از اواخر جنبش سال ۱۳۸۸ که جنبشهای اجتماعی نوظهور در ایران به سمت مطالبه تغییرات ساختاری حرکت کرد، جریانهای اصلاحطلب به آرامی از تحولات عقب افتادند. در سال ۱۳۸۸ و در جنبشی که برای اعتراض به نتایج انتخابات به وجود آمد، هنوز تصور میشد که بخشهایی از اصلاحطلبان قادر به همراهی با آن خواهند بود، اما در نهایت آنها تمایلی به گسترش جنبش و رویارویی با هسته سخت قدرت از طریق خیابان را نداشتند.
اگرچه در مجموع بخشی از اصلاحطلبان به جنبش پیوستند و یا حداقل با آن اعلام همبستگی کردند، اما باید توجه داشت که آنان مطالبات جنبش ۸۸ را در چارچوب امکانات جمهوری اسلامی ترسیم میکردند تا امکان همراهی را داشته باشند. حتی میرحسین موسوی و مهدی کروبی رهبران جنبش ۸۸، نیز مطالباتی فراتر از آنچه در ساختار حکومت “ممکن” است، نداشتند و مهمترین خواسته آنها برگزاری دوباره انتخابات بود. اگر چه به مرور و با گذشت چند ماه از آغاز جنبش، خواستههای مردم فراتر رفت، اما بخشی از اصلاحطلبان همچنان خود را ذیل این جنبش تعریف کرده و میکوشیدند تا تصویر دیگری از مطالبات رادیکال آن ترسیم کنند و امکان همبستگی با مردم را حفظ کنند.
شکست جنبش خیابانی سال ۸۸ منجر به ناامیدی کامل معترضان از پیگیری مطالباتشان در چارچوب امکانات جمهوری اسلامی شد. مشخص بود که اگر آتش زیر خاکستر نارضایتی فرصتی دوباره پیدا کند و شعلهور گردد، دیگر مطالباتی خواهد داشت که پاسخ به آن در چارچوب و ساختار حکومت ایران “ناممکن” خواهد بود. و با توجه به تجربه ۱۳۸۸، پیشبینی میشد که در چنین صورتی، اصلاحطلبان وابسته به حکومت توان همراهی با آنرا نخواهند داشت.
بازگشت دوباره اصلاحطلبان به بازی انتخابات و کوشش برای “بازسازی سیاستورزی انتخاباتی” به جای “وفاداری به جنبش خیابانی” نشانهای روشن از این ناتوانی تاریخی بود. دعوت محمد خاتمی برای رای دادن در انتخابات مجلس شورا و خبرگان و ریاست جمهوری در همین راستا بود. اصلاحطلبان تصور میکردند که برای ایجاد تغییرات تنها مسیر ممکن تعامل با هسته سخت قدرت است، و البته فراموش میکردند که حتی اگر تنها مسیر ممکن همین باشد که آنها میگویند، برای تعامل با قدرت، نیاز به پایگاه اجتماعی و مشروعیت اخلاقی عمومی دارند و چنانچه این سرمایهها را از دست داده باشند، دیگر امکان تعامل با سوی دیگر را هم نخواهند داشت.
بعد از شورش دیماه سال ۱۳۹۶ که به مرور طبقات فرودست و تهیدست نیز به حرکتهای اعتراضی پیوستند، ناتوانی اصلاحطلبان در همراهی با اعتراضات، نقطه عطفی در ریزش پایگاه اجتماعی آنان شد. وقتی که اولینبار گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران شعار”اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا” سر دادند و همه جریانهای سیاسی درون حکومت را به یک اندازه نامشروع قلمداد کردند، دیگر روشن بود که حتی در میان طبقات متوسط نیز ریزش پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان آغاز شده است.
آنها با موضع گیری هایی که در برابر اعتراضات ۹۶ انجام دادند آشکارا نشان دادند می خواهند تا با دور نگهداشتن خود از جنبش خیابانی که خواستار تغییر ساختاری حکومت بود، امکان تعامل با “حاکم” را به هر قیمتی حفظ کنند اما نه حاکم حاضر به اعتماد دوباره به آنان بود و نه معترضان دیگر امیدی به آنان داشتند. سرمایه تاریخی یک جریان به سرعت در حال آب شدن بود. اصلاحطلبان هم بازی سیاسی را باخته بودند و هم صلاحیت اخلاقیشان به پرسش گرفته شده بود.
“ایران برای همه ایرانیان”؟
شاید پروژه اصلاحات آنگونه که اصلاحطلبان نزدیک به حکومت در ایران میفهمند با مطالبه تغییرات ساختاری حکومت سنخیتی نداشته باشد(این فقط یک تصور است). اما بیتردید انفعال گروه های شناخته شده و مرجع آنان در برابر شورش های این دو سال، سنخیتی با مدعای اصلاحطلبان که از “ایران برای همه ایرانیان” سخن میگفتند و به بازگشت “کرامت انسانی” وعده دادند، ندارد. تجربه دهه شصت باید نشان داده باشد که آزمون اخلاقی، اهمیتی به مراتب بیشتر از آزمونهای سیاسی دارد.
در هر جنبشی میتوان تصور کرد که نیروهای ملایمتر و تندروتر وجود داشته باشد و میتوان تنوع تحلیل و فهم سیاسی و حتی تنوع عمل سیاسی را به رسمیت شناخت. حتی باید گفت که برای پیشبرد هر پروژه سیاسی نیاز به هر دو نوع از نیروهای پیشرو و رادیکال از یک طرف و نیروهای رفرمیست و محافظهکار از سوی دیگروجود دارد. اگر کسانی به دنبال گفتگو و تعامل با حاکم هستند، کسانی هم باید باشند که هیچ گفتگویی با حاکم را به رسمیت نشناسند، اما همه آنها در یک پروژه سیاسی مشترک که “مهار قدرت مطلقه” است میتوانند همچنان همبستگی خود را حفظ کنند.
رفرمیستها باید بکوشند که هزینه رادیکالیسم کاهش یابد و بدانند که وجود جنبشهای رادیکال زمینهای برای پیشبرد پروژه سیاسی مشترک است و رادیکالها باید بدانند که کمترین فایده وجود رفرمیستها ایجاد شکاف در ساختار قدرت است. اما چه خواهد شد اگر رفورمیستها در سرکوب و نادیده گرفتن معترضان رادیکال با حکومت همدست شوند؟ در اینصورت است که به محض همدستی نیروهای موسوم به اصلاحطلب با حکومت، برای سرکوب مخالفان، دیگر نمیتوان از تفاوت و شکاف در ساختار قدرت سخن گفت و در چنین شرایطی اصلاحطلبان سابق از پروژه سیاسی مشترک که “مهار قدرت مطلقه” بود، کاملا خارج خواهند شد و بنابراین ماهیت آنها به بخشی از ماشین سرکوب تبدیل میشود. حتی باید گفت که آنها ذیل عنوان “مسئولیت جمعی” باید در برابر آنچه رخ داده است، پاسخگو باشند.
اما سرنوشت نیروهای رادیکال چه خواهد شد؟ آنها به دنبال متحدی دیگر خواهند بود و اصلاحطلبان سابق نیز مشروعیت اخلاقی، تاریخی و حتی نظری لازم برای آنچه ادعا میکنند را نخواهند داشت. به این ترتیب نیروهای رفرمیست جدیدی متولد میشوند که در عین همبستگی با جنبش رادیکال، ممکن است همچنان به شیوههای عمل متفاوتی پایبند باشند، اما در همبستگی اخلاقی با جنبش رادیکال تردیدی ندارند. این نیروها در واقع اصلاحطلبان دوره جدید خواهند بود.
اما آنچه اینروزها در ایران جریان دارد، آزمون فیصله بخش اصلاحطلبان سابق نیز هست. دولت روحانی، با حمایت آشکار و قاطع اصلاحطلبان به قدرت رسید و آنان، هم در تشکیل دولت روحانی و هم در ساختار دولت او شریک شدند. اما نحوه مواجهه روحانی و دولتش، با اعتراضهای مردم، تفاوتی با راستترین جریانهای حکومت ایران نداشت.
در این میان، اصلاحطلبان در برابر شیوه مواجهه دولت با اعتراضها و نقشی که روحانی در سرکوب مردم بر عهده گرفت، سکوت کردند و فاجعهای که ایران را تکان داده بود، در کارنامه اخلاقی اصلاحطلبان نیز وارد شد. به این ترتیب، سرکوب معترضان در خیابانها و ناتوانی و ضعف اصلاحطلبان سابق در همبستگی با مردم، و نادیده گرفتن مسئولیتشان در برابر دولتی که بر سر کار آوردهاند و اکنون در سرکوب ها شریک شده است، معنایی جز پایان اخلاقی “اصلاحطلبان سابق” نخواهد داشت.
منبع: بیبیسی فارسی
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…