اشاره: این ایام، یادآوری مطالبی که بسیاری از ما دربارهی بیقراریهای دیماه ۹۶ گفته و نوشته بودیم، (متأسفانه) مناسبتی نو یافته است، با این امید که فراتر از مویهگری یا خودنکوهی یا سرزنش این و آن، این دست یادآوریها بتواند به تعبیر و تدبیر آنچه این روزها بر ما میگذرد، کمکی کند.
دو سال پیش، در دو روز پیاپی، ۱۰ و ۱۱ دیماه ۱۳۹۶، بهمناسبت بیقراریهای آن ایام، دو یادداشت را در گذرگاه تلگرامیام منتشر کردم. چندی بعد، دربارهی موج بیقراریهایی که به نظر میرسید فرو نشسته است، در ۲۴ دیماه ۱۳۹۶، به دعوت کمیسیون اجتماعی حزب اتحاد ملت سخن گفتم. پس از چندی، در مقالهای که بعدها در پنجاهوسومین شمارهی نشریهی اندیشهی پویا منتشر شد، کوشیدم الگویی تحلیلی برای این قبیل بیقراریهای رجعی و تناسخی در ایران پیشنهاد کنم.
در یادداشت ۱۰ دیماه، شورشهای شهراشوب: بحران تعبیر و تدبیر، و استغنا از علوم انسانی، با یادآوری الگوی ادواری شورشها و جنبشهای اجتماعی در ایران مدرن، توضیح دادهام که منطق درونی و عوامل زمینهساز بیقراریهای جاری را چگونه و با پاسخ گفتن به چه پرسشهایی میتوان بهتر فهمید. در این یادداشت، سوءتعبیرها و سوءتدبیرها دربارهی بیقراریهای جاری را یکی از پیامدهای اصلی بیاعتنایی و بیاعتمادی حکومت به علوم اجتماعی و انسانی دانستهام.
در یادداشت ۱۱ دیماه، با عنوان به رسمیت بشناس و توافق کن! (ضرورت میانجیگری نخبگان ارگانیک برای حصول توافق رفع بحران میان جامعه و حاکمیت)، چارهاندیشانه به حکومت پیشنهاد کردهام: «به رسمیت بشناس و توافق کن!» و پس از بیان مبانی این توصیه، استدلال کردهام چرا به نظر من «بقای ایران و قرار این سامان در گرو به رسمیت شناختن اعتراضات و سپس کوشش مجدانه و صادقانه و حلمسألهای از سوی حاکمیت برای فعال شدن میانجیگرانی از میان نخبگان ارگانیک برای رفع سوء تفاهمها و شکل دادن به یک توافق رفع بحران میان بخشهای مختلف جامعه از یک سو و حاکمیت از سوی دیگر است.»
در سخنرانی ۲۴ دی ماه هشدار داده بودم که این بیقراریها دو خصلت تناسخی و آکاردئونی دارند: تناسخی اند، یعنی بهانهای می جویند که باز گردند و هربار که باز میگردند، چهره و جامه دیگرگون میکنند، گاهی با صدای نرم و آرام سخن میگویند و گاهی با مشت گرهکرده، سنگبرکف و کفبرلب فریاد میکشند؛ و آکاردئونی اند، یعنی دورههای بستوگشود دارند، بسته و باز گشوده میشوند. این سخنرانی از طریق این پیوند در دسترس است.
آنچه در پی میآید هیأت تألیفی آن مطالب مکتوب است.
ریختشناسی ناآرامیهای اخیر ایران*
بیقراریهای اخیر ایران جنبش اجتماعی یا ناجنبش اجتماعی نیستند، بلکه برعکس، حاصل غیبت طولانی جنبشهای اجتماعی مؤثر و در عین حال، ناامن شدن بستر آرام و مستعد برای ناجنبشهای اجتماعی، خصوصا در وضعیت طلاق عاطفی جامعه و سیاست، اند. با توضیح این نکته در این قسمت، امیدوارم اندکی روشن شود چرا این بیقراریها هم خصلتی آکاردئونی دارند، هم تناسخی اند، و هم خودانگیخته. به تعبیر دیگر، نهتنها بست و گشودی آکاردئونوار دارند، بلکه در تناسخی مدام، هر نوبت که باز میگردند، چهره عوض میکنند و به زبان دیگری سخن میگویند و در هیأت جدیدی رفتار میکنند، و به علاوه، هرچند میتوان حدس زد که تا اطلاع ثانوی، وقوع این بیقراریها از الگویی تناوبی پیروی خواهد کرد، ولی مانند هر پدیدهی خودانگیختهی دیگر، هیچ معلوم نیست نوبت بعد کی و کجا و چگونه باز رخ خواهد داد. در پایان مقاله پرسیدهام که با چنین پدیدهای چه میشود کرد و چه باید کرد.
۱. جنبش؟
برخلاف بیقراریهای یک سال اخیر، جنبشاجتماعی پدیدهی جوامع دموکراتیک و دموکراتیکشونده است، جوامعی واجد دستکم برخی روالهای جاافتادهی دموکراتیک که در آنها نقشها تا حد زیادی نهادینه شدهاند و نهادها از یکدیگر تشخص و تمایز دارند، حوزههای عمومی و خصوصی و نیز عرصههای مدنی و سیاسی از یکدیگر تفکیک حقوقی یافتهاند و با ضمانت اجرای قانونی، از دستاندازی و اخلال و تداخل در امور یکدیگر باز داشته شدهاند. امواج جنبش اجتماعی بر بستری از نهادهای مدنی و صنفی و حرفهای جاری میشوند. جنبش اجتماعی جنبشی برای اعتراض به همهچیز نیست، یعنی کلیت و تمامیت و یکپارچگی یک سامان سیاسی را به چالش نمیکشد. جنبش اجتماعی جنبشتودههایی از افراد تکافتاده و ازهمجدا هم نیست که اعتراض داشتن تنها وجه اشتراکشان باشد. جنبش اجتماعی نابودیطلب نیست، و اگر تغییر یا احیای چیزی را میخواهد، تحقق آن خواسته مستلزم تغییری ژرفاشوب نیست، یعنی کل سامان و قرار سیاسی را زیر و زبر نمیخواهد، بلکه تنها در طلب دگرگونی برخی نقشها یا نهادها یا روندها یا روالها یا ارزشها ست. موضوع اعتراض جنبشهای اجتماعی کلیت یا همهی اجزای بدنهی سیاسی نیست. جنبشاجتماعی از یکسو حاصل نوعی خودآگاهی مشخص اجتماعی است، و از سوی دیگر، حامل گونهای آگاهی درمورد یک خطر معین یا یک تبعیض معین یا یک فساد معین. جنبش اجتماعی صرفاً اعتراضی و سلبی نیست، بلکه وجه ایجابی خود را در قالب خواستههایی قابل بین و قابل تحقق عرضه میکند. وجه سلبی جنبشاجتماعی هرچند ممکن است مخاطب خاص هم داشته باشد، ولی رو به سوی مجموعهی اجزای بدنهی سیاسی و بدنهی اجتماعی دارد، چون میخواهد از طیفی وسیع یارگیری کند، اما وجه ایجابی جنبش اجتماعی علیالاصول مخاطب خاص و معین دارد. یعنی مشخص است که مطالبهی یک جنبش اجتماعی را کدام مرجع (یا مراجع) سیاسی یا مدنی، و محلی یا ملی یا بینالمللی، باید پاسخ گوید. جنبشاجتماعی ساختمند و گفتوگوپذیر و مذاکرهبردار است. یعنی دستکم، هم سطحی از تشکیلات هدایت مؤثر و رهبری فراگیر دارد، و هم منطقی کمابیش قابل فهم و پیشبینیپذیر، خواه در چارچوب یک مانیفست مشخص، خواه در قالبهای نرم و نانوشتهی خودآگاهی صنفی یا دینی یا دیگر انواع خودآگاهیهای تشخصیافتهی مدنی. جنبشاجتماعی آغاز و انجام دارد و حتی اگر مثل جنبشهای دانشجویی یا کارگری ادواری هم باشد، باز هم در هر دور، اعتراضی معین و آرمانی مشخص و هدفی متمایز دارد. و از همه مهمتر جنبشاجتماعی آرمان دارد. ممکن است صلحآمیز یا خشونتبار باشد، ولی دگرگونی را در عرصهی عمومی و سیاسی و اجتماعی دنبال میکند، یعنی ضدسیاست نیست، و دقیقا به همین معنا، مرگجو و مرگخو و ویرانیطلب نیست. یعنی، حاملان و عاملان و همراهان جنبش اجتماعی سودایی آرمانی را برای ارتقای تراز زندگی سیاسی و اجتماعی همه یا بخشی وسیع از مردم یا دستکم اقلیتی از مردم در سر میپرورند و در عمل دنبال میکنند. به همهی این دلایل، جنبشهای اجتماعی هرچند مزاحم سیاستورزیهای دیوانسالارانه و فنسالارانه و عادتوارههای سیاسی اند، ولی در چشماندازی تاریخی، در زمرهی مهمترین نیروهای پویایی نظامهای دموکراتیک میگنجند، و در اغلب موارد، در میان منابع شاخص دگرگونیهای بهبودبخش و تصحیحگر سیاست و اجتماع به شمار آمدهاند.
۲. ناجنبش؟
آصف بیات بهظرافت و بادقت توضیح داده است که در غیاب شرایط نهادی لازم برای سامان گرفتن جنبشهای اجتماعی، گاهی «ناجنبشهای اجتماعی» شکل میگیرند. ناجنبش اجتماعی حاصل نوعی دگردیسی است و وقتی شکل می گیرد که بیان اعتراض جمعی برای دگرگونی، به علل مختلف خصوصا غیرقابل تحمل شدن بهای مشارکت سیاسی، از عرصهی عمومی سیاست به دامنهی زندگی روزمره منتقل شده باشد. ناجنبش اجتماعی درون سبک زندگی و مجاری زندگی روزمره جا باز میکند و خود را در لباس تغییر بخشهایی از سبک زندگی نمایش میدهد که بهخودیخود عرفاً سیاسی نیستند، اما تغییرشان در شرایطی خاص میتواند معنا و فحوا و پیامی سیاسی منتقل کند و حتی با پیامدهایی سیاسی همراه شود. قشرها و طبقههایی که سبک زندگیشان واجد وجه خصوصی برجستهتری است، معمولاً مجالی فراختر هم برای مشارکت فعالانهتر در ناجنبشهای اجتماعی مییابند، چون وجه خصوصی سبک زندگی عرصهای است که معمولاً از دسترس تعقیب و آزار و مجازات و تنظیمات اجبارآلود دولت خارج است. ناجنبشاجتماعی نیازمند اوقات فراغت است. همچنین مستلزم توانگری نسبی است، یعنی امکانات و دسترسیها و برخورداریهایی که اوقات فراغت را از عرصهی تکرار و ملال به صحنهی تجربههای جسورانه و سرگرمکننده و هیجانانگیز تبدیل کند، هرچند تجربههایی خُرد و در مقیاس زندگی روزمرهی فردی و خانوادگی یا درون گروههای کوچک اجتماعی. به همهی این دلایل، ناجنبش اجتماعی عموماً شکل دگردیسییافتهی جنبشی اجتماعی است که حاملان و عاملان اصلی آنها اعضای طبقات متوسط و دهکهای درآمدی مجاور ایشان باشند. دهههای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ دورهای است که ناجنبشهای اجتماعی متعدد و متقاطعی در کشور شکل میگیرند. بیرونیترین جلوهی این ناجنبشها رواج گونههای پرشماری از شیوههای زیست و معاشرت متفاوت با عرفهای جاافتاده میان بخشی از جوانان طبقهی متوسط شهری است که از کنش جنبشی و مدنی رانده یا ترسانده یا ناامید شده بودند. آنچه در ۱۳۸۸ روی داد نوعی بازگشت بخشی از جامعه به سیاست جنبشی بود، یعنی، ازجمله، حاصل دگردیسی معکوس انبوهی از همین ناجنبشها بود برای بازگشت به شکل جنبشی اولیهی خود. یعنی در بازهای فشرده از زمان و مکان، اجزای فضایی وسیع از ناجنبشهای اجتماعی بینشان و بیسروصدا که از یکدیگر بیخبر بودند، در شرایط برانگیختگی قرار گرفتند، و ناگهان یکدیگر را در خیابان یافتند. آن حضور و تلاقی پرحجم خیابانی هرچند در بدو پیدایش کاملا ساکت و صامت بود، یعنی هنوز مهمترین علایم ناجنبش را با خود داشت، بهمرور زمینهی هویتیابی جنبشی را فراهم آورد و چرخهی دگردیسی معکوس آغاز شد، یعنی ناجنبشی که خود دگردیسییافتهی جنبشهای اجتماعی سرکوبشدهی ماقبل خود از جمله در تیرماه ۱۳۷۸ بود، بهمرور به سوی جنبشی شدن دگردیسی یافت و گرد محور مفهوم «رأی بهمثابهی حق» سامان گرفت. باری، در برخورد این جریان دگردیسی با دیوار سخت و صلب اجبار سیاسی، بخشی مهم از حاملان مشترک ناجنبشهای اجتماعی و این جنبش اجتماعی جدید هر دو به یک کرشمهی اجبارآلود قدرت سیاسی از میانهی میدان کنشگری به آستانههای حذف کامل از عرصهی سیاست و جامعه و حتی زندگی رانده شدند. یعنی با سرکوب آن جنبش، فقط رشتهی دگردیسی معکوس ناجنبش بهسوی جنبش نبود که از هم میگسست، بلکه همزمان روند دگردیسی جنبش به ناجنبش هم که پیش از آن، آرام و روان داشت پیش میرفت، پریشان شد. خیلی زود، آن پریشانی به آشفتگی مضاعف دیگری گره خورد: از یک سو، ضعف مدیریت منابع اقتصادی و تشدید توزیع ناعادلانهی منابع و منافع و ارجها و ارزشها، و از دیگر سو، تشدید ناگهانی تحریمهایی بیسابقه که مستقیما زندگی طبقهی متوسط را هدف گرفته بود. این مسیر با شیبی خطرناک تا وقتی نخستین ثمرات اقتصادی برجام ظاهر شد، ادامه یافت.
۳. پرخاش ناامیدان
اختر برجام هرچند کوتاهزمانی سپهر امید اجتماعی و اقتصادی ایران را روشن کرد، اما زود گرفتار محاق پیمانشکنی آمریکا شد. امیدهایی بسیار که میان عموم مردم بهویژه کارآفرینان و سرمایهگذاران و جوانان برانگیخته شده بود، نهتنها به علت آغاز تهدیدهای ترامپ، بلکه بیشتر با عدمانسجام برنامهای و اجرائی دولت و منابع و نهادهای خارج از شمول اراده و اداره و نظارت و برنامهریزی دولت بر باد رفت. بهمرور با گسترش دامنهی اخبار درست و نادرست فسادهای نجومی، سوء ظن عمومی به سیاستورزی و سیاستورزان چه در ساحت مدنی و چه درون ساخت سخت قدرت بهشدت بالا گرفت. از سوی دیگر، ایدهئولوژیهای فرهنگگرا و خصوصاً معنویتگرا (خواه سیاستپرهیز، یا سیاستستیز) که از حوالی نیمهی دههی ۱۳۸۰ بهمرور نضج گرفته بودند، حالا بازار گرمی یافته بودند لبریز از مخاطبانی که از نظر روانی و اجتماعی کاملا آمادهی خرید و مصرف انبوه مخدرهای سیاستگریزی و سیاستستیزی بودند، کالاهایی که در بستهبندیهای رنگارنگ روشنفکری عرضه میشد، کالاهایی همگی ساختهی کارخانهی فرهنگگرایی که خط تولید و خصوصا خط توزیع آنها، از عنایاتی ویژه و رانتهایی انحصاری هم بینصیب نبود. اینچنین، زهدان جامعهی مدنی ما باز نهتنها از پروردن جنبشهای اجتماعی سترون شده بود، بلکه دیگر حتی نمیتوانست ناجنبشهای اجتماعی را بپرورد. ارتباط گفتاری و معنایی جامعه با سیاست (یعنی عرصهی پیگیری خیر عمومی) از همیشه کمتر شده بود. جامعهای اینچنین بهخودوانهاده، بهتنهایی و در غیاب مشارکت و کنشگری سیاسی معنادار و مؤثر، نمیتوانست درد ویرانگر گسیختگیهای روزافزون اجتماعی و ناکامیهای فزایندهی اقتصادی را تاب آورد، خصوصا که در وضعیت طلاق عاطفی سیاست و جامعه، و در غیاب هر نوع آرمان اخلاقی افقگشایانه، تحمل این همه درد و رنج آن هم زیر آوار بدنهی سیاسی لَخت و ناهوشمند و تندخوی و پرخاشجو که مظنون به فساد نجومی و سیستماتیک هم بود، بیمعنا مینُمود. بیقراریهای اجتماعی در جامعهای که جنبش و ناجنبش هر دو در آن ناممکن شده است، در غیاب امید به گشایشهای آینده و در حضور حرمان از برخورداریهای متعارف برای زندگی روزمره، میتواند بهشدت پوچگرا و مرگخو و ویرانیطلب باشد. بیقراریهایی در این تراز تابع هیچ منطق درونی یکپارچه نیستند و افقی گشوده به سوی آرمانی اخلاقی پیش رو ندارند. با این حال، و بلکه دقیقا به همین دلیل، توان و امکان ویرانگری چنین بیقراریهایی را نباید دستکم گرفت. توضیح این نکته بر عهدهی بند چهارم این مقاله است.
۴. بیقراری طبقهی عمودی
چنان که گذشت، در این دست بیقراریها که در غیاب جنبشها و ناجنبشها شکل میگیرند، خودآگاهی صنفی یا طبقاتی مفقود است، موضوع اعتراض معین نیست، هدف ایجابی مشترک و مشخص دنبال نمیشود، آرمان اخلاقی در میان نیست، ساخت و سازمان و منطق درونی یکپارچه غایب است، امواج تودهای قدرتمند است، پیوندی معنایی و عاطفی و حتی منفعتی معترضان را به یکدیگر نمیپیوندد. و افقی اخلاقی یا آرمانی سیاسی پیش رو گشوده نیست. چنین بیقراریهایی برای همهی ناامیدان از سیاست که خشم و حرمان ایشان را به آستانهی پرخاشگری کشانده است، جذاب است. به همین علت، بدنهی امواج این بیقراریها از سلولها و ذرات متنوعی تشکیل شده است که تعلقهای صنفی و طبقاتی و گروهی بسیار متنوعی دارند ولی با خود و با یکدیگر بیگانه اند. یعنی بخشهایی از هر طبقه و صنف و قشر و گروه اجتماعی در این بیقراریها یافت میشوند، بی آن که لزوماً منافع یا خودآگاهی طبقاتی یا صنفی یا قشری یا گروهی خود را بازنُمایی کنند. هر گروه از ایشان ناامیدان پرخاشگر و حرمانزدهی یکی از قشرها و صنفها و گروهها و طبقههای اجتماعی است. طبقهی عمودی قدر مشترک این جمع پریشان است که پراکندگیاش در همهی لایههای اجتماعی گسترده است. برای نشان دادن آن باید لایههای اجتماعی را که چینشی افقی و لایهبرلایه دارند، به تیغ تحلیل برشی عمودی زد. علاوه بر حرمان و عصیان و نومیدی از سیاست، این طبقهی عمودی را میتوان با تنوع درونیحداکثریاش نشانگذاری کرد. این عدم یکپارچگی از جمله سبب فقدان خودآگاهی جمعی و مشترک میشود. به سبب همین فقدان خودآگاهی جمعی و مشترک، نه آرمانی باقی میماند و نه مرزهای اخلاقی و قانونی میتواند شناسایی و مراعات شود. اما همین پراکندگی عمودی، پیشبینی زمان و مکان وقوع این بیقراریها و بسامد و شدت آنها را بسیار دشوار میکند. هر محرکی که بتواند نقطهای از این طبقهی عمودی را بجنباند، به احتمال بسیار، همهی این طبقه را به جنبش در خواهد آورد، چون این جمع پریشان نگران علت حرکت و منطقی که آن را توجیه میکند، نیست، بلکه دنبال فرصتی برای پرخاشگری از سر ناامیدی و حرمان است.
۵. چه میشود کرد؟
شکل گیری پدیدهی طبقهی عمودی حاصل گسیختگی عمیق و وسیع بافت اجتماعی است. بافت اجتماعی خصوصا وقتی گرفتار چنین شکاف ژرفی میشود که ساخت سیاسی از ایجاد هماهنگی و همنوایی میان سازهای بسیار متفاوت و ناهمکوک هویتها و خواستها و منافع بازمانده باشد. به تعبیر فنیتر، شکلگیری طبقهی عمودی ناراضی و حرمانزده و خشمگین حاصل فقدان سه ویژگی است: به رسمیت شناختن تکثرها (Recognition)، بازنُمایی مناسب تکثرها درون ساخت سخت قدرت (Representation)، و بازتوزیع منافع و منابع (Redistribution). یعنی اولاً، تکثرهای هویتی و شخصیتی و منفعتی که درون تاروپود بافت اجتماعی تنیده شدهاند، در ساخت سیاسی انکار میشود. ثانیاً، به تبع، ساخت سیاسی از بازنُمایی تنوعات بافت اجتماعی بازمیماند. و ثالثاً، به دنبال دو علت بالا، چرخهی توزیع و بازتوزیع منافع و منابع گردش قدرت درست و بهقاعده نمیگردد. این سه فقدان در کنار هم، تعبیر شاخصبندیشدهی بیعدالتی اجتماعی است. بیعدالتی اجتماعی سامان جامعه را در هم میآشوبد، شکافهای ژرف درون بافت جامعه میافکند، و طبقهای عمودی میسازد که با همهی وجود دربرابر قرار سیاسی موجود میایستد. چارهای اگر هست، بسیار فراتر و پیچیدهتر از سخنرانی و گفتاردرمانی است. چاره همچنین جایی فراسوی تصمیمهای روزمرهی سیاستگری است. واقعیت این است که عهد و قراری شکسته شده است و این شکست جامعه را بیقرار کرده است. چاره در بازگرداندن قرار به این جامعه و سیاست بیقرار است. جامعهی ما امروز نیازمند تجدید عهد و قرار سیاسی است تا این سامانهی سیاسی بتواند از این پیچوخم بیقرار به سلامت بگذرد. این بر عهدهی مراجع اصلی تصمیمگیری دربارهی بزرگترین منبع خیر عمومی، یعنی قدرت سیاسی، درون جامعهی ما ست که به تجدید قراری سیاسی با مردم بیندیشند. قراری عادلانه که مستلزم مراعات سه اصل پیشگفتهی عدالت اجتماعی باشد: به رسمیت شناختن تکثرها، بازنُمایی مناسب تکثرها درون ساخت سخت قدرت، و بازتوزیع منافع و منابع.
۶. شورشهای شهراشوب: بحران تعبیر و تدبیر، و استغنا از علوم انسانی**
آدمها شورش میکنند، خصوصاً در جوامع پیچیدهی شهری در دوران مدرن، بالاخص در جوامع دستخوش دگرگونیهای ژرف مادی (دولتـملتسازی مدرن) و ساختیابیهای جدید معنایی (در مواجهه با علم جدید و عالم مدرن)، مثل جامعهی ایران. چرخ آسیای ایران در یکصدوسی سال اخیر تقریباً هیچگاه بیش از ده، بیست سال پیاپی قراری بهسامان نیافته است و میانگین، کمتر از هر دهه یک بار به خیزش خیزآبهای چالش و دگرگونی تن سپرده است:
۱۲۷۰ (جنبش تحریم تنباکو)،
۱۲۸۵ (نهضت مشروطیت)،
۱۲۹۹ (کودتای رضاخان)،
۱۳۲۰ (هجوم نیروهای متفقین به ایران و انتقال پادشاهی)،
۱۳۳۱ تا ۱۳۳۲ (از قیام ۳۰ تیر تا کودتای ۲۸ مرداد)،
۱۳۴۱ تا ۱۳۴۳ (از اعتراض به قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی، منتهی به قیام ۱۵ خرداد، تا اعتراض به قانون کاپیتولاسیون)،
۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ (قیام ۱۹ دیماه و حوادث منتهی به انقلاب)،
۱۳۶۷ تا ۱۳۶۸ (پایان جنگ و حوادث مقارن آن، و اصلاح قانون اساسی)،
۱۳۷۶ (انتخابات ۲ خرداد)،
۱۳۷۸ (۱۸ تا ۲۳ تیرماه و حمله به کوی دانشگاه)،
۱۳۸۸ (جنبش سبز)،
و حالا ۱۳۹۶.
شورش مردم و در افتادن به چالهی چالش بهخودیخود خبری ناخوش یا خوشآیند نیست. خوشی و ناخوشی این خبر به هنرمندی یا بیهنری مردم و نخبگان فکری و ابزاری این جوامع بستگی دارد که چگونه این چالشها و شورشها را تعبیر و سپس تدبیر کنند؛ در آنها راهی برای تأمین خیر عمومی بجویند، یا از آنها گورستان امیدها و آرزوها بسازند. این شورشها و چالشها با وجود همهی خطرهایی که بالقوه برای سامان سیاسی دارند، فرصتهایی طلایی میتوانند باشند برای بازاندیشی و تصحیح فوری مسیرهای پرخطا و تصمیمهای پرخطر، هم برای نخبگان درون و برون ساخت سخت قدرت، هم برای عموم مردم.
ناظر بر ناآرامیهای روزهای اخیر کشور، تنها مایهی نگرانی کسانی که عبرتآموزانه به تاریخ و سیاست ایران مینگرند، این گواهی تاریخی است که مردم و نخبگان فکری و ابزاری ما (مانند اغلب اقرانشان در چهار گوشهی خاورمیانه) متأسفانه استعدادی ویژه برای تبدیل این دست چالشها و شورشها به گورستان امیدها و آرزوها دارند و در بهرهگیری از آنها برای تأمین خیر عمومی معمولاً کماستعداد و بیهنر ظاهر میشوند.
سبب این بیهنری و کماستعدادی چیست؟ فرضیههایی حدسی میشود در میان آورد، ولی هنوز به درستی نمیدانیم. علت هرچه باشد، این قدر هست که با ملاحظهی این سابقهی مکرر، نمیتوانیم آسانگیرانه و آرزواندیشانه به طبع و میل و تجربه و سابقهی نخبگان فکری و ابزاری امیدوار باشیم که این نوبت، خلاقانه الگوهایی نو برای تعبیر و تدبیر این بحران و چالش بیندیشند و به راهی جز آنچه خود یا اقران و پیشینیانشان پیشتر رفتهاند، بروند و الگویی نو در مواجهه با این چالشها و شورشها بسازند و بیازمایند.
اگر نخبگان ابزاری ما تصادفاً این نوبت خیرخواهانه و عبرتآموزانه بخواهند خطاهای گذشتهی خود و دیگران را تکرار نکنند، و نخواهند با این شورشها و چالشها، گورستانهای امیدها و آرزوها آبادتر شود، به نظر نمیرسد راهی جز جدی گرفتن علوم انباشتهی انسانی و اجتماعی در زمینهی تعبیر و تدبیر شورشهای اجتماعی داشته باشند.
هرچند سابقهی ایشان چنین امیدی برنمیانگیزد، ولی اگر واقعاً بخواهند، راهش این است که نخبگان ابزاری ما خاضعانه بر آستانهی دانشهای سیاسی و اجتماعی زانو بزنند و متواضعانه پرسشهایی از این دست بپرسند:
– فساد قضائی و اقتصادی و سیاسی و مدیریتی چگونه ساختاری میشود؟
– چگونه این فسادهای ساختاری سبب بیاعتمادی و نومیدی اجتماعی فراگیر میشود؟
– عدالت بهمثابهی ارزش پایهی سیاسی، چرا و چگونه در مقام تدبیر سیاسی نیندیشیدنی میشود؟
– احساس محرومیت نسبی چگونه فراگیر میشود؟
– رابطهی شورشهای اجتماعی با فساد و بیعدالتی و بیاعتمادی و نومیدی اجتماعی و احساس فراگیر محرومیت نسبی چیست؟
– انسداد ساختاری برنامهها و تجربههای اصلاحجویانه چگونه زمینهساز شورشهای اجتماعی میشود؟
– در چه شرایطی دانشگاهها و دانشگاهیان از پرداختن و پاسخ گفتن به این پرسشها باز داشته میشوند و باز میمانند؟
– پاسخهای عاجل و آجل به این پرسشها را چگونه میتوان از دانشگاهها و اندیشهوران سیاسی و اجتماعی خواست و از ایشان برای به دست دادن تعبیر و تدبیری نو مدد جُست؟
شاید امید به جدی گرفته شدن این پرسشها در حکم گره بر باد نهادن باشد. ولی باز میتوان رشتهی امید را نگسست و به مردمی امیدوار بود که تصمیمهای سیاسی دههی اخیرشان نشان از بلوغی عبرتآموزانه دارد. میتوان امیدوار بود که مردم بهدرستی دریافته باشند که برای ما راه عبوری غیراصلاحجویانه از شیب لغزان سیاست در خاورمیانه و ایران وجود ندارد.
۷. به رسمیت بشناس و توافق کن!***
به این منظور، ازجمله، میانجیگری «نخبگان ارگانیک» برای حصول توافق رفع بحران میان جامعه و حاکمیت لازم است. چنانکه در ۱۱ دیماه ۱۳۹۶ در یادداشتی تلگرامی نوشته بودم، «نخبگان ارگانیک به کسانی گفته میشود که فارغ از میزان سواد و تحصیلات و منزلت اجتماعی، درون یک صنف یا گروه حرفهای و معیشتی، مرجعیت دارند، مانند چهرههای شاخص سندیکایی. در شرایط خطرخیز و لغزندهی فعلی آنچه از نخبگان ارگانیک برای حفاظت از تمامیت ایران برآمدنی است، از هیچ مرجعیت سیاسی و اجتماعی دیگری ساخته نیست. ایشان با شناخت دقیق و درست از حساسیتها و تمناها و نیازهای گروههای صنفی خود میتوانند به قابل فهمترین بیان و مؤثرترین شیوه، کوشش کنند که سوء فهمهای متقابل میان حاکمیت از یک سو، و گروههای حرفهای و اصناف و اقشار مردم از سوی دیگر، را بیان کنند و این سوء تفاهمها را کاهش دهند. بهجای سر باز زدن از شناسایی اعتراضات، حکومت باید با صداقت و هوشمندی سراغ نخبگان ارگانیک برود، سخنان و خواستههای ایشان را به سمع قبول بشنود، و از ایشان بخواهد که از مرجعیت مؤثر خود برای کاهش تنشها استفاده کنند. در این مسیر باید تنوع مرجعیتهای محلی و ارگانیک را به رسمیت شناخت.
بقای ایران و قرار این سامان سیاسی راه حل نظامی و انتظامی با استفاده از مکانیسمهای کنترل و مراقبت و سرکوب ندارد. تجربهی خاورمیانه در سالهای اخیر باید برای فهم این معنای ساده کفایت کند. بقای ایران و قرار این سامان در گرو به رسمیت شناختن اعتراضات و سپس کوشش مجدانه و صادقانه و حلمسألهای از سوی حاکمیت برای فعال شدن میانجیگرانی از میان نخبگان ارگانیک برای رفع سوء تفاهمها و شکل دادن به یک توافق رفع بحران میان بخشهای مختلف جامعه از یک سو و حاکمیت از سوی دیگر است.»
منبع: اندیشهی پویا
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…