Categories: اندیشه

به تماشا سوگند

 

سهراب سپهری در نامه‌ای که از پاریس در آوریل ۱۹۵۸ برای پسر عموی خود نگاشته، می‌ نویسد:

« بدون شک این مردم به درخت و گل و آب نگاه می کنند، اما این تماشا اصیل نیست. می بینند و می‌گذرند. ما می بینیم و غرق می‌شویم. می بینیم و فرو می‌ریزیم. در روح این مردم انحنا نیست، شعر نیست، باید به همان طرف برگشت. به قول تو آنجا احساس هست و همین یکی خود خیلی حرف است. باید برگشت و به همان زندگی آشنا ادامه داد. فکر کن، همان سفر دریاچه «تار» چقدر زیبایی و زیر و بم داشت. چقدر شب پیش تنها در باغ «تویلری» می‌گشتم. مهتاب بود.»[۱]

در این نامه، سهراب دعوت به دگرگون دیدن می‌کند و تأکید می‌ورزد که تماشای بسیاری از آدمیان اصیل نیست. این فقره  یادآور شعر سوره تماشا در دفتر حجم سبز است که با «به تماشا سوگند» آغاز می شود. در آنجا نیز سهراب بر آن است که بسیاری از مردم به همین درخت و گل و آب نگاه می کنند، اما تماشای آنهااصیل نیست. مقصود سهراب چیست؟ به باور او، آنقدر مردم جیبشان پر عادت شده و آشنایی‌زدایی را تجربه نکرده اند که از فرط عادت، پدیده‌ها و اشیاء‌ را چنان که باید نمی بینند.

سپهری در یکی از اشعار دفتر حجم سبز می گوید: «بیا تا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم»؛ این سخن دعوت به آشنایی‌زدایی کردن[۲] است و گرنه ما که درخت و گل و آب و سنگ را کم ندیده ایم؛ اما دعوت به خلاف‌آمد عادت عمل کردن، آشنایی‌زدایی کردن و تماشاهای اصیل را در دستور کار خود قرار دادن از نکاتی است که سهراب بر آن انگشت تأکید نهاده است.

در نامه دیگری که در شانزدهم فروردین‌ماه سال ۳۹ خورشیدی نوشته، از احوال خودش می‌گوید. در جایی از آن خطاب به دوستی می گوید:

« با این همه، از شما چه پنهان، گاه با شنیدن یک ترانه فرانسوی Nostalgie پاریس سراغم می‌آید و دلم می‌گیرد. زندگی غمناک است، دوست من، و ما با غم آن خو گرفته‌ایم. و چه زود به هر چیز خو می‌کنیم. و این چه دردناک است. گفتم که در فکر سفر هستم، اما نمی‌دانم چه هنگام امکان آن را به دست خواهم آورد. اکنون روزها نقاشی می‌کنم و شبها کتاب می‌خوانم یا به دیدار دوستان می‌روم. در Biennal تهران که چند روز دیگر افتتاح خواهد شد شرکت کرده‌ام.»[۳]

این فقرات یادآور تعبیر «چه فکر نازک غمناکی» در منظومه مسافر است:

و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد،.

چه فکر نازک غمناکی!

[…]

اگرچه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل‌آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله‌ای هست.

دچار باید بود

وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد.

فقره نخستی که اشاره شد، با بحث این فصل تناسب بیشتری دارد؛ فقره دوم  جهت اشاره به غم اگزیستانسیل به روایت سپهری بیان شد که با تنهایی معنوی هم‌عنان است و علاوه بر اشعار، در نوشته‌های سهراب هم ریزش کرده است.

در فصل پیشین  به شعر از آب‌ها به بعد پرداختم و توضیح دادم که سپهری در این شعر، از نوعی آگاهی پیشامفهومی سخن می‌گوید و «فلسفه لاجوردی»، متضمن مواجه شدن با هستی به نحو غیرمفهومی است . در عین حال در چند جا در همین دفتر، سپهری از روزگار اساطیری یاد می‌کند و از آب و آبی که با آن گره خورده سخن می گوید. وقتی سهراب از آب و باران یاد می‌کند، یک معنای آن،  لطافت و طراوت آب و باران است. یک معنای عمیق‌تر آن که اکنون در مقام تبیین آن هستم، متضمنِ  نگاه اسطوره‌ای[۴] به عالم است. این نگرش که متاثر از فلسفه و عرفان شرقی است، متعلق به روزگاری است که هنوز بشر مواجهه‌ مفهومی با جهان پیرامون نداشت.

در شعر اینجا پرنده بود، یکی دیگر از اشعار دفتر ما هیچ، ما نگاه، می‌خوانیم:

ای عبور ظریف!

بال را معنا کن

تا پر هوش من از حسادت بسوزد.

ای حیات شدید!

ریشه‌های تو از مهلت نور

آب می‌نوشد

آدمی‌زاد – این حجم غمناک –

روی پاشویه وقت

روز سرشماریِ حوض را خواب می‌بیند.

[…]

پیش از این در لب سیب

دست من شعله‌ور می‌شد.

پیش از این یعنی

روزگاری که انسان از اقوام یک شاخه بود.

روزگاری که در سایه برگ ادراک

روی پلک درشت بشارت

خواب شیرینی از هوش می‌رفت،

از تماشای سوی ستاره

خون انسان پر از شمش اشراق می‌شد.

از نظر سپهری، شمش اشراق، با معنویت و حیرت در می رسد و متضمن مواجهه‌ای است که تداعی کننده آبی است و متعلق به دوران اسطوره‌ای می‌باشد؛ روزگاری که انسان از اقوام یک شاخه بود و در متن عناصر می‌خوابید. این شعر مؤید و مکمل از آب‌ها به بعد است و از روزگاری که انسان از تماشای سوی ستاره، خونش پر از شمش اشراق می شد سخن می‌گوید. امروز که ستاره‌ای را نظاره می‌کنیم، نگاهمان به آن مانند نگاهی نیست که پیشینیان داشتند. بلکه آن را به مثابه یک سیاره یا فضایی که فاصله زیادی از ما دارد می‌نگریم. جهان هم جهانی کروی است، هستی بیکرانه است و سردی و لایتناهی بودن از مقوماتِ آن است. آسمان سقفی نیست که ستاره‌ها بسان پولک‌هایی از آن آویخته شده‌اند؛ که نگاه من و شما امروز به ستاره در وهله نخست، نگاه علمی است. همان مفاهیمی که در ذهن و ضمیر ما قرار گرفته باعث می‌شود ستاره را به نحو دیگری ببینیم و نتوانیم مانند گذشتگان به آن بنگریم. به سخن دیگر، نگاه اسطوره ای به عالم و هستی از ذهن و ضمیر آدمی رخت بر بسته است. به همین سبب، وقتی انسان نور ستاره را تماشا می کند ، خونش به راحتی پر از شمشِ اشراق نمی شود. اما به تعبیر سپهری، روزگاری بود که انسان از اقوام یک شاخه بود. این همان نگاه اسطوره ای است که سهراب از آن سخن می‌گوید؛ نگرشی که با بر کشیدنِ شبکه مفهومی آب و آبی و باران و اتاق آبی هم‌عنان است.

نمونه بعدی را از شعر متن قدیم شب در دفتر ما هیچ، ما نگاه بر گزیده‌ام:

امشب

دست‌هایم نهایت ندارند:

امشب از شاخه‌های اساطیری

میوه می‌چینند.

امشب

هر درختی به اندازه ترس من برگ دارد.

جرأت حرف در هُرم دیدار حل شد.

[…]

من هنوز

موهبت‌های مجهول شب را

خواب می‌بینم.

من هنوز

تشنه‌ی آب‌های مشبک

هستم.

دگمه‌های لباسم

رنگ اوراد اعصار جادوست.

[…]

در تب حرف، آب بصیرت بنوشیم.

زیر ارث پراکنده‌ی شب

شرم پاک روایت روان است

[…]

ای شب…

نه، چه می‌گویم،

آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دریچه.

سمت انگشت من با صفا شد.

تعابیر «شاخه‌های اساطیری»، «دست‌هایم نهایت ندارند»، «امشب از آنها میوه می‌چینم» و «آب بصیرت»،  متعلق به همان روزگاری است که در آن هر درختی به اندازه ترس من برگ دارد و من هنوز تشنه آب‌های مشبک ام. همه این مفاهیم متعلق به فضای رازآلود و اسطوره‌ای است.

نمونه دیگری که از دفتر ما هیچ، ما نگاه انتخاب کرده ‌ام، شعر تنهای منظره است:

کاج‌های زیادی بلند.

زاغ‌های زیادی سیاه.

آسمان به اندازه آبی.

سنگچین‌ها، تماشا، تجرد.

کوچه باغ فرا رفته تا هیچ.

ناودان مزین به گنجشک.

آفتاب صریح.

خاک خشنود.

تعبیر آسمانی که به اندازه آبی است، ذیل توضیح یکی از تجربه های کبوترانه؛ مراد سپهری را از این شبکه مفهومی، بهتر نشان می دهد.

آخرین شعری که برای این مبحث از دفتر ما هیچ، ما نگاه انتخاب کرده ام، شعر اینجا همیشه تیه می‌باشد:

ظهر بود.

ابتدای خدا بود.

ریگ‌زار عفیف

گوش می‌کرد،

حرف‌های اساطیری آب را می‌شنید.

آب مثل نگاهی به ابعاد ادراک.

لک‌لک

مثل یک اتفاق سفید

بر لب برکه بود.

حجم مرغوب خود را

در تماشای تجرید می‌شست.

چشم

وارد فرصت آب می‌شد.

طعم پاک اشارات

روی ذوق نمک‌زار از یاد می‌رفت.

 

حرف‌های اساطیری آب به چه معناست؟ با مطمح نظر قرار دادن شعر از آب‌ها به بعد و نیز اینجا پرنده بود، می‌توان تلقی سپهری از آب و نگاه اساطیری را دریافت. حرف اساطیری آب، همان نگاه غیر مفهومی است و تأکید بر روزگار سپری شده ای که انسان در متن عناصر می‌خوابید و شمش اشراق را تجربه می‌کرد. دوران پیشامفهومی روزگاری بود که ما به تعبیر سپهری، حرف‌های اساطیری آب را می‌شنیدیم. ملاحظه می‌کنید که آب چه نقش مهم و پررنگی در نظام معنویِ سپهری ایفا می‌کند.

در شعر تا نبض خیس صبح در دفتر حجم سبز، سپهری به کلماتی اشاره می‌کند که زندگی‌شان در وسط آب می گذرد. در اینجا نیز سپهری از «آب» بهره برده است:

میز مرا زیر معنویت باران نهاد.

بعد، نشستیم.

حرف زدیم از دقیقه‌های مشجر،

از کلماتی که زندگانی‌شان، در وسط آب می‌گذشت.

فرصت ما زیر ابرهای مناسب

مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه

حجم خوشی داشت.

تعبیر «کلماتی که زندگی‌شان در وسط آب می‌گذشت»،  تداعی کننده مفهومِ «آب اساطیری»است.

پس از تا نبض خیس صبح، به سر وقت شعر از سبز به سبز در دفتر حجم سبز می رویم:

من در این تاریکی

فکر یک بره‌ی روشن هستم

که بیاید علف خستگی‌ام را بچرد.

من در این تاریکی

امتداد تر بازوهایم را

زیر بارانی می‌بینم

که دعاهای نخستین بشر را تر کرد.

من در این تاریکی

در گشودم به چمن‌های قدیم،

به طلایی‌هایی، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم.

من در این تاریکی

ریشه‌ها را دیدم

و برای بته‌ی نورس مرگ، آب را معنی کردم.

«آب» در شعر از سبز به سبز، هم عنان است با امتداد تر بازوهایی که دعاهای نخستین بشر را زیر باران تر‌ می‌کنند؛ آبی که پهلو به پهلوی دیوار اساطیر و چمن های قدیمی می زند.

چنانکه در می یابم، برای بدست دادن قرائتی جامع الاطراف از مقوله «آب» در نظام معنوی سهراب، خوبست مواجهه‌ای دیالکتیک با متن داشته باشیم؛ بدین معنا که با خواندن شعر از آب‌ها به بعد و دریافت تلقیِ سهراب از نگرش غیر مفهومی با چهان پیرامون، می‌توان از شعر از سبز به سبز درکی عمیق تر به دست آورد. در وهله نخست، سخت بتوان شعر از سبز به سبز را اینگونه فهمید؛ این درک با روند و آیندِ آونگ آسا در اشعار دفتر ما هیچ، ما نگاه بدست می آید.

اکنون، خوبست برویم به سر وقت شعر ورق روشن وقت، از اشعار دفتر حجم سبز. در اینجا نیز سهراب از «آب» یاد کرده است:

از هجوم روشنایی شیشه‌های در تکان می‌خورد.

صبح شد، آفتاب آمد.

چای را خوردیم روی سبزه‌زار میز.

ساعت نه ابر آمد، نرده‌ها تر شد.

لحظه‌های کوچک من زیر لادن‌ها نهان بودند.

یک عروسک پشت باران بود.

ابرها رفتند.

یک هوای صاف، یک گنجشک، یک پرواز.

دشمنان من کجا هستند؟

فکر می‌کردم:

در حضور شمعدانی‌ها شقاوت آب خواهد شد.

در گشودم: قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من.

آب را با آسمان خوردم.

لحظه‌های کوچک من خواب‌های نقره می‌دیدند.

من کتابم را گشودم زیر سقف ناپدید وقت.

اینکه آسمان با آب عجین گشته و سالک مدرن(سهراب)، آب را با آسمان می خورد و آسمانی می شود، تعبیر و تلقی دیگری از آبی است که هم نمادِ روشنایی است؛ هم نماد آسمانی شدن و پر گشودن و پر کشیدن.

در دفتر حجم سبز به شعری تحت عنوان آب[۵] برمی خوریم که متضمن مؤلفه‌های دیگر آب‌ شناسی به نزد سهراب است. در اینجا آب به معنای لطیف و جاری و ساری به کار رفته است:

آب را گل نکنیم:

در فرو‌دست انگار، کفتری می‌خورد آب.

یا که در بیشه دور، سیره‌ای پر می‌شوید.

یا در آبادی، کوزه‌ای پر می‌گردد.

آب را گل نکنیم:

شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فروشوید اندوه دلی.

دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.

زن زیبایی آمد لب رود،

آب را گل نکنیم:

روی زیبا دو برابر شده است.

چه گوارا این آب!

چه زلال این رود!

مردم بالادست، چه صفایی دارند!

چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیر‌افشان باد!

من ندیدم دهشان،

بی‌گمان پای چپرهاشان جاپای خداست.

ماهتاب آنجا، می‌کند روشن پهنای کلام.

بی‌گمان در ده بالا دست، چینه‌ها کوتاه است.

مردمش می‌دانند، که شقایق چه گلی است.

بی‌گمان آنجا آبی، آبی است.

غنچه‌ای می‌شکفد، اهل ده باخبرند.

چه دهی باید باشد!

کوچه‌باغش پر موسیقی باد!

مردمان سر رود، آب را می‌فهمند.

گل نکردندش، ما نیز

آب را گل نکنیم. 

در این شعر، علاوه بر تأکید بر لطافت و جاری بودن آب، از «مردم بالادست» ذکری رفته است. هم‌چنین سخن از «آبی» رفته که همان رنگ حقیقت است. به سخن دیگر، مراد از آب، همان شفافیت و زلالیت است، اما «آبی» به همان معنایی به کار رفته که در تعبیر «فلسفه لاجوردی» مد نظر سپهری است.

در شعر ساده رنگ از دیگر اشعار دفتر حجم سبز می‌خوانیم:

آسمان، آبی‌تر،

آب، آبی‌تر.

من در ایوانم، رعنا سر حوض.

رخت می‌شوید رعنا.

برگ‌ها می‌ریزد.

مادرم صبحی می‌گفت: موسم دلگیری است.

من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست.

 

در این شعر، سهراب از آسمانی آبی‌تر و آبِ آبی‌تر یاد می‌کند که متضمنِ معنای متعارف «آبی» و «آب» است؛  نه معنای ژرف و نامتعارف آنها.

برویم به سر وقت دفتر مسافر که اشعارش، سویه های فلسفی و اگزیستانسیل ژرف ‌تری دارد. مشهورترین بخش این دفتر از این حیث، فقراتی است که سپهری از آبیِ دریای بیکران یاد کرده:

دچار یعنی

عاشق

و فکر کن که چه تنهاست

اگر چه ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.

تعبیر سپهری راجع به «آبی» در این شعر، هم عنان با آبی انگاشتن قلب حقیقت به روایت سهراب است. در بخش دیگری از این منظومه می‌گوید:

همیشه عاشق تنهاست.

و دست عاشق در دست ترد ثانیه‌هاست.

و او و ثانیه‌ها می‌روند آن طرف روز.

و او و ثانیه‌ها روی نور می‌خوابند.

و او و ثانیه‌ها بهترین کتاب جهان را

به آب می‌بخشند.

و خوب می‌دانند

که هیچ ماهی هرگز

هزار و یک گره رودخانه را نگشود.

و نیمه شب‌ها، با زورق قدیمی اشراق

در آب‌های هدایت روانه می‌گردند

و تا تجلی اعجاب پیش می‌رانند.

در فقرات فوق، «آب» به نزد سپهری، واجد همان معنای متعارف است.

به دفتر صدای پای آب می رسیم؛ تعبیر آب در این منظومه، بیشتر متضمنِ لطافت و سلاست است و به امری اشاره دارد که روشنی‌ بخش و گرمابخش زندگی است:

چترها را باید بست،

زیر باران باید رفت.

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.

دوست را زیر باران باید دید

عشق را، زیر باران باید جست.

زیر باران باید با زن خوابید.

زیر باران باید بازی کرد.

زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی،

زندگی آب‌تنی کردن در حوضچه «اکنون» است.

رخت ها را بکنیم:

آب در یک قدمی است.

روشنی را بچشیم.

شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را.

[…]

و نپرسیم که فواره اقبال کجاست.

و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است. 

در دفتر حجم سبز خواندیم که «بی‌گمان آنجا آبی، آبی است»؛ در فقره فوق نیز می‌گوید «و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است». این همان مضمونی است که در اتاق آبی بدان اشاره شده و در آن معرفت و معنویت به کمک رنگ آبی به تصویر کشیده شده است. در بخش دیگر صدای پای آب می گوید:

لب دریا برویم،

تور در آب بیندازیم

و بگیریم طراوت را از آب.

ریگی از روی زمین برداریم

وزنِ بودن را احساس کنیم.

تاکید بر رفتنِ لب دریا و گرفتن طراوت از آب، متضمنِ معنای متعارف آب است که با تر شدن پی در پی و معطر گشتن هم‌عنان است. سپهری، باران را نیز از این حیث با آب عجین کرده و از در یک قدمی بودنِ آب سراغ گرفته و سخن گفته است. در بخش دیگری از صدای پای آب می گوید:

من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم.

من صدای نفس باغچه را می شنوم

[…]

و صدای سرفه روشنی از پشت درخت،

عطسه آب از هر رخنه‌ی سنگ،

چکچک چلچله از سقف بهار.

و صدای صاف باز و بسته شدن پنجره‌ی تنهایی.

 

در ادامه می گوید:

من به آغاز زمین نزدیکم.

نبض گل‌ها را می‌گیرم.

آشنا هستم با، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.

«سرنوشت تر آب» متضمن طراوت و تازگی است؛ آبی که در یک قدمی است و رخت‌ها را باید کند و از آن جرعه جرعه لطافت گرفت و نوشید. چنانکه آمد، در صدای پای آب مفاهیمِ آب و باران را باید به شکل متعارف درک نمود.

سهراب در شعر خوابی در هیاهو در دفتر آوار آفتاب می‌گوید:

آبی بلند را می اندیشم، و هیاهوی سبز پایین را.

ترسان از سایه خویش، به نی‌زار آمده‌ام.

تهی بالا می‌ترساند، و خنجر برگ‌ها به روان فرو می‌رود.

دشمنی کو، تا مرا از من برکَنَد؟

[…]

دچار بودن گشتم، و شبیخونی بود. نفرین!

[…]

ترنم سبز می‌شکافد:

نگاه زنی، چون خوابی گوارا، به چشمانم می‌نشیند.

ترس بی‌سلاح مرا از پا می‌افکند.

من – نیزه دار کهن – آتش می‌شوم.

او – دشمن زیبا – شبنم نوازش می‌افشاند.

دستم را می‌گیرد

و ما – دو مردم روزگاران کهن – می‌گذریم.

به نی‌ها تن می‌ساییم، و به لالایی سبزشان، گهواره روان را نوسان می‌دهیم.

آبی بلند، خلوت ما را می‌آراید.

شعر، با «آبی بلند» آغاز می شود و به سر وقت مردم روزگاران کهن می‌رود و نهایتا آبیِ بلند است که خلوت را آراسته است. این آبی همان رنگ حقیقت است؛ آبی ای که با حقیقت و نگاه اسطوره‌ای به عالم عجین گشته است.

راه‌واره، از دفتر آوار آفتاب، آخرین شعری است که در این فصل مرور می گردد. در این شعر، سهراب مجددا از عجین بودن آب و اسطوره و نگرش اسطوره‌ای سراغ گرفته است:

دریا کنار از صدف‌های تهی پوشیده است.

جویندگان مروارید، به کرانه‌های دیگر رفته اند

پوچی جست و جو بر ماسه‌ها نقش است.

صدا نیست. دریا – پریان مدهوشند. آب از نفس افتاده است.

لحظه من در راه است. و امشب – بشنوید از من –

امشب، آب اسطوره ای را به خاک ارمغان خواهد کرد.

امشب سری از تیرگی انتظار بدر خواهد آمد.

امشب، لبخندی به فراتر ها خواهد ریخت.

بی هیچ صدا، زورقی تابان، شب آب‌ها را خواهد شکافت.

بنا برآنچه آمد، آب در معنای متعارف، با روشنی، زندگی، طراوت و تازگی عجین گشته است. این معنا را می‌توان در هشت کتاب سراغ گرفت. افزون بر این معنای متعارف، سپهری معنای دیگری را هم در دل مفاهیم و واژگانی چون آبی، آب، اتاق آبی و باران به ودیعت نهاده است. کلید درک این معنای ویژه، فهم نگاه اسطوره‌ای و غیرمفهومی به هستی است.

عنایت داشته باشیم که سپهری در قرن بیستم میلادی زندگی می‌کرد و حدود چهل سال پیش از دنیا رفته و  با تکنولوژی جدید و نگاه راززدایی شده به جهان پیرامون آشنا بود؛ هر چند با آن چندان بر سر مهر نبود. به سخن دیگر، سهراب انسان مدرنی بود و نسبت به فراورده‌های معرفتی جهان جدید گشوده بود، در عین حال دلباخته معنویتی بود که با نگاه اسطوره‌ای عجین گشته و در پدیده‌هایی چون آب و آبی و باران و اتاق آبی، تجلی پیدا کرده بود.

وی  معتقد بود بدین شکل می توان معنویت از دست رفته را بهتر فهمید و در دنیای مدرن سراغ گرفت. از منظر سهراب، خوب است انسان تلاش کند تا در معرض مواجهه غیر مفهومی با هستی قرار گیرد؛ هر چند امری دشوار و دیریاب است و چنین معنویتی در روزگار راززدایی شده کنونی به سادگی به دست نمی آید.

به نظرم، تجربه زیسته سپهری، ما را وسوسه می کند و سوق می دهد تا از پشت پنجره او به عالم نظر کنیم، که: «بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است».

سهراب پنجره‌ای را پیش چشمان ما می‌گشاید تا از پشت آن به دنیا نگاه کنیم و با ذهنی کم و بیش بسیط و به نحوِ پیشامفهومی و اسطوره‌ای، لحظات و آنات ویژه‌ای را تجربه نماییم. چنین توصیه‌هایی از طرف او، به احتمال قوی معلول پای نهادن در طبیعت و تجربه زندگی در آن است. ما نیز اگر بتوانیم به طبیعت باز گردیم و از زندگی شلوغِ صنعتی فاصله بگیریم، احتمالا به آن نوع نگاه بی‌واسطه و مواجهه غیر مفهومی نزدیک خواهیم شد. نباید تصور کرد که آگاهی تنها در آگاهی مفهومی و «دانش گزاره‌ای» خلاصه می شود؛ سپهری و دیگر سالکان مدرن به ما گفته‌اند که می‌توان از نوعی مواجهه پیشامفهومی با جهان پیرامون سراغ گرفت. پس، «رخت ها را بکنیم/ آب در یک قدمی است».

منابع و پانوشت‌ها

[۱]  هنوز در سفرم، ص۷۹.

[۲] defamiliarization

[۳] همان، ص ۷۹.

[۴] mythical

[۵]  روزگاری که انگشت انتقاد تند شاملو به سوی سپهری نشانه رفته بود، این شعر هم مدّ نظر قرار گرفته بود. انتقاداتی نظیر این امر که سهراب، شاعری است که تعهداجتماعی چندانی ندارد. شاملو می‌گوید چگونه می‌توان از «آب را گل نکنیم» سخن گفت، در حالی که چند چهار راه بالاتر، سری که بریده شده، همین آب را قرمز کرده است؟؟

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳