به مناسبت چهارصدمین سالمرگ ویلیام شکسپیر

محسن حیدریان

به مناسبت چهارصدمین سالمرگ ویلیام شکسپیر William Shakespeare  

(۱۶۱۶_۱۵۶۴) 
 ستاره همیشه درخشان آسمان ادب و هنر جهان

۲۳ آوریل چهارصدمین سالمرگ شکسپیر در بسیاری از کشورهای جهان مراسم و نمایش ها، اجراهای گوناگونی برگزار می شود. نوشتن ۳۸ نمایشنامه کامل از جمله رومئو و ژولیت، رؤیای نیمه شب تابستان، شاه لیر، هملت و مکبث که همگی از آثار جاودان دنیای اندیشه و هنرند، تنها بخشی از یادگار شکسپیر است. او شاعر، بازیگر تئاتر و یکی از مالکین تئاتر گلوب نیز بود. از آثاز او بیش از ۴۲۰ فیلم ساخته شده است. تنها بیش از ۷۵ برداشت از هملت و بیش از ۵۰ برداشت از رومئو و جولیت تا کنون خلق گردیده است. شکسپیر تنها ۵۲ سال زندگی کرد اما آثارش بیش از هر نویسنده و نمایش نویس دیگری در تاریخ مورد توجه و بازخوانی قرار گرفته است.
«بازیگر قلابی و بی استعداد»، «تازه به دوران رسیده الکی خوش» نیش های آبداری بود که از هر طرف از سوی همکاران و همقطاران، نثار جوان تازه کاری می شد که در سال ۱۵۹۰ به تازگی بازی در تئاتر لندن را شروع کرده بود. این جوان گمنام ویلییام شکسپیر نام داشت. فرزند یک دستکش دوز بود که از شهرستان کوچک «استراتفورد» پا به لندن گذاشته بود تا رویای هنرپیشه شدن خود را به واقعیت تبدیل کند. در ۱۸ سالگی با دختری ۸ سال بزرگتر از خود بنام «آن _هاتاوی» ازدواج کرد. از چنین جوان بی اصل و نسبی که رنگ دانشگاه و تحصلات عالی را ندیده بود، چگونه میتوانست نمایشنامه نویسی درآید که طی ۵ قرن ستاره آن بر فراز ادب و هنر جهانی درخشان مانده است؟
هرچه بود سر و صدای همکاران منتقد در برابر استعداد خیره کننده شکسپیر جوان به سرعت خاموش شد. نمایشنامه نویسی که در بازیابی حوادث تاریخی و نفوذ آن در میان مردم اثر فراموش نشدنی ریچارد سوم را نوشت، کمدی نویسی که رویای شب تابستانی را آفرید، تراژدی پردازی که آثار جاودان رومئو و ژولیت و ژولیوس سزار را خلق کرد، نمیتوانست پله های موفقیت و پیروزی را بدون مایه و استعداد درونی خود پیموده باشد. موفقیتهای پی در پی ویلیام که علیرغم یک رقابت بسیار سخت در بازار تئاتر آنروزی لندن بدست آمد، وی را به یکی از شرکای تئاتر نوساز گلوب The Globe تبدیل کرد. باید بیاد داشت که در زمان شکسپیر رسم بر آن بود که هنرپیشه ها در مالکیت تئاتر نیز شریک می شدند. در همین تئاتر گلوب بود که شکسپیر موفقیتهای خود را پی ریزی و تحکیم کرد. در این دوران بود که آثار تاریخی و بجا ماندنی مانند هاملتHamlet ، اتلو Othello ، پادشاه لیر King Lear و مکبث Macbeth را خلق کرد. شکسپیر قبل از ترک لندن و بازگشت به زادگاهش در سال ۱۶۱۱ توانست ۳۷ نمایشنامه درخشان بنویسد و لقب متعلق به طبقه اعیان انگستان یعنی نجیب زاده را دریافت کرد. او همچنین ثروت هنگفتی کسب کرد. شکسپیر ۵ سال بعد در سال ۱۶۱۶ در زادگاه خود درگذشت. در سالهای پایان عمر بی توجه به تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دوران خویش، اوقات خود را صرف گشت و گذار در طبیعت، معاشرت با خانواده و دوستان و همسایگان و لذت از زندگی کرد. همین سپری کردن سالهای پایانی عمر در زادگاهش آنهم در شرایطی که از هر نظر توان کار داشت و در اوج شهرت و محبوبیت بود، آیا نشان دهنده یک شیوه زندگی و نگاه خاص به انسان و فلسفه زندگی او نیست؟
راز واقعی موفقیت بی نظیر شکسپیر اما در چیست؟ این پرسشی است که هنوز در برخی محافل ادبی جهان مطرح و مورد بحث است. حتی برخی ادعا کرده اند که آثاری که بنام شکسپیر انتشار یافته کار کسان دیگری است که نخواسته اند هویت واقعی خود را افشا کنند و لذا از نام شکسپیر برای انتشار نمایشنامه های خود سود جسته اند. اما واقعیت چنین نیست. با توجه به محبوبیت افول ناپذیر شکسپیر در ۵ قرنی که از پی او می گذرد، آیا میتوان گفت که او نه متعلق به یک دوران بلکه متعلق به همه زمانها و همه مکانهاست؟ آیا اصولا میتوان نظریه و یا یک اثر ادبی را ماورا زمان و مکان دانست ؟ اینها پرسشهایی است که همواره مورد بحث نخبگان ادبی و فکری جهان بوده اند.

’واقعیت آن است که هیچ نویسنده و یا شاعر و نظریه پردازی هر قدر هم که آثارش جاودان و متعلق به همه زمانها و مکانها شده باشد، وجود نداشته و نخواهد داشت که اثر خود را بی توجه به نیازهای عصر خود نوشته باشد. این حکم درباره شکسپیر نیز صادق است. آنها که راز درخشش افول ناپذیر آثار شکسپیر را در جهانشمولی و سبک و محتوی و فرازمانی بودن آن میدانند، ادعای بی اساسی را پیش می کشند. زیرا بزرگترین علت موفقیت کم نظیر شکسپیر درست در آن است که وی ذهن تیز بینی در شناخت روحیات و ذهنیت مخاطبین خود در لندن داشت. شکسپیر به تنها چیزی که فکر نمی کرد «جاودانه شدن» آثارش بود. او حتی به چاپ متن نمایشنامه های خود اهمیتی نمیداد. مهمترین هدف و رسالتی که شکسپیر برای خود قائل بود، نفوذ در قلب و روح مخاطبین و تماشاگرانش بود. اما شامه تیز او در شناخت نقاط ضعف و قوت آدمی _ یعنی همان مخاطبینش_ به او این امکان را داد که ناخواسته نه تنها به یک دوران بلکه به همه زمانها تعلق داشته باشد.

در تعریف اثر کلاسیک از جمله گفته اند اثر ادبی و هنری که در همه زمانها و مکانها تازگی و طراوت خود را حفظ می کند و قادر به چنگ زدن در روح خواننده و بیننده در همه دورانهاست. این حکم بدون تردید در باره آثار شکسپیر صدق می کند. نمایشنامه های شکسپیر را میتوان بارها و بارها دید و خواند و هربار نکات تازه ای را در آنها کشف کرد. این مشخصه تمام آثار کلاسیک فکری، ادبی و سیاسی است. آثار شکسپیر در ۵ قرن گذشته بارها و بارها از زوایای ادبی، سیاسی، روانی، مذهبی و فلسفی مورد هزاران نقد و تحلیل قرار گرفته است. علاوه بر تحلیل های پایان ناپذیر آکادمیک و حرفه ای آثار شکسپیر برای کشف و توجیه و توضیح بسیاری از موضوعات حاد انسانی نیز بکار رفته است. نمایشنامه های شکسپیر برای پرتو افکنی بر تبعیض نژادی در کشورهای مختلف نمایش داده شده است. این آثار برای نمایش شیوه زندگی و فرهنگ سامورائی های ژاپنی بازسازی شده است و در یک کلام نه تنها در عرصه هنر و ادبیات بلکه سیاست و اجتماع نیز مورد بازخوانی قرار گرفته است. در تاریخ ادبیات جهان هیچ اثری به اندازه نمایشنامه هاملت شاهزاده دانمارکی مورد تفاسیر و برداشتها و نقدهای گوناگون قرار نگرفته است.
راستی آنچه آن جوان روستایی بدون تحصیلات عالی را به شکسپیر تبدیل کرد چه بود؟ پاسخ به این پرسش را باید در آثار شکسپیر جستجو کرد. در واقع راز شکسپیر شدن ویلیام کشف انسان بود. مگر نه این است که مرکزی ترین موضوع نمایشنامه های شکسپیر چیزی جز کاوش ذات انسانی نیست. مگر ترس، امید، ناامیدی، جنون، عشق، جنایت، حسادت، انتقام، شهوت، طمع ورزی، خیانت، افسردگی، عشق به پیروزی و هراس از شکست همه آن خواصی نیستند که کم و بیش در درون و اعماق همه انسانها کاشته شده اند؟ تیز بینی و عظمت شکسپیر در کشف این خواص و پروردن و ارائه هنرمندانه آنها بود.

آثار شکسپیر پژواک زنده و نقطه عطف کشف دوباره انسان در دوران رنسانس است. شکسپیر انسان را چنان که هست و نه چنان که در دوران قرون وسطی پنداشته می شد، تصویر و بازخوانی کرد. اما در این بازخوانی شگرف او همه ماسکهایی را که چهره آدمی را پوشانده، از چهره وی بر کشید و به دور انداخت. در نگاه شکسپیر انسان قربانی نیروهای مرموز بیرونی نیست. اگر نیروهای مرموزی بر کنش و رفتار آدمی تاثیر می گذارد و او را به وادیهای ناخواسته می کشاند، چیزی نیست جز نیروهای مرموزی که در درون و اعماق روح انسانی جای دارند. واقعیت این است که شکسپیر قرنها در شناخت غرایز پیچیده انسانی و نیروهای دورنی او نه تنها در عرصه هنر و ادبیات بلکه در علم روانشناسی نیز تنها بود. چند قرن طول کشید تا با ظهور داستایفسکی و سپس آخرین پژوهشهای روانکاوی دوران مدرن، نیروهای ناشناخته درون آدمی کشف گردید. در این کشف ها نشان داده شد که انواع نیروها، غرایز و آگاهی پنهان در روح شگرف آدمی او را به رفتارهایی رهنمون می شوند که بطور عادی غیر ممکن می نماید. لذا موضوع اساسی و یگانه آثار شکسپیر انسان است. پرسش مرکزی شکسپیر همواره پیرامون احساس انسان بودن می چرخد: انسان در یک کشتی شکسته، انسان در میدان جنگ، انسان در فاحشه خانه، انسان در برابر دلداده و معشوق، انسان در پیشگاه مرگ.

یکی از مرکزی ترین مسایل نمایشنامه های شکسپیر مسئله مرگ و سرنوشت انسان می باشد. در آثار شکسپیر تقریبا هیچ یک از قهرمانان به مرگ طبیعی نمی میرند. آنها یا کشته میشوند، یا خودکشی می کنند و یا در اثر فشارهای روحی دق مرگ میشوند. اما در پاسخ به چرایی این سرنوشت و نقش تقدیر یا اراده آزاد انسان در شتافتن بسوی کام مرگ که در سراسر آثار شکسپیر بعنوان یکی از مرکزی ترین پرسشهاست، وی پاسخ صریحی نمی دهد. قهرمانان شکسپیر در کشاکش نیروهای مقدر و ازلی و نیروهای آزادی و اراده خود انسانها در تعیین سرنوشت شان به سر می برند.
شکسپیر هرگز در پی آن نیست که چگونه بودن انسان را به او بیاموزد، بلکه درست بر عکس به تشریح انسان واقعی و رفتار او در حالات متفاوت _ چنان که واقعا هست_ می پردازد. در نمایشنامه هاملت به طعنه ای گزنده در باره آدمی می گوید:
در پشت ظاهر این اشرف مخلوقات، 
این فرشته ای که سایه پرودگار را در زمین می ماند 
هیولایی نهفته است .
شکسپیر تماشاچیان خود را که اکثرا از اهالی شهری لندن اوایل قرن شانزدهم بودند و معمولا ترکیبی از همه گروههای اجتماعی مردم را در بر می گرفتند، با زبان تصویری خود به کشف انسان برد. او با ظرافت حیرت آوری توجه بینندگان را به خواص و انگیزه های پنهان انسانی جلب کرد. شکسپیر با زبانی گویا و نافذ و به کمک وسایل ابتکاری تئاتر، چشمان مشتاق و ذوق زده بینندگان خود را تسخیر می کرد. 
اما این خواص پایدار انسانی نه زاده ذهن شکسپیر بلکه جزو ذات آدمی است و مرز و زمان و جغرافیا نمی شناسد و تا بشر بوده و هست با او خواهد بود. مگر عشق، حسادت و خیانت صرفنظر از زمان و مکان همواره جزو ذات و روح آدمی نبوده است؟ اما این شکسپیر بود که این خواص را به گونه هنرمندانه ای بازیافت و بازسازی کرد و بر آنها کلام گذاشت و در رفتار بازیگران خود جاری ساخت. نبوغ او نیز در همین بود. توانایی خیره کننده شکسپیر در ترکیب اجزا گوناگون فکر، زبان و هنر با یکدیگر بود. شکسپیر مطالب خود را از ادبیات باستان و بویژه نوولهای معاصر ایتالیایی بر می گرفت. اما آنها را با فانتزی نیرومند خود می آمیخت و می پروراند و به گونه کاملا تازه ای بازسازی و عرضه می کرد. زبان او بسیار ساده اما موثر و کارساز بود و هم از نظم و هم نثر در نوشتن نمایشنامه های خود بهره می جست. او استاد تشبیه بود. نمایشنامه های هاملت و اتللو هنر تشبیه او را در رساندن پیام خود به بهترین شکلی بازمی تاباند. گفتار معروف اتللو بر بالای نعش دزدمونا هنگامی که به بی گناهی همسر و اشتباه فاحش خود پی برده، هر بیننده و خواننده ای را میخکوب می کند:
«از من چنانکه هستم سخن بگویید، نه هیچ بکاهید و نه از روی بدخواهی چیزی بیفزایید. پس بایدتان گفت مردی بود که به آسانی رشکین نمی شد. اما به فسانه و فسون به سختی آشفته گردید. مردی بود که مانند هندوی فرومایه گوهری را تباه کرد. گرانبهاترین از همه دودمان خویش و از درد چشمهایش _همچون صمغ دارویی که از درختان عربستان چکد_ بی اختیار اشک می ریخت. اینرا هم اضافه کنید که روزی در حلب یک ترک بدسرشت را دید که به دولت ناسزا می گفت. گلوی آن سگ ختنه کرده را گرفته و چنین ضربتی به او زدم. (کارد را به تن خود فرو می برد)…. پیش از آنت که بکشم، ترا بوسیدم. سزد اکنون که خود را می کشم در بوسه ای جان سپرم.»


سبک کار و طرز فکر شکسپیر

شکسپیر با رموز زندگی پشت پرده نمایش و نیز روی صحنه بخوبی آشنا بود. یکی از هنرهای بزرگ او به تشویش انداختن و مضطرب ساختن تماشاچیانش بود. در نمایشنامه مکبث، زندگی را چنین توصیف می کند:
«زندگی اما سایه ای گذرا بیش نیست همچون هنرپیشه بیچاره ای که ساعتی در روی صحنه
ورجه می کند، نقش خود را ادا می کند اما ساعتی بعد خبری نیست از او زندگی حکایتی است که راوی آن دیوانه ای بوده است؛ بزرگ می نماید، اما تهی است.»
ماده اولیه نمایشنامه های شکسپیر و قهرمانان او همه از واقعیت زندگی برگرفته شده اند و تنها حاصل تخیل نیست. رویدادها و انسانها همه واقعی اند. چه شخصیتهای تاریخی مانند مکبث، هملت، ژولیوس سزار، کوریولیان، ریچارد دوم و سوم و هانری سوی و چهارم و نیز قهرمانان دیگری مانند اتللو، دزدمونا، تاجر ونیزی همه انسانهای واقعی اند و در این جهان زیسته اند.
شکسپیر در نمایشنامه دیگری رابطه میان انسانها را در یک سوال و جواب کوتاه چنین تصویر می کند. یکی از قهرمانان داستان می پرسد: «میدانی که ماهی ها در آب چگونه زندگی می کنند؟» قهرمان اصلی نمایشنامه پاسخ میدهد: «همچون آدم ها در روی زمین. بزرگترها، کوچکترها را می بلعند.»
شکسپیر در نمایشنامه های خود به شکل کوبنده و موثری مخاطبین خود را به تعمق درباره زندگی و معنا و مفهوم آن وامی دارد و هشدار میدهد که وقت تنگ است، باید بخود آمد و زندگی کرد. او درباره معنای زندگی در نمایشنامه های خود از جمله چنین نوشته است:
«رستگاری در آسمان است، اما ما در زمین زندگی می کنیم.»
«غم و اندوه هر ساعت زندگی را به ۱۰ ساعت رنج میرساند.»
«هیچ مال و منالی را نمیتوان مال خود نامید، جز مرگ را»
«من اوقات زندگی ام را تلف کردم، و اکنون زندگی مرا تلف می کند.»
«بسیاری اوقات ما بیشترین ظلم را به خودمان روا میداریم.»

در نمایشنامه های شکسپیر معمولا حوادث و عواقب آن به دقت و با جزئیات کامل تشریح میشود. بعنوان نمونه در توصیف یک صحنه پیکار که در اکثر آثار شکسپیر با جاری شدن خون همراه است، ضربات کارد و زخمها با تمام جزئیات تشریح میشوند. کشمکش بر سر قدرت ابعادی گوناگون و همه جانبه می یابد. نبرد میان رقبا برای شکست یکدیگر تنها یک جنبه این پیکارهاست. بلافاصله دوربین شکسپیر به اعماق میرود و از جنبه بیرونی پیکارها به درون آنها و درون انسانها میرود و حالات درونی قهرمان نبرد و یا فرد مغلوب شده به دقت و با مهارت زیر ذره بین قرار می گیرد. ظفرمند و مغلوب از درون مورد معاینه دقیق شکسپیر قرار می گیرند و تمناها و احساساست درونی آنها در اوج غلیان به تیزترین شکل ممکن افشا میشود. مسائل مورد مناقشه طرفین معمولا خود انگیزه و محرک طرفهای نبرداند. شاهان در نمایشنامه های شکسپیر به خروسهای جنگی تبدیل میشوند که با منقاری خونین تا آخرین دم به پیکار ادامه میدهند. بدین ترتیب بیننده و یا خواننده نمایشنامه از مشاهده جدالها و پیکارها به بهترین وجهی به درک حوادث و روحیات انسانها نائل میشود. اما شکسپیر همزمان به دنبال تاثیر حداکثر بر مخاطب خویش است. در اینراه او حداکثر تاکید و مکث ممکن را بر اندوه، عزا، شادمانی، بیرحمی، عشق و شهوت پیروزی در انسانها می کند. بدین منظور هرجا که لازم است پرسوناژهای خود را از دنیای واقعی جدا می کند و به حالات و دیالوگهای آنان یک جنبه مستقل از دنیای جاری میدهد.
مسئله مرکزی شکسپیر حداکثر تاثیر بر بیننده و خواننده است. لذا از همه چیز در اینراه یاری می جوید. در آثار و نمایشنامه های شکسپیر گاهی مرده ها از قبر خویش به پا می خیزند. گاهی سر بریده ای به زمین می غلتد. اما حالات و نگاه و جنبش این سربریده هزار بار گویاتر و تیزتر از زندگان است. پادشاهان یکباره به گدایان و یا هیولاهای بیرحم تبدیل میشوند. زنان و مردان به دیوانگی و دریوزگی مبتلا می شوند. عشق هزار زبان و چهره پیدا می کند. گاهی زبون است، گاهی لطیف ، مواردی اما بیرحم و ستیزنده.
در آثار شکسپیر همواره میان خوبی و بدی، راستی و کژی ، سیاهی و سپیدی و خیر و شر پیکاری واقعی جریان دارد. اما مرز میان خوبی و بدی مرزی عبور ناکردنی نیست. شکسپیر به حقیقت مطلقی باور نداشت و لذا مرز میان خوبی و بدی در آثار او مرزی روان است. قهرمانان نیکی مانند هملت و یا شاه لیر باوجود خوبی های بسیار میتوانند دست به کارهای بدی نیز بزنند. قهرمانان بدی مانند مکبث و یا ریچارد سوم با همه بدی در لحظات تنهایی دچار عذاب وجدان میشوند و در فتار خود شک و تردید می کنند. با وجود همه اینها شکسپیر در نبرد میان خوب و بد بی تفاوت نیست، زیرا او در همه آثار خود جانب خوبی را می گیرد و به پیروزی نیکی بر بدی ایمان دارد. شکسپر همواره ستاینده نیکی و زیبایی است و حتی در حوادث تراژیک بسوی نیکی میل می کند. اما این کشش دورنی بسوی نیکی مانع از آن نیست که شکسپر مانع از بیان احساسات و افکار درست یا نادرست قهرمانان خود گردد. در نمایشنامه های شکسپیر گاه یک دلقک، یک گورکن و یا یک دیوانه مطالبی می گوید که عین حقیقت است.
اما در میان همه این شگردها و حالات گوناگون بشری، آنچه برای شکسپیر تقریبا در همه آثار او اهمیت مرکزی دارد و گویای طرز فکر و شخصیت ممتاز اوست، لذت و مفهوم عفو، بخشش و مروت است. شکسپیر از میان همه ارزشها و همه فضایل و رذایلی که برای بشر در حالات مختلف توصیف می کند، همواره در آثار خود بر مفهوم عطوفت، رحم و بخشش تاکید ویژه دارد. زیباترین فضیلت انسانی برای قهرمانان آثار شکسپیر عفو و مروت است. اوج این زیبایی در عفو عمومی است. فقدان روحیه و منش بخشش و مروت منشا عذاب روحی جانکاهی است. آنکس که توانایی و قدرت تحسین آفرین و ستایش آمیز بخشش و توفیق را ندارد، صرفنظر از آنکه پادشاه باشد و یا یک انسان ساده، ملکه باشد و یا یک دهقان ساده به عذابی الیم دچار میشود. زیرا احساس زیبائی شناسی شکسپیر با روحیه بخشش پیوند خورده است. این احساس و مفهوم دائما در آثار شکسپیر تکرار میشود. در یکی از نمایشنامه ها بخشش و آزادی دزدان و حتی غارتگران مطرح میشود. چرا؟ پاسخ شکسپیر ساده و قابل فهم است:
« زیرا بخشش و چشم پوشی زیباست. محکوم کردن زشت و کریه است.»

رومئو و ژولیت : معضل عشق

این نخستین نمایشنامه تراژدی (فاجعه آمیز) برجسته شکسپیر است. رومئو و ژولیت دختر و پسر جوانی اند که خانواده های آنان با یکدیگر دشمنی دیرینه دارند و از اینرو اجازه نمی دهند آنها با هم ازدواج کنند. قهرمانان یک زوج جوان ساده و یک لاقبایند که در آتش عشق یکدیگر می سوزند، اما نمی توانند بهم برسند و پس از نخستین و تنها شب مشترک عشق ورزی ، تصمیم به خودکشی می گیرند. متن گیرای نمایشنامه که داستان تلخ و شیرین عشق را بیان می کند، طعم و معجزه عشق را به هر بیننده نمایشنامه می چشاند. بیننده به سرعت با سرنوشت تراژیک قهرمانان به یک احساس همدردی میرسد. اما شکسپیر احساساتی نیست. او بیننده را مجبور می کند که چشمهایش را بازکند. شاهکار شکسپیر در آن است که عشق را به یک معضل تبدیل می کند. نمایشنامه بیننده را در برابر این پرسش قرار میدهد که : عشق واقعا چیست؟ آیا به همان سادگی سرشار از شیفتگی است که ژولیت پیش می کشد:
«عشقم همچون دریا بخشنده ای بی پایان است هرچه آنرا بیشتر نثارت می کنم، تیز تر و جانکاه تر میشود آنرا حد و نهایتی نیست.»
پس از این اشعار آتشین و سوزناک رمانتیک ، بلافاصله یک درک دیگر از عشق در متن نمایشنامه ظاهر میشود. «آیا عشق چیزی جز کشش جنسی و میل به همخوابگی است؟» این تلقی از عشق برآمدی از شوخی های گستاخانه مرکوتیو دوست رومئو است که عشق را چیزی جز غلیان نیروی جنسی نمیداند. اما درک رومئو نه مانند دوستش مرکوتیوست و نه همچون برداشت ناب رمانتیک ژولیت. شکسپیر با زیرکی به یاد بیننده می اندازد که تا همان چند روز پیش رومئو به دختر دیگری عشق می ورزیده است. پرسشهای دیگری نیز مطرح میشوند: آیا عشق برتر از مصالح خانوادگی است؟ آیا عشق بحران دوران بلوغ و انتقال نیست؟
یکی از ارزشهای مهمی که شکسپیر در رومئو و ژولیت مورد تاکید قرار میدهد، عفو و بخشش است. او در دیاگولهای گوناگون با کاربرد واژه هایی همچون « خوش قلب»، «رئوف» «رحم» و «مروت» بارها به لزوم گذشت و بخشش انگشت می گذارد و آنرا ساده ترین و انسانی ترین راه حل در برون رفت از گرفتاریها و دشواریهای روحی میان انسانها می شمرد. دیالوگ زیر یکی از فرازهای این نمایشنامه است:
«پروتئوس: شرم و خجلت مرا گیج کرده است مرا ببخش، والنتینا. اگر قلبت به اندازه کافی از خطاهای من جریحه دار است، پس من ترا به باز خوانی فرا می خوانم. بدان که اندوه من کمتر از خطاهایم نیست.
والنتینا: پس من قانع شدم که اکنون میتوانم دوباره درباره تو نیک بیاندیشم. آنکس که توانایی چشم پوشی از خطا را ندارد نه در زمین جا دارد و نه در آسمان. پس بگذار تسکین یابیم. پشیمانی و مروت، خشم را فرو می نشاند.
رومئو و ژولیت به شکل کمدی آغاز میشود اما در پایان به یک تراژدی تبدیل میشود. سرنوشت غم انگیز قهرمانان گویای تاثیر جدی ادبیات دوران باستان بر شکسپیر است. اما از نظر ادبی جای پای آثار شاعران رنسانس ایتالیا را در آن میتوان دید.


هاملت : بودن یا نبودن

تراژدی هاملت پیچیده ترین و فلسفی ترین نمایشنامه شکسپیر است. هاملت همچنین بدون تردید مشهورترین نمایشنامه تاریخ ادبیات جهان است. اما آیا هاملت گویای شخصیت و خصوصیات نویسنده آن نیست؟ آیا این موضوع که هاملت در سه نمونه در فاصله سالهای ۱۶۰۲ تا ۱۶۲۳ نوشته شده و هر بار تجدید نظرها و تغییرات مهمی کرده است، گویای تغییر و تحولات روانی و ذهنی نویسنده آن نیست؟ آیا قهرمان اصلی نمایشنامه یعنی هاملت به بهترین وجهی روحیات و امیال و تردیدهای درونی شکسپیر را باز نمی گوید؟ آیا دیگر خصوصیات هاملت نظیر چند بعدی بودن، اندیشیدن، شک کردن و صاحب اندیشه بودن و بویژه تفکر فلسفی او همه گویای نزدیکی بسیار او با خالق و آفریننده اش یعنی شکسپیر نیست؟
داستان این نمایشنامه جاودان و همواره تازه از آنجا آغاز میشود که شاه کلاودیوس برادر خویش را که پدر هاملت است کشته و همسر او را که مادر هاملت است به زنی گرفته و بر تخت برادر به سلطنت نشسته است. هاملت شاهزاده دانمارک از سفر آلمان به قصر خود در هلسینبورگ دانمارک بازمی گردد تا در مراسم تدفین و خاکسپاری پدرش شرکت کند. صحنه نخست نمایش که تولید هیجان و کشش می کند، جلوی قصر السینور در دانمارک نگهبانان مشغول نگهبانی اند. هوراشیو، دوست وفادار هاملت در کنار آنان ایستاده است. نگهبانان از او خواهش کرده اند، به آن جا بیاید تا با روح پادشاه در گذشته سخن بگوید. پدرش به گونه مرموزی به قتل رسیده است. کسی از چگونگی و علل قتل شاه آگاه نیست. در همان حین هاملت درمی یابد که مادر و عمویش با یکدیگر پیمان زناشوئی بسته و هم بستر شده اند. وسوسه ها و تردیدهای هاملت هنگامی آغاز میشود که شاه مقتول به شکل موجودی جن وار به سراغ او میاید. جن بازگو می کند که چگونه به دست برادر به قتل رسیده است و از هاملت می خواهد که انتقام این قتل مخوف و ناجوانمردانه را باز ستاند. اما هاملت در طی درام در می یابد که کشتن شاه و آنهم بطوری که این قتل مشروعیت اخلاقی بیابد، بسیار دشوارتر از آنست که او تصور می کرد. در عین حال هاملت شخصیت بسیار پیچیده و چند سویه ای دارد و بنا به عقیده برخی روانشناسان سده بیستم او نمونه عالی یک فرد چند شخصیتی است. اما تراژدی هاملت از این هم پیچیده تر است.
در نوشته های شکسپیر طبیعت انسان همچون طبیعت سرکش سرشار از چیستانها و شگفتی هاست. خونخواهی پدر یکی از «طبیعی ترین» خواص انسانی است. این خصوصیت نیاز درونی و طبیعی هر انسان است و هیچ توضیح و دلیلی برای اثبات و یا مستدل کردن آن لازم نیست. در ذهن هاملت و یا در واقع در نظر شکسپیر چنین انتقامی یک قانون همه بشری و فراگیر است. اما «انتقام مثلا از کسی که خون برادر را ریخته است، کاملا غیر طبیعی است.» نویسنده ای که مدارا و مروت را بزرگترین فضیلت انسانی میداند، در پشت این احساس نیاز به انتقام در جستجوی چیست؟
بخش بزرگی از نمایشنامه شرح تردید اجتناب ناپذیر هاملت به انتقام است. انتقام موضوع اصلی نمایشنامه است. اما طبع بشری اصولا چندگانه و پیچیده تر از آن است که به سادگی به ماشین قتل تبدیل شود. حتی در هنگام امر غیر قابل بحثی همچون انتقام از قاتل پدر. هاملت بر این چندگانگی روحیه انسانی آگاهی دارد و لذا در یک تردید کشنده بر سر انتقام قرار می گیرد. آیا قبح و خباثت انتقام به همان اندازه اصل جنایت نیست؟ این پرسشی است که هاملت را بر سر دو راهی قرار میدهد و توان تصمیم گیری را از او سلب می کند. اما هربار او از تصور زناکاری مادر از خود بیخود میشود. سرانجام با عجز و ناتوانی و در بحرانی جان سوز به سراغ مادر میاید و با آگاهی از یک روش تربیتی هدایت گرا چنین سخن می گوید :
« تکه فاسد و تاریک قلبت را به دور افکن. با تکه نورانی آن به زندگی سالم روی کن، شب خوش. اما به بستر عمویم نرو، خود را نیک بنما، گرچه چنین نیستی امشب را از او دوری کن. دوری از او بار بعد برایت سهل تر خواهد گردید و سپس سهل تر توانی از او دوری گزینی.کوشش به خویشتن داری تمنای طبیعی را به چنگ آورد و نیز تواند که خود شیطان را دور کند و او را به دور افکند……»
هاملت در پی رام ساختن طبع وحشی انسان است. اما در عملی ساختن این هدف در تردید و وسوسه قرار می گیرد. از تردید و دو دلی دچار افسردگی می شود. چگونه میتواند مطمئن شود که آن جنی که پیام آور جنایت عمو و مادر بود، خود شیطان نیست که او را وسوسه می کند؟ اما هاملت یک انسان قرون وسطایی و خرافی نیست که به این سادگی ها هر چیزی را قبول کند. مشکل او درست برعکس زیاد دانستن و فهم بیش از حد است. دچار پریشانی و خیالات گوناگون می گردد. آیا ساده ترین راه پایان دادن به زندگی خود نیست تا از این همه تردید و تشویش رهایی یابد؟
«بودن یا نبودن» پرسش بزرگ هاملت است. مونولوگ معروف هاملت کشاکش نیروهای سرنوشت و آزادی اراده را چنین تصویر می کند:
«بودن یا نبودن مسئله اینست. آیا شرافتمندانه تر است که ضمیر انسان تیر طالع شوم را تحمل کند یا در برابر توفان بلا قد برافرازد و سلاح برگیرد و آن را پایان دهد؟ مردن و به خواب فرو رفتن، و دیگر هیچ! آیا از طریق چنین خوابی می توان گفت که رنج درونی و هزاران فشاری که طبیعت در وجود ما به ودیعت نهاده است، پایان می یابد؟ این غایت کمال و منتهای درجه آرزوست. ولی مردن و به خواب فرورفتن ، خوابیدن و احتمالا خواب دیدن ، اشکال در همین است؛ چون در آن خواب مرگ آسا وقتی از تلاطم زندگی برکنار شده ایم رویاهایی که به سراغ ما می آیند ما را به تفکر وا می دارند. آن فکری که چنین زندگی طولانی را فاجعه می شمارد مستوجب احترام است؛ چون چه کسی مایل است تازیانه و تحقیر زمانه و بی عدالتی یک ستمگر، و اهانت مردی مغرور و رنج عشقی که مردود شده و تاخیر قانون و جسارت صاحبان مقام و خفتی را که از طرف نالایقان نصیب شخص شایسته می شود تحمل کند در حالی که خنجری برهنه می تواند او را از قید زندگی برهاند؟ چه کسی می خواست بار زندگی را تحمل کند و زیر فشار طاقت فرسای آن عرق ریزد و ناله کند اگر ترس از چیزی که پس از مرگ می آید وجود نداشت؛ ترس از آن سرزمین مجهولی که از مرزهای آن هیچ مسافری باز نمی گردد و اراده را مبهوت و وادارامان می کند که آن همه بدبختی را تحمل کنیم تا به سوی بدبختی های دیگر که از آن بی خبریم بشتابیم؟»
هاملت برای رهایی از پرسش بودن یا نبودن خود را به دیوانگی میزند. در دوران دیوانگی به اشتباه سبب مرگ یکی از کارکنان عالی رتبه دربار میشود و در پی آن دختر مقتول اوفلیا به مرز جنون میرسد. پادشاه تازه برای رفع خطر از تاج و تخت، هاملت را راهی انگستان می کند. اما هاملت دوباره و برای آخرین بار به دانمارک باز می گردد. در پایان پرده پنجم نمایش جسد او به گونه ای تراژیک بر وسط سن نمایش افتاده است.
اما این حوادث تراژیک (فاجعه آمیز) تنها صورت بیرونی یک نمایشنامه جنائی است. آنچه هدف شکسپیر است و بیننده را می گیرد، درون هاملت است. حالات روحی، خشمی فرو خفته، پیامهای کوتاه اما کارساز، تردیدها و احساسات هاملت است که در مرکز حوادث و زیر ذره بین شکسپیر قرار دارد. یک جمله معروف هاملت که در ادبیات سیاسی جهان نیز شهرت یافته، این است که : «بنگر سیاستمدار را که خدا را نیز تواند فریفت.»
درباره حالات روانی و گفتار هاملت تاکنون صدها تفسیر و ترجمه از زوایای مختلف انجام گرفته است. نفرت هاملت از کجا ریشه می گیرد؟ از درونش؟ مادر؟ عمو؟ چرا اینقدر تردید می کند؟ آیا خود را به عمد به دیوانگی میزند و یا واقعا دیوانه میشود؟ رابطه و احساسات او نسبت به اوفلیا چگونه است؟ آیا به مادرش عشق نمی ورزد؟ این پرسشهایی است که هر کسی از ظن خود می تواند به آنها پاسخ دهد. اما این هنر استادی همچون شکسپیر است
که بجای پاسخ های حاضر و آماده، با پرسشهایش مخاطبین را به تعمق و تفکر و حیرت وامیدارد.
یکی از ویژگیهای تراژدی هاملت وجود شخصیت ها و بازیگران زیاد در آن است و عناصر متضاد و پرتناقصی در آن وجود دارد که آنرا از یک اثر صرفا ادبی و نمایشنامه ای متمایز کرده و به آن جنبه فلسفی میدهد. شخصیت های نمایشنامه نه تنها قربانی مشکلات درونی خود می شوند بلکه ناگزیرند که درون خود را پنهان دارند و نقاب بر چهر بکشند. اوفلیا در این تناقص است که آیا عشق خود را به هاملت نمایان سازد یا چنانکه خانواده اش از او می خواهند، آنر پنهان و پوشیده دارد. این کشاکش درونی سرانجام به دیوانگی و خودکشی او می انجامد. علاوه بر او دیگر بازیگران نیز از مادر هاملت گرفته تا شاه و غیره نیز هریک از برملا شدن رازهای مگوهای درونی خود ترس دارند. هدف شکسپیر آشکار ساختن واقعیت و دریدن ماسکهاست.
تراژدی هاملت نمایشنامه ای درباره سرنوشت و آزادی آدمی ، نقشه های پنهانی و رویدادهای پیش بینی نشده و ناگهانی و نمایشنامه ای درباره هستی و حیات آدمی است. شکسپیر زندگی را مانند صحنه نمایشی می بیند که در آن فرصت تمرین و آمادگی برای رویارویی با رویدادهای تصادفی و غیر قابل پیش بینی وجود ندارد. اگر بخواهیم شباهت زندگی انسان با صحنه نمایش را که از اهداف مهم شکسپیر در تراژدی هاملت است، از زبان خیام و از منطر ادبیات فارسی مد نظر قرار دهیم، میتوان گفت:

«ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی، نه از روی مجاز
یک چند در این بادیه بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز»



مکبث: نماد خود کامگی

شکسپیر تراژدی (سوگنمایش) مکبث Macbethرا در سالهای ۱۶۰۲ تا ۱۶۰۶ یعنی دوران
پختگی و اوج بلوغ فکری و ادبی خود نوشته است. شکسپیر در نمایشنامه مکبث به بررسی حالات و عواطف ژرف بشری و تخیلات او و نیز تاثیر پیشگویی در زندگی انسان می پردازد. نمایشنامه با برخورد مکبث و بن کوو در بیابانی با سه جادوگر آغاز میشود. بدینسان جادوگران که از ایام باستان و نیز در دوران زندگی شکسپیر در انگستان مورد باور مردم بودند، در سراسر این نمایشنامه حضور فعالی می یابند. اما شکسپیر نشان میدهد که این تمثیل ها که از آغاز در ذهن شخصیت ها وجود داشته اند، در ذهن انسانها تاثیرات متفاوتی می گذارند. پیشگویی جادوگران درباره شاه شدن مکبث، ذهن بلندپرواز و جاه طلب او را تسخیر می کند، اما وی تنها پس از بازگویی پیشگویی جادوگران با همسرش لیدی مکبث است که به کشتن شاه دنکن در خواب از سوی همسرش تحریک میشود. قتل شاه از سوی مکبث و همسرش انجام می گیرد. شخصیت لیدی مکبث به گونه قاتلی خونسرد و سنگدل و همچون یکی از بدترین زنان آثار شکسپیر در این نمایشنامه مشهود میشود. اما با وجود این لیدی مکبث پس از ارتکاب قتل در جنون خرد میشود، ولی مکبث به جنایتکاری سنگدل تبدیل میشود. مکبث و همسرش هر دو افرادی بلند پرواز و جاه طلب هستند و همین روحیه است که آنان را به جنایت می کشاند. پس از جنایت همانطور که جادوگران پیش بینی کرده بودند، مکبث شاه میشود و به قدرت دست می یابد. اما برای حفظ قدرت به هر قیمت حاضر به هر جنایتی است. شخصیت مکبت مصداق آن است که جنایت برای بار نخست سخت است، اما سپس آسان می شود. پس از قتل شاه مکبث تبدیل به جنایتکاری مخوف می شود که برای حفظ قدرت از کشتن هیچ کس باک ندارد. مکبث و همسرش پس از انجام چند قتل سیاسی دیگر برای حفظ قدرت، سرانجام به عذاب روحی شدیدی دچار میشوند. لیدی مکبث دچار بیخوابی و جنون و دیوانگی میشود و بالاخره نیز دست به خودکشی میزند. مکبث نیز پس از تحمل انزوا و دشواریهای بسیار و حکومتی که نماد کامل بی قانونی و خودکامگی است، سرانجام کشته میشود.
شکسپیر در درام مکبث تاکید می کند که قدرت غیر قانونی و نامشروع ناپایدار است و محکوم به نابودی است و نیز قدرتمندان جبار حتی پیش از رسیدن به مجازات نهایی نیز خوشبخت نیستند و روی آسایش و آرامش را نمی بینند. در حقیقت میتوان گفت که شکسپیر در تراژدی مکبث دور تسلسل باطل خشونت در جامعه انسانی را به زیر پرسش می برد و بنیان اخلاقی دوران جدید را پی می ریزد. از دیدگاه شکسپیر حکومت خونریز یک حکومت نامشروع و فاقد حقانیت سیاسی و اخلاقی است و می بایستی جای خود را به یک حکومت قانونی و عادی که حقوق مردم را رعایت کند، بدهد. شکسپیر در تراژدی مکبث که به گونه یک شخصیت فراتاریخی طرح ریزی شده است، اخلاق دوران جدید را عرضه می کند و شخصیت و رفتار مکبث را به صورت نماد تمامی خودکامگان تاریخ معرفی می کند.
بر گور شکسپیر که در زادگاه او در استرانفورد قرار دارد، شعری ساده حک شده است:
«ای کسی که از اینجا می گذری، اینجا ویلیام شکسپیر آرامیده است، لطفا گور مرا باز نکن و بگذار در آرامش ابدی بسر ببرم.»

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که در بقای آن نقش دارند، بسیار چالش‌برانگیز است. آیا می‌توان پذیرفت که کسانی که به دلایل مختلف به نظام دیکتاتوری

ادامه »

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است که انسان‌هایی عاشق، اندیشمند و بیزار از خشونت و

ادامه »

  در حالی‌که با نفس‌های حبس‌شده در سینه منتظر حمله نظامی اسرائیل به کشور‌مان هستیم، به نگارش این یاداشت کوتاه

ادامه »