بعد از این فاجعه، برای ما، چیزی جز «شرمساری» نمانده است. نمیدانم که چقدر میتوان حرفِ جدیای زد؛ چون تا زمانیکه با این غمِ بزرگ کنار نیاییم، هیچ حرفی و نوشتهای آنقدرا هم جدی نیست که ارزش شنیدن و خواندن داشته باشد. شاید نیاز است که از هر بحث «علمی» فرار کنیم. این فاجعه اقتضا میکند که برای مدتی دورِ هر مطالعهی «جامعهشناختی» خط بکشیم. از بهکاربردن زبان و کلام «آماری» و تحلیلهای خشک و بیروح بگریزیم. از اینها عبور کنیم و با زبان «احساس»، خودمان را در مقابل این فاجعه بگذاریم. در حقیقت ما نیازمند یک واکنش احساسی در قبال آن هستیم؛ چراکه هر بحث علمی و خشکِ اثباتی، قبح و عمق این فاجعه را از بین میبرد، و برایمان عادیسازی میکند.
آمار و ارقام، ارزش و شایستگی از «دسترفتهگان» را لابهلای هر جمع و تفریقی پنهان میکند. پشت هر عددی، مادری ناله میزند، پدری بر زمین میافتد، و برادر و خواهری، برادر و خواهرش را از دست میدهد. ای کاش میشد بهجای شمردنِ تنهایی که بر روی زمین میافتد، بهجایش قطرههای خونی که کفِ خیابان روانه میشود، شمرد. پشت هیچ بحثِ منطقی، علمی و آماری، صدای گریه را نمیتوان شنید. ای کاش میشد به هر عددی، تصویرِ پیکرش هم پیوست کرد.
پشت هیچ عددی، صدای گلوله نمیشنوم. شما چطور؟
هیچ عددی را نمیتوان تشییع کرد. و هیچ گفتوگوی علمی، چهرهی خونآلودِ فرد را بین تحلیلهای خود جا نمیدهد.
اگر راستش را بخواهید، خجالت میکشم چیزهایی بنویسم که هیچ ارزشی برای «یک قطره خون» قایل نیست؛ زمان، زمانِ سوگواری و همراهشدن با عزاداران است.
ریشهها و پیامدهای اینگونه اعتراضات، ماهها و سالها قبل از وقوع فاجعه، تشریح شده است و تا بهالان هیچچیز تازه و نویی به آنها اضافه نشده و فقط توانستهایم، عینیتِ دردناک و مهمِ آن را از جلویِ چشمها برداریم.
این فاجعه، چنان بایستههایی را بر ما تحمیل میکند که لازم است بارها و بارها دربارهی آن بنویسیم، بگوییم و بخوانیم. بایستهی اخلاقی و انسانیِ امروز، منعکسکردنِ یک تنِ رهاشده و غریب کفِ خیابان است. وقت، وقتِ شنیدنِ دوباره، سهباره و هزاربارهی ضجهی مادران است. کار ما، بازنماییِ این لحظات و صدهها دقایقیست که حتا نمیتوان به زبان آورد. ای کاش میشد به این کلمات، یک لحظه سیاهی، کمی برندگی، کمی درد، کمی ناله، کمی خون و ذرهای از پا اُفتادن اضافه کرد؛ درست شبیه کاری که یک گلوله با بدن میکند.
نبایستی مانعِ بروز واقعیت و نمایش حقیقت شد. نبایست گردِ فراموشی بر چهرههایِ پاکشان بنشیند. حداقل چند لحظهای نباید ریاضیوار به این فاجعه نگاه کرد. لازم است که مجالی به «انسان روانشناختی» خودمان بدهیم. انسانی که قرار است تمامیتِ محض «آبان» را ببیند، گریه کند، و با عواطف و روان خودش لحظهای تنها بماند.
فکر میکنم یک حرف جدی، توهینی به یک عظمت و به یک تجسمِ تمامعیار از پاکسرشتی باشد؛ چون خواسته یا ناخواسته بر حقیقت سرپوش میگذارد؛ همان حقیقتی که فقط با زبان احساس میتوان بخش بسیار کوچکی از آن را بازنمایاند.
خلاصه، حقیقت این است که در این «زمان» باید این «فاجعه» را به جزءیی جداییناپذیر و ناگسستنی از خودمان تبدیل کنیم تا در آینده بتوانیم به دنبالِ راهحلهایی دقیق و کارا باشیم. بتوانیم در آینده چیزی را ترسیم کنیم که حداقل یک ناله از نالهی مادری کم کند، و لااقل یک قطره خون کمتر بریزد. بایستهی اخلاقی این است که تمام اینها را در تحلیلهای آیندهی خود بگنجانیم؛ برای پاسداشت جانِ آدمی و بها دادن به شرافت، آبرو و عزت آزادی. چراکه تمام عزیزانی که رفتند، به قولِ مهدی اخوان ثالث، در عین آزادگی، نگهبانانِ عزت آزادی بودند:
«… خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبهی بیروزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگْ مرکب
….
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد -مانند سگها- باد، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی، سرمای پرسوز
حکومت میکند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشهی گرم کنامی
شکاف کوهساری، سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
در آن آسود بیتشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست، دایم
دو دشمن میدهد ما را شکنجه
برون: سرما و درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو … اینک … سومین دشمن … که ناگاه
برون جست از کمین و حملهور گشت
سلاح آتشین … بیرحم … بیرحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خون ما بیخانمانهاست
که این خون، خون گرگان گرسنهست
که این خون، خون فرزندان صحراست
درین سرما، گرسنه، زخم خورده
دَویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد.»
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…