آیا روزنامهنگاری ایران رو به افول است و آیا راهی برای خروج از افول دارد؟ این یادداشت به شما می گوید که چرا روزنامه نگاری در ایران به روزگار حضیض خود رسیده است و چه راهی باید برویم تا دوباره به روزگاری برگردیم که مردم روزنامه می خواندند…
سال ۷۵ فعالیت مطبوعاتی را از مجله توریستی «زمان» که سردبیری آن برعهده سیروس علینژاد بود، شروع کردم. زمان در محله قلهک تهران مستقر بود و توسط مؤسسه «پیام امروز» منتشر میشد. در آن مؤسسه علاوه بر زمان، ماهنامه پیام امروز نیز به سردبیری جناب عمید نائینی منتشر میشد و فرهیختگانی چون مرتضی ممیز، حسن نمکدوست، مهدی سحابی، علیرضا فرهمند، مسعود خرسند، عذرا دژم و تنی چند از چهرههای موثر مطبوعات در آن حضور داشتند. گاه حضور پیاپی و گاه ماهی چند روز. به فراخور حال و احوال خود و روزگار پا به این مؤسسه میگذاشتند.
زمان با اینکه نشریهای توریستی بود، اما در آن دوران، تیراژی حدود ۵هزار نسخه داشت. این تیراژ در آن ایام ناچیز بود در حالی که امروز تیراژی شفابخش برای خروج از بحران است. «زمان» به صورت سیاه و سفید روی کاغذ سفید منتشر میشد. پیام امروز نیز سیاهوسفید بود. با این تفاوت که چون تیراژ آن بیشتر بود با کاغذ کاهی منتشر میشد. تخمین امروزه من بر آن است که در آن دوره و قبل از دوم خرداد، پیام امروز حدودا ۲۰هزار نسخه در ماه منتشر میشد و در پایان عمر خود تیراژ آن به ۷۰ هزار نسخه در هر شماره رسید. ماهنامه وزینی که ماهانه منتشر نمیشد و خوانندگانش ماه که تمام میشد، متصدی تلفن مؤسسه را ذله میکردند که شماره جدید چه زمانی منتشر میشود و چرا هنوز نیامده است. حضور توأمان عمید نائینی و سیروس علینژاد و آن چهرههایی که نام بردم در آن مؤسسه، به آن مجلات اعتباری خاص داده بود. خاطرات سفر محمود دولتآبادی یا صادق چوبک را فقط میتوانستی در زمان بخوانی یا ترجمههای مهدی سحابی و جدل روشنفکران را در پیام امروز دنبال کنی.
دوم خرداد که از راه رسید به سال نرسیده، نشریات رنگی اصلاحطلب سونامیوار پا به میدان گذاشتند. از جامعه و توس و نشاط و عصر آزادگان تا صبح امروز و آفتاب امروز و خرداد و بهار و فتح، همه با داغترین خبرها و اظهارنظرها صبح به صبح منتشر میشدند.
در این میان با قتلهای پاییز ۷۷ و مرگ سیاستمدارانی چون فروهرها و روشنفکرانی نظیر مختاری و پوینده روزنامهها به مرکز توجهات تبدیل شدند. پیام امروز نیز که تا پیش از دوم خرداد بر مدار اقتصاد سیاسی میچرخید، بناگاه تبدیل به نشریهای سیاسی، تحلیلی شد و تیراژ آن به صورت تصاعدی افزایش یافت. زیرا آنها که به قتل رسیده بودند با نویسندگان پیام امروز انس و الفتی داشتند و همین باعث شده بود که پیام امروز گزارشهای تحلیلی خود را به پیگیری قتلهای پاییز ۷۷ اختصاص دهد و در هر شماره این موضوع را به دقت دنبال کند.
رنگ سیاست بر تمام نشریات پاشیده شده بود. حتی نشریه توریستی زمان نیز از این موضوع در امان نماند و در هر شماره خود، موضوع حمله نیروهای خودسر به توریستها در اصفهان و شیراز و یزد و… را دنبال میکرد. همه روزنامهها، اخبار اختصاصی داشتند و تیراژ روزنامهها به راحتی به صدهزارتا میرسید. گاه صبح امروز به بیش از این آمار نیز دست مییافت و با چاپ دوم، اخبار جدیدتری به خوانندگان خود میداد. در آن زمان از اینترنت خبری نبود. خبرگزاریها فقط در خبرگزاری جمهوری اسلامی خلاصه میشد. کار خبرنگاران نه نشستن در تحریریه، بلکه حضور در حوزههای خبری بود. صبح به صبح خبرنگاران سیاسی به وزارت کشور، خارجه، استانداریها، وزارت دفاع، مجلس و کمیسیونهای مختلف آن سرک میکشیدند و خبرنگاران اجتماعی به وزارت بهداشت، آموزش و پرورش، سازمان بازنشستگان، بهزیستی، شهرداری و… میرفتند و خبرنگاران اقتصادی نیز پاشنه در تمام وزارتخانهها، نهادها و سازمانهای اقتصادی را در میآوردند.
بعدازظهر همه با دست پر به تحریریه میآمدند و سردبیر با انبوهی از خبرهای تولیدی سروکار داشت. برعکس امروز که گاه باید با ذرهبین دنبال یک خبر در تحریریه روزنامهها گشت، آن روزگار آنقدر خبر در دسترس بود و دست همه پُر بود که سردبیر در سبد خود مجموعهای از خبرهای متنوع و تولیدی و اختصاصی داشت. به همین دلیل نیز خبرها را با گرایش سیاسی و فکری خود انتخاب میکرد و در صفحه اول آنها را به کار میبرد.
از دیگرسو روزنامهها و حتی نشریات زیر یک پرچم و تابلوی بزرگ،عیان و آشکار فعالیت میکردند. اندیشه و افکار همه مشخص بود. تفاوت ملیمذهبیها با نهضت آزادی روشن بود و این در نشریات هر دو گروه متمایز بود. مرز حزب موتلفه اسلامی با انصار حزبالله مشخص بود و نیروهای چپ اسلامی که در عصر ما فعالیت میکردند با روشنفکران دینی که در کیان مستقر بودند تمایزشان مشخص بود. هیچ کدام از نشریهها، حتی بعد از دوم خرداد ژست حرفهایگری نمیگرفتند که در پس پرده گرایشات سیاسی خود را دنبال کنند. مرز روزنامه سلام با روزنامه جامعه کاملاً مشخص بود. مرز روزنامه صبح امروز با هر دوی آنها. صبح امروز متعلق به چپهای مسلمان بود که مرزبندی مشخصی با ملیـمذهبیها و نهضت آزادی داشتند. در طول حدوداً دو سال انتشار صبح امروز، یک خبر از نهضت آزادی و نیروهای ملی ـمذهبی در این روزنامه چاپ نشد. مدیران صبح امروز در سیاست به دنبال تغییرات بنیادین بودند. چنانکه علیرضا علویتبار یکی از اعضای شورای سردبیری این روزنامه، بارها در سخنان خود به آن اشاره کرده بود. «سلام» اما به تند و تیزی صبح امروز نبود. حرمت افراد و اشخاص و نهادها را رعایت میکرد. اگرچه مانند صبح امروز به ملی ـ مذهبیها و نهضت آزادی مینگریست اما گهگاه خبرهایی از آنها که گرفتار بند و زندان میشدند در سلام منتشر میشد. ماجرا در جامعه و عصر آزادگان و توس و نشاط برعکس بود. این روزنامهها که از دل مجله روشنفکری کیان متولد شده بودند با گشادهدستی صفحات اول و سیاسی خود را به اعضای نهضت آزادی که سردمدار جریان روشنفکری دینی بودند میدادند. اخبار روشنفکران دینی را دنبال میکردند و ستونهای خود را به مباحث تئوریک میدادند.
خواننده نیز میدانست که اگر میخواهد اخبار شهری بخواند باید همشهری محمد عطریانفر و غلامحسین کرباسچی را بخرد، اگر به دنبال تحلیل و اخبار سیاسی و تند و تیز است نباید از صبح امروز غفلت کند. دنبال روشنفکران دینی و سیاستمداران محذوف است باید جامعه و توس و نشاط را پیگیر باشد و اگر دنبال انتقاد جدی از حاکمیت است سلام را دنبال کند. پیام امروز نیز در آن دوران در دسته روشنفکران عرفی طبقهبندی میشد و خواننده خاص خود را داشت.
به همین دلیل در آن ایام نهتنها تیراژها واقعی بود بلکه خواننده گاه دو، سه نشریه برای خواندن انتخاب میکرد. زیرا خبرهای هر کدام «اختصاصی» بود. برخلاف امروز که گویی یک خبر را به تمام روزنامهها فکس کردهاند و همه آن را با همان ادبیات و همانگونه که تنظیم شده است کار میکنند.
توقیف فلهای مطبوعات اولین ضربه تبری بود که به این دستهبندی وارد شد. توقیف یکشبه حدود ۲۰ نشریه و توقیفهای بعدی، باعث شد مرزبندیها به هم بریزد. روشنفکر دینی و روشنفکر لائیک هر دو تریبون و پایگاه خود را از دست دادند. تا مدتها هیچ خبری از آنها نبود و نشریهای به صورت ثابت منتشر نمیشد. هر نشریهای که متولد میشد دو ماه بعد با حکم سعید مرتضوی، قاضی شعبه ۱۴۱۰ دادگاه مطبوعات توقیف میشد.
در این میان برخی بحث نقد را باز کردند که روزنامهنگاران در دوم خرداد «تندروی» کردهاند. استناد میکردند به نوشتههای گنجی، باقی، علویتبار، مردیها، حجاریان و خبرهای ریز و درشت آن. گفتند روزنامه نباید «تند» باشد بلکه باید «حرفهای» باشد. بدین ترتیب حرفهایگری، شعار جدیدی برای نشریاتی شد که از آن پس متولد شدند. اولین اقدام «حرفهایگری» خودسانسوری و حذف بسیاری از خبرها بود.
ذیل حرفهایگری بود که چپ مذهبی کنار چپ لائیک بر سر یک میز مینشست و سرمقاله مینوشت. بعدتر روزنامه «شرق» با مشی حرفهای فعالیت خود را آغاز کرد. شرق به واقع تریبونی برای همه جریانات سیاسی بود. سرمقاله آنگاه به حسن روحانی، گاه به ابراهیم یزدی، روزی به علیرضا علویتبار و روزگاری به سعید حجاریان تعلق داشت. همه جریانات سیاسی از چپها تا راستهای سیاسی و از لیبرالها تا چپهای اسلامی جایی در شرق برای خود داشتند. گروه سیاسی این روزنامه در آن دوران ملغمهای از این نگاه بود. یکی خبرنگار جبهه مشارکت بود، آن یک خبرنگار تحکیم وحدت، دیگری خبرنگار کارگزاران و هاشمی و نفر چهارم نیز خبرنگار ملی ـ مذهبیها و نهضت آزادی. مرزها فرو پاشیده بود.
در صفحه سیاسی دیدگاه موسویخوئینیها در کنار اظهارات ابراهیم یزدی منتشر میشد و هر دوی آنها نظارهگر خبر هوشنگ گلشیری بودند.
خواننده البته در ابتدا از این رویکرد استقبال کرد. نمای ظاهری شرق بسیار حرفهای بود. صفحات متنوع که برخی از آنها برای اولینبار منتشر میشدند، جلوهپسند بود. گفتمان شرق اصلاحطلبی بود. چنانکه گفتمان دولت خاتمی نیز اصلاحطلبی بود. نشریات حزبی از رنگورو افتاده بودند و خوانندهای نداشتند. همه فکر میکردند که باید به مانند شرق «حرفهای» شوند. روزنامهنگاری به دو فصل تبدیل شد. قبل از شرق، بعد از شرق. محمد قوچانی سردبیر شرق، هر بار ایدههای متنوع و گسترده خود را در شرق به کار میگرفت. او بر آن بود شرق بهترین و موثرترین روزنامه کشور باشد. شرق چون خود از هیچ نگاهی تبعیت نمیکرد، تریبون شد. تریبون روشنفکران دینی، تریبون روشنفکران عرفی، تریبون ملیمذهبیها، تریبون جناح راست شکستخورده، تریبون اصلاحطلبان، تریبون همه بود جز خود. پس همه روزنامههای دیگر تلاش کردند به رنگ شرق دربیایند. ستونها و صفحات خود را به مانند شرق درآوردند و سرمقاله خود را تریبون راست و چپ کردند. حتی روزنامه «یاس نو» ارگان حزب مشارکت نیز تلاش میکرد برای آنکه از تکوتا نیفتد و بازار و دکه را از دست ندهد، به مانند شرق، حرفهای باشد. پس در شب انتخابات مجلس هفتم، تریبون خشایار دیهیمی و حاتم قادری شد.
«حرفهایگری» پُز روز بود غافل از اینکه همه صداها مثل هم شده بودند، یک صدا بودند که در همدیگر تکثیر میشدند، تکرار میشدند واگویه میشدند. همه لباس متحدالشکلی بر تن کردند و صدای واحدی را فریاد میزدند. پس خوانندگان روزبهروز کمتر شدند. در این میان نیز آرامآرام پای اینترنت به تحریریهها باز شد. خبرگزاری دانشجویان ایران به نام «ایسنا» متولد شد. بعد از آن خبرگزاری کارگران با نام «ایلنا» پا به عرصه گذاشت و سپس خبرگزاریها و سایتهای دیگر متولد شدند. به پایان سال ۸۴ نرسیده با انبوهی از خبرگزاریها و سایتهایی روبهرو بودیم که اخبار و مطالب خود را به رایگان در اختیار مردم میگذاشتند. با این حال به نظر میرسید که هنوز روزنامه مقدس است و کاغذ حرمت و سندیت دارد.
از ۸۴ تا ۸۸ اصولگرایان نیز برای اینکه از میدان عقب نیفتند سرمایه هنگفتی را وارد عرصه مجازی و مکتوب کردند. روزنامهها و نشریات آنان یکبهیک متولد شدند و خبرگزاریهای ریز و درشت تاسیس کردند و از آنجایی که دارای حفاظ آهنین بودند کسی با آنها کاری نداشت، در سایتها، گوی خبر را از اصلاحطلبان ربودند و «تابناک» و بازتاب را به ردههای اول خبری رساندند.
رونق چاپ از سکه افتاده بود و جلای سایتها بیشتر شده بود. خبر سیاسی و افشاگرانه و پشت پرده سکه روز بود و اصولگرایان چون به برخی از نهادها و سازمانها وصل بودند و دسترسی آنها به بولتنهای محرمانه بیشتر بود، اخبار زرد سیاسی را منتشر میکردند و بازدیدکنندگان خود را تصاعدی بالا میبردند.
این چنین بود که روزنامهها که روزگاری منبع خبر بودند، دنبالهروی سایتها شدند. خبرنگارانی که وظیفه آنها حضور در حوزههای خبری بود، کار خود را به جای صبح، از ظهر آغاز میکردند و مستقیم به پشت اینترنت میخزیدند و سایتها را وارسی میکردند و خبرهای آنها را با مقداری دستکاری تنظیم میکردند. دیگر کسی به حوزههای خبری نمیرفت.
به همین راحتی ارتباط خبرنگار با مسئولان خبری سازمانها و وزارتخانهها قطع شد. خبرها در وزارتخانهها و سازمانها ماند و خبرنگاران خود را محدود به اتاق تحریریه و سایتها کردند. دیگر خبر تولید نمیشد. بلکه رونویسی میشد. بازنویسی میشد. کپی میشد. اگر روزنامهای و سردبیری پیدا میشد و قدر خبر را میدانست، خبرنگاران آنچنان مقابلش میایستادند که او از خواسته بحق خود، منصرف شود. نهایتا توافق دو طرف به این سمت رفت که برای آنکه «مطلب تولیدی» و نه «خبر تولیدی» داشته باشند، هر روز خبرنگاران چند اظهارنظر از سیاستمداران و اقتصاددانان و جامعهشناسان و هنرمندان داشته باشند ولاغیر. اظهارنظرهایی بیارزش که فقط حُسن آنها این بود که صفحات با آنها پُر میشد.
آرام آرام همین اظهارنظرها نیز به آفت جدید روزنامهنگاری تبدیل شدند. به زودی خبرنگاری در تحریریه تعیین شد که وظیفه او مصاحبه با افراد و تبدیل آن سخنان به یادداشت شفاهی بود. اتفاقی مفتضحانه رخ داد. همه یادداشتها با یک نوع ادبیات و نشر نوشته میشد. دایره کلمات خبرنگار هرچه محدودتر، یادداشت شفاهی، فاجعهآمیزتر و هرچه گستردهتر، یادداشت شفاهی یکنواختتر میشد.
«شرق» بعد از دورهی اول از آن، وضعیت اسفناکی پیدا کرد. نه ابتکاری در آن میدیدی، نه شوقی را برمیانگیخت تیراژ آن روز به روز افتاد. این روزنامه در دوره دوم و سوم و چهارم خود مروج یادداشتهای شفاهی شد. روزنامههای دیگر نیز همینگونه عمل کردند. یادداشتهای تکراری که هیچ نکتهای نداشتند و خواننده نمیدانست که چرا هر روز باید، صفحات اول و پایین آن مزین به چنین یادداشتهایی باشد. وضعیت به آنجا رسید که نیمتای اول دو، سه روزنامه مهم کشور پر از یادداشتهای شفاهی از چهرهها و آدمهای ناشناس بود. همه با یک ادبیات. همه با یک نوع نثر. همه به یک شیوه. فقط عکسها و اسامی یادداشتها فرق میکرد اما همه محصول یک کارخانه بود. کارخانهای که هر روز بیشتر از دیروز تولیدات خود را بیرون میداد. گاه سرمقاله دو روزنامه در یک روز سخنان صادق زیباکلام بود. زیباکلام، عبدی و، سعید لیلاز دمدستیترینها بودند.
خواننده به یکباره پس زد. روزنامه را زمین گذاشت و حتی رغبت نکرد آن را ورق بزند. نهایت لطف خوانندگان به روزنامهها در این بود که صفحه اول آنها را نگاه کنند. تیراژها افتاد و اما هیچکس از مدیران مطبوعات نگران نشد. گویی همه ما سر خودمان را همچون کبک در برف فرو کرده بودیم و در این عصر یخبندان مطبوعات به هیچچیز توجه نمیکردیم.
در این میان خودسانسوری نیز مزید بر علت شد. از ۸۴ تا ۹۲ معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد نه به مانند پدر که بسان یک «مفتش» به مطبوعات نگاه میکرد. کوچکترین خطا را با بزرگترین کیفر جواب میداد. پیش از آنکه دادگاه مطبوعات وارد شود، محمدعلی رامین وارد شده بود و پیش از آنکه اعضای هیات نظارت بر مطبوعات جمع شوند و جلسه تشکیل بدهند، رامین یکتنه روزنامه و مجله را به محاق توقیف میبرد. ریشقرمز مطبوعات، آنچنان غضبناک به نشریات نگاه میکرد که هیچکس جرأت نمیکرد خبرهای معمولی سیاست را منتشر کند.
از سال ۸۸ به بعد که نگاه امنیتی نیز بر مطبوعات سایه انداخت، مدیران مسئول از ترس توقیف و احضار، صفحات خود را در اختیار خبرهای خنثی و بیارزش خبرگزاریها گذاشتند و گشادهدستانه خبرنگاران خود را به تنبلی فراخواندند. از آن پس حتی همان چهار اظهارنظر معمولی سیاستمداران نیز چاپ نمیشد.
نیمه دوم و پایانی دهه ۸۰، عصر فیسبوک بود و مردم خبرهای خود را در آنجا جستوجو میکردند. خبرهایی که باید در روزنامهها منتشر میشد، ۲۴ ساعت قبل از انتشار روزنامه، در فیسبوک با صوت و تصویر منتشر شده بود. حتی سایتهای روزنامهها نیز تلاش نکردند بهروز باشند، خود را محدود به همان اخبار روزنامه و یادداشتهای شفاهی و بیمزه کردند. خودسانسوری حتی به سایتهای روزنامهها که میتوانستند پیشروتر از روزنامهها باشند، سرایت کرده بود.
دهه ۹۰ با شبکههای اجتماعی در موبایلها آغاز شد. انقلابی که حتی توییتر و فیسبوک نیز از آن جا ماندند. شبکههای ویچت و وایبر و واتساپ یکبهیک پا به عرصه گذاشتند. تلگرام که آمد همه آنها را درنوردید.
حالا نهتنها روزنامهها که حتا سایتها نیز عقب افتاده بودند. تکتک مردم، خود یک رسانه شدند. روزنامهنگاری رشد نکرد، پت و پهن شد. بیقواره شد. هرکس برای خود کانالی گشود و تراوشات ذهن و ضمیر خود را در آن خالی کرد. برخی دیگر نیز اخباری را که به آنها دسترسی داشتند منتشر کردند. مرز سانسور برداشته شده بود. هر خبری منتشر میشد و هر شخصیتی میتوانست مورد نقد تندوتیز قرار بگیرد. شبکهای به وسعت یک ملت ایجاد شده بود که همه با هم در ارتباط بودند بیاینکه همدیگر را بشناسند. خبر در کانالها و گروهها پرواز میکرد. هر کانالی که تندتر یا جلفتر بود اعضای بیشتری داشت.
تیراژ روزنامهها که پیشتر فروکش کرده بود، به پایینترین مرز خود رسید. خرید آنها نزدیک به صفر شد. درحالیکه آنها روزبهروز خوانندگان باقیمانده خود را از دست میدادند، کانالهای تلگرامی و شبکههای اجتماعی موبایلی لحظه به لحظه خوانندگان جدیدی پیدا میکردند. هر کانال هویت خود را داشت. ورزشی، چپ، لیبرال، لائیک، مذهبی، دینی، عشقی، بینهایت تابلو پیدا شده بود و هرکس هر آنچه میخواست در آنها پیدا میکرد و به عضویت آنها درمیآمد.
حال، ما ماندهایم و این تتمه خوانندگان که اگر دست فرمان همین باشد که هست، بیشک آنها را نیز از دست خواهیم داد. پس با این چشمانداز حتما روزنامهنگاری چاپی ما رو به افول است. قطعا ابزارهای جدیدتری از راه میرسند که تلگرام را نیز پشت سر میگذارند. پس چه باید کرد؟
اگر بخواهیم دوباره رونق گذشته را بازگردانیم راهی نداریم جز آنکه با خود روراست باشیم. باید به سنتهای سابق خودمان بازگردیم. باید به یاد بیاوریم که گذشتگان و پیشکسوتان ما چه میکردند. باید «خبر اختصاصی» را دوباره به تحریریهها بیاوریم. از همین زاویه باید تحریریه را دوباره چید. دبیران را دوباره انتخاب کرد. و خبرنگاران را روانه سازمانها و نهادها و وزارتخانهها کرد. باید به جستوجوی خبر برآمد. خبر کیمیای روزنامهنگاری است. روزنامهی بیخبر مرده است. پیش از انتشار مرده است. از خودسانسوری باید فاصله گرفت و تلاش کرد خبر را به مردم رساند، با تحلیلهای به روز و محکم.
تحلیلگران امروز ما در مطبوعات کمتر از انگشتان دو دست هستند. در همه روزنامهها عباس عبدی و صادق زیباکلام و امیر محبیان را میبینی. باید تحلیلگران جدیدی را دعوت کرد. به آنها ستون داد. و از آنها خواست که فقط برای همان نشریه بنویسند.
باید ترتیب اثر داد تا از حرفهایگری بیمسما فاصله بگیریم. روزنامهها باید هویت واقعی خود را عیان و آشکار کنند. اگر چپ هستند، علنا بگویند و این تابلو را بر سردر صفحات خود بزنند. خواننده خود را نیز مییابند. ذیل «اصلاحطلبی» یا «اصولگرایی» بودن دیگر بیمعناست. روزنامهای اگر لیبرال و آزادیخواه است، باید در شناسنامه خود قید کند. سردر روزنامه خود بکوبد که من این اندیشه را دارم و از آن دفاع میکنم. آنگاه ستوننویس و تحلیلگرانی را به این روزنامه بیاورد که این عقیده را دارند. نه اینکه صفحه سیاسی را به لیبرالها بدهد، صفحه اقتصاد را به چپها. ادعای روزنامه بخش خصوصی را یدک بکشد اما صفحات اقتصادیاش پر از چپاندیشی باشد.
هویت، مهمترین عنصر روزنامهنگار است. ما امروز از عصر پنهان شدن پشت واژههای کلی گذشتهایم. کیهان نمیتواند بگوید من روزنامهای اصولگرا هستم درحالیکه مرزبندی مشخصی با علی لاریجانی دارد. شرق نمیتواند پشت اصلاحطلبی پنهان شود درحالیکه افکار و اندیشههای چپ را ترویج میکند که روزگاری احمدینژاد دنبال آنها بود.
نهتنها خواننده ما بلکه اعضای تحریریه و روزنامهنگاران نیز تفاوت اعتماد و شرق و آرمان را نمیدانند. روزنامههای ما نیاز به شفافسازی هویت خود دارند و نیازمند آن هستند که تحلیلگران خود را نیز پیدا کنند. ما بخواهیم یا نخواهیم، بپذیریم یا نپذیریم باید به این سمت برویم. باید رسانه ارگان یک جریان سیاسی یا فکری باشد. دیگر دوره اینکه صادق زیباکلام همزمان در سه روزنامه سرمقاله داشته باشد گذشته است.
عصر اینکه اخبار صفحات سیاسی، اقتصادی یا هنری روزنامهها یکی باشد گذشته است. مرز تو کجاست؟ این را باید مشخص کنی. بر آن محور حرکت کنی. سانسور را عقب برانی و خبر اختصاصی خود را به مردم بدهی. باید رقابت واقعی را دوباره ایجاد کرد. از این طریق میتوانیم دوباره خود را احیا کنیم. میتوانیم دوباره بر دستان خوانندگان خود پرواز کنیم. میتوانیم دوباره شکوه گذشته را بیابیم و به تیراژهای بالا دست پیدا کنیم ولاغیر.
برگرفته از: وب سایت مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی