مقدمه
ژوزف وُروس[۱] در مقالۀ «در باب بنیانهای فلسفی پژوهشهای آینده»[۲] یادآوری میکند که «دانشپژوهی نمیتواند به شکلی مناسب یا کامل در غیاب فهم کارکرد فلسفهای که زیربنای آن را تشکیل میدهد، تحقق یابد» (Voros, 2007: 70). درحالیکه نقش چارچوبهای فلسفی برای رشتههایی مانند فیزیک که تاریخی طولانی دارد تا حدودی از سوی نویسندگان مختلف مورد بررسی قرار گرفته است (Agassi, 1975; Meyerson, 1962; Mittelstaedt, 1963/1975; Redhead, 1995 )، مطالعات مشابه دیگری، شاید غیر از اثر اولیۀ وِندِل بِل (۱۹۹۷)، درزمینۀ آیندهپژوهی صورت نگرفته است. باوجوداین، با توجه به این امر که تحقیقات آینده بنا به ماهیتشان، تکاپویی تجربی در مفهوم دقیق کلمه نیستند و نمیتوانند باشند، یعنی آزمون تجربی نمیتواند دعاوی مربوط به آیندهپژوهی (مطالعات آیندهها) را تقویت[۳] کند و بهترین کاری که پژوهشهای آیندهپژوهی میتوانند انجام دهند، تکیهکردن به «آزمایشهای فکری» و «شبیهسازیهای کامپیوتری» برای ارزیابی سناریوهای پیشنهادی آینده است، نیاز به یک چارچوب فلسفی مناسب برای این رشته، بیشازپیش آشکار میشود.
هرچند، فارغ از مسئله «چارچوبهای فلسفی مناسب» برای آیندهپژوهی، بسیاری از محققان، خواه در زمره آیندهپژوهان و خواه غیر آنان وجود دارند که حتی در این خصوص که این حوزه پژوهش، یک دیسیپلین درستعیار دانشگاهی یا علمی به شمار میآید، تردید دارند (Voros, 2007؛ مانوئل کاستلز[۴]).
بنابراین، به نظر میرسد که پژوهشگران رشتۀ آیندهپژوهی با نابختیاری دوسویهای مواجهاند: برایشان بهدرستی روشن نیست که مؤثرترین چارچوب فلسفیای که میتواند جستوجوهای معرفتی آنان را تسهیل کند کدام است؛ و نیز برایشان بهدرستی روشن نیست که رشتۀ آیندهپژوهی یک رشتۀ دانشگاهی معتبر به شمار میآید یا نه؟
هدف من در این مقاله آن است که تا جای ممکن جایگاه آیندهپژوهی را بهعنوان یک رشتۀ پژوهشی روشن کنم و یک چارچوب فلسفی ارائه دهم که بتواند تا حد زیادی کارایی پژوهش در این زمینه را بهبود بخشد.
در ادامه، مطلب را با بحث در مورد شباهتها و تفاوتهای علم/دانش و فناوری بهطورکلی آغاز میکنم. این بحث دو نتیجۀ مهم در پی دارد (بخش ۳ و ۴): نخست اینکه علیرغم ویژگیهای انحصاری دعاوی معرفتی آیندهپژوهی، این رشته بخشی از حوزۀ وسیعتر علوم انسانی و اجتماعی محسوب میشود. آیندهپژوهی نیز مانند اکثر رشتههای این حوزه چهرهای ژانوسی دارد: یک وجه آن علم/ دانش و وجه دیگرش فناوری است. دوم اینکه یک اشتباه نسبتاً شایع در میان نویسندگان حوزههای آیندهپژوهی و نیز محققان حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی آن است که دو مفهوم «روش» و «روششناسی» را به معنایی واحد به کار میبرند. چنین کاربرد نادرستی به خلط مقوله میانجامد: روشها ابزار هستند و بنابراین، به مقولۀ فناوری تعلق دارند. ازسویدیگر، روششناسیها بخشی از معرفتشناسی محسوب میشوند و ازاینرو، متعلق به مقولۀ دانش و علماند. این بخش با بحث کوتاهی درخصوص امر مهم «تصمیمگیری» پایان مییابد که ارتباط نزدیکی با فعالیتها در حوزۀ آیندهپژوهی دارد.
در بخش ۵ به معرفی نقادانۀ چند چارچوب فلسفیـروششناختی میپردازم که در آیندهپژوهی و علوم انسانی و اجتماعی به کار گرفته شده و عبارتاند از: پوزیتیویسم، پساپوزیتیویسم، نظریۀ انتقادی، برساختگرایی و پارادایم «مشارکتی». در بخش ۶، منظری فلسفی به نام عقلانیت نقاد و یک چارچوب روششناسی و فرا-روشی راـ که با عقلانیت نقاد هماهنگ است و تحلیل موقعیت نامیده میشودـ معرفی خواهم کرد. در بخش ۷ مقایسهای نقادانه میان چارچوبهای روششناسی رایج در آیندهپژوهی و چارچوب پیشنهادی عقلانیت نقاد انجام خواهم داد؛ بالاخره در بخش ۸ به جنبههایی اشاره خواهم کرد که روششناسی عقلانیت نقاد و روش جامع منطق موقعیت/تحلیل موقعیت میتواند به آیندهپژوهی کمک کند.
علم و فناوری[۵]
علم نظری/ دانش یا معرفت نظری و فناوری[۶]، هر دو برساختههای اجتماعیاند، هرچند هستارهایی متفاوت به شمار میآیند. علم یا بهطورکلی، دانش/ معرفت، به نیازهای معرفتی انسان پاسخ میدهد. ازسویدیگر، فناوری دو هدف عمده را دنبال میکند: ازیکسو به نیازهای غیرمعرفتی آدمی پاسخ میگوید و ازسویدیگر پیجوییهای شناختی/ معرفتی ما را (اما صرفاً در مقام ابزار) تسهیل میکند.[۷] صندلیها، کفشها، لباسها و غذاها همگی نمونههایی از فناوریهای دستۀ اولاند. تلسکوپها، لپتاپها، دانشگاهها، کتابها و بسیاری از اختراعاتی که جستوجوهای دانش را تسهیل میکنند نیز نمونههایی از دستۀ دوم فناوری به شمار میآیند. برخی فناوریها مانند تلفن همراه هر دو کارکرد را دارا هستند.
دعاوی معرفتی/ علمی که هم از دادهها و هم از اطلاعات متمایز است، کلی یا عام است. حتی آن دسته از دعاوی معرفتی/ علمی که در مورد پدیدههای خاصاند (برای مثال، دانش مربوط به ساختار منظومۀ شمسی) نیز در اصل، قابلیت تعمیم دارند. همۀ فناوریها به ظرف و زمینهها یا بافتهایی که در آن پدید میآیند، حساسیت دارند و در پاسخ به مسائلی خاص در ظرف و زمینهای خاص به وجود آمدهاند. برای استفاده از هر نوع فناوری برای مواجهه با مسئلهای مشابه در ظرف و زمینهای دیگر، فناوری موردبحث باید متناسب با بافت و ظرف و زمینه جدید تغییر کند؛ کفشی که برای جشن و میهمانی مناسب است، به درد بالارفتن از قلۀ اورست نمیخورد.
دعاوی معرفتی باید به شکل عمومی در دسترس و قابلارزیابی باشند. این، معنی واقعی «عینیت»[۸] است (پایا، ۱۳۹۵ الف). به این اعتبار، دانش/ معرفت، متفاوت از شهودها، بصیرتها، الهامها و تجربیات خصوصی و شخصی است. هرچند، همۀ این پدیدهها میتوانند در کسب دانش/ معرفت مفید باشند (بخش ۶ را ببینید).
دعاوی معرفتی (گمانههای ما)، از حیث جنبههای ارزشی، بیطرف و خنثی هستند. اگرچه دانشمندان به فرهنگها، سنتها و نظامهای ارزشی خاصی تعلق دارند و به باورهای متافیزیکی مختلفی اعتقاد دارند، در جستوجو برای فهم جنبههای گوناگون واقعیت، نهایت تلاش را میکنند که در گمانهزنی، از این تأثیرات بیرونی رها باشند، زیرا هدف آنان بازنمایی واقعیت به حقیقیترین شکل ممکن است. آنچه این امر را به شکلی انسانی میسر میسازد، دسترسی عمومی به دعاوی معرفتی و امکان نقد آنها در حیطۀ عمومی است.
اشباعشدن فناوریها از ارزشها از سوی مخترعان یا کاربران نهایی آنها، نهتنها یک مزیت، بلکه ویژگیای اجتنابناپذیر است. فناوریها باید کاربرپسند باشند و این بدان معناست که هرچه بیشتر بازتابدهندۀ اولویتهای ارزشی و کاربردشناسانۀ کاربران باشند، بیشتر مورد قبول واقع میشوند.
رویهمرفته، دانش/ معرفت، ویژگی انباشتگی دارد، درحالیکه فناوری تا حدی (با توجه به آنچه، شاید تا حدودی گمراهکننده، «معرفت ضمنی»[۹] نامیده میشود) فاقد این ویژگی است.
آن دسته از گمانهها و حدسهای علمی مدرن که برای مدتی طولانی با موفقیت همراه بودهاند، بهگونهای روالمند و بهمنزلۀ تقریبهایی خوب، در نظریههای موفقتر و تبیینکنندهتری که جای آنها را میگیرند، ادغام میشوند اما در فناوریها، دستکم بخشی از شگردها و فوتوفنهای خاص، از طریق نوعی رابطۀ مرید و مرادی انتقال مییابد. در چنین مواردی، اگر آن فوتوفنها و شگردهای خاص، از حافظۀ عمومی کاربران آن محو شود (برای مثال به جهت عدم پرورش شاگردان تازه و درگذشت اساتید پُرتجربۀ قدیمی)، آنگاه آن مهارتها برای همیشه از دست رفته است یا دستکم بازیابیشان بسیار مشکل خواهد بود. زبانهای منقرضشده، نمونۀ خوبی از این قبیل مهارتهای نابودشده به شمار میآیند (Agassi, 1975; Paya, 2012 ).[۱۰]
معیار پیشرفت در حوزۀ علم و فناوری نیز متفاوت است. در علم، نزدیکشدن به حقیقت (بهنحو واقعی) معیاری تقریبی (و مسلماً نه بهخوبی فرمولهشده) برای پیشرفت است (Popper, 1979; Kuipers, 1987). در فناوری و مهندسی، جایی که دغدغۀ اصلی معمولاً پیشرفت در ساخت ابزارهای مؤثرتر است، ملاحظات عملگرایانه اهمیتی دوچندان پیدا میکند.
باید به خاطر داشته باشیم که همۀ معیارهای عملگرایانه، در تحلیلی نهایی متکی به معیارِ مطابقواقعبودن هستند (Vision, 1989 & 2008). بهعبارتدیگر، داور نهایی، خواه در ارزیابی ادعاهای دانش و خواه در ارزیابی پیشرفتهای فناوری، خودِ واقعیت است.
علم مرزهایی را مشخص میسازد که فراتر از آن، فناوریها نمیتوانند کار کنند. پوپر این مطلب را اینگونه توضیح میدهد:
هر قانون طبیعی را میتوان در قالب این امر بیان کرد که فلان و بهمان چیز نمیتواند رخ دهد؛ نظیر عبارتی در قالب این ضربالمثل: «آب را با آبکش نمیبرند». برای نمونه، قانون بقای انرژی میتواند اینگونه بیان شود که «نمیتوانید یک ماشین با حرکت دائم بسازید» و یا در مورد آنتروپی میتوان گفت که «نمیتوانید ماشینی بسازید که کاراییاش صددرصد باشد». این شیوۀ فرمولهکردن قوانین طبیعی، همان است که اهمیت فناورانه را آشکار میسازد و ازاینرو «شکل فناورانه» قوانین طبیعی خوانده میشود (Popper, 1994: 20).
برخلاف دیدگاه برخی متفکران مانند مارتین هایدیگر (۱۹۷۷)[۱۱]، تجلیهای عینی فناوریها یعنی مصنوعات فنی، ذات ندارند، بلکه فقط کارکرد دارند. فناوریها بهواسطۀ کارکردهایشان از یکدیگر متمایز میشوند. کاربران فناوری میتوانند با توجه به هدفی که در ذهن دارند، از کارکردهای فناوری بکاهند یا کارکردی به آن اضافه کنند. در یک فیلم کمدی هالیوودی[۱۲] که به سال ۱۹۸۶ به بازار عرضه شد، هنرپیشه زن فیلم، ووپی گلدبرگ[۱۳] از ماهیتابه بهعنوان سلاحی برای ضربهزدن به رانندۀ تاکسی قلابیای استفاده میکند که قصد دزدیدنش را داشت. هرچند ظرفیت هر فناوری برای تخصیص کارکردهای جدید، نامحدود نیست؛ بهعنوانمثال، از ماهیتابه نمیتوان بهعنوان وسیله نقلیه استفاده کرد.
هر فناوری خاص تنها برای آن دسته از افراد قابلشناسایی است که واجد یک شبکۀ معنایی معیّن یا حیث التفات جمعیای مشخصاند که در آن، آن فناوری خاص با ویژگیهایی شناخته میشود که از آنها برخوردار است. برای ساکنان بومی قبیلهای دورافتاده در جنگلهای آمازون، یک لپتاپ تنها یک شیء است و نه یک «لپتاپ». این امر ناظر به همان تمایزی است که ویتگنشتاین[۱۴] (۱۹۵۳: ۱۹۳-۲۲۹) میان «دیدن» و «دیدن بهعنوان [چیزی]»[۱۵] قائل است.
باید خاطرنشان کرد که هم مهندسی و هم آنچه با عنوان «علوم کاربردی»[۱۶] شهرت دارد، بخشی از فناوری هستند. بعضی صاحبنظران معتقدند که اصطلاح «علم کاربردی» نادرست و غلطانداز است، زیرا افراد ممکن است بهاشتباه آن را در زمرۀ علوم به شمار آورند. به این اعتبار بهتر است از آن استفاده نشود (Miller, 2009). به اعتقاد برخی از دیگر صاحبنظران (Agassi, 1966)، مهمترین وظیفۀ کاربر در حوزۀ «علوم کاربردی»، مشخصساختن این امر است که آیا نظریهای خاص برای حل مسئلهای خاص به کار میآید یا نه؛ یعنی آیا مسئلهای خاص بهعنوان یکی از پیامدهای نظریهای خاص (قانونی فناورانه) قابلاستنتاج است یا خیر. به این معنا، «علم کاربردی» بخشی از فوتوفن فناورانه است.
فعالیتهای فناورانه در پرتو آنچه بهاصطلاح قوانین پدیدارشناسانه/ فناورانه[۱۷] نامیده میشود، هدایت میشوند. قوانین بنیادین در علم محض همان چیزی است که دانشمند در جستوجوی آن است. اولی را میتوان علیالاصول[۱۸] از دومی استنتاج کرد (پایا، ۱۳۹۵).
آیندهپژوهی و تصمیمگیری منطقی
بحث بالا پیرامون تفاوت میان دانش/ علم و فناوری برای آیندهپژوهی واجد شماری از نتایج و استلزامات است. در این بخش به یکی از این نتایج پرداختهایم و در بخشهای آتی به موارد دیگر اشاره کردهام.
آیندهپژوهی درنهایت، با امر تصمیمگیری مرتبط است. هرمان (۱۹۷۶) این نکته را به این صورت شرح میدهد:
دیدگاه ما در مورد آینده، نوع تصمیماتی را که اکنون میگیریم، شکل میدهد. هر کنش تصمیمگیری، شامل فرضیاتی در مورد آینده است؛ این وظیفه پژوهشهای آینده است که این فرضیات را آشکار گرداند. ازآنجاکه نمیتوانیم آینده را دقیقاً تصویر کنیم، باید امکانات مختلفی را بررسی کنیم تا گزینهها در برابر وضعیتهای متفاوتی که در آینده ممکن است رخ دهند، آزموده شوند (Voros, 2007: 74 به نقل از Harman, 1976).
و سهیل عنایتالله تأکید میکند که: «آیندهپژوهی به معنای دقیق کلمه یعنی تلاش برای یافتن راههای بهتری برای دولت و تجارت تا ناشناختهها در تصمیمگیری ادغام شوند» (Inayatullah, 2013: 42).
بااینحال، بسیاری از صاحبنظران حوزۀ آیندهپژوهی بر این باورند که چیزی به نام «تصمیمگیری عقلانی» به معنای گرفتن «تصمیمهای منطقی» وجود دارد؛ بنابراین، برای مثال، تبت[۱۹] و گیبسون[۲۰] در مقالهای منتشرشده در مجموعه مقالاتی با موضوع جرمشناسی ـکه رویکردهای آیندهپژوهی را به خدمت میگیردـ یک بخش کامل را به این عنوان اختصاص دادهاند: «گرایشهای فردی و تصمیمگیری عقلانی: یافتههای جدید و رویکردهای نویدبخش» (Tibbetts & Gibson, 2002: 3-24). نویسندگان دیگری، در همان مجلد، مثلاً تانل نیز مفهوم «تصمیمگیری عقلانی» را به همین معنا به کار گرفتهاند (Tunnell, 2012: 267). توماس لُمباردو[۲۱] در کتاب خرد، آگاهی و آینده[۲۲] یک قدم فراتر میرود و از «تصمیمگیری عقلانی اخلاقی» صحبت میکند؛ یعنی تصمیماتی که انتظار میرود هم عقلانی باشند و هم اخلاقی(۲۰۱۱: ۱۳۹, ۱۷۵).
حتی برخی از معروفترین متخصصین آیندهپژوهی هم اشتباه مشابهی را مرتکب شدهاند؛ برای مثال، جیمز دیتور[۲۳] در کتاب آیندههای پیشرو: آیندهپژوهی در آموزش عالی[۲۴] مینویسد:
طراحی، تعیین خطمشی و حل مسئله همگی معطوف به باور به عقلانیتاند. تصمیمگیری عقلانی در نابترین شکل خود، بر این بنا شده است: فهم کامل مسئلۀ موردبحث، توانایی تصورکردن تمامی راهحلهای ممکن، انتخابی مؤثر میان آنها و بهکاربستن راهحلها با نتایج موردانتظار. این شرایط بهندرت برقرارند، زیرا محدودیتهای معرفتی یا محدودیتهای بودجهای یا زمانی، محیطی را که از حیث [شرایط برای] تصمیمگیری غیرواقع است، بر ما تحمیل میکنند. عقلانیت تقریباً همیشه مقید است [تأکید اضافه شده است]. (Dator, 2002: 237)
اما «تصمیمگیری عقلانی» را بهعنوان یک شیوۀ ممکنِ تصمیمگیری تلقیکردن، بهمنزلۀ ارتکاب خطای خلط مقوله است. نکتهای که باید در مورد مسئلۀ مهم تصمیمگیری به خاطر داشت این است که تفاوت آشکاری میان «عقلانیسازی تصمیمات»[۲۵] و «تصمیمات عقلانی گرفتن»[۲۶] وجود دارد (Miller, 2014: 2; Miller, 1944: 43 & 151 ). درحالیکه دومی، ازآنجاکه نوعی خلط مقوله است، غیرممکن و درواقع بیمعنی است، اولی به حوزهای تعلق دارد که آیندهپژوهی میتواند نقشی مهم در آن ایفا کند. تصمیمگیری به طبقۀ کنشها تعلق دارد و ازاینرو، کاری با عقلانیت ـکه تنها با تعقل و استدلال مرتبط است ـ ندارد. آنچه میتواند دربارۀ تصمیمگیری، عقلانی باشد، «فرایند»ی است که از طریق آن، شخص به تصمیمی میرسد. فردی که از آنفلوانزا رنج میبرد، میتواند به این تصمیم برسد که در مورد شرایطش به شکلی عقلانی یا غیرعقلانی رفتار کند؛ برای مثال، او میتواند در مورد شرایطش از وبگاههای پزشکی آگاهیبخش کسب اطلاع کند و با دکترش مشورت کند و پس از ارزیابی جنبههای مختلف امر، تصمیم به خوردن داروهایی بگیرد که پزشکش توصیه کرده است و یا میتواند سکهای بیندازد و براساس نتیجهاش تصمیمی بگیرد (Miller, 2014). «تصمیمگیری عقلانی» درعینحال مفهومی نادرست است؛ زیرا اصطلاح «تصمیم عقلانی» معمولاً به معنای «تصمیم موجهشده» استفاده میشود و اصطلاح اخیر، معنای مُحَصَّلی ندارد، زیرا هیچچیز نمیتواند موجه شود (Miller, 2006).[۲۷] هرچند اگر کسی بگوید مایل است از «تصمیم عقلانی» به معنای «تصمیمی که از طریق فرایند ارزیابی عقلانی گزینههای مختلف گرفته میشود» استفاده کند، اشکالی ندارد.[۲۸]
آیندهپژوهی: روش، روششناسی یا یک رشته علمی؟
دانش و فناوری، علیرغم رابطۀ نزدیک و وثیقی که دارند (رابطهای که در بالا مورد اشاره قرار گرفت)، همانند نیستند. هرچند بسیاری از صاحبنظران، چه پوزیتیویست (مثبتگرا) باشند، چه ضدپوزیتیویسم (برای مثال، کوهن ۱۹۶۸/۱۹۷۰) یا حتی پستمدرن (برای مثال: لیوتار، ۱۹۷۹)، از تشخیص این تمایز بازماندهاند. البته همانطور که پیشتر گفته شد، این تمایز تأثیر مستقیمی بر حوزۀ آیندهپژوهی دارد.
با توجه به حوزۀ آیندهپژوهی یا پژوهش آیندهها، میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا آیندهپژوهی مجموعهای از ابزارها برای کنش و تغییر است یا رشتهای برای کاوش جنبههای مختلف واقعیت، یا مجموعهای از چارچوبهای روششناختی با نیروی هنجاری یا همه موارد بالا.
حالآنکه وقتی میخواهیم جایگاه درست آیندهپژوهی را مشخص کنیم، به نظر میرسد که هیچ توافقی میان متخصصان آیندهپژوهی در مورد جایگاه دقیق رشتهشان در دانشگاه وجود ندارد. برخی آن را «علم مربوط به کنش»[۲۹] مینامند، چنانکه وندل بل (۱۹۹۷) چنین کرده است. برخی دیگر به آن لقب «علم طراحی» دادهاند (Niinilutto, 2001) و دیگرانی هم هستند که آن را «تاریخ کاربردی» نامیدهاند (Wagar, 1993).
به همین ترتیب، برای متخصصان آیندهپژوهی دقیقاً روشن نیست که آیا این رشته، مجموعهای از روشهاست یا خانوادهای از روششناسیها. نگاهی اجمالی به تاریخچۀ آیندهپژوهی نشان میدهد که بسیاری از صاحبنظرانِ این حوزه، دو اصطلاح «روش« و «روششناسی» را بهصورت معادل باهم به کار میبرند. برای مثال، جروم گِلِن[۳۰] و تئودور گوردون[۳۱] در اثری به نام روششناسی پژوهش آیندهها[۳۲] که دربارۀ آیندهپژوهی نوشتهاند، فهرستی از روشهای آیندهپژوهی را معرفی کردهاند و نه روششناسی آن را. به همین شکل، ترودی لنگ[۳۳] در «مروری بر چهار روششناسی آیندهپژوهی»[۳۴]، به معرفی چهار روش دلفی[۳۵]، جستوجوی محیطی، مدیریت مسائل و تحلیل مسائل نوظهور پرداخته است. بهگونهای مشابه، تیم «آیندۀ تکامل بشر»[۳۶] (۲۰۱۵) در مقالۀ «روششناسیهای آیندهپژوهی»، فهرستی از روشهای آیندهپژوهی را به بحث میگذارد که بیشباهت به فهرست معرفیشدۀ گلن[۳۷] و گوردون[۳۸] (۲۰۰۳/۲۰۰۶) نیست.
سردرگمی میان روششناسی و روش، به حوزۀ آیندهپژوهی محدود نمیشود. بسیاری از صاحبنظران در حوزۀ گستردهتر علوم انسانی و اجتماعی نیز مرتکب چنین اشتباهی شدهاند. رانجیت کومار[۳۹] در کتاب روششناسی پژوهش: راهنمای گامبهگام برای مبتدیان[۴۰]، تنها پنج بار بهاصطلاح روششناسی اشاره میکند (که شامل سه عنوان بالای صفحه و یک سرتیتر فصل است). درواقع، غیر از بند زیر، در هیچجای کتاب به چیستی این مفهوم اشاره نمیشود. در این بند نیز چنانکه مشاهده میشود، توضیح روشنگری دربارۀ اصطلاح روششناسی ارائه نمیگردد:
روششناسی پژوهش، بهعنوان یک درس پشتیبانیکننده، به شیوههای مختلف در رشتههای دانشگاهی مانند سلامت، آموزش، روانشناسی و… تدریس میشود. هستۀ اساسی فلسفی تألیف حاضر، از این اعتقاد من برمیخیزد که اگرچه این رشتهها به شکل محتوایی از هم متفاوتاند، اما رویکرد کلیشان به پرسشهای پژوهشی مشابه است… درست است که برخی رشتهها تأکید زیادی بر پژوهشهای کمّی دارند و برخی دیگر بر پژوهشهای کیفی، اما رویکرد خود من به مقوله پژوهش، ترکیبی از هر دو اینهاست… (Kumar, 2005: xvii).
نقلقول زیر از کتابی دیگر، نشاندهندۀ نمونۀ دیگری از کاربرد گمراهکنندۀ اصطلاحات فنی است:
[متن هر] پیشنهاده [مربوط به یک پروژه یا رساله] باید در مورد روششناسی نیز بهصورت بسیار مشخص رویکرد خود را توضیح دهد: [شما بهعنوان تهیهکنندۀ پیشنهاده باید موارد ذیل را مشخص سازید]: ترکیب و مشخصات مشارکان در تحقیقی که مشغول آن خواهید شد، ابزارها و تکنیکهایی که به کار خواهید گرفت و چگونگی تحلیل دادههای جمعآوریشده. سرانجام آنکه، پیشنهاده باید بتواند به پرسش «که هدف از آن چیست؟» پاسخ گوید: با فرض اینکه پژوهش پیش میرود، یافتهها چه فرقی با یافتههای دیگر محققان (مطالعات پژوهشی بنیادین) یا متخصصان (مطالعات پژوهشی عملی) خواهد داشت؟ خواننده در پایان پیشنهاده باید ایده روشنی از چگونگی اجرای پژوهش و چرایی اهمیت آن داشته باشد (VanderStoep et al, 2009: 10).
متأسفانه چنین نمونههایی بهوفور وجود دارد. کتابهای کمی درزمینۀ روشهای پژوهشی وجود دارند که این نکته را روشن میسازند که روشها صرفاً ابزارها و تکنیکهایی برای جمعآوری دادهها هستند و یا آنکه بهمنزلۀ ابزار، تحقق امری عملی را تسهیل میکنند (بهطورکلی به طبقۀ فناوری تعلق دارند). نکتۀ مهم این است اطلاعات و دادهها بهخودیخود و در غیاب چارچوبهای نظری، کورند و ازاینرو برای فهمیدهشدن نیازمند آناند که بهوسیله روششناسیها و چارچوبهای فلسفیِ هماهنگ ِبا دادهها و اطلاعاتی که جمعآوری میکنند، هدایت شوند. روششناسیها که بخشی از معرفتشناسیاند، با مسائلی مانند آنچه در ذیل میآید سروکار دارند: معیارهای ارزیابی نقاط قوت و ضعفهای نظریهها و گمانههای رقیب (شامل تفاسیری که برای ارزیابی دادههای جمعآوریشده به کار میرود)، ارزیابی کفایت مدلهای تبیینکننده و دستورالعملهایی برای انتخاب روشهای مناسب برای انواع پژوهشهای در دست انجام (Verdugo, 2009).
در پرتو آنچه گذشت، اکنون بهتر میتوانیم جایگاه صحیح حوزۀ آیندهپژوهی را مشخص کنیم. آیندهپژوهی در یک سطح، ابزاری فکری برای کاوش در برخی جنبههای واقعیت است، یعنی آن جنبههایی از واقعیت که تصور میشود در آینده پدید میآیند اما آن جنبهها درعینحال بر مسائل کنونی ما در آیندهای نزدیک اثرگذارند؛ بهبیاندیگر، آیندهپژوهی دو جنبۀ دانستن و تغییر را ترکیب میکند. این یک ویژگی علوم انسانی و اجتماعی است. این دسته از علوم هرچند در بسیاری از ویژگیهای علم/ دانش/ معرفت، با دو حوزۀ اصلی علوم فیزیکی و زیستی (علوم طبیعی) مشترکاند اما در یک جنبۀ مهم با آنها تفاوت دارند و آن تفاوت این است که تقریباً تمام شاخههای علوم انسانی و اجتماعی، به غیر از فلسفه، چهرهای ژانوسی دارند؛ یک وجه آنها علم و وجه دیگرشان فناوری است؛ بنابراین، آنها همزمان هم ابزاری برای دانشاندوزیاند و هم ابزاری برای تأثیرگذاری بر تغییرات و یا ایجاد تغییرات در واقعیت. با این تعریف، آیندهپژوهی که این هر دو وظیفه را به انجام میرساند، به حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی تعلق دارد.
به همین اعتبار، آیندهپژوهی بهعنوان بخشی از علوم انسانی و اجتماعی، میتواند و باید از چارچوبهای روششناسی/فلسفی و روشهای بهکاررفته در این علوم استفاده کند. برخلاف باور اشتباه برخی متخصصان آیندهپژوهی و علوم انسانی و اجتماعی، این رشتهها از دیگر شاخههای علوم که دربرگیرندۀ علوم طبیعی (علوم فیزیکی و زیستی) است، بهطور ریشهای متفاوت نیستند. این نکته هنگامی اهمیت مییابد که مسئلۀ انتخاب میان چارچوبهای روششناختیـفلسفی و روشهای مؤثر برای پژوهش در حوزۀ آیندهپژوهی مطرح میشود. در بخش بعدی به این موضوع مهم میپردازم.
آیندهپژوهی و چارچوبهای فلسفیـروششناختی
وُروس (۲۰۰۷؛ ۲۰۰۸) پنج چارچوب فلسفی یا به اصطلاحی که خود به کار میگیرد، «طبقههای الگو یا پارادایم»[۴۱] را که از سوی متخصصان حوزۀ آیندهپژوهی به کار گرفته شدهاند، مشخص کرده است[۴۲]:
- پوزیتیویسم
- پساپوزیتیویسم
- نظریۀ انتقادی یا «نقدگرایی» و انواع آن
- برساختگرایی
- الگوی «مشارکتی»[۴۳].
وُروس به نقل از ریزن[۴۴] و توربرت[۴۵] (۲۰۰۱) پیشنهاد میکند که پنج چارچوب اصلی پیشگفته از سه طبقۀ اصلی زیر تشکیل شدهاند: «پوزیتیویستی (پوزیتیویسم و پساپوزیتیویسم)؛ تفسیری (نقدگرایی و برساختگرایی)؛ کنش/مشارکتی» (۲۰۰۷؛ ۲۰۰۸). او دو جدول مفید ترسیم کرده است (در ادامه و نیز در بخش ۷ ببینید) که از گوبا[۴۶] و لینکلن[۴۷] (۱۹۹۴، ۲۰۰۵)، هِرون[۴۸] و ریزون[۴۹] (۱۹۹۷) و لینکلن و گوبا (۲۰۰۰) گرفته است.
سایر صاحبنظران فهرستهای دیگری پیشنهاد دادهاند که کموبیش مشابه فهرست بالاست؛ برای مثال، سهیل عنایتالله این چارچوب نظری را پیشنهاد داده است:
برای فهم آیندهپژوهی، شخص باید چارچوب نظری متقاعدکنندهای داشته باشد. چهار رویکرد [نظری] برای آیندهنگاری ضروریاند… اولی پیشبینیکننده و براساس علوم اجتماعی تجربی است. دومی تفسیری و براساس فهم تصاویر رقیب در آینده است و نه پیشبینیکننده. سومی انتقادی است و از اندیشۀ پساساختاری مشتق شده است و این واقعیت را به بحث میگذارد که چه کسی از تحقق نوع خاصی از آینده سود میبرد و چه روششناسیهایی به کار نوع خاصی از آیندهپژوهی میآیند… رویکرد چهارم یادگیری/ پژوهشی کنش مشارکتی[۵۰] است (Inayatullah, 2013: 38).
برای توضیح آنچه در پی میآید، از دو جدول وُروس برای تبیین تحلیل انتقادیام از چارچوبهای اصلی فلسفی که در علوم انسانی و اجتماعی بهطورکلی و در آیندهپژوهی بهعنوان رشتۀ زیرمجموعۀ این علوم به کار میروند، استفاده میکنم.
استدلالم این است که هر سه طبقه از چارچوبهای فلسفی که وُروس مشخص کرده است، مبتنی بر درک نادرستی از دانش/ علم است و ازاینرو، برخلاف آنچه عنایتالله باور دارد، «چارچوبهای نظری مؤثری» نیستند و بنابراین نمیتوانند در رویکردی مناسب به آیندهپژوهی و آیندهنگاری به کار آیند. ازآنجاکه طرفداران الگوی مشارکتی ادعا میکنند این الگو ماهیتاً از الگوهای دیگر متفاوت است (هرون و ریزن، ۱۹۹۷)، پس از پرداختن به اشکالاتی که در دیدگاه پوزیتیویستها و تفسیرگراها در مورد علم وجود دارد، دیدگاههای الگوی مشارکتی را با توجه به انواع مختلفی از معرفت که این الگو مدعی است آنها را شناسایی کرده، بررسی خواهم کرد.
سردرگمی درخصوص یافتن تصویری که بهدرستی معرفیکنندۀ معرفت/ علم باشد، به قرن نوزدهم و اولین دهههای قرن بیستم میلادی و به آنهنگام بازمیگردد که مکاتب پوزیتیویسم و ضدپوزیتیویسم به دست کسانی نظیر اوگوست کُنت[۵۱] (۱۸۴۸/۱۸۶۵) و ویلهلم دیلتای[۵۲] (۱۸۳۳/۱۹۸۹) و ادموند هوسرل[۵۳] (۱۹۱۳/۲۰۱۴) در حال شکلگیری و بسط بود. دعوای میان این دو گروه به جایگاه علوم انسانی و اجتماعی مربوط میشد.
ازیکسو، پوزیتیویستها (که شامل هر دو گروه پوزیتیویستهای منطقی و تجربهگرایان منطقی نیز میشوند) باور دارند که علوم انسانی و اجتماعی بخشی از علوم طبیعی است و میتواند به آن تقلیل یابد (Nagel, 1961; Suppe, 1977). ازسویدیگر، «تفسیرگرایان»[۵۴]ـ که فرهنگگرایان[۵۵] را نیز شامل میشوندـ(Berlin, 1987; Eckstein, 1988; Denzin, 1992; Reckwitz, 2002) ادعا میکنند علوم انسانی و اجتماعی بهنحو بنیادی از علوم طبیعی (فیزیکی و زیستی) متفاوت است و زمینۀ مطالعاتی سراسر متمایزی را تشکیل میدهد. مکتب فرهنگگرایان/ تفسیرگرایان مکتب فراگیری است که بسیاری از مکاتب فکری دیگر مانند برساختگرایی، پساپوزیتیویسم، پساساختارگرایی، پستمدرنیسم و بسیاری دیگر را در خود جای میدهد.
بسیاری از صاحبنظران، با درجات متفاوتی از دقت نظری، تلاش کردهاند دیدگاههای این دو گروه مخالف را مقایسه کنند (Peter & Olson, 1983; Crotty, 2003; Hudson & Ozanne, 1988).[۵۶] برخی دیگر نیز تلاش کردهاند این تفاوتها را کوچک جلوه دهند. اینان استدلال میکنند که رویکردهای این دو گروه قابلتلفیق و همگراست (Chih Lin, 1998).
موارد اصلی نزاع میان دو گروه، از دیدگاه فرهنگگرایان/ تفسیرگرایان بهصورت زیر خلاصه میشود:[۵۷]
- در علوم طبیعی موضوع مطالعه، اغلب هستارهای غیرجاندار یا برخی ارگانیسمهای زنده است نه «انسانها»، درحالیکه در علوم انسانی و اجتماعی، موضوع موردمطالعه، درست مثل خود مطالعهکننده و پژوهشگر مطالعه، موجود انسانی یا گروهی از موجودات انسانی است و بنابراین هستاری واجد حیث التفاتی است. ازاینرو، موضوع مطالعه در علوم انسانی و اجتماعی میتواند در جریان مطالعه مداخله کند و تنظیمات اولیهای را که از سوی پژوهشگر اعمال شده است، تغییر دهد (و معمولاً هم اینگونه میشود).
- هدف علوم طبیعی «تبیین» پدیدههاست، درحالیکه هدف علوم انسانی و اجتماعی «فهم» شرایط انسانی است.
- دانشمندان علوم طبیعی فرض را بر این میگذارند که به مطالعۀ چیزهایی میپردازند که مستقل از آنان بهعنوان مشاهدهگر وجود دارند و تابع قوانین علّی هستند. «دانشمند علوم طبیعی نمیپرسد که یک اتم به چه معناست، چه انگیزهای میتواند داشته باشد، یا چرا هست… در عوض، یک مورخ یا متخصص هرمنوتیک به مطالعه چیزی کنشمند میپردازد، نه به این جهت که بهنحو علّی تعیّن یافته است، بلکه به این دلیل که معنایی در کنشش وجود دارد» (Edgar, 2006: 13).
- موضوع مطالعه در علوم طبیعی پدیدههای تکرارشونده است. رفتار چنین پدیدههایی میتواند براساس قوانین عام و کلی شرح و توضیح داده شود، درحالیکه موضوع در علوم انسانی و اجتماعی، منحصربهفرد است و ازاینرو، نتیجه، حاصل «تعمیمهایی کیفی است که محدود به زمان و اجتماعی خاص هستند» (Ben-Israel, 1989: 682; Miller, 2003).
- از گفتۀ بالا میتوان نتیجه گرفت که اگرچه هدف علوم طبیعی بهدستآوردن یک بازنمایی حقیقی از واقعیت است، در علوم انسانی و اجتماعی، بازنماییها با واقعیتهای مختلفی سروکار دارند که به شکل جمعی از سوی کنشگران اجتماعی برساخته میشود. هر واقعیت برساختهشده جمعی تنها میتواند براساس روایتها و گفتمانهای بافتحساس[۵۸] (حساس به بافت و ظرف و زمینۀ خاص) فهمیده شود. حقیقتِ روایتها و گفتمانهای پیشنهادی نیز به بافتهایی (الگوها، سنتها، فرهنگها و غیره) مربوط میشود که در آنها، روایتها/ گفتمانهای موردپژوهش تولید شدهاند.
- منحصربهفردبودن موضوع علوم انسانی و اجتماعی به این معنا نیز است که آزمایشهای طراحیشدۀ اجرایی، از آن نوع که در علوم طبیعی وجود دارد، در علوم انسانی و اجتماعی ممکن نیست (Ben-Israel, 1989: 684). «اجرای آزمایشهایی در مقیاس بزرگ در مورد موجودات انسانی مشکل یا غیرممکن است و ازاینرو، دانش/معرفت در این خصوص بیشتر بر مشاهده متکی است» (Berlin, 1987: 105).
- درحالیکه طبیعت پایانناپذیر است، یک متن، مجموعه محدودی از دادههاست. «وقتی کسی نظریهای علمی بنا مینهد، بارها و بارها آن را مورد آزمون قرار میدهد و ممکن است هر بار مشاهداتی تازه داشته باشد. وقتی کسی مجبور است میان دو تفسیر رقیب از یک اثر ادبی، یکی را انتخاب کند، معمولاً قادر به یافتن دادههای جدیدی نیست که یکی از تفسیرها را رد کند» (Føllesdal, 1994: 242).
- پرسشگر، در علوم طبیعی از موضوع موردپرسش جدا میشود و ازاینرو قادر است دیدگاهی عینی و غیرمتعصبانه در مورد آن داشته باشد، درحالیکه در علوم انسانی و اجتماعی، پرسشگر فقط میتواند دیدگاههای ذهنیاش را ارائه کند که به شکل اجتنابناپذیری با پیشداوریها و باورهای پیشینش در مورد موضوع موردپرسش همراه است.
- در علوم طبیعی، پرسشگر میتواند مقیاسهایی مانند تقریب، ایدئالسازی و انتزاع را به کار ببرد تا موضوع موردمطالعه را از محیط بزرگتری که بدان تعلق دارد جدا کند، درحالیکه در علوم انسانی و اجتماعی، به دلیل کاربرد معیار «دور هرمنوتیکی» چنین جداسازی از بافت امکانپذیر نیست. در این حوزه، پژوهش همیشه مقید به بافت است.
- مسائل در علوم انسانی و اجتماعی بسیار پیچیدهاند و شامل عوامل بسیار زیادتری از عوامل موجود در علوم طبیعی میشوند.
این دو پندار از علم که از سوی پوزیتیویستها و تفسیرگرایان معرفی شده است، بر فرضیات اشتباه درخصوص ماهیت علم و واقعیت بنا شده است. این امر از طریق پاسخهای کوتاهی که به نکات بالا داده شده است، بهتر درک میشود.
- الف. حیث التفاتی[۵۹] که به فاعل انسانی نسبت داده میشود، در روششناسی «تحلیل موقعیت» (معرفیشده در بخش ۶) که از مدل D-N (Popper, 1994) استفاده میکند، مورد توجه واقع شده است. مداخلۀ «موضوع» مطالعه در تغییردادن تنظیمات «آزمایشها»، مختص علوم انسانی و اجتماعی نیست و هم در فیزیک کلاسیک و هم در فیزیک کوانتوم، تعاملِ سوژهـاُبژه تأثیر مشابهی دارد: داخلکردن یک ترمومتر به وان آب برای اندازهگیری دمایش، بر دمای آب تأثیر خواهد داشت (مگر اینکه به شکل معجزهآسایی هر دو از همان ابتدا همدما باشند).[۶۰]
- الف. همانطور که نوشته شد، علوم طبیعی و علوم انسانی و اجتماعی بخشهایی از یک طیف یکپارچهاند که دو انتهای آن با علوم فیزیکی و انسانی اشغال شده است و علوم زیستی و اجتماعی بخشهای میانی آن محسوب میشوند (پایا، ۱۳۹۵الف). این بدان معناست که هیچ تفاوت ذاتی میان فهم و تبیین وجود ندارد (پایا، ۱۳۹۵ الف; ۲۰۱۵ a; 2016 Popper, 1994;). تمامی شاخههای علم میتوانند از برخی الگوهای تبیینکننده مشترک بهویژه الگوی D-N استفاده کنند (پایا، ۱۳۹۵الف؛ ۱۳۹۵؛ ۱۳۹۵Føllesdal, 1994 & ;Popper, 1994).
- الف. همانطور که عقلگرایان نقاد معتقدند، ازآنجاکه «هر مشاهدهای محفوف و پیچیده در نظریه است»، بهکارگیری تفسیر و «شیوههای هرمنوتیکی» در هرآنچه بشر انجام میدهد اجتنابناپذیر است. معنا از سوی پرسشگر (کنشگر/عامل اجتماعی) برساخته و به واقعیتِ در دست پژوهش فرا فکنده میشود (chapter 7 Popper, 1994: ). هرچند، عقلگرایان نقاد تأکید دارند که اگر میخواهیم واقعیت را بهدرستی درک کنیم، آنگاه شبکۀ معناییای که برمیسازیم تا به واقعیت معنا بخشد، نباید شامل نظامهای بستهای از علائم و نشانهها باشد. منطق و ریاضیات که نظامهای بستۀ علائم و نشانهها با روابط مشخص درونی هستند، واقعیت را بهشیوهای مستقیم بازنمینمایانند.
- الف. این امر صحیح نیست که آزمونهای تجربی در علوم طبیعی بدون هیچ تغییری در تنظیمات تجربی تکرارپذیرند: آنچه تکرار میشود، چیزی است «شبیه» به آزمایش اصلی و نه عین همان؛ بهعبارتدیگر، هرکدام از تنظیمات آزمایش منحصربهفرد است. به بیان کلیتر، هر پدیده ازجمله یک تنظیم آزمایشی مشخص نیز چیزی منحصربهفرد است که نمیتواند تکرار شود (پایا، ۱۳۹۵).
- الف. تنوع تفاسیر و مدلهای پیشنهادی برای معنابخشی به جنبهای خاص از واقعیت نیز از ویژگیهای مشترک با علوم طبیعی به شمار میرود. بهاصطلاح «عدم تعیّن ناقص»[۶۱] یک نظریه که بهواسطۀ دادههای مختلف به دست میآید، ناظر به مواردی است که بین دانشمندان آن حوزه همگرایی وجود ندارد اما آنچه هیچ پژوهشگر معقولی، چه درزمینۀ علوم طبیعی و چه علوم انسانی و اجتماعی نمیتواند/نباید بپذیرد، ادعای نسبیتگرایان است مبنی بر اینکه همۀ دعاوی [دربارۀ یک موضوع] به یک اندازه واجد اعتبارند؛ به این معنا که هر نوع توضیح/ تفسیر/شرح هرمنوتیکی که از سوی هر پژوهشگری ارائه شده باشد، باید بهمنزلۀ دعویای که برای او در بافتی خاص درست تلقی میشود، به شمار آورده شود، بیآنکه امکان ارزیابی عینی آن دعوی وجود داشته باشد (Miller, 2006: chapters 6 & 7).
- الف. اگرچه پیشرفتها در روشهای جمعآوری داده به این معناست که آزمایشهایی در مقیاس بزرگ که چارچوبهای دقیقی برای آنها در نظر گرفته شده است، میتوانند در علوم انسانی و اجتماعی مورد استفاده قرار گیرند اما درعینحال باید به خاطر داشت که محققان در برخی شاخههای علوم طبیعی نیز مانند نجوم و پرندهشناسی، تنها بهعنوان «مشاهدهگر» عمل میکنند و با موضوع موردمطالعه تعاملی ندارند (Ben-Israel, 1989).
- الف. شالودهشکنان بهخوبی استدلال میکنند که متونی مانند طبیعت میتواند به شیوههای پایانناپذیری ترجمه شود (Royle, 2000). هرچند امکان تولیدِ بیشمار تفسیر از هر متن، همانطور که در بالا (۵ الف) توضیح داده شد، به این معنا نیست که تمامی آنها معتبر و قابلقبولاند.
- الف. مفهوم عینیت از سوی بسیاری از متخصصان در هر دو حوزۀ علوم طبیعی و علوم انسانی و اجتماعی بهاشتباه درک شده است (پایا، ۱۳۹۵ الف). آنها معمولاً به همان ایدۀ اشتباه پوزیتیویستها از عینیت استناد میکنند. عینیت به معنای جداساختن کامل خود از پیشفرضها، دانش پیشین، تعصبات و… نیست. این امر نه امکان دارد نه مطلوب است (پایا، ۱۳۹۵ الفPopper, 1945: chapter 23; ). عینیت در معنای دقیق کلمه یعنی «قابلدسترسبودن و قابلارزیابیبودن دعاوی معرفتی در حیطۀ عمومی» (پایا، ۱۳۹۵ الف). از طریق چنین ارزیابی عمومیای است که تأثیر تعصبات ناخواسته، پیشفرضها و… مشخص میگردد و میتواند (تا حد زیادی) حذف شود.
- الف. این امر تا حدودی در پاسخ به نکات پیشگفته توضیح داده شد اما جنبۀ مهم دیگری از این موضوع نیز وجود دارد که باید اینجا مورد تأکید قرار گیرد. چنین نیست که دعاوی معرفتی در علوم انسانی و اجتماعی همه خاصاند و محدود به بافتهایی خاص میشوند و ازاینرو نمیتوانند تعمیم یابند. میتوان قوانین عام و کلی را نیز در علوم انسانی و اجتماعی مورد استفاده قرار داد اما باید به خاطر داشت که تمام قوانین در حوزههای علوم انسانی و اجتماعی پدیدارشناسانه/تکنولوژیک هستند. این نوع قوانین، متفاوت از قوانین بنیادیناند. بااینحال، قوانین پدیدارشناسانه/تکنولوژیک را میتوان از قوانین بنیادین «استنتاج» کرد (پایا، ۱۳۹۵ ب؛ McArthur, 2006).
- الف. پیچیدگی امور در همۀ شاخههای علم، خواه علوم طبیعی خواه علوم انسانی و اجتماعی، مربوط به مدلهای انتخابی از سوی پژوهشگر است. در همۀ چنین مواردی، خود واقعیت ـخواه طبیعی خواه برساختۀ اجتماعیـ بهنحو نامتعینی دارای جنبههای پرشمار است. برای پژوهشگر این امکان فراهم نیست که درآنِواحد به تمامی این جنبهها بپردازد. دستگاه شناختی ما وادارمان میسازد در کاوش حقیقت، بهنحو گزینشی عمل کنیم.
اکنون، پس از توضیح درخصوص بدفهمیهایی که در رابطه با چارچوبهای شناختهشدۀ روششناسی در حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی وجود دارد، میتوانیم به بحث پیرامون کمبودهای الگوی کنش/ مشارکتی بپردازیم.
طرفداران مدل مشارکتی ادعا میکنند که «چهار نوع» معرفت/دانش را در مقایسه با یک نوع معرفت که معرفتِ گزارهای[۶۲] نامیده میشود و در چارچوبهای روششناسی-فلسفی دیگر به کار گرفته میشود، تشخیص دادهاند. این چهار نوع معرفت/دانش اینگونه بیان شدهاند: «معرفت/دانش تجربی مستقیم»[۶۳]، «دانش بازنمودی»[۶۴] (که مقدم بر دانش گزارهای است)، «دانش گزارهای» و «دانش عملی»[۶۵] (وروس ۲۰۰۷: ۷۸). طرفداران این مدل ادعا میکنند که مدل پیشنهادی، با توجه به «تعامل خودـمتأملانۀ[۶۶] کنشگر/عامل با دیگران در شکلهای چندگانۀ شناخت، خلق دانش و خلق واقعیت (بهنحو مشارکتی)»، مدل آنان را در مقایسه با مدلهای دیگر، در جایگاهی منحصربهفرد و متمایز قرار میدهد (Voros, 2007: 78).
همانطور که در ادامه شرح دادهام، طبقهبندیهای بالا [از معرفت/دانش] گمراهکنندهاند. آنچه «دانش/معرفت تجربی مستقیم» نامیده میشود، اصلاً دانش/معرفت نیست. آنچه در طول فرایند تجربۀ مستقیم رخ میدهد، عبارت است از یک تجربۀ وجودیِ شخصی از وحدت لحظهای (موقت) میان پژوهشگر (سوژه) و موضوع موردمطالعه. نتیجۀ نهایی این تجربۀ وجودیِ شخصی میتواند به شکل بارقۀ بصیرت، جرقۀ الهام، شهود، روشنایی درونی، یک حالت خودآگاهی متفاوت یا اشکالی مشابه اینها ظاهر شود اما مسئلۀ مهمی که باید به خاطر سپرد این است که در فرایند چنین تجربۀ شخصیای که شدتش ممکن است از شخصی به شخص دیگر متفاوت باشد، فاصلۀ معرفتشناسانه میان سوژۀ پژوهشگر و موضوع موردمطالعه/تجربه از بین میرود. همانطور که ذکر شد، حالت «تجربۀ شخصی مستقیم»، یک حالت وجودی است و نه معرفتشناسانه. درنتیجه، «سوژه» یا فاعل شناسا، در فرایند تجربه نسبت به حالت خود، خودآگاهی ندارد. درواقع اساساً در این حالت، «سوژه» یا «خودی» وجود ندارد تا نسبت به تجربۀ خود، خودآگاه باشد. او بهاصطلاح «با این جریان میرود»، یعنی او (در جریان این تجربه) خود به بخشی از فرایند وجودی «شدن» بدل میشود.
نیازی نیست که تجارب وجودی شخصی، به قوت و لطافت تجارب عارفانه باشند. حتی تجارب حسی روزمره هم میتواند همان تأثیرات را هرچند با شدت کمتری داشته باشد. تجربۀ دردناک سوختن انگشت یا تصادف با ماشین یا حالت شعفآمیز تجربۀ برد در یک رقابت سخت و بسیاری از تجارب روزمره و دنیوی (غیرعارفانه) دیگر نیز میتواند به شکل لحظهای، شرایطی را سبب شود که در بالا توصیف شد؛ یعنی موجب «ازخودبیخود شدن» شخص (ولو برای مدتزمانی بسیار کوتاه و گذرا) شود. در حین مدتی که این حالت برقرار است، فاعل شناسا با موضوع شناسایی وحدت پیدا میکند و با آن یکی میشود و به همراه آن در یک فرایند «صیرورت یا شدن» مشترک، مندرج میگردد.
سوژه یا فاعل شناسا یا پژوهشگر فقط هنگامیکه تجربه پایان میپذیرد، میتواند خودآگاهیاش را به دست آورد و به فرایند وجودیای فکر کند که خود برای مدتی بخشی از آن شده بود. هیچ تجربهای تکرارپذیر نیست؛ بنابراین، تنها راه سوژه یا فاعل شناسا برای فکرکردن به تجربهای که داشته است، بازسازی آن از طریق حافظه، مفاهیم موجود و زبانش است. هرچه دانش پیشزمینهای سوژه با توجه به موضوع تجربه شخصیاش غنیتر باشد، هرچه در بهکارگیری زبان ماهرتر باشد و هرچه بیشتر به مفاهیم تسلط داشته باشد و حافظهاش کاراتر باشد، بازسازیاش از تجربهای که داشته است پربارتر و نزدیکتر به اصل خواهد بود. هرچند، براساس دیدگاه عقلگرایان نقاد (بخش ۶)، ازآنجاکه واقعیت بهگونهای نامتعین غنی است، هیچ بازسازیای، هرچقدر هم که دقیق باشد، نمیتواند تجربه را به همان صورتی که رخ داده بود بازنمایی کند.
بازسازی یک تجربۀ زنده براساس زبان و مفاهیم، نشانگر مجموعهای از دعاوی گمانهزنانه است که [اکنون] میتواند برای بررسی نقادانۀ بیشتر به حوزۀ عمومی ارائه شود. البته، این مجموعه از دعاوی، در قالب «گزارهها» بیان میشوند و ازاینرو مجموعهای از دانش گزارهای تلقی میشوند.
[ازسویدیگر] آنچه از جانب طرفداران مدل مشارکتی، «دانش بازنمودی» نامیده شده است، فقط هنگامی میتواند معنا داشته باشد که از طریق مفاهیم و زبان ترجمه/تفسیر شود. «تأثیری» که بازنماییهایی مانند تصاویر، مجسمهها، نقاشیها، موسیقی و غیره بر افراد دارند، یا میتوانند در سطح «تجربۀ شخصی وجودی» باقی بمانند که در این صورت به مقولۀ نخستی که در بالا آمد قابلتقلیلاند و یا میتوانند بهواسطۀ مفاهیم و زبان تفسیر شوند که در این صورت به دعاوی دانشی گزارهای تحویل مییابند.
آنچه کاربران مدل کنشـ مشارکتی به آن «دانش عملی» میگویند، همان چیزی است که ارسطو برای تمایز آن با دانش غیرشخصی، «فرونسیس»[۶۷] مینامید (Aristotle, 2000). «دانش عملی» یک توانایی شخصی برای انجام برخی فعالیتها مانند شنا یا آشپزی یا رانندگی یا طراحی یک پل/مدار الکترونیکی/یک قطعۀ ماشین و… است. این «توانایی» در اغلب موارد، ضمنی[۶۸] و شخصی است. این توانایی میتواند تا حدی به دیگران منتقل شود، یعنی از طریق رابطۀ مراد و مریدی که در آن دارندۀ آن توانایی (استاد)، مهارت خود را با استفاده از دانش گزارهای و با ارائه و نمایش به مریدش آموزش میدهد. دستورالعملهای آشپزی، راهنمای استفاده از دستگاههای مختلف، کتابهای آموزش رانندگی و شنا و… همگی مواردی از این دستاند؛ بهعبارتدیگر، آنچه در حوزۀ عمومی بهعنوان «دانش» عملی شناخته میشود، معمولاً از طریق دانش گزارهای قابلانتقال است (میلر۲۰۰۹).
در بخش بعدی و در جریان بحث پیرامون عقلانیت نقاد خواهیم دید که اگرچه تجربیات مستقیم و تواناییهای عملی در گسترش دانش (دربارۀ واقعیت) اهمیت فراوانی دارند اما بهخودیخود دانش محسوب نمیشوند. عدم تمایز درست در این حوزه منجر به گمراهی میشود.
۶. عقلانیت نقاد[۶۹]
عقلانیت نقاد یک روش زندگی و یک نگرش فلسفی به شمار میرود. این رویکرد معرفتی را اولبار کارل پوپر (۱۹۴۵ a, 1945 b, 1934/1959, 1963, 1972/1979, 1994) معرفی کرد و سپس دانشجویان و همکارانش گسترش دادند (Miller, 1994 & 2006; Bartley, 1982 & 1984; Agassi, 1975). برخی از اصول اساسی این روش زندگی یا دیدگاه فکری بدین شرح است:
عقلانیت نقاد، جویشی برای دستیابی به علم و حقیقت جهت «رسیدن به رستگاری از طریق دانش» و «آزادی معنوی» است. رویکرد نقادانهای است که بهنحو غیرجازمانه به دنبال آن است که کلیۀ نگرشها، عقاید، نهادها و سنتها را همراه با آنچه معرفت نامیده میشود و آنچه آزادی نام دارد، در معرض ارزیابی نقادانه قرار دهد. عقلگرایان نقاد بر این نکته تأکید دارند که هر کس با آنها ارتباط برقرار میکند، بهمنزلۀ منبعی برای استدلال و دادهها و اطلاعاتی معقول به شمار آورده شود و این رویکرد را اتخاذ میکنند که «من ممکن است بر خطا باشم و شما بر صواب و با بذل جهد، هردوی ما میتوانیم به حقیقت نزدیکتر شویم».
بهعنوان یک چارچوب روششناسی، عقلانیت نقاد ازجمله بر آموزههای ذیل، از میان شمار بیشتری از آرا تأکید میکند:
ـ چیزی (واقعیتی) وجود دارد که عقاید انسان، زبان و قراردادهای وی آن را به وجود نمیآورد. بااینحال، این واقعیت علیالاصول قابلدرک است.
ـ کل دانش، حدسی و گمانهزنانه است و تا زمانی که ابطال شود، حدسی و گمانهزنانه باقی میماند و درعینحال غیرممکن نیست که بتوان از طریق یادگیری از اشتباهات خود و با تأمل در اشتباهاتی که دیگران مرتکب میشوند، به درکی حقیقی از واقعیت، خواه واقعیتی باشد که بهطور طبیعی شکل گرفته است و خواه واقعیتی برساختۀ اجتماع، نزدیکتر شد.
ـ کلیۀ مشاهدات، محفوف و پوشیده در نظریهها هستند.
ـ در هر موقعیت یا محیط، شمار نامتعین بسیار زیادی از چیزها یا امور واقع وجود دارند که میتوان آنها را مشاهده یا به آنها توجه کرد. در نبود رجحان خاص برای برخی از چیزها یا امور واقع، این امکان وجود ندارد که یک چیز خاص یا یک امر واقع خاص را از بین سایر چیزها یا حقایق انتخاب کنیم. ما فقط در پرتو نظریهها و فرضیههایی که در اختیار داریم میتوانیم به بررسی واقعیت بپردازیم و دستهای خاص از امور واقع یا جنبههایی خاص از واقعیت را در مقابل شمار نامتناهی از گزینههای بدیل انتخاب کنیم.
ـ موجهسازی، به هر شکل و صورت غیرممکن است. هرچه را که افراد بهعنوان توجیهی برای ادعایشان ارائه دهند، خود نیاز به توجیه دارد.
ـ استقرا، بهمنزلۀ یک روش استنتاج منطقی، قابلقبول نیست و بهعنوان یک روش اکتشاف غیرممکن است.
ـ آنچه بهاصطلاح «مسئلۀ استقرا» نامیده شده است، به معنای تعمیم با تکیه بر مجموعۀ محدودی از دادهها است. یکی از جنبهها، «مسئله تعیین حدود یا تمایزگذاشتن بین دانش اصیل و شبهدانش است». این مسئله ناظر است به آنچه ما از تجربه میآموزیم و مسئلۀ استقرا ناظر است به چگونگی آموختن از طریق تجربه (Miller, 2006).
ـ برای عقلانیت نقاد، رشدِ دانشِ جالبتوجه و مطلعکننده در مورد واقعیت است که مهم است و نه خودِ دانش [بدون لحاظکردن پیشرفت آن در قیاس با دعاوی پیشین].
ـ دانش به دو صورت مکمل رشد میکند: ایجابی و سلبی. رشد سلبی دانش با آن چیزی مرتبط است که ما از ابطال گمانههای پیشنهادشده در مورد واقعیت میآموزیم. ما میآموزیم که واقعیت آن چیزی نیست که گمانههای ابطالشده میگویند. رشد ایجابی دانش به حدسیات و گمانههایی مربوط میشود که تاکنون و علیرغم بهترین کوششهای ما برای ابطالشان، سرسختی نشان دادهاند و تقویتشده[۷۰] باقی ماندهاند. اینگونه دعاوی معرفتی، بهترین گزینههای موقت برای دانش/معرفت در مورد واقعیت تلقی میشوند.
ـ معرفت، یقینی، معصوم از خطا، غیرقابلتردید و موجه نیست؛ بهعبارتدیگر، معرفت یا دانش ما همواره حدسی و گمانهزنانه است و هراندازه هم که دقیق باشد، نمیتواند واقعیت را تماماً فرا چنگ آورد. به این دلیل ساده که واقعیت، علیالفرض عقلگرایان نقاد، بهنحو نامتعین نامتناهی است، درحالیکه ما موجوداتی متناهی با ظرفیتهای ادراکی محدود هستیم.
ـ دانش فقط از طریق ارتباط ما با چالشهایی رشد میکند که واقعیت (در جلوههای مختلفش) به ما عرضه میکند. در پاسخ به این چالشها، حدسها و گمانههایی را (بهعنوان راهحلهای ممکن) برمیسازیم و نقادانه آنها را بررسی میکنیم تا نقصهای ممکن در آنها را با نیت بهبودبخشیدن به آنها بیابیم. این دو الگو، روشی ارائه میدهد که ما از طریق آن دانش خود را براساس مدل پیشنهادی عقلانیت نقاد گسترش میدهیم:
نمودار شمارۀ ۱. شیوۀ پیشنهادی عقلگرایان برای کمک به رشد معرفت (الگوی سادهشده)
نمودار شمارۀ ۲. شیوۀ پیشنهادی عقلگرایان برای کمک به رشد معرفت (الگوی بسطیافته)
ممکن است برای مسئلهای که محقق با آن درگیر است بیشتر از یک راهحل وجود داشته باشد. هر راهحل پیشنهادی که بهصورت یک حدس یا گمانه است، باید در فرایند حذف خطا قرار گیرد. هر مسئلۀ اصیل، بهگونهای تقریباً اجتنابناپذیر، به دنبال خود، مسائل جدیدی را معرفی میکند، زیرا همانطور که عقلگرایان نقاد فرض میکنند، گمانههای ما نمیتوانند همۀ جنبههای واقعیت را دربرگیرند و واقعیت همواره جنبهها یا چالشهای جدیدی را معرفی میکند.
ـ ارزیابی نقادانۀ حدسها و گمانهها، به دو شکل کلی (تجربی و تحلیلیـ نظری) انجام میشود: برای همۀ گمانهها و دعاوی معرفتی که محتوای تجربی دارند و با جنبههایی از واقعیت مرتبطاند که بهطور تجربی میتوان به آنها دست یافت، ارزیابی به شکل آزمودن تجربی و نیز تحلیلی، عقلانی، منطقی و فلسفی خواهد بود. برای آن دسته از دعاوی معرفتی که محتوای قابل آزمون تجربی ندارند و درباره آن جنبههای واقعیتاند که بهطور تجربی نمیتوان به آنها دست یافت، ارزیابی با ابزار تحلیلی، فلسفی، عقلانی و منطقی به انجام میرسد.
ـ از دیدگاه عقلگرایان نقاد، اخلاق و رشد دانش به یکدیگر مرتبطاند. اخلاق نقشِ خود را در رشد دانش دستکم به دو صورت نشان میدهد: ازیکسو، همۀ فاعلان شناسا باید «دیگران» را (که نمایانگر منابع اصیل و منحصربهفرد دانش جدیدند)، بهعنوان غایات فینفسه و نه ابزاری برای خویش تلقی کنند. ازدیگرسو، این فاعلان شناسا باید از متوسلشدن به شیوههایی که کار ارزیابی نقادانه را با دشواری روبرو میکند، خودداری ورزند.
ـ برخی عقلگرایان نقاد تفاوتهای جزئیتری را در واقعیت معرفی میکنند. ازنظر آنان، کل قلمرو هستی (قلمرو واقعیت) را میتوان به بخش طبیعی (فیزیکی) واقعیت (که آن را بهاصطلاح جهان ۱، W۱ مینامند)، بخش ذهنی و شخصی ادراکات و احساسات (جهان ۲، W۲) و محدودهای تقسیم کرد که دربردارندۀ کلیۀ نتایج تعامل آدمی با واقعیت است که در دسترس عموم قرار دارند- جهان ۳ (W۳). جهان ۳ شامل کلیۀ محصولات فکری یا زبانی (در معنای گستردهتر این واژه) است. جهان ۳ منزلگاه هستارهایی همانند نظریهها، اصول اخلاقی، قوانین، نقشهها و طرحهای محصولات تکنولوژیک، موسیقی، شعر، باورهای مذهبی، فلسفی و سایر انواع عقاید است. جهان ۳ همانند دیگر واقعیتها، واقعی است. این بدین دلیل است که هستارهای درون جهان ۳، قدرت نفوذ بر جنبههای دیگر واقعیت را دارند.
ـ کثرتگرایی[۷۱] (در معنای تنوع عقاید و نظرات) و وجود زیستبومهای معرفتی کثرتگرایانه برای رشد دانش از اهمیت زیادی برخوردار است. در یک محیط کثرتگراـ که در آن میتوان شمار بیشتری از حدسها و گمانهها را بهعنوان راهحلهای ممکن برای چالشهایی که واقعیت عرضه میکند، تولید کردـ شانس دستیابی به گمانهای که در مسیر صواب [برای پاسخدادن به چالش واقعیت] قرار دارد، بهمراتب بیشتر از زیستمحیطی است که در آن یک یا چند دیدگاه، راه رشد اندیشههای متنوع را سد کردهاند. یک زیستبوم معرفتی کثرتگرا به معنای یک جهان ۳ غنیتر (از حیث معرفتی) است. یک جهان ۳ غنیتر میتواند مسیر را برای تسریع غنیشدن جهان ۲ها هموار سازد و جهان ۲های غنیشده میتوانند به غنیشدن بیشتر جهان ۳ کمک کنند. البته در یک محیط کثرتگرا که در آن شمار بیشتری از گزینههای بدیل پیشنهاد میشوند، کار بررسی گزینهها طاقتفرساتر خواهد بود و درعینحال احتمال بیشتری نیز وجود دارد که این بررسیها ثمر شیرین به بار آورند.
ـ دعاوی معرفتی باید عینی باشند. همانطور که عقلانیت نقاد شرح میدهد، عینیبودن عبارت است از دسترسپذیری و نقدپذیری در حیطۀ عمومی (پایا، ۱۳۹۵ الف).
قطعیت به قلمرو روانشناسی شخصی تعلق دارد. قطعیت، مقولهای معرفتشناختی محسوب نمیشود. روانشناسی با علل سروکار دارد اما معرفتشناسی با دلایل و استدلالها. میتوان با استفاده از ابزاری غیرشناختی همانند شستشوی مغزی، تبلیغات و متصلکردن الکترودهایی به جمجمۀ افراد و عبوردادن جریان الکتریکی از مغز آنان، به افراد احساس قطعیت القا کرد. قطعیتی که فرد درنتیجۀ تجربههای وجودی زیسته خود به دست میآورد، میتواند به او نوعی از دانش شخصی را ارائه دهد. بااینحال، چون این دانش در حیطۀ عمومی نه دستیافتنی است و نه قابلارزیابی، نمیتوان آن را دانش/معرفت در معنای عینی این واژه تلقی کرد.
ـ هرچه بخشی از این سه جهان (۱، ۲ و ۳) شود، یعنی آن بخش از واقعیت که انسانها به آن مستقیماً دسترسی دارند، به نحوی اجتنابناپذیر همۀ محدودیتهای این سه جهان را خواهد پذیرفت. در هریک از این سه جهان، شمار نامتعینی از ظرفیتها و تواناییها وجود دارد که علیالاصول قابلیت شکوفاشدن دارند. جهان ۳ شامل هستومندهایی است که بینهایت بزرگاند، مانند همه انواع بینهایتهای ریاضی.
ـ همۀ نظریهها (حدسیات، فرضیات و…) که باید در پاسخ به چالشهایی به وجود آیند که واقعیت عرضه میکند، باید توسط ما برساخته شوند. واقعیت هیچ راهحل یا حدس (نظریهای) مطرح نمیکند. حدسها و نظریهها را ما برمیسازیم. واقعیت همانند یک داور، در مورد قابلاعتنابودن (فاقدارزشبودن) حدسها (راهحلها)ی پیشنهادی ما قضاوت میکند. اگر حدس یا نظریه (راهحل) پیشنهادی ما در مسیر اشتباهی قرار داشته باشد، در این صورت ممکن است واقعیت آن را رد کند. بااینحال، حتی در این مورد، ما چیزی خواهیم آموخت (معرفت سلبی). ازدیگرسو، اگر نظریۀ پیشنهادی ما تقویت شود، حداکثر چیزی که میتوانیم استنتاج کنیم این است که تا زمانی که نقایصِ حدس (راهحل) پیشنهادی ما (با فرض ارزیابی نقادانه مستمر آنها) آشکار شوند، میتوانیم مدعی شویم که در مسیر درستی گام برمیداریم، به این معنی که حدس پیشنهادی ما، بهطور تقریبی برخی جنبههای واقعیت را به ما نشان میدهد. ما عقلاً حق داریم که تکنولوژیهای خود را براساس دانش تقویتشدۀ خودمان گسترش دهیم.
ـ در مسیر کسب دانش بهوسیله روش حدسها و ابطالها، باید دو ظرف و زمینه مهم را از هم جدا کنیم: ظرف و زمینه ابداع حدسها (نظریهها/گمانهها) و ظرف و زمینۀ ارزیابی نقادانۀ حدسها (نظریهها/گمانهها). نقش این دو ظرف و زمینه در تولید دانش، متفاوت اما مکمل یکدیگر است و در نبود یکی، دیگری نمیتواند دانشی را به وجود آورد. ظرف و زمینۀ ابداع به قلمروی روانشناسی شخصی تعلق دارد. این ظرف و زمینه، مستقیماً به جهان ۲های ما مرتبط است و درواقع عرصهای است که میتوانیم در آن، درنتیجۀ درگیری مستمر و هدفمند با مسائلی که با آنها درگیر هستیم، راهحلهایی را در قالب پرتوهایی از روشنبینی و بارقههایی از بصیرت تجربه کنیم. این بصیرتها/تجربهها که همگی از نوع تجربههای وجودیاند و معرفتشناسانه به شمار نمیآیند، برحسب ماهیت واقعی خود، گذرا و کوتاهمدتاند. زمانی که این تجربهها به پایان میرسند، باید بهوسیله حافظه، مفاهیم و زبان خود، آنها را بازسازی کنیم. راهحلهای بازسازیشده، سپس باید به ظرف و زمینۀ ارزیابی که یک عرصۀ عمومی است ارائه شوند و در آنجا بهصورت نقادانه مورد ارزیابی قرار گیرند تا نقصها و عیبهایشان آشکار گردد. این صورتهای بازسازیشده از این «لحظات وجودی»، هرگز نمیتوانند بهطور کامل واقعیت را نشان دهند، زیرا زبان و اندیشههای ما همواره ناکاملاند. بااینحال، این بازسازیها، علیالاصول میتوانند برخی جنبههای واقعیت را با تقریب خوبی نشان دهند و همانطور که در بالا به آن اشاره کردیم، نزدیکترشدن به درک بهتری از واقعیت از طریق اینگونه «بازسازیها» غیرممکن نیست.
عقلگرایی نقاد بهعنوان یک رویکرد فکری فلسفی و چارچوب روششناسی، از روششناسی و نیز روش جامع تحلیل موقعیت برای بررسی در حوزه علوم انسانی و اجتماعی بهره میگیرد. تحلیل موقعیت، رویکردی دلیلمحور (در مقابل رویکرد علتمحور) است که هدفش بررسی پیامدهای غیرمنتظره اقدامات کنشگران در موقعیتهای مختلف است. در هر موقعیت خاصی که محقق تعیین میکند، اجزای زیر مشخص میشوند: کنشگران اصلی، کنشگران ثانوی و نهادها و موانع فیزیکی. به هر کنشگر، اهداف و آرمانهای مشخص بعلاوه حد مشخصی از دانش پیشزمینه (بهصورت گمانهزنانه) اسناد داده میشود. مدل تحلیل موقعیت در پرتو اصلی موسوم به اصل عقلانیت (یا همدلی)[۷۲] هدایت میشود. این اصل بیان میکند که «کنشگران در موقعیتها براساس درکشان از آن موقعیت عمل میکنند». اهمیت این اصل در آن است که محققان را ملزم میکند تا حداکثر دفعات ممکن تلاش کنند تا توضیحاتی معقول برای اقدامات کنشگران در موقعیتهای تحت بررسی ارائه کنند. براساس توضیحی که در بالا دربارۀ مدل تحلیل موقعیت آمد، محققان سناریوهایی را در ارتباط با نتایج تعاملات کنشگران در موقعیتهای تحت بررسی برمیسازند. محققان برای هر ادعایی که در مورد کنشگران یا موقعیتهای تحت بررسی عرضه میکنند باید استدلال (های) معتبری را ارائه دهند. آنها میتوانند از روشهای مختلف گردآوری دادهها درزمینه یادشده بهره گیرند.
۷. مقایسۀ نقادانه بین عقلگرایی نقاد و برخی چارچوبهای روششناسی مشهور در آیندهپژوهی
جداولی که وروس در ارتباط با «مواضع اساسی پنج پارادایم پژوهش» و «مواضع پارادایمهای [پژوهش] درخصوص موضوعات انتخابی» تهیه کرده است، مرجع مفیدی را برای مقایسۀ عقلانیت نقاد و پنج پارادایمی که مشخص کرده است، فراهم میآورد. من دو جدول وُروس را در زیر بازتولید کردهام. در جدولها، بهاجمال و بدون اینکه وارد جزئیات شوم، جنبههای مختلف عقلانیت نقاد را با جنبههای متناظر دیگر پارادایمهایی که وُروس مشخص کرده است، مقایسه میکنم. یک مقایسۀ تفصیلیتر و جامعتر نیاز به بحث جداگانهای در مقالهای دیگر دارد.
جدول شمارۀ ۱. ابعاد پنج پارادایم پژوهش در آیندهپژوهی
برگرفته از: (Voros, 2007: 84)
جدول شمارۀ ۲. ویژگیهای پنج پارادایم پژوهش در آیندهپژوهی
(برگرفته از: Voros, 2007: 84)
همانطور که در جدول شمارۀ ۱ آمده است، در ارتباط با هستیشناسی، عقلانیت نقاد نه واقعگرایی خاماندیشانۀ پوزیتیویسم را میپذیرد و نه نسبیگرایی و یا برساختگرایی را و نه مانند پساپوزیتیویسم، هستیشناسی را با معرفتشناسی درمیآمیزد. علاوه بر این، برعکس رویکرد مشارکتی، این رویکرد مدعی است درحالیکه ذهن، مدلهای برساختهشدۀ خود را به واقعیت فرا میفکند، از طریق آشکارشدن معایب این مدلها بهوسیله واقعیت است که میتوانیم به ارائهها و نمایههای حقیقی از واقعیت نزدیکتر شویم. این نکته به هر دو نوع واقعیت (طبیعی یا برساخته اجتماعی ـآنچه واقعگرایی تاریخی واقعیت مجازی مینامد) اعمال میشود.
ـ در ارتباط با معرفتشناسی، عقلانیت نقاد بر اهمیت دانش عینی تأکید میورزد اما درک عقلانیت نقاد از مفهوم عینیت، اساساً با آنچه پوزیتیویسم تعریف میکند، متفاوت است. عقلانیت نقاد مدعی است که کلیه دعاوی معرفتی باید قابلدسترسی و ارزیابی در حیطۀ عمومی باشد. یک منبع ذهنی غنی یا بهعبارتیدیگر یک W۲ غنی میتواند به غنیشدن W۳ کمک کند اما جنبههای ذهنی (غیرعینی) تا زمانی که برای ارزیابی به حیطه عمومی ارائه نشوند، نمیتوانند معرفت، در معنای عینی این اصطلاح به شمار آیند.
ـ عقلانیت نقاد با توجه به روششناسی مدعی است که تنها آن دعاوی معرفتی که قابلنقد (به روشهای تجربی و یا تحلیلی) هستند، میتوانند بهمنزلۀ مدعیان جدی تولید یا عرضۀ دانش مورد توجه قرار گیرند. سایر دعاوی که واجد این جنبه نیستند، ممکن است دارای ارزش کمککننده به کشف معرفت باشند اما نباید آنها را با دعاوی معرفتی خلط کرد.
ـ در ارتباط با ارزششناسی، عقلانیت نقاد همانطور که در بالا تأکید کردیم، مدعی است که اخلاق و معرفتشناسی دستبهدست حرکت میکنند. حقیقت، در معنای مطابقت با واقع، بالاترین ارزش معرفتی به شمار میآید. رستگاری و آزادی معنوی را تنها میتوان با کسب دانش تبیینکننده دربارۀ واقعیت به دست آورد. توجه کنید درحالیکه به نظر میرسد عقلانیت نقاد دستکم در برخی از ارزشهایش با چارچوبهای روششناسی دیگر سهیم است اما یک رسیدگی دقیقتر آشکار میکند که حتی در اینجا نیز تفاوتهای عمیقی بین آنچه عقلانیت نقاد حقیقت، دانش و رستگاری تلقی میکند و آنچه منظور روشهای دیگر از این واژهها است، وجود دارد؛ برای مثال، درحالیکه سایر چارچوبهای روششناسی، فایدهگرایی مثبت[۸۲]، یعنی سود بیشتر برای شمار هر چه بیشتری از افراد را دربرمیگیرند، عقلانیت نقاد از فایدهگرایی منفی طرفداری میکند. فایدهگرایی منفی به کاهش دردمندی و سختی افراد کمک میکند. پوپر این دو نوع فایدهگرایی را اینگونه باهم مقایسه کرده است:
من باور دارم که از دیدگاه اخلاقی، هیچ تقارنی بین دردمندی و رفاه یا بین درد و لذت وجود ندارد. به نظر من، هم اصل بالاترین درجۀ رفاه که فایدهگرایان مطرح میکنند و هم اصل کانت، «ازدیاد رفاه دیگران…»، (دستکم بر طبق صورتبندی خودشان)، اساساً در این مورد اشتباه هستند (این مورد برای استدلال، موردی منطقی نیست). به نظر من… دردمندیِ انسان مستقیماً پای یک اصل اخلاقی برای کمک به همنوع را به میان میکشد، درحالیکه هیچ نیاز مشابهی برای افزایش رفاه کسی که وضع و حالش خوب است، وجود ندارد (popper, 1945/1972: 284).
ـ برای عقلانیت نقاد، هدف پژوهش معرفتی، رسیدن به نمایه و ارائهای حقیقیتر از جنبههای موردنظر واقعیت تحت بررسی است. کنترل، اما یک هدف برای فناوری است که نباید با هدف پیگیری دانش خلط شود. «دانش کاربردی»، چنانکه پیشتر اشاره شد، بخشی از فناوری است و به این اعتبار، یک دانش/علم محسوب نمیشود. هدف «دانش کاربردی» حل مسائل کاربردی است، درحالیکه هدف پژوهش معرفتی، ارائۀ تبیینی از سازوکارهایی است که حدسی فرض میشوند و متضمن پدیدههای مشهود هستند.
ـ از دیدگاه عقلانیت نقاد، وضع محقق در ارتباط با دعاوی معرفتی نباید بر نتیجۀ تحقیق وی اثر گذارد. این امر بدین دلیل است که هدف تحقیق (مگر اینکه خلاف آن بهصراحت بیان شود) افزایش آگاهی در مورد رویکرد محقق نیست بلکه فهم/تبیین پدیدههای تحت بررسی است اما در مورد فعالیتهای وابسته به فناوری که در آنها معیارهای عملی اهمیت پیدا میکنند، رویکرد محقق باید با توجه به نیازهای مصرفکنندگان فناوری تنظیم شود تا از این رهگذر نتیجهای رضایتبخش تولید شود.
ـ دانش/علم (و تا حدی دانش وابسته به فناوری اما نه آنچه بهطورمعمول و به شکلی گمراهکننده، دانش ضمنی نامیده میشود) انباشتی است.
ـ دعاوی معرفتی باید برای رسیدن به هدف ارائۀ واقعیت چنانکه هست، تلاش کنند. آنها نباید ارزشهای محقق را با خصوصیات واقعیت خلط کنند. به این اعتبار، دعاوی باید از حیث گرایشهای ارزشی خنثی و بیطرف باشند. ازسویدیگر، تکاپوهای فناورانه باید به ارزشهای محترم برای کاربران پاسخ دهند.
ـ ارزیابی نقادانه در حیطۀ عمومی بهترین معیار را برای ارزیابی صحت دعاوی معرفتی ارائه میدهد. در مورد رویّههای فناورانه، میزان مؤثربودن آنها در پاسخ به نیازهای کاربرانشان، معیاری برای ارزیابی فراهم میآورد.
۸. عقلانیت نقاد چطور میتواند به ازدیاد درجۀ کارایی رویّههای مرسوم در آیندهنگاری کمک کند؟
حال که جنبههای اصلی عقلانیت نقاد بهطور اجمالی شرح داده شد و یک مقایسۀ سریع و نقادانه بین این چارچوب فلسفی/روشی و برخی از مشهورترین چارچوبهای رقیب آن انجام شد، بهاجمال، می توان در مورد برخی روشهایی سخن گفت که عقلانیت نقاد به کمک آنها میتواند به کاربران در حوزۀ آیندهنگاریـ جهت ازدیاد درجۀ کارایی روشهای مختلفی که به کار میگیرندـ یاری دهد.
در ابتدا لازم است به این نکته توجه شود که در هر روش آیندهنگاری که کاربران به کار میگیرند، یکی از نقاط تمرکز اصلی روشِ مورداستفاده، بهرهگیری از معرفت ضمنی شرکتکنندگان در تجربۀ آیندهنگاری است. در اینجا، عقلانیت نقاد میتواند به دو صورت به کاربران در ارتباط با پالایش اطلاعات براساس نظرهای اخذشده از جمع کمک کند. اطلاعات جمعآوریشده را از دیدگاه عقلانیت نقاد میتوان به دو دسته تقسیم کرد. دستۀ اول که به کاربران در حوزۀ آیندهنگاری بینشی اکتشافی[۸۳] ارائه میدهد و دستۀ دوم که به آنان در ارتباط با مسائلی که به دنبال راهحلی برای آنها هستند، برخی دادههای واقعی ارائه میدهد. در ارتباط با دعاوی معرفتی واقعی، راهنمایی عقلانیت نقاد از منظر روششناسی این است که تنها آن دسته از دعاوی، ارزش بررسی دارند که بهنحو نقادانه در حیطۀ عمومی قابلارزیابی هستند. بینشهای اکتشافی را میتوان در راستای دو هدف جداگانه به کار گرفت، هرچند این دو هدف در انتها به هم مربوط میشوند. این بینشها یا راهنماییهای معیّن کشف[۸۴] میتوانند برای تولید گمانههای تازه به کار گرفته شوند و یا میتوان از آنها برای ارزیابی نقادانۀ دعاوی معرفتی بهره گرفت.
وقتی کار به طراحی روشهای آیندهنگاری مثل طرح پرسشنامههایی برای استخراج دانش ضمنی موردنیاز میرسد، توصیه عقلانیت نقاد این است که بر روشهایی تمرکز کنیم که به شرکتکنندگان در تجربههای آیندهنگاری کمک میکند که ایدههای خود را بهگونهای صورتبندی کنند که در حیطۀ عمومی قابلارزیابی نقادانه باشد؛ برای مثال، کاربرانی را در نظر بگیرید که یک تجربۀ آیندهنگاری در مورد آیندۀ دموکراسی در خاورمیانه در زمان ظهور آنچه بهاصطلاح «بهار عربی» نامیده شد، به اجرا گذاشتهاند. در اینجا، این کاربران میتوانند به شرکتکنندگان بیاموزند که از دادن پاسخهایی چون پاسخهای زیر که بهطور نقادانه قابلارزیابی نیستند، خودداری کنند: «پس از بهار عربی، بهاحتمالزیاد دموکراسی در دنیای عرب در آیندهای نزدیک گسترده خواهد شد، بااینحال چون بسیاری از نهادهای مهم که برای ایجاد یک دموکراسی اصیل ضروری هستند در کشورهای عرب حضور ندارند، به همان اندازه احتمال این وجود دارد که این کشورها دموکراسی را برای سالهای زیادی که در پیشرو دارند، تجربه نکنند».
کاربران میتوانند شرکتکنندگان را مطلع کنند و به آنها بیاموزند که نباید در مورد «موجهسازی یا توجیه» ادعاهای خود یا جستوجوی « بیّنههای تأییدکننده»[۸۵] برای آنها نگران باشند. آنها میتوانند برای شرکتکنندگان توضیح دهند که «توجیه» به هر شکلی امکانپذیر نیست و درنتیجه، جستوجوی آن بیحاصل خواهد بود و تنها هدردادن زمان است. مدرک و بیّنۀ تأییدکننده نیز چیزی به دانش ما نمیافزاید. این قبیل بیّنهها احیاناً میتوانند کمی اطمینانخاطر روانشناسانه به افراد بدهند اما این امر ممکن است در شرایط خاص کاملاً گمراهکننده باشد. کاربران همچنین میتوانند به شرکتکنندگان بیاموزند که نباید اساس پاسخهای خود را برمبنای استقرا یا استدلال استقرایی قرار دهند، زیرا استقرا بهعنوان یک روش استنتاج منطقی نادرست است و بهعنوان یک روش اکتشاف، غیرممکن است. ازآنجاکه همۀ مشاهدات محفوف و پوشیده در نظریههاست، دستیابی به «مشاهدات یا امور واقع عریان»[۸۶] و عاری از نظریه (چنانکه استقراگرایان خواهان آناند) ناممکن خواهد بود.
در سناریوهایی که برای آینده ساخته میشود، توصیۀ عقلانیت نقاد به پیشهوران این است که از فرا-روش تحلیل موقعیت استفاده کنند. شکل ۳، نمودار اجزای اصلی این فرا-روش را نشان میدهد که در یک «موقعیت» خاص در نظر گرفته شدهاند:
نمودار شمارۀ ۳. اجزای اصلی فرا-روش که در یک «موقعیت» خاص در نظر گرفته میشوند
سناریوها را میتوان از دیدگاه کنشگران اجتماعی اصلی (که میتوانند افراد، گروهها، نهادها و دولتها باشند) نسبت به حامیان دیگر و از دیدگاه تأثیر عوامل رسمی (مانند قوانین و مقررات) و عوامل فیزیکی و زیستمحیطی تدوین کرد. اجزای اصلی این سناریوها مانند اهداف و آرمانها و دانش پیشزمینۀ آنها (که هر دو بهطور حدسی و گمانهزنانه به کنشگران در موقعیتها نسبت داده میشوند) و راهحلهایی که در مورد اطلاعات گردآوریشده ایجاد میشوند، همگی به صورتی ارائه میگردند که در حیطۀ عمومی قابلدسترسی و ارزیابی باشند.
توضیح زیتون: مقاله حاضر ابتدا در نشریه فیوچرز انتشار یافته و ترجمه فارسی آن همزمان در کتاب اندیشه مستقبل: مقالاتی در باب آینده پژوهی تهران: انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۹۸) درج شده است.
منابع و پانوشتها
[۱]. Joseph Voros
[۲]. Joseph Voros. (2007). “On the Philosophical Foundations of Futures Research”, In: Knowing Tomorrow: How Science Deals with the Future? Edited by Patrick van der Duin. Delft: Eburon Academic Publishers, pp. 69-90.
[۳]. Corroborate
[۴]. در گفتوگو با نگارنده.
[۵]. این بخش براساس پایا (۲۰۱۲؛ a2015؛b 2015؛ ۱۳۹۴) است. همۀ ارجاعات به دانش/علم در مقاله، مربوط به دانش نظری/علم نظری هستند. هرچند برای اجتناب از تکرار این عبارت طولانی، کلمۀ «نظری» را نمیآورم.
[۶]. دو اصطلاح فنی علم و دانش/ معرفت را پشتسرهم و گاهی بهجای هم به کار میبرم. هر دو آنها برمیگردند به تلاش ما برای فهم جنبههای متکثر واقعیت، آنگونه که هست که در مقابل تلاشهای ما برای تغییر واقعیت براساس نقشههایمان قرار میگیرد. دومی منجر به خلق انواع و اقسام فناوری میشود.
[۷]. برخی حیوانات نیز سازنده و کاربر فناوریها هستند: سازۀ آشیانۀ پرندگان، فعالیتهای سدسازی اسب آبی، استفادۀ شامپانزهها از چوبدستی برای یافتن عسل و شکار موریانهها فقط مثالهای اندکی از استفادۀ گستردۀ فناوری در جهان حیوانات است (Shumaker et al, 2011)، هرچند تمرکز بحث حاضر بر فناوریهایی است که انسان میسازد و استفاده میشود.
[۸]. Objectivity
[۹]. Tacit Knowledge
[۱۰]. هرچند مانند بسیاری از پدیدههای دیگرِ حوزۀ فعالیتهای انسانی، استثنائات مهمی بر قواعد کلی وجود دارد. کتابهای دستی (handbooks) مهندسی، کتابهای دستور آشپزی و دیگر کتابهای راهنما، مثالهایی از فوتوفنهای فناورانهای هستند که به شکلی غیرشخصی انتشار یافتهاند. رک: (Miller, 2008).
[۱۱]. Martin Heidegger. (1977/1993). “The Question Concerning Technology”. reprinted in Basic Writings. London: Harper Collins Publishers
[۱۲]. Jumpin’ Jack Flash
[۱۳]. Whoopi Goldberg
[۱۴]. Wittgenstein
[۱۵]. ‘Seeing’ and ‘Seeing as’
[۱۶]. Applied Sciences
[۱۷]. Phenomenological/ Technological Laws
[۱۸]. In Principle
[۱۹]. Tibettes
[۲۰]. Gibson
[۲۱]. Thomas Lombardo
[۲۲]. Thomas Lombardo. (2011). Wisdom, Consciousness, and the Future: Selected Essays. Bloomington: Xlibris.
[۲۳]. James Dator
[۲۴]. James A. Dator (2002). Advancing Futures: Futures Studies in Higher Education. Praeger.
[۲۵]. The Rational Making of Decisions
[۲۶]. The Making of Rational Decisions
[۲۷]. برای بحث جامعی درخصوص ناممکنبودن «موجهسازی» رک: (میلر، ۱۳۸۷).
[۲۸]. این موضوع را مدیون دیوید میلر هستم (نامهنگاری شخصی نگارنده).
[۲۹]. Action Science
[۳۰]. Jerome Glenn
[۳۱]. Theodore Gordon
[۳۲]. Jerome Glenn & Gordon, Theodore. (2003 & 2006). Futures Research Methodology. Version 2.0 and Version 3.0 CD-ROM the Millennium Project. Garrison Street. NW, Washington, D.C.
[۳۳]. Trudi Lang
[۳۴]. Trudi Lang (n.d.). “An Overview of Four Futures Methodologies”. available at: http://citeseerx.ist.psu.edu/viewdoc/download?doi=10.1.1.455.1045&rep=rep1&type=pdf, (accessed on: 10/3/2015).
[۳۵]. Delphi
[۳۶]. “Future of Human Evolution” Team (The FHE Team)
[۳۷]. Glenn
[۳۸]. Gordon
[۳۹]. Ranjit Kumar
[۴۰]. Ranjit Kumar. (2005). Research Methodology: A Step-by-Step Guide for Beginners. London: Sage Publications.
[۴۱]. Classes of Paradigm
[۴۲]. وُروس مقالۀ سال ۲۰۰۷ خود را تقریباً بهطور کامل، هرچند با عنوانی تازه، در سال ۲۰۰۸ در نشریۀ فیوچرز منتشر کرده است. بنگرید به: (Voros, 2008).
[۴۳]. The ‘Participatory’ paradigm
[۴۴]. Reason
[۴۵]. Torbert
[۴۶]. Guba
[۴۷]. Lincoln
[۴۸]. Heron
[۴۹]. Reason
[۵۰]. Participatory Action Learning/ Research
[۵۱]. Comte
[۵۲]. Dilthey
[۵۳]. Husserl
[۵۴]. Interpretivists
[۵۵]. Culturalists
[۵۶]. برای مثال، رجوع کنید به جدول ارائهشده از سوی پیتر و اُلسون که ادعا میکند تفاوتهای میان علوم طبیعی و علوم انسانی اجتماعی را تشریح کرده است (Peter & Olson, 1983: 118).
[۵۷]. این بخش براساس پایا (a 2015) است.
[۵۸]. Context-Sensitive
[۵۹]. Intentionality
[۶۰]. مثال از سوی دیوید میلر در مکاتبهای با نگارنده پیشنهاد شده است.
[۶۱]. Underdetermination
درخصوص بحث عدم تعین ناقص بنگرید به: (بشارتی،۱۳۹۰؛ سون بائه، ۱۳۹۵؛ فصل بیستم ویرایش تازۀ لازی، ۱۳۹۶).
[۶۲]. Propositional Knowledge
[۶۳]. Direct Experiential Knowledge
[۶۴]. Presentational Knowledge
[۶۵]. Practical Knowledge
[۶۶]. Self-reflective
[۶۷]. Phronesis
[۶۸]. Tacit
[۶۹]. در تکمیل این بخش از منبع ذیل استفاده شده است: (Paya, 2015a).
[۷۰]. Corroborated
[۷۱]. Pluralism
[۷۲]. Principle of Rationality or Charity
[۷۳]. Dualist
[۷۴]. Objectivist
[۷۵].Tansactional
[۷۶]. Experiential
[۷۷]. Presentational
[۷۸]. Propositional
[۷۹]. Practical Knowing
[۸۰]. Isinterested
[۸۱]. Vicarious Experience
[۸۲]. Positive Utilitarianism
[۸۳]. Heuristic Insights
[۸۴]. Heuristics
[۸۵]. Confirming Evidence
[۸۶]. Naked/ Brute Facts/ Observations