در سالروز میلاد پیامبر گرامی اسلام، به یاد میآورم که در این سالها هرگاه جایی به ایشان توهین شده یا مثلا کاریکاتوری از او منتشر شده که برخی از مسلمانان از آن تلقی توهین داشتهاند تظاهرات اعتراضی در برخی از کشورهای اسلامی برگزار شده با شعار مشترک «الّا رسولالله»! کنایه از اینکه از همه چیز میگذریم الا پیامبر خدا! یا هر چیزی را تحمل میکنیم مگر تعرض به پیامبر خدا را.
در این مقاله با استناد به قرآن به نمونههایی از ویژگی پیامبر و پیامبری میپردازم تا نشان دهم که از قضا بسیاری از جوامع اسلامی و مبلغان رسمی دین از هر چیزی دفاع میکنند الا رسولالله! شناخت و ترویجی که از پیامبر و پیامبری در بسیاری از جوامع اسلامی رواج دارد دست کم با تصویری که قرآن از پیامبر به دست میدهد سازگار نیست و همین باعث شده بسیاری از مسلمانان در همزیستی با دیگران دچار مشکل شدهاند و رنج میکشند.
۱) پیامبران برای جزئیات زندگیِ ما نسخهای نیاوردهاند. جزئیات زندگی هر انسانی در زمان و مکان و تجربههایی شکل میگیرد که با زمان و مکان و تجربههای جزئیِ پیامبران یکسره متفاوت است. آنها چراغهایی از جنس یاد خدا (ذِکر) و شرم در حضور او (تقوی) به دست گرفتهاند تا بدانیم در هر تجربهای، چه شادی چه رنج، کسی هست که میتوانیم به حضورش تکیه کنیم و به بودنش مطمئن باشیم. نقشهی جزئیات زندگی «ز گهواره تا گور» را کسی میتواند به دست دهد که از غیبِ اولین و آخرین با خبر باشد و یا کلیددار خزائن علمِ هستی باشد یا از جنس فرشتگانی که در کتب مقدس از آنها یاد شده؛ و این انتظاریست نابهجا از وحی و پیامبری.
پیامبران نه غیب میدانستند نه صاحبانِ گنجینههای هستی بودند و نه موجوداتی از جنس فرشتگان. به روایتِ قرآن، نوحِ پیامبر هم همین را به مردم میگفت: «من نمیگویم صاحب گنجینههای خداوندم، نه غیب میدانم و نه فرشتهام» وَلَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّی مَلَک…﴿هود، ۳۱﴾
پیامبر ما هم به زبانهای مختلف همین را میگفت که «انسانی هستم مانند شما که به من وحی شده تنها یک خداست که پرستیدنیست». قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَىٰ إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَٰهُکُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ…﴿کهف، ۱۱۰﴾
۲) پیامبر هر چه مىگذشت پختهتر و داناتر میشد؛ میوهی وحی را نارسیده نمیخواند و خود را بینیاز از دانش نمیدانست و از خداوند میخواست که بر داناییِ او بیفزاید. …وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَىٰ إِلَیْکَ وَحْیُهُ ۖ وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا﴿طٰه ١١۴﴾او این یافتهها و آن وحیها و الهاماتِ گاه و بیگاه را به میان مردم میبرد؛ اما یکی از بلندترین دیوارهایی که در برابر خود افراشته میدید دیوار «لجاجت بر وراثت» بود. مخاطبانش با استناد به میراث گذشته و آنچه میانِ گذشتگانشان رایج بود در برابر هر سخن تازهای مقاومت میکردند و میگفتند: «نیازی نداریم به بیش از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم» …قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ۚ﴿مائده ١٠۴﴾
این آیه میافزاید مسئلهی آنها این نبود که دانستههای پدرانشان به دانش و هدایت نزدیکتر است؛ سخنان پیشینیانشان «حتی اگر خالی از علم و هدایت بود» نیز بر هر سخن تازهای ترجیح داشت …أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ﴿مائده ١٠۴﴾
یعنی همین که معارف پیامبر با آنچه گذشتگان کردند و گفتند سازگار نبود کافی بود تا سخنش انکار شود.
به گواهی قرآن، مخاطبانِ موسای پیامبر نیز همین را به او میگفتند که حرفهایت را انکار میکنیم چون ناشنیده و بدیع و تازه است؛ «ما این سخنان را در پدران نخستینمان سراغ نداریم و نشنیدهایم» …وَمَا سَمِعْنَا بِهَٰذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴿قصص ٣۶﴾
در آیهای دیگر حتی میگوید مبنا و ملاکِ هدایتشان یافتههای پیشینیان بود …وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ ﴿زخرُف ۲۲﴾
هر جا در قرآن سخن از «آبائنا» به میان آمده، از سر ملامتَ است و آیات بسیاری «لجاجتِ بر وراثت» را مانع بزرگ معرفت و رشد دانسته؛ با اینهمه اما مسلمانان که کتاب الهیشان چُنین بر آن سنت جاهلانه تاخته خود اندک اندک به همان سنت پیوستند و نوآمدگان را بر حرفهایی که به گوششان تازه میآمد نه تنها ملامت، بلکه مجازات کردند. شاید اگر اینهمه «گذشتهپرستی و نوستیزیِ» مسلمانان (و بسیاری دیگر از پیروان ادیان) نبود جهانِ تازه به ورطهی واکنش نمیافتاد و چُنین «نوپرست و گذشتهستیز» نمیشد و گوش و چشم خود را بر گوهرهایی گرانبها از معرفت و حکمت و ایمان نمیبست. آن جماعت و این جمعیت، هر دو از «تأمّل و تحمل» محروماند.
۳) رسالت را نمیتوان به قواعد تجارت آلود! جامعهای که پیامبری هم در آن قیمتی مادی دارد نخست میبیند که دعوتِ پیامبرانه چند میارزد؟ اگر کسی از راه رسید و با معارفاش منافعِ جماعتی را تهدید کرد، باید دید قیمتِ رسالتاش چند است تا أجرش را بردارد و برود؛ یا بماند و کوتاه بیاید.
قرآن از رسولش میخواهد تا قصهی نوحِ پیامبر را با مردم در میان بگذارد: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ… ﴿یونس ٧١﴾ تا بدانند در حریم پیامبران نه تهدید راه به جایی میبرد نه تطمیع. اگر قرار بر تهدید است «با آنچه خود و شُرکایتان در توان دارید زمان و أمانام ندهید» فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَشُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَلَا تُنظِرُونِ ﴿یونس ٧١﴾ «اگر هم به من پیوستید أجرى از شما نمیخواهم؛ أجر من با خداوند است». فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَمَا سَأَلْتُکُم مِّنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ ۖ ﴿یونس ٧٢﴾
این بیپروایی، حاصل گره نزدنِ رسالت به تجارت است؛ «ای قوم! من از شما مالی نمیخواهم… شما هم از من نخواهید مؤمنی را از خود برانم» وَیَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالًا ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ ۚ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا ۚ ﴿هود ٢٩﴾
دعوت به خدا «شغل» پیامبر نیست؛ «امانتِ» اوست؛ امانت را نه به مزایده میگذارند نه به مناقصه. اگر قومی رسالت الهی را نپذیرد و جز زبان تجارت نداند پیامبر با آن قوم معامله نمیکند؛ نه حقیقت را به «أجرِ» زمینی آلوده میکند و نه کسی را مجبور به پذیرشِ دعوت. نوح وقتی همهی راهها را بسته دید قوم را به خدا واگذار کرد و به امر همان خدا کشتی ساخت و به دریا زد و رفت. وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا …﴿هود، ۳۷﴾
۴) حوادث روزگار و تجربههای زندگی، عیار وجود ما را میسنجند و به میزانی که با این وقایع ارتباط برقرار میکنیم ما را میسازند.
مومن، یگانهپرست است و همهی هستی را خدا میبیند و خدایی میفهمد. از دیگری و دیگران منفصل نیست و میکوشد تا رابطهی حوادث با وجود خود را دریابد و بودنش را در میان حوادث معنا کند. امتحان، آزمون و یا به تعبیر قرآن «فتنه»، همه حکایت از سنجش عیار آدمی دارند. ما با «دیگری» و «دیگران» انسانتر میشویم. به عبارت دیگر مسئله این نیست که خدا ما را امتحان میکند! خداوند نه برگزارکنندهی آزمون است و نه داورِ آزمون! تمامِ امتحان، «خود او»ست که در نوع رابطهی ما با انسان و جهان جاریست و شخصیتما در آگاهی از جریانِ حضور خداوند است که شکل میگیرد. حتی شخصیت پیامبران هم در همین حضور و ظهور اجتماعیشان الهی میشود و در میانهی سفر و سفره و بازار است که پیامبرتر میشوند.
قرآن خطاب به پیامبرش میگوید «پیش از تو نیز پیامبرانی نفرستادهایم مگر آنکه آنها نیز غذا میخوردند و به بازار میرفتند؛ ما برخی از شما را آزمون دیگری قرار دادهایم».
وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَهً …﴿فرقان، ٢٠﴾
برخی گمان میبرند اتفاقی اگر قرار است در جانشان بیفتد باید به جایی دورتر از این عالم و آدم بروند تا از فتنهها بگریزند؛ جماعتی از این دست، از جمع و جامعه دورتر میشوند تا صدای خدا را بشنوند. اما صدای خدا همین جاست، در میان آدمیان و در میانهی سفره و سفر و بازار.
۵)«مژده و هشدار» یا به تعبیر قرآن «بشارت و إنذار» وجه مشترکِ پیامبران است و تنها وظیفهی نبوّتشان. فراتر از «مژده و هشدار» هیچیک از اموری که پیامبران به آنها پرداختهاند از معیشت تا حکومت، ربطی به نبوتشان نداشته. در این شئون، یا آدمی بودهاند در میان آدمیان که به علاقه و اولویتِ خود پرداختهاند و یا عالمی از زمرهی عالمان که مورد اقبال و اکرام مردم قرار گرفتهاند.
قرآن از پیامبر میخواهد که به مردم بگوید اگر نبیّ بودن به او شأنی بیش از «بشیر و نذیر» بخشیده بود حال و روزش بهتر از این بود! «اگر دانای غیب بودم خوبیهای بیشتری به دست میآوردم و رنج و بدی به سراغم نمیآمد؛ من هیچ نیستم مگر آنکه هشدار و مژده میدهد قومی را که اهل ایماناند. وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴿أعراف ۱۸۸﴾
شأن «بشیر و نذیر» چنان اهمیت دارد که نیازی نیست پیامبر را سلطان و عالمالغیب و فرشتهخو بخوانیم تا بر عظمتِ او را بیفزائیم؛ آنچه نیاز به افزونی دارد عظمتِ پیامبر نیست؛ بلکه معرفتِ ماست نسبت به شأن «بشیر و نذیر»!
و سرانجام: قرآن مدعیست که شفای جانهاست برای بشری که درد میکشد، رنج میبرد، آرام نیست و آشفته و پریشان است. وَشِفَاءٌ لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ﴿یونس، ۵٧﴾ اگر در محضر این طبیب، بسیاری از مسلمانان به شفا و آرامش و شادمانی نمیرسند و یا حتی بیمارتر و ناآرامتر میشوند و شادی و آرامش را از خود و دیگران دریغ میکنند باید برگردند و ببینند که نکند از قرآن بیش از آنچه غایت و مراد آن است توقع دارند! به جای «حکمتِ احکام»، صورتِ حکم را میگیرند و از پیامبران تصویری میسازند که در قرآن نیست. این تصور را متاسفانه مفسران رسمی دین به دست دادهاند و پیروانشان از آنها دلیل نخواستهاند و فقط تقلید کردهاند. حال آنکه در سوره توبه به صراحت از مردم خواسته شده که مبادا: «روحانیان و راهبانشان را به جای خدا بپرستند» اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ…﴿توبه، ۳۱﴾ یعنی هر چه میگویند نگویید “چشم” و مطالبهی دلیل کنید. سرنوشت تقلید بی چون و چرا، همین «فقیهپرستی» و «راهبپرستی»ست که پیروان ادیان به آن مبتلا شدهاند.
قرآن همان اندازه که کتاب هدایت است کتاب گمراهی و ضلالت است! «یضلّ به کثیراً و یهدی به کثیراً… بقره ٢۶». یعنى اینگونه نیست که کتاب هدایت باشد اما برخی از آن «سوءاستفاده» کنند؛ عکس این نیز صادق است، یعنی میتواند کتاب ضلالت باشد اما برخی از آن «استفاده» کنند. اما چگونه ممکن است یک متن، به همان اندازه که به کار «هدایت» میآید به کار «ضلالت» هم بیاید؟! پاسخش اینجاست: خداوند به شما هم چشم داده هم عقل، هم بصر داده هم بصیرت. به سود خودتان است اگر چشم باز کنید و (انسان و جهان و انفس و آفاق را) ببینید. و به ضرر خودتان است اگر چشم ببندید و کور بمانید؛ منِ به عنوان پیامبر، نگهدار و مراقب شما نیستم! «قَدْ جَاءَکُم بَصَائِرُ مِن رَّبِّکُمْ ۖ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا ۚ وَمَا أَنَا عَلَیْکُم بِحَفِیظٍ (أنعام، ١٠۴)
قرآن، برعکس آنچه بسیاری از مسلمانان میپندارند متن زندگی نیست، معنای زندگی است. متن را انسان، خودش با بصر و بصیرتاش مینویسد؛ آنگاه قرآن به متن او معنا میدهد. اگر کسی بخواهد بصر و بصیرت را در قرآن جستجو کند به بیراهه رفته است. بصر و بصیرت را خداوند در جان انسانها به امانت نهاده تا در تجربههای زندگی آن را کشف کنند و به کار آورند. اولیاء خدا به هزار زبان گفتهاند «هر کس خود را بشناسد خدایش را شناخته». و چُنین است که هر کس بیشتر انسان را مراعات کند قرآنش انسانیتر است و پیامبرش انسانتر است و خدایش مهربانتر.
16 پاسخ
امیر خان گرامی…
پژوهش پیشنهادی در سایت سخن روز از این نویسنده، مشتمل بر ۱۶ صفحه بوده و متکی بر بیش از ۳۰ سند علمی زمین شناسی، هیدرولوژی و اقلیمی در بارۀ مکه است و نه بر اساس رجوع به حدس و گمان و داستانسرائی و حدیث گوئی. پژوهش نامبرده چکیده ای از نوشتۀ مفصل در دست تدوین بوده و در ادامۀ پژوهشهای زنده یاد پاتریشیا کرون در بارۀ مکه است.
به نظر روشنفکری دینی پوست انداخته است و جوانانی شجاعتر و ناآلوده به قدرت بیرون آمده اند.
پیامبر خدا برای من (حتما با نگاه سابجکتیو من) سلطان البشر است (به گفته ی مولانا).
هموطن محترم آقای علی کبیری:
اول اینکه در هیچ کجای نظر من عنوان نشده که شباهتی بین مکه و جزایر هاوائی هست
دوم اینکه اگر اسم هاوائی را آوردم برای انکار مدعای شما در آتش فشانی بودن سرزمین مکه بوده نه ادعای تشابه بین مکه و هاوایی ، که چنین ادعائی فوق العاده مسخره و دور از عقل خواهد بود
سوم اینکه شما چگونه مرا رجوع می دهید به مرجعی که مورد استناد شما هست و در اصل بجای توضیح، بر استناد خودتان اصرار می کنید ،که مراجعه به یک بلاگ هست ،مثل این هست که کسی بیاید و برای همین بحث ، دیگران را به نظر منتشر شده من و شما در اینجا ، مراجعه دهد و در اثبات نظر خودش ، به نظر من یا شما استناد کند.
چهارم اینکه برای من بدیهی هست که مکه سرزمینی گرم و کم آب و کم زراعت بوده ولی در هیچ سند تاریخی و زمین شناسانه معتبر از یک سازمان یا موسسه علمی یا دانشگاهی ، شما نمی بینید که وجود حیات از نوع جانوری و انسانی و در نتیجه زندگی و تاریخ را در این سرزمین انکار کرده باشد
پنجم اینکه من اصلا حرفی از نفی وجود محمد بوسیله شما نزده ام که می گوئید نویسنده!!مدعی عدم وجود محمد نیست ، من از شما پرسیدم دلیل علمی!!! عدم وحی الهی بودن قران چیست؟
شما برای اثبات در مکه نزیستن محمد به خود قرآن استناد می کنید!! چطور می توانید به نوشته ای که برای شما سندیت ندارد ، برای اثبات نظر خودتان مراجعه می کنید؟؟ مکی یا مدنی بودن و نبودن آیات و سوره های قرآن چگونه می توانند وحی الهی تبودن قران را ثابت کنند یا به اثبات آن کمک کنند؟؟ ضمنا حکایت شما مثل کسانی هست که به اسم تاریخ ایران باستان و کوروش به قرآن می تازند و آنرا نفی می کنند و بعد برای اثبات اهمیت کوروش به قرآن متوسل شده و از ذوالقرنین بودن کوروش می گویند.راستی کدام منطقه و کدام بخش از مردم خوزستان چنین ضرب المثلی که گفته اید را بکار می برند ؟؟؟ نهایتا اینکه بازهم تکرار می کنم نه فقط هیچ مرجع علمی معتبری تاکنون درباره غیرمسکونی بودن مکه و شبه جزیره حرفی نزده و ادعایی نکرده که اگر به مستندهای موسسه معتبری مثل ناشیونال جئوگرافی(که مرجعیت علمی ثابت شده و مورد اعتماد دانشگاهها و مراکز علمی معتبر جهان هست) هم مراجعه کنید ، در این سالهای اخیر به مرور درباره تاریخ زیست بشر در شبه جزیره عربستان و آثار تاریخی به جا مانده از مردم آنجا از صدها سال قبل از ظهور اسلام در مکه ، نیز مستندهائی ساخته شده است. شاد و خرم باشید.
آقای امیر خان گرامی
با سپاس از شما. نوشتۀ شما دارای دو سوآل و یک اظهار نظر غیر عالمانه درمورد تبدیل گدازه های آتش فشانی به مستعدترین زمینها برای رشد گیاهان، است:
۱. طرح سوآلی همراه با انتقاد در مورد اینکه چگونه علم!!! ثابت میکند که قرآن وحی الهی به محمّد نبوده است.
۲. دلیل و منبع آتش فشانی بودن زمینهای مکه.
با پاسخ به سوآل ۲، به سوآل ۱ شما نیز پاسخ داده میشود. در این مورد به نوشتۀ تفصیلی زیر و منابع پیوست آن، بر مبنای پژوهشهای علمی اقلیمی و زمین شناسی مکه، رجوع فرمائید:
کدام مکه؟ کدام قریش؟ کدام خدیجه؟ کدام محمّد؟
https://sokhan-rooz.blogspot.com/2019/06/25-40.html
در مورد اظهار نظر شما مبنی بر تبدیل گدازه های آتش فشانی به مستعد ترین زمینها برای رشد گیاهان و نیز شبیه سازی بین زمینهای مکه و جزائر هاوائی، چنین اظهار نظری بسیار غیر علمی است.
اولاً- بر طبق پژوهشهای علمی و زمین شناسی، جنس زمینهای مکه از نوع رسوبات و گدازه های آتش فشانی مربوط به دوران پرکامبرین است که تحت فشار به سنگهای سختی که در نوشتۀ بالا به آنها اشاره شده، تبدیل شده اند. اما جزائر هاوائی که به جزائر آتش فشانی نیز معروفند، بر اثر فشارهای فوق العادۀ گازهای تحتانی زمین در سطوح متفاوت باعث شده تا پوستۀ فوقانی زمین ورم کرده، از زیر اقیانوس بالا آمده و تشکیل جزیره بدهند. شک نیست که به علت ورم کردن پوستۀ زمین، خاکهای زیر آب اقیانوس نیز بالا آمده و تبدیل به زمینهای زراعی میشوند. از این نوع جزیره های آتش فشانی در نقاط مختلف اقیانوسها فراوانند. ولی جنس زمین آنها بستگی به موادی دارد که بر اثر ورم کردن پوستۀ زمین، تشکیل جزیره بدهند که البته همۀ جزائری از این دست، حاصلخیز نیستند.
ثانیاً- نه تنها زمینهای سنگی مکه خشک وغیر زراعی هستند، بلکه به علت غیر قابل نفوذ بودن زمین، سفره های آب زیر زمینی نیز در آنجا وجود ندارند.
حال شما اندیشه کنید در جائی نظیر مکه که دارای زمینهای سنگی بوده، فاقد آب اشامیدنی و زمینهای زراعی و مواد غذائی است، توسط کوههای صخره ای بلندی احاطه شده، درجۀ حرارت آن طبق گزارشهای آماری تا ۵۵ درجۀ سانتیگراد میرسد، چگونه شهر چند هزار نفره ای بنام مکه از زمان حضرت آدم در آنجا وجود داشته و انسانها به چه بهانه و دلیلی باید در آنجا زندگی میکردند؟
نتیجه اینکه مدعیات فقهاء و علمای اسلامی مبنی بر وجود شهر پرچمعیت چند هزار نفره ای بنام مکه، وجود قبیلۀ ثروتمندی نظیر قبیلۀ قریش، زن تاجری همچون خدیجه و در نهایت ظهور پیامبری چون محمّد در مکانی غیر قابل زیست برای انسان و حیوان، نمیتواند از نظر علمی و حتی عقلانی قابل قبول باشد.
توجه داشته باشید که این نویسنده در پی انکار وجود فردی بنام محمّد نیست. اما با توجه به موارد فوق لازمست وجود محمّد را در مکانی غیر از مکه مورد پژوهش قرار داد و سوره های مکی قرآن را که ۷۵ در صد سوره ها را تشکیل میدهند، را نمیتوان منتسب به مکه دانست. در نتیجه، آنهائی که مدعی اند سوره های مکی قرآن قبل از هجرت محمّد از مکه به مدینه بر او نازل شده، باید به این پرسش پاسخ منطقی دهند که این سوره ها از کجا آمده اند. توجه داشته باشید که بنا به ضرب المثل معروف هم میهنان خوزستانی، در کویر لوت نمیتوان انتظار وجود ماهی داشت.
آقای علی کبیری وقتی صحبت از اثبات علمی میکنید ، می شود بفرمائید چگونه علم!!! ثابت می کند که قرآن وحی الهی به محمد نبوده است . دیگر اینکه جنابعالی که ظاهرا علم برایتان اولویت دارد و احتمالا تنها استناد شما علم هست و فارغ از اینکه این دلیل آتش فشانی بودن منطقه مکه را از کجا و کدام منبع در آورده اید ، چطور نمی دانید که زمینهای تشکیل شده یا پوشیده از گدازه های آتش فشانها ، به مرور زمان به مرغوبترین زمینها و مستعد ترین زمینها برای رشد انواع و اقسام گیاهان تبدیل می شود , علم می گوید دلیل آن فراوانی و تنوع مواد معدنی در گدازه هاست ، بزرگترین مثال هم جزایر هاوایی هست . نهایتا اینکه مشکل جامعه ما وجود متدینینی هست که تبلیغ و جذب دیگران به سمت عقاید خود را فریضه الهی می دانند و همینطور غیر دیندارانی که الگوی رفتاریشان همان متدینین هستند و البته اینان می خواهند مردم متدین را از جهل و جهنم دینداری به سمت روشنائی و بهشت دین نداری هدایت کنند ، بله ، مشکل در احساس وظیفه الهی یا علمی امثال شما دو گروه هست .
۱۴۰۰ سال زمان زیادی نیست که به راحتی بتوان منکر یک حادثه عظیم تاریخی در آن شد. هر چه که تا کنون به صورت علمی و نه تبلیغی و .. منتشر شده در تایید این حادثه بزرگ است. مگر می شود هزاران کتاب و شاهد را به یکباره منکر شد؟ تعصب کوچه بن بستی است که مسیر برگشت ندارد…
قران واسلام رابطه انسان و عالم بالاست. در زندگی مادی بین اسلام و انسان مماس کوچکی بیش نبوده. زندگی را انسان می گذراند و برای خوب و زیبا گذراندن آن نیاز به قوانین زیبا و پیشرفته و بروز انسانیست.برای زندگی کردن نیازی به دین نیست.دین امیدی برای عالم پس از مرگ می باشد.
مایۀ تأسف است که جناب اکبرین بجای عرضۀ چنین نوشتار مغالطه آمیز قرآن – اکبرین – قرآن (Circular Reasoning)، دایرۀ معرفت خود را گسترش نداده و با شکافدن و گذر از پوستۀ دینی، نگاهی از بیرون به اسلام و محمّد نمی اندازد!
اکنون بطور علمی ثابت شده است که قرآن نه وحی الهی به محمّد بوده و نه اینکه اصولاً فردی بنام محمّد در مکه میزیسته. چگونه شما باور میکنید که در مکانی بنام مکۀ فاقد آب که دارای زمینهای سنگی یک پارچه مرکب از گدازه های آتش فشانهای صدها میلیون سال پیش تا صدها متر در عمق زمین،در میان کوههای مرتفع و درجۀ حرارت بالای۵۵ درجه سانتیگراد، شهر چند هزار نفره ای بنام مکه، قبیله ای بنام قریش، زن تاجری بنام خدیجه و در نتیجه فردی بنام محمّد، در آنجا وجود داشته؟
بر این اساس اندیشه کنید که سوره های مکی که بیش از ۷۵ در صد سوره های قرآن را تشکیل میدهند، چگونه ممکنست در مکه بر محمّد نازل شده باشند؟ داستان هجرت چگونه ممکنست اتفاق افتاده باشد؟ داستان سفر ابراهیم به مکه و بردن هاجر و اسماعیل و اصولاً ساختن کعبه چگونه است؟
مشکل جامعۀ ما فقر روشنفکری و فقدان متفکران عالِم است. چرا از این خواب اسلامزدگی که ریشه در افکار بسیاری از روشنفکر نماهای ما و افراد نان به نرخ روز خور دارد، بیدار نمیشویم؟ با چه زبانی باید با شما افرادی که نمیخواهید یا منافعتان اجازه نمیدهد که از این خواب سنگین برخیزید، باید سخن گفت؟
درود بر شما.
سه ویژگی در این متن دیدم:
– مستدل
– ریزبینانه
– پژوهشگرانه
چقدر به اینگونه نوشتهها، این نگاهها، این پژوهشها نیاز داریم! ببینید چقدر به دور از خیالپردازی و خرافهپرستی است!
امیدوارم این هممیهنان (مانند آقای اکبرین) عمرِ پربرکتشان دراز باشد و ما تشنگانِ حقیقت هم کمرِ همت ببندیم تا بیشتر مظالعه و تدبّر کنیم.
سپاس.
از نوشته های جناب آقای اکبرین لذت می برم و بسیار می آموزم.
با سپاس فراوان از ایشان و سایت زیتون
آقای اکبرین نوشته اید : ” جزئیات زندگی ” ز گهواره تا گور ” را کسی می تواند به دست دهد که از غیب اولین و آخرین با خبر باشد و یا کلیدار خزائن علم هستی باشد یا از جنس فرشتگانی که در کتب مقدس از آنها یاد شده واین انتظاری نا به جا از وحی و پامبری است .”
آقای اکبرین من از شما می پرسم : ” کلید دار غیب اولین وآخرین یعنی چی ؟ از نظر من وحی یعنی ارتباط با خلق هستی از طریق روایت کننده که معتقد به خالق یکتا است و دیگران را تشویق به پذیرفتن به این ارتباط میکند و خواهان و مصر به پذیرفتن کلیهُ این مکالمات است .
شما تنها می توانید عنوان کنید که “وحی “یکطرفه بوده است برای تمامی پیامبران . یعنی دستور از بالا . هم چنان که عنوان کرده اید که : ” پیامبران نه غیب می دانستند ، نه صاحبان گنجینه های هستی بودند و نه موجوداتی از جنس فرشته گان .”
من به شما پیشنهاد میکنم که این گونه نظرات رابا بقیه عوامل اسلام شناس حوزه های علمیه سراسر دنیا اعم از سنی ، شیعی (یک امامی ، چهار امامی ، هفت امامی ، یازده امامی، دوازده امامی و غیره ) مطرح ننمائید. چرا که به جز تمسخرجوابی از نوع ” سفیه ” از جانب آنان دریافت نخواهید کرد ! . شما تفسیر به اعتقاد خود میکنید ، نه تفسیر به گفته های قرآن . قرآن از نظر تمامی معتقدان به آن ، از جنس داده های یک “نفرِ “مقدس است که معتقد است که گفته های او متعلق به گوینده گفته ها نیست ، بلکه خارج از حیطه او ، به ذهن او رسیده است ، یعنی ” وحی ” وکلام تعین کننده آینده بشریت است . ( خاتم الا نبیا ) وشک وچون چرا در آن راه ندارد . مخالف این آیین ، مهدور العدم است . این تاٌکید ، در تمام سوره های قرآن به خوبی روایت شده است . من از شما خواهش میکنم به دگر گونه فکر کردن دیگران بها بدهید . جزای ” کافران ” اولین درس قرآن است که ” بشارت ” میدهدجهنم سوزان را برای تمامی آنهایی که منکر گفته های او هستند . ایام به کام شما باد خارج از محسور دیدن اندیشه های دیگران .اوس کاظم بنا
سپاسگزارم مثل همیشه پر بار وتأثیر گذار بود پایدار باشید
برایم نو وآموزنده بود توالی درست ریز موضوعات بحث شیرین تر بود تشکر ازجناب اکبرین فاضل ودرد آشنا
عالی و سپاسگزار
قل ما کنت بدعا من الرسل و ما تدری ما یفعل بی و لا بکم
اگر نوشته فوق هیچ فایده ای نداشته باشد، جز اینکه علی سون را از مدار یاس و نا امیدی خارج کرده و به عشق و محبت و کمی مثبت اندیشی بکشاند، کم فایده ای نیست!
با یاس و منفی بافی، دلمردگی ایجاد میشود، و با امید و مثبت اندیشی، روحیه برای کار و تلاش و پیشرفت و برون رفت از پس رفت و درجازدن.
و البته پیامبر خاتم، رحمت بود بر عالمیان و از بعثت او شیطان ناله کرد (ذلک رنه الشیطان قد آیس من عبادته، خ قاصعه).
و هر گز نباید از کار مثبت کردن نا امید شد. و خدا وند توانا ست.
و لا تیئسوا من روح الله.
پایان شب سیه سفید است!
با سلام. نوشته شما به قلب من نشست. چون من همان شبانی هستم که موسی در راه دید. خدای بزرگ که میلیاردها کهکشان ساخته ولی همه نگرانی او نحوه لباس پوشیدن ماست، خدای ما نیست، خدای ساخته دهن آخوند شیاد است. تنها راه نجات ما، عشق به هم نوع خودمان است. من حدس میزنم که نوشته شما باب میل چپیها و نواندیشان دینی نباشد، چون در آن مرگ بر این و آن دیده نمیشود. ولی چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی .
ما کشور خود را با نفرت از دست دادیم، بیایید با عشق پس بگیریم.
دیدگاهها بستهاند.