولانا، به سعدی و حافظ و عطار هم پرداختهاند. من حافظ را نماد سنتز ایرانیت و اسلامیت میدانم و پرداختن به حافظ با پرداختن به ایرانیت مرتبط است. ولی این هم واقعیتی است که فردوسی حق بزرگی به گردن ما دارد و در شاهنامۀ او ۵۰۰ بار واژه “خرد” به کار رفته است. اگر مثنوی را عشقنامه بدانیم، شاهنامه را باید “خردنامه” بدانیم. اما اینکه گفتید موضوع اصلی کار روشنفکر دینی “دین اسلام” است، باید بگویم موضوع اصلی کار نواندیشان دینی بازخوانی انتقادی سنت دینی است و به این معنا، بله، میتوانگفت در سدۀ اخیر که نواندیشان دینی سر بر آوردهاند، ابژۀ تحقیق آنها دین اسلام بوده است و به این معنا میتوان گفت نواندیشان دینی به ایران باستان کمتر پرداختهاند. به هر حال با یک دست نمیتوان چند تا هندوانه برداشت. ولی باز هم تاکید میکنم که این وضع منافاتی با سنتز ایرانیت و اسلامیت ندارد؛ هر چند که کفۀ ایرانیتش میتواند سنگینتر شود. اما این نشانۀعدم توازن بین ایرانیت و اسلامیت نیست چراکه سنتز ایرانیت و اسلامیت از وقتی که ایرانیان مسلمان شدهاندمحلی از اعراب پیدا کرده است. توازن بین ایرانیت و اسلامیت در چهارده قرن پس از ورود اسلام به ایران، کم و بیش برقرار بوده و مطمح نظر نواندیشان دینی بوده است اما خوب است که نواندیشان دینی به ایرانیتاین سنتز، ایرانیت پیش از اسلام را هم بیفزایند. به مصداق تعرف الاشیا باضدادها، میتوان به روحانیانیاشاره کرد که ایرانیت ما برایشان اهمیتی ندارد و از آن سو میتوان به افرادی اشاره کرد که اسلامیت ما را نادیده میگیرند. نواندیشان دینی برخلاف این دو گروه، توامان دلمشغول ایرانیت و اسلامیت بودهاند اما میتوانگفت که بهتر است توجه به ایرانیت را بسط دهند. این رویکرد نیکویی است اما استراتژی نواندیشان دینی در این زمینه، علیالاصول معطوف به برقراری توازن بین ایرانیت و اسلامیت است.
10 پاسخ
در پاسخ جناب فربد
دشمنی با دین با دشمنی با حکومت جمهوری اسلامی فرق دارد.
دین در فطرت بشر است و عنایت خداوند.
دشمنی با ظلم و استبداد نیز! در فطرت بشر است و حکم عقل و غریزه ی خدادادی.
پس بیهوده آب در هاونگ ضدیت با دین نکوبید و دست از نگاه عاقل اندر سفیه بردارید. دوره ی مدرنیسم گذشت. در عصر پست مدرن هستیم.
این مثل این است که بنده بگویم زمین مسطح است و بعد انتظار احترام به عقیده، مناظره و بحث در این مورد را هم داشته باشم.
برگشت به گذشته های غیر قابل نقد،ایا نیاز به روشنفکر دارد؟
اسلام یعنی صلح کردن
مسلم تاند صبر خوردن
خاص نبوده به اعراب
علیه جور ساخت احزاب
ایران و روم فتح گر شد
هر دو را سلم بهتر شد
مگر عجم خواست عرب ؟
مگو تو هم بلعجب
امت ساختند ملتها
برپا داشته وحدت را
چون آمیختند فرقه ها
بر کفر زدند ضربه ها
شورا بوده کارشان
دشمن داشته پاسشان
لیکن کردند چون تقلید
پس امت هم وا گردید
جناب سروش دباغ در اینکه شما مطالعاتی در تاریخ ادبیات ایران و دنیا و مسایل دینی و تحولات اندیشه متفکران دینی و فیلسوفان دارید حرفی نیست. اما نکته ای که وجود دارد آنکه این مطالعات را برای چه انجام میدهید؟ آنچه از بیرون به نظر میرسد آنست که مطالعات شما پیگیری علایق شخصی در خواندن متون عرفانی و ادبی و فلسفی قدیمی و غیره و انتشار نظراتتان است. که البته ایرادی ندارد و هر کسی میتواند علایق علمی و ذوقی خود را پیگیری کند. اما مشکل آنجا پیش می آید که شما و به اصطلاح روشنفکران دینی (که اصولا چنین ترکیبی خود متناقض است) وانمود میکنید در تلاش یافتن راه حل هایی برای معضلات جامعه ای هستید که سوگمندانه به لحاظ فرهنگی عقب مانده است و دینکاران از این عقب ماندگی استفاده کرده بر آن مسلط شده و جلو توسعه همه جانبه آنرا گرفته اند.
یک زمان مطهری، بازرگان و حتی شریعتی و سروش و .. فکر میکردند شاید با زدودن پیرایه هایی که بر اسلام چسبانده اند بتوان از آن یک دستورالعمل مناسبی برای زندگی سعادتمندانه در دنیای معاصر ساخت و مسیر تعالی و پیشرفت جامعه دین باور ایران و احتمالا سایر کشورهای منطقه را هموار کرد. پیروان فکری آنها هم نهایت تلاش و فداکاری را کردند و نتیجه شد انقلاب اسلامی که بعد از ۴۰ سال حاصل کار به اندازه ای ناگوار و ناراحت کننده است که مردم ایران را از هر چه دین و مذهب است منزجر و فراری کرده است. یعنی معلوم شد که اسلام دستورالعملی برای جوامع امروزی ندارد و اصرار در اجرای آن جز خرابی و بدبختی به بار نمی آورد.تبعات منفی این بیزاری و تنفر از دین به خصوص نزد جوانان ایران البته به خوبی پیداست و قابل انکار نیست.
مهندس بازرگان که متوجه وضعیت شده بود همان اوایل آمد اعلام کرد (نقل به مضمون) که دین برای سعادت آخرت است و از آن نباید انتظار داشت برای سعادت دنیای ما دستور العمل های آماده و دقیق داشته باشد. کاش شما، یعنی روشنفکران دینی هم همان مسیر را دنبال میکردید. اگر همه شما به صراحت اعلام کنید که از دین و قران و مجموعه متونی که بنام فقه و کلام و غیره ایجاد شده نمی توان راهنمای مناسبی برای زندگی در دنیای معاصر درست کرد و حکومت روحانیون دینکار باید کنار گذاشته شود و یک نظام سیاسی مناسبی سرکار آید و سپس نقش مناسبی برای دین در اصلاح رفتار آحاد جامعه ترسیم کنید آنگاه دید جامعه هم نسبت به روشنفکران دینی تغییر میکند و باور میکنند که تلاش های شما برای اصلاح تلقی مردم از کارکرد دین در جامعه میتواند به پیشرفت و سعادت جامعه کمک کند. در غیر اینصورت هر چه اصرار کنید که ما عرب زده نیستیم اما بیایید مستقیم و غیر مستقیم از کارکرد کنونی دین در جامعه که پایه ایجاد حکومتی شده است که بر مبنای یک ایدئولوژی عربی که قرنها پیش برای اتحاد قبایل پراکنده اعراب بادیه نشین صورت بندی شده است حمایت کنید کسی ادعاهای شما را که عرب زده نیستید باور نمی کند.
آقایان! بقول مرحوم مهندس بازرگان، رهبر انقلاب شخص شاه بود. اگر با ملت در نمی افتاد.
شاه و همدستانش از همه قماش، در سقوط رژیم دست داشتند ونیز همه ی تند روها و رادیکال مابان چپ و راست!
پس بیهوده بر اسلام و مسلمین نتازید که آب در هاون میکوبید. البته حکومت هم از اعتقادات ملی و دینی مردم حد اکثر سوء استفاده را میکند، آن بجای خود. این بجای خود.
کما آنکه بنام دموکراسی و آزادی به عراق و لیبی و افانستان و سوریه و …حمله و تجاوز شده و میشود و حالا ایران را تهدید به جنگ میکنند و حتی سخن از محو ابدی آن میرانند!
در برخی ار پاسخ ها بدون توجه به متن اصلی و واکاوی عناصر آن ، به مواردی درست و غلط و بعضا مغالطه آمیز و احتمالا متاثر از نسبت افراد با تجربه حکومت دینی پرداخته شده است.متاسفانه ” خلط مبحث” بیماری ملی ماست.نقد روشمند یعنی دیدن و پرداختن توامان نکات مثبت و منفی با رعایت خونسردی محققانه . میدان رزم برای دعواهای سیاسی و ابراز احساسات و عواطف ولو بحق و قابل درک، کم نیست.
با سلام خدمت آقای سروش دباغ
روشنفکران دینی البته غرب زده نیستند اما بدهی بزرگی به مردم ایران و تقصیر بزرگی در جنبه های واپسگرایانه و تام گرایانه انقلاب ۵۷ دارند. انقلابی که نتیجه طبیعی ایدئولوژی و رهبریش اش رژیم اختاپوسی امروزی شد و انداختن سنگی بزرگ در چاهی عمیق بود که عقل هزاران اندیشمند برای برون آوردن کم هزینه آن کافی نیست.
به طور تاریخی و اگر زیاد دور نرویم در صدر این روشنفکران آقای جلال آل احمد و سپس و بویژه آقای شریعتی قراردارند که هر یک به نوبه خود این سم مهلک را در ذهن جوانان دوره خود تزریق کردند که جوهره و مایه تمام اکتشافات و پیشرفت های اجتماعی و انسانی جوامع متمدن در اسلام اولیه وجود داشته و به قول آقای شریعتی «تشیع صفوی» و «مثلث استعمار – استثمار – استحمار» غرب ما را از آن دور داشته و به گفته آقای آل احمد روشنفکران غیر مذهبی و لائیک یعنی «غربزدگان» در واقع پیاده نظام و پادوی همان غربند و بنا بر این خائن. چه آگاهانه و چه نا آگاهانه.
امروز سهم این دو از انقلاب نام خیابانی در تهران یا شهرستانها بیش نیست و آقای شریعتی حتی از مراسم یادبود سالانه هم محروم است. چون جای دستمال استفاده شده معلوم است و خودکرده را تدبیر نیست. البته آقای آل احمد از لطف بیشری برخوردار است چون از «امام» تعریف کرده و روزی به دستبوس حضرت ایشان رفته است.
از آقای مطهری صحبت نمیکنم. ایشان به اصطلاح «روحانی» بود و به اقتضای عبایی که بر دوش و عمامه ای که بر سر داشت طبیعتاً از منافع دیگری دفاع میکرد که از ورای نوشته ها و سخنرانی هایش معلوم است و مواضع دیگری داشت. مواضعی که لازمه عدول آنها برداشتن آن عبا و عمامه بود.
امروزه گذشتگان رفته اند و گذشته را چاره ای نیست اما از آنجا که روشنفکران دینی امروزی خواه ناخواه وارث معنوی اسلافشان محسوب میشوند به نظر من بهترین راهی که برای پرداخت این دین و جبران این خسارات عظیم پیش پای آنان وجود دارد خرافه شکنی، مطلق شکنی، بت شکنی، مبارزه واقعی با جزمیت و روشنگری واقعی است. کارهایی که از آن ابای بسیار دارند چون درافتادن با جریان مسلط دینی جسارتی میخواهد که با احتیاط و محافظه کاری آنان جور در نمیآید.
مثلا سعی در آگاه کردن مردم به نبودن مفاهیم معجزه و شفا و شفاعت و غیره در اسلام اولیه و ساخته شدن تدریجی این مفاهیم در طول تاریخ، بویژه توسط ملایان شیعه. و مثلا بیهوده بودن زیارت قبور ادعایی امام ها و امامزاده ها و حتی غیر اسلامی بودن و کفرآمیز بودن اینگونه اعمال، که تنها نتیجه اش فریب روزافزون ساده لوحان توسط شیادان است.
و یا بر ملا کردن دروغ های تاریخی دینخوا ران همچون وجود دخترکی سه ساله به نام رقیه و جنینی بنام محسن و غیره.
مثال دیگری از این نوع روشنگری برخورد شجاعانه آقای عبدالکریم سروش است که (علیرغم عشق افلاطونی شان به آقای خمینی) شجاعانه قرآن و آیات آن را «زمینی» کرده اند و در بستر تاریخی و اجتماعی خود قرار داده اند. وقتی قران زمینی شد دیگر شما درمقابل گوینده بی بی سی که نظرتان را در باره چارپا خواندن مردم غیر مومن (به اسلام) در قرآن میپرسد، در حالیکه مسلمین کوچکترین انتقادی را برنمیتابند، در نمیمانید و میتوانید بدون آکروبات بازی پاسخ دهید که آن گفته مربوط دوران دیگری است که از آن چهارده قرن گذشته و من در دوران دیگری زندگی میکنم و جوامع و روابط انسانها ایستا نیستند و طبیعی است که تحول یابند
طبیعی است که در این راه دشمن و طرف اصلی این روشنفکران روحانیت حاکم است. امروزه اسلام نه فقط در ایران که در تمام جهان بیمار است و با توجه به عوارض شدید بیماری هیچکس نمیتواند آنرا انکار کند. به نظر من، صرف نظر از دلایل تاریخی این بیماری، بزرگترین بندی که به دست و پا و یا حتی ذهن و روح روشنفکران دینی بسته شده آسمانی خواندن قرآن و آموزه های جزمی آنست. چون روشنفکری و آموزه های جزمی ناسازگارند.
چند روشنفکر دینی بعد از انقلاب جسارت چنین کارهایی را داشته اند ؟ البته روشن است این نوع روشنگری برای هر روشنفکر بطور فردی هزینه زیادی دارد و در داخل ایران امروزی غیر ممکن است. اما اگر گروهی از روشنفکران معتبر دینی خارج در این راه پای گذارند شکستنشان سخت تر میشود و شاید این بذر پاشیده شده تبدیل به نهال هایی شود که نتیجه و میوه آن نصیب نسلهای آینده شود. در اینجا یاد آوری میکنم که حدود صد سال پیش روشنفکرانی غیر دینی و افراطی چون هدایت و کسروی جسورانه و به بهای سنگین روشنگریهایی کردند که هنوز در بخشی از جامعه ایران تاثیر دارد. البته امروزه تجربه نشان داده است که مواضع افراطی لزوماً نتیجه مثبت ندارد. اما ضرر احتیاط لرزان روشنفکران مذهبی هم از آن کمتر نیست.
در جای دیگری شما با عاریه گرفتن جمله ای از هانا ارنت میگویید که تام گرایی یک پدیده مدرن است. البته ! اما به این دلیل که در مقابل آن فردیّت هم یک پدیده مدرن است. در دوران های پامبران فردیت به معنی مدرن آن وجود نداشت. وگرنه، با معیار های امروزی، سراسر آموزه های آنان و بویژه قرآن آکنده از جملات تام گرایانه است. اما این خود بحث دیگریست.
با درود
روشنفکر دینی مثل همان شتر مرغ است که نه، مرغ است و نه، شتر. این هم دکان جدیدی است.
واقعیت ساده و ملموس آن است که تاریخ ثابت کرده، غلبه ایرانیت بر ملت ما و علاقه آنها به دستاوردهای غرب همیشه ثمره خوبی در رفاه، صلح و توسعه ایران داشته است در حالیکه هر گاه و به هر شکل، وجه اسلامیت غلبه کرده جز تباهی، خشونت و پسرفت پیامدی نداشته.
ایرانیت ما چسب اقوام متعدد ساکن این مرز و بوم است. هرگز به شوونیسم پرخاشگر و توسعه طلب تبدیل نشده و در تعارض با عقاید و باورهای دینی مختلف مردمان و همسایگانمان قرار نگرفته است.
گرایش غیر قابل انکار مردم ما به دستاوردهای تمدن غرب راه برون رفت از کسالت و انزوای شرقی ما و غنای دانش، فرهنگ و هنرمان است. توهم و مغلطه امکان از دست رفتن هویت ملی به دلیل تبادل با غرب آنقدر مضحک و آخوندی است که فکر کنیم هندی های امروز بدلیل نزدیکی با بریتانیا به اندازه سر سوزنی از هویت هندی خود دور شده اند یا چیز ارزشمندی را از دست داده اند.
و اما اسلامیت ما… اجازه بدهید خود مردم فکر و قضاوت کنند از این وجهشان چه چیزی بدست آورده اند. آیا ایرانی های مسلمان هنوز دستور ساده و کارآمد نیاکان خود در خصوص پندار، گفتار و کردار نیک را پاس می دارند یا درست در جهت خلاف آن سیر می کنند. و لطفا نفرمایید اصل اسلام آن چیزی نیست که ۱۴۰۰ سال است مکرر و مکرر آزموده و رفوزه شده.
دیدگاهها بستهاند.