? نامه‌ی نصرالله لشنی به مردم ایران

ابراز تاسف وزیر اطلاعات در پی شنیدن خبر شش سال حبس و بازجویی مداوم این فعال سیاسی

زیتون– نصرالله لشنی٬ زندانی سیاسی٬ نامه سرگشاده خطاب به مردم ایران نوشت.

به گزارش «زیتون» این زندانی سیاسی نوشته است: «از خرداد سال ۹۲ تا امروز به مدت ۶ سال تمام در حال بازجویی شدنم. حتی در زندان هم مرا راحت نمی‌گذارند و با آنکه دادگاهی و محکوم شده‌ام، به ۲۰۹ می‌برند و همچنان بازجویی می‌کنند. همه‌ی آنان که بازجویی شده‌اند نیک می‌دانند که ۶ سال بازجویی شدن چه فشاری بر روان آدمی وارد می‌کند و چه عذابی است که انسان را وامی‌دارد مرگ را به زیستن ترجیح دهد.»

او در ادامه ضمن شرح ماوقع سال‌های زندان٬ خبر داد که برای آقایان روحانی و علوی (رئیس‌جمهور و وزیر اطلاعات) نامه‌ای نوشتم و شرح ماوقع این چندسال را دادم. نامه به دست آقای علوی وزیر اطلاعات رسید، اما ایشان تنها ابراز تاسف و تاثر کرد و کاری نکرد. به آقای معین مسئول حفاظت اطلاعات وزارت اطلاعات نامه نوشتم، او هم کاری نکرد. به جعفری دولت‌آبادی دادستان سابق هم نامه‌ای نوشتم و ماجرا را شرح دادم، او هم کمترین اهمیتی نداد. متوجه شدم که این فشارها و روش‌هایی که برای نابودی انسان و خانواده‌اش به کار می‌برند، سیستمی است و یک بازجو بدون هماهنگی سیستمی آب هم نمی‌خورد. حال دانستم که با روش‌های خوفیه‌ای طرفم که قدمتی تاریخی و طولانی دارند و اکنون به واسطه‌ی ارتباط سرویس امنیتی شاه (ساواک) با موساد و سیستم امنیتی جمهوری اسلامی (واواک) با کا‌گ‌ب رشد هم یافته‌اند و با نامه‌نگاری ره به جایی نخواهم برد. بعد از سال‌ها (از سال ۹۲ تا ۹۸) و در پی انواع تهدیدهایی که علیه خودم و خانواده‌ام می‌شد، بالاخره در هفتم اردیبهشت ۹۸ به هوای اینکه آزادی مشروطم را می‌گیرم و از این کشور خراب شده خارج می‌شوم و خانواده‌ام را نجات می‌دهم، آن تعهدنامه‌ی کذایی را امضا کردم. حال با اتکا به آن تعهدنامه‌ای که با تهدید خانواده‌ام و البته وعده‌ی آزادی مشروط گرفته‌اند، همچنان در حال فشار آوردن برای همکاری هستند. آزادی مشروط را مشروط به جاسوسی و آدم‌فروشی کرده‌اند.

نصرالله لشنی، از فعالان ملی مذهبی، جهت اجرای حکم شش سال حبس، خردادماه سال ۹۵خود را به زندان اوین معرفی کرده بود.

متن کامل این نامه که برای انتشار در اختیار «زیتون» قرار گرفته٬ به شرح زیر است:

مردم عزیز و شریف ایران،

بدون مقدمه به اصل موضوع می‌پردازم؛

سال ۹۲، بلافاصله بعد از ردصلاحیت هاشمی‌رفسنجانی از انتخابات ریاست‌جمهوری، بازداشت و به بند امنیتی ۲۴۰ زندان اوین برده شدم. حدود دو ماه زندان انفرادی و بازجویی‌های این حقیر ادامه یافت. بعد از آن با قرار وثیقه از زندان و بازداشت خلاصی یافتم، از بازجویی اما نه، و تا اسفندماه سال ۱۳۹۴ به طور مرتب احضار و بازجویی می‌شدم. طی این مدت دادگاه فرمایشی اینجانب به ریاست قاضی صلواتی برگزار و به اشد مجازات محکوم شدم. ۵ سال زندان به اتهام اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور و ۱ سال زندان به اتهام تبلیغ علیه نظام. قاضی صلواتی و بازجویان وزارت اطلاعات دولت روحانی، به اشد مجازات رضایت ندادند و ۲ سال نیز از هرگونه فعالیت سیاسی و اجتماعی و حزبی و رسانه‌ای و مجازی و … به عنوان محکومیت تکمیلی محرومم کردند. خرداد سال ۹۵ برای اجرای حکم به زندان اوین رفتم. طی این مدت کودک ۶ ساله‌ی من که اکنون ۹ ساله شده است، گرفتار افسردگی و اضطراب شدید شد. بیماری‌ای که چون خوره به جان این کودک افتاده بود و روح و روان معصوم و بی‌گناهش را می‌فسرد، می‌خراشید و می‌خورد. آذرماه سال ۹۵ به من مرخصی دادند، در دوران مرخصی، بازجویان وزارت اطلاعات چندبار احضار و تحت فشارم گذاردند که با آنها همکاری کنم تا به زندان بازنگردم. بنده این شرط را نپذیرفتم و دوباره به زندان بازگشتم. مدتی که بازجویان من را احضار و بازجویی می‌کردند، از رفتن به زندان بازم داشتند، اما این روزها که آنان نگهم داشته بودند، برای من غیبت محسوب شد. دوباره در شهریورماه سال ۹۶ به مرخصی آمدم. این‌بار نیز بازجویان هفته‌ای یک‌بار بنده را احضار و بازجویی می‌کردند. بازجویان می‌گفتند به علت بیماری فرزندت، درخواست کرده‌ایم که دیگر به زندان برنگردی. قرار بود به زودی با آزادی مشروط بنده موافقت شود و من دوران تعلیق و محرومیت خود را آغاز کنم. از شهریور ۹۶ تا آخرین بازجویی بنده در خرداد ۹۷، به طور مرتب هفته‌ای یک‌بار توسط وزارت اطلاعات دولت روحانی احضار و بازجویی می‌شدم. هدف اصلی و نهایی آنها همکاری اینجانب با نهادهای امنیتی بود. برای این‌کار حتی همسرم، که هیچ‌گونه فعالیت سیاسی به مفهوم معمول و مصطلح آن ندارد نیز احضار و مورد بازجویی قرار گرفت. در این بازجویی از همسرم خواسته شد تا برای همکاری اینجانب با نهادهای امنیتی بکوشد. برای تحت فشار قرار دادن وی از روش معمول و قدیمی تطمیع و تهدید استفاده کردند. طی این مدت، از جانب ماموران وزارت اطلاعات، فشارهای زیادی به بنده و خانواده‌ام آورده شد تا مرا به همکاری با نهادهای امنیتی وادارند. حتی بنده را تهدید به قتل و حذف فیزیکی نیز کردند. هشدار دادند که عدم همکاری با نهادهای امنیتی به عنوان محاربه تفسیر خواهد شد و احتمال حذف فیزیکی‌ام را در پی خواهد داشت.

ملت بزرگ ایران

اینجانب از خرداد سال ۹۲ تا امروز به مدت ۶ سال تمام در حال بازجویی شدنم. حتی در زندان هم مرا راحت نمی‌گذارند و با آنکه دادگاهی و محکوم شده‌ام، به ۲۰۹ می‌برند و همچنان بازجویی می‌کنند. همه‌ی آنان که بازجویی شده‌اند نیک می‌دانند که ۶ سال بازجویی شدن چه فشاری بر روان آدمی وارد می‌کند و چه عذابی است که انسان را وامی‌دارد مرگ را به زیستن ترجیح دهد. من حتی پذیرفتم که هیچ‌گونه فعالیت سیاسی و مطبوعاتی نخواهم داشت و بعداز این برای بهبودی وسلامت فرزندم، تنها به بزرگ کردن و تربیت او می‌پردازم. اما بازجوها این را نپذیرفتند و تنها شرط‌شان همکاری من بود. بعد از همه‌ی این بازجویی‌ها دوباره به زندانم فراخواندند. دوباره به زندان رفتم. تمام مدتی که بیرون از زندان در اختیار وزارت اطلاعات بودم و هرهفته احضار و بازجویی می‌شدم، برایم غیبت زدند و به مدت حبسم افزودند. از ۴ تیرماه ۹۷ که دوباره وارد زندان شدم، چندبار به زندان آمدند و من را به بند امنیتی ۲۰۹ احضار کردند و تهدیدها دوباره شروع شد. این‌بار تهدید کردند که فرزندم را با ماشین زیر می‌کنند و …

طی این مدت یکی از راه‌هایی که پیش پای من می‌گذاشتند، خروج از کشور بود. می‌گفتم آزادی مشروطم را بدهید تا بروم. می‌گفتند تعهدنامه‌ی همکاری با وزارت اطلاعات را امضا کن آزادی مشروطت را می‌دهیم تا از کشور خارج شوید. می‌گفتم حالا چرا باید این تعهدنامه را امضا کنم؟ می‌گفتند تا روی برگشتن نداشته باشی! می‌گفتم یعنی خودتان هم می‌دانید به قدری منفور و مورد غضب هستید که اگر کسی تنها به شما تعهد همکاری هم بدهد روی برگشتن ندارد؟

می‌گفتم هیچ تعهدی نمی‌دهم، عین ۶ سال حبسم را می‌کشم و آزادی مشروط هم نمی‌خواهم. می‌گفتند کور خوانده‌ای یک پرونده‌ی جدید برایت باز کرده‌ایم و کیفرخواستش را هم نوشته‌ایم، تا آخر عمر باید در زندان بمانی تا بپوسی و …

بگذریم؛ برای آقایان روحانی و علوی (رئیس‌جمهور و وزیر اطلاعات) نامه‌ای نوشتم و شرح ماوقع این چندسال را دادم. نامه به دست آقای علوی وزیر اطلاعات رسید، اما ایشان تنها ابراز تاسف و تاثر کرد و کاری نکرد. به آقای معین مسئول حفاظت اطلاعات وزارت اطلاعات نامه نوشتم، او هم کاری نکرد. به جعفری دولت‌آبادی دادستان سابق هم نامه‌ای نوشتم و ماجرا را شرح دادم، او هم کمترین اهمیتی نداد. متوجه شدم که این فشارها و روش‌هایی که برای نابودی انسان و خانواده‌اش به کار می‌برند، سیستمی است و یک بازجو بدون هماهنگی سیستمی آب هم نمی‌خورد. حال دانستم که با روش‌های خوفیه‌ای طرفم که قدمتی تاریخی و طولانی دارند و اکنون به واسطه‌ی ارتباط سرویس امنیتی شاه (ساواک) با موساد و سیستم امنیتی جمهوری اسلامی (واواک) با کا‌گ‌ب رشد هم یافته‌اند و با نامه‌نگاری ره به جایی نخواهم برد. بعد از سال‌ها (از سال ۹۲ تا ۹۸) و در پی انواع تهدیدهایی که علیه خودم و خانواده‌ام می‌شد، بالاخره در هفتم اردیبهشت ۹۸ به هوای اینکه آزادی مشروطم را می‌گیرم و از این کشور خراب شده خارج می‌شوم و خانواده‌ام را نجات می‌دهم، آن تعهدنامه‌ی کذایی را امضا کردم. حال با اتکا به آن تعهدنامه‌ای که با تهدید خانواده‌ام و البته وعده‌ی آزادی مشروط گرفته‌اند، همچنان در حال فشار آوردن برای همکاری هستند. آزادی مشروط را مشروط به جاسوسی و آدم‌فروشی کرده‌اند.

بنده هرگز با سیستمی که به پرسنل خود و خانواده‌شان هم رحم نمی‌کند (مثل سعید امامی و همسرش) همکاری نخواهم کرد، اما هشدار می‌دهم که اگر روزی برای من یا خانواده‌ام به هر دلیلی اتفاق و حادثه‌ای ناگوار رخ داد، حتی اگر خبر خودکشی اینجانب را در زندان یا بیرون از زندان شنیدید، بدانید که من اهل خودکشی نیستم و مسئول اصلی آن وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است. در واقع این سیستم خوفیه امنیتی است که تهدیدهایش را عملی کرده است.

مردم ایران

برای وزارت اطلاعاتی که حدود صدنفر را به زور شکنجه به اعتراف دروغ وامی‌دارد که دانشمندان هسته‌ای را کشته‌اند تا به طناب دارشان سپارد، آزار و اذیت من و خانواده‌ام خصوصاً کودک ۹ ساله‌ام شوخی‌ای بیش نیست. مثل آب خوردن جان کودکم را پیش چشمم می‌گیرند تا به قول خودشان نشان دهند کت تن کیست! حال به علت همکاری نکردن، هم آزادی مشروطم را نمی‌دهند و هم اینکه قرار است پرونده‌ای جدید و حکمی جدید برایم از قضات مستقل قوه‌ی قضاییه‌ درخواست کنند. مهم نیست، تنها سخنم با بازجوهای وزارت اطلاعات دولت روحانی غزلی معروف از سیف فرغانی است که می‌گوید:

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن کند خراب

بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

اب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز

این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن

تاثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی

این گل ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده در این خانه مال و جاه

این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع

این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست

هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

3 پاسخ

  1. باید فکر کنیم که چه میشود که رژیمی که برای استقلال و آزادی برپا شده، چگونه میشود که چنین می شود؟؟
    چه باید کرد که از تکرار ها خلاص شویم و راه به جائی و خلاصی ببریم؟
    ظالمان و جانیان به کار خود مشغولند. مصلحان و ناصحان و خیرخواهان چه باید بکنند؟
    تاسف و همدردی و غصه کمترین است که میکنیم. ولی آیا کافیست؟

  2. یک عده ابله هم هستند تصور می کنند که تا طرف غلطی نکرده باشه که اونجوری اذیتش نمی کنند ، دقیقا این طیف ابله ها همان هایی هستند که جمهوری اسلامی را بر ایران حاکم کرده و بر بقایشان می افزایند .

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز از رادیکالیسم و اتخاذ رویکرد بینامرزی، میان گفتمان‌های مختلف و متضاد ایرانی، نوعی سازش و

ادامه »

بسیاری از شهروندان و بازیگران اقتصادی اعم از مصرف‌کننده، سرمایه‌گذار، تولیدکننده از خود می‌پرسند که چرا با هر تکانه در بازار ارز، قیمت‌ها در

ادامه »

«دحترِ هفت-هشت ماهه‌ای سرش را گذاشته است روی شانه‌ی چپِ مادر، سرش روی شانه‌ی راست‌ش خم شده است و پنداری

ادامه »