آخرین بیانیه میرحسین موسوی، پربازتاب بود و واکنش برانگیخت. تا پیش از بیانیه، برخی با اشاره به سکوتش، نبودن واکنشی از سوی او را همدستی با کشتار نامیدند. اما پس از صدور و انتشار بیانیه، برخی افرادِ همان دسته، با یادآوری رویدادهای دهه شصت و بهطور خاص اعدامهای سال ۶۷ در دوران نخستوزیری وی، این بیانیهها را با وجود انتقاد بنیادین از وضعیت حاضر ناکافی دانسته و خواستار محاکمه موسوی شدهاند.
از نظر استراتژیک، فارغ از داوری ما نسبت به موسوی و گذشتهاش، بیانیه او رها کردن نیروی ترسخوردهای از فعالان سیاسی و مدنی و هنری در داخل است که از ترس اینکه نظرشان به همراهی با دشمن خارجی تعبیر شود، سکوت کرده بودند.
قدرت و خطر موسوی و منتظری و… برای حکومت، اتفاقاً به سبب سابقهشان در حکومت است. یعنی همان چیزی که آنها را مورد انتقاد و پرسش قرار میدهد، قدرت عینیشان در ساختار سیاسی است. اساساً در تغییرات سیاسی، یکی از منابع قدرت فرد، گذشتهاش است زیراکه وی در جامعه به عنوان «چهره»ی مشروعیتبخش به اعلام نارضایتی شناخته میشود. خطرناک ترین مخالف نظام و مردمىترین منتقد وضعیت موجود، اهلیترین فردِ همین ساختار است. این واقعیت شاید همچون تروتسکى براى انقلاب روسیه، این نکته را یادآورى کند که بانیانِ تغییر و مؤثرترین منتقدان از ناکجاها سر نمىرسند. چهره قدیس و بى خطا و مادرزادْ دموکراتیک، توهمى بیش نیست و بیشتر از هر چیزی منزهطلبی شبه دینی مخالفان حکومت دینی را نشان میدهد.
در کتاب “دموکراسی در آمریکا”، توکویل میگوید که اگر فقدان و فقر برانگیزانندهی مردم عادی برای نارضایتی است، بسیاری از افراد در طبقات متوسط، مقامات میانی، آرتیستها، مدیران متوسط، کارمندان، اهالی بازار، خرده مالکان، روشنفکران و… برای اعلام نارضایتی احتیاج به میانجیهایی دارند که به آنها برای پیوستن به معترضان و اعلام اعتراض و دست از کار کشیدن و …اطمینان دهد. اینکه قرار نیست در طی این فرایند همه چیز را از دست بدهند. انقلاب آمریکا محصول همین میانجیها بود. بیانیه موسوی و مشروعیتدهی به برخی کلمات که تا پیش از آن رادیکال و براندازانه تعبیر میشد، گشودن امکان مشارکت بسیاری از افراد در گروههای میانی به نظامِ گفتاری و عملی اعتراض است. هماکنون بسیاری از گفتارها و بیانهای ما محصول گفتار و عملکرد این میانجیها در گذشته است. جنبشهای اجتماعی پایان نمیپذیرند. اگر به تغییرات بنیادین و انقلاب منجر نشوند، به درون لایههای پنهان جامعه برمیگردند و به جاها و توانهای تازهای سرایت میکنند و بازمیگردند. چیزی پایان نمییابد. هیچگاه ۸۸ پایان نپذیرفت، ۹۸ هم تمام نخواهد شد، زیرا خواستِ “زندگی بهتر” از بین رفتنی نیست.
برای همین است که بیانیه موسوی تا این حد بسیاری از اصلاحطلبان را آزرده و به سکوت برده است زیرا گفتمان را بهکل در داخل هم تغییر میدهد و این باید برای همه منتقدان و مخالفان وضعیت موجود خشنود کننده باشد.
■ روانکاوی شکست
میرحسین موسوی نخستوزیر بوده است. او در دههای مسئولیت داشته که جنایات بزرگی همچون اعدامهای سال شصتوهفت رخ داده است. بسیاری از او به سبب این گذشته و برائت نجستن او از آن رویداد انتقاد میکنند و به او بدبیناند. دغدغهی دهه شصت اگرچنانچه جدید نیست اما طی این ده سالی که موسوی در حصرخانگی بوده است بسی بیشتر به ساحت افکار عمومی آمده و «مسئله» شده است. این فرایند بازخوانی تاریخ، اتفاق مبارکی برای جامعه و از محصولات جنبشهای اجتماعی است.
جنبش سبز در سال ۸۸ یکی از مهمترین میانجیهای بازخوانیِ انتقادی گذشته شد. افراد وقتی در «حال» شکست میخورند، در تخیل، بیان و اندیشه به گذشته و آینده میروند. بازخوانی گذشته و رؤیاپردازی برای آینده از دل شکست در زمانهی حال بیرون میآید. شکست سیاسی جنبش سال ۸۸ دستآوردهای بزرگی از حیث اجتماعی به همراه داشت که یکی از آنها بحرانی شدن گذشته بود. گذشته بازگشت و شروع به سخن گفتن کرد. در این میان، خود موسوی به عنوان یکی از مهمترین بانیان جنبش سبز، مورد پرسش قرار گرفت، نه تنها ازین حیث که بخشی از تاریخ دههی شصت و گذشته بود که ازین حیث که قهرمان شکست خوردهای به نظر رسید. اکنون بسیاری از حامیان سابق او به میانجی تاریخ و گذشته، و گاهی حتی آینده، از او بابت شکست و محصور شدناش انتقام میگیرند. مکانیزمهای روانکاوانهی اجتماعی همواره در خود به مسئلهی شورش فرزندان علیه پدرِ شکستخورده یا ناتوان توجه دارند که فرصتی برای پرداختن بدانها در اینجا نیست.
■ تاریخمندی
اما فارغ از روانکاویِ شکست، خودِ موضوعِ رویارویی با تاریخ بسیار حیاتی است.
یکی از مهمترین بلایای دوران ما مواجهه با تاریخ است. مد شده است که با بردن بحث به دامنههای تاریخ و یافتن چیزهایی از دل وقایع گذشته پروژهای سیاسی یا فرهنگی را پیش برند، یکی را بالا بیاورند و دیگری را بر زمین زنند. البته نام این کار را تاریخگرایی میگذارند، که سراسر سوءتفاهم است.
تاریخگرایی چیست؟
فیلسوفان آلمانی از قرن نوزدهم بدین سو و در صدر آنها هگل یافتند که ادراک ما در درون مختصات زمانی و مکانی شکل میگیرد. بیرون از زمان و مکان، ادراکِ مجردی وجود ندارد. حتی پدیدههای یگانهای در طول تاریخ، مثلاً “خدا”، در هر زمان و مکان به گونهی خاص درک شدهاند. پس راه فهمیدن هر نظریه و کنشی، کنکاش در زمان و مکانِ آن نظریه و عمل است. خلاصه اینکه بدون شناختنِ “موقعیت”، (زمان و مکان/ صورادراکی) شناخت ناممکن است.
تاریخگرایی خروج عقل از صلبیت و قطعیت درک گزارهها و اعمال است. در حقیقت، تاریخگرایی، پیش کشیدن اهمیت تاریخِ یک پدیده در شناخت یک پدیده است. این پرسش مدام که: سخن و کنش در چه موقعیت تاریخیای گفته یا انجام شده است؟
اکنون ما نام این روش و منش ادراکی را برداشتهایم و روی کنشی گذاشتهایم که حقیقتاً هیچ نامی شایستهاش نیست جز: آلودگی به تاریخ. یک برنامه و پروژه فکری و سیاسی و اقتصادی داریم، دست در کیسه تاریخ میکنیم، قصهای را به سبک داستانهای هزارویکشب در میاوریم و فارغ از “موقعیت” رویداد، تنگِ حرفمان میگذاریم تا حرف و پروژهمان را موجه کنیم. نام این کار آلودگی به تاریخ است نه تاریخگرایی. خود همین سبک از ارجاع به تاریخ، موقعیت شلختهی روانی جامعه در عصر ما را نشان میدهد. عصری که در آن اطلاعات، جای آگاهی را گرفته و هرکسی چیز آسوارتری از کیسه اطلاعات درآورد بر صدر حوزه عمومی مینشیند و ارج میبیند نه کسی که بتواند وضعیت را تحلیل کند.
ما آلوده به تاریخ شدهایم. فضای غالب روزنامهنگاری، و ظاهر شبهعلمی و اقناعکننده داستانی از تاریخ با تکنیکهای پیداکردن عکس و متن، در حالِ تبدیل تاریخ به شییی تجملاتی و ابزاری است.
عکسهای پسر شاه سابق ایران را رسانههای حکومتی بر سر جنازه گوزنی منتشر کردهاند تا نتیجه بگیرند پنجاه سال پیش که اساساً چنین دغدغهها و مخاطراتی نبوده، وی ضدمحیط زیست بوده است، یا تکههایی از مصاحبهی چهل سال پیش زهرا رهنورد را -براندازها- برجسته کردهاند که او در اوج بلبشوی شکلگرفتن حکومت جدید و آغاز جنگ هرچند از حجاب اجباری انتقاد کرده اما حامی حجاب بوده است و غیره.
مثالها ازین آلودگی به تاریخ همهجا حتی در نظریات روشنفکرانه هست. سرتاسر آنچه آرامش دوستدار از اسلام و دینخویی تقریر کرده و سنگبنای تفکر خود را بر آن گذاشته، مالامال از این آلودگی است.
قضیه حتی گاهی عجیبتر هم شده است. کسی که قریب به ده سال است بر سر ایمان و وفای به عهد خود با مردم و ارزشهای جمعی ایستاده و حصر و حبس را تحمل کرده و طلب عفو نداده را با قصهای گنگ از تاریخ نمیتوان کمارزش کرد. هل دادن او برای نشاندناش کنار جانیان و مقصران حقوقی جنایتهای ضد مردمی با استناد به آن تاریخی که حتی کمترین ملاکهای مستند بودن را دارد،( و در واقع آلودگی به تاریخ)، چیزی نیست جز تبرٸه کردن مجرمان واقعی و عادیسازی شر. اجتماعی که تمایزگذاری را از دست داده و برای او کروبی و علمالهدی یکی میشود، و به زمانپریشی و آلودگی به تاریخ دچار است (بقول نیچه: گوساله سامری تاریخ)، این خطر را دارد که از هرگونه تاریخی دیدن و نیز ادراک جمعی به یک موضوع ناتوان شود، که نتیجهاش میشود توحش مکتوب، مجازی و حقیقی بر سر نیاندیشیدهها.
■ اعلام برائت
به هر ترتیب، همچنان این پرسش از موسوی قابل طرح است که: تو دربارهی اعدامهای سال ۶۷ چه فکر میکنی؟ هر اندازه او هزینه داده و مقاومت کرده باشد، این سوالها منتفی نمیشود. هر فردی در تاریخ میباید استیضاح شود و گریزی از آن نیست. هرچند او باید در آینده درباره گذشته توضیح کامل بدهد، رسانههای جریان اصلی و طنز تاریخ اینجاست که سلطنتطلبان: یعنی بزرگترین حامیان بازگشت به گذشته- کاملاً به آنچه وی تا بحال در این مورد گفته است بیتوجه بوده و جوری نشان میدهند که او از اساس دراینباره سکوت کرده است.
میرحسین موسوی در خرداد ماه سال ۸۹ و در دیدار با گروهی از روزنامهنگاران و فعالان سیاسی جوان در خصوص اعدامهای تابستان سال ۶۷ گفته بود: «حقیقت این است که بسیاری از کسانی که اعدام شدند، مجرم نبودند و اگر هم کاری کرده بودند پیش از این حکمشان صادر شده بود و در حال طی کردن محکومیت بودند. برخیها را ما حتی میشناختیم، از پیش از انقلاب و پس از انقلاب، کسانی بودند که تنها کار فرهنگی میکردند، کتاب مینوشتند، شاعر بودند، نویسنده بودند. حالا مخالف هم اگر بودند نهایت فعالیتشان، فعالیت قلمی و فرهنگی بود، اقدام مسلحانه نکرده بودند. اصلاً در قالب سازمان منافقین قرار نمیگرفتند. یکی از آنها از بستگان محبوبه متحدین بود که مرحوم شریعتی پیش از انقلاب متنی را درباره آنها نوشت که به “محبوبه و حسن” معروف بود. یا همین آقای احسان نراقی جزو کسانی بود که در لیست اعدامها بود و ما پس از اطلاع تلاشهای زیادی کردیم که مانع شویم و درمورد خیلیهای دیگر هم پیگیر بودیم که البته متاسفانه کار از کار گذشته بود. آنها حکم امام را دستآویز قرار دادند و به جای مجازات مجرمان واقعی دست به یک تسویه حساب گسترده زدند که بسیاری از آنها مشمول حکم امام نمیشدند.»
او در این دیدار که فایل صوتی آن هم موجود است میگوید: «بنده میخواهم بگویم حکم امام تنها بهانه بود برای برخی از این آقایان. آقایی که در آن هیأت بود و من اسم نمیبرم اصلا خطمشیشان همین بود که مخالف را باید حذف کرد. آن زمان با همین خطمشی و تفکر عمل کرد و پس از آن هم در جاهای دیگر همین را پی گرفت. تفکر آنها بر حذف مخالف است. به هر صورت اینها با فردی که در آن زمان مسئول زندان اوین بود، شروع به تسویه حساب و اعدامهایی کردند که اصلا در جهت منافع نظام نبود و وقتی مسئولان باخبر شدند، سریع جلوی آن را گرفتند.»
او در مورد نقش خودش دراعدامهای دهه شصت ادامه داد: «نه بنده نه هیچ کدام از سران وقت قوا از این ماجرا خبر نداشتند. در جلسهای که با سران سه قوه در همان زمان داشتم، کسی نبود در آن جلسه که با این کار موافق باشد. خاطرم هست حتی آقای خامنهای در همان جلسه ابراز کردند که این اعدامها مثل قیری است که بر سر نظام میریزد و همه را سیاه میکند» و «به هیچ وجه نه نقشی داشتم نه اطلاعی. حتی با اینکه یکی از اعضای هیأت سه نفره منصوب نماینده وزارت اطلاعات بود و قاعدتاً وزیر اطلاعات میبایست من و دولت را در جریان میگذاشت، آقای ریشهری حتی کلمهای را هم راجع به این موضوع نگفت، نه در هیأت دولت نه به طور خصوصی به شخص بنده و ما در بیاطلاعی محض بودیم و وقتی هم خبردار شدیم سعی در جلوگیری داشتیم.»
احمد منتظری، فرزند آیتالله منتظری در گفتوگویی با سایت «کلمه» حرف موسوی را تأیید میکند: «مهندس موسوی چند ماه پیش از حصر در نشستی به صراحت اعلام کرده بود که این اعدامها جنایت بود و دولت وقت از آن بیاطلاع بود… سند ادعایی عفو بینالملل [برای این اتهام که او خبر داشته] مصاحبه تلویزیون اتریش با میرحسین به عنوان نخستوزیر بوده است، در حالی که در متن موجود آن به هیچ عنوان اشارهای به اعدامهای ۶۷ نشده و تنها دربارهی برخورد با عملیات مرصاد صحبت شده است.»
زهرا رهنورد در سال ۸۹ و در گفتوگویی با وبسایت خودنویس گفته بود که: «جنایات و عملیات تروریستی آن گروه کذایی (سازمان مجاهدین خلق) بر کسی پوشیده نیست؛ اما انتقامجویی طرف مقابل هم خطای بزرگی بوده است و هیچ کجروی قابل قبول یا اغماض نیست… البته سکوت و توجیهی هم در کار نیست و آن اقدامات خارج از چارچوبهای حقوقی و ملاحظات اخلاقی بوده که بارها در نشستها و در پاسخ به سؤال کنندگان درباره آن تقبیح شده است. آن اتفاق لکه سیاهی است که به آب زمزم و کوثر هم سفید نتوان کرد.»
این گفتارها و اعلام نظرها از سوی رقبای محصورین مدام پنهان نگه داشته شده است. از دلایل این پنهانکاری بطور خاص در میگذرم و فقط به این نکته اشاره میکنم که پنهانکاری سیاسی آنگونه که درباره خود اعدامها هم به ممارست انجام شد، همواره فاشکنندهی یک برنامه سیاسی است. پنهانسازی، فاشکننده یک پروژه است؛ پروژهای که تنها از طریق حذف رقبا ممکن است.
اگر آقای منتظری قایم مقام رهبری بود و از اعدامها خبر نداشت، هیچ دلیل متقنی وجود ندارد که نخستوزیر با خبر بوده باشد. یکی از مهمترین دلایل بحران دولت-ملت معاصر ایران عدم توازن میان مقام فرد و مسئولیتهای اوست. دیپلمات یا وزیری به ایران میآید، بدون اینکه وزیر خارجه (ظریف) خبردار بشود و یا تصمیماتی اتخاذ میشود که نخستوزیر در جریان آن نیست. میرحسین موسوی در بند چهارم و پنجم نامه استعفای خود در سال ۶۷ و بعد از خبردار شدن از اعدامها درباره دلایل استعفای خود مینویسد: «… ۴- تجزیه اقتدار مشروع و قانونی دولت و مسئولیت دولت و وزرا توسط شوراهای گوناگون. ۵ ـ عدم قدرت اینجانب به پاسخگویی در مقابل اعضای هیات دولت و نمایندگان محترم مجلس در مورد کارهایی که بدون اطلاع دولت، ولی بنام دولت، صورت میگیرد.» نزدیکان موسوی این دو بند را ناظر به اتفاقاتی میدانند که در تابستان ۶۷ و در زندانها رخ داد. همچنین او در بندهای دیگر، دلایل استعفای خود را اینگونه خطاب به رئیسجمهوری وقت بیان میکند: «۱- مسلوب الاختیار شدن دولت در سیاست خارجی. امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است. نامه هایی به عنوان کشورهای مختلف نوشته میشود بیآنکه دولت از آنها خبری داشته باشد. (اینجانب به عنوان نخست وزیر از این نامهها جز در موارد استثنائی و آن هم بطور اتفاقی بیخبرم)…. ۲ ـ عملیات برون مرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت میگیرد. شما بهتر میدانید که تاکنون فاجعه آفرینی و اثر نامطلوب آنها برای کشور چقدر بوده است. بعد از آنکه هواپیمایی ربوده میشود، از آن باخبر میشویم. وقتی مسلسلی در یکی از خیابانهای لبنان گشوده میشود و صدای آن در همه جا میپیچد، متوجه قضیه میشویم. پس از کشف مواد منفجره از حجاج ما در جده، اینجانب از این امر آگاه میشوم. متاسفانه و علیرغم همه ضرر و زیانی که این حرکت متوجه کشورکرده است، هنوز نظیر این عملیات میتواند هر لحظه و هر ساعت بنام دولت صورت گیرد… .»
تاریخ این استعفا به ۱۴ شهریور ۱۳۶۷ یعنی زمان تقریبی باخبرشدن دولت و قایممقام رهبری از اعدامها باز میگردد.
از بیانیه میرحسین موسوی باید استقبال کنیم، چه با آن رویارویی استراتژیک داشته باشیم، چه داوری ما درباره نویسنده آن اخلاقی باشد.
از نظر نگارنده، موسوی یک دستاورد رزم و رنج ماست. دموکراسیخواهان -حال از هر طیفی- باید بدین نکته توجه کنند که در چند روز گذشته بیانیهای را از «نخستوزیر دولت دهه شصت» خواندهاند که متن آن در اوج نزدیکی به سرکوبشدگان و دوری از میراثداران آن سالهای سیاه است. این دستاورد کمی نیست. دستاورد کمی نیست که رهبر نمادین یکی از بزرگترین جنبشهای سیاسی و اجتماعی معاصر بخاطر وفاداری بر سر آرمان مردمی آزادی و عدالت ده سال است که در حبس است و تن به معامله با ارکان قدرت نداده است. حذف و نادیده گرفتن این سرمایههای جمعی از سوی مخالفان و رقبای سیاسی موسوی قابل فهم است اما از سوی کسانی که به آزادی و عدالت و زندگی مردم فکر میکنند، تنها نشانی از عدم بلوغ است. فراموش نکنیم: یکبار این جامعه، فرصت شاپور بختیار را به بهانه نخستوزیر شاه بودن از دست داده است!
ضرورت نوشتن این متن برای نگارنده نه سیاسیکاری است و نه دفاع از یک شخصیت سیاسی که برایم چندان اهمیتی ندارد. هدفم تنها اشارهای گذرا به یک دستاورد جمعی است، اشاره به کسی است که همچنان مردمی است و برای او “مستضعفان”، در مفهومی که مردم محروم آن را میفهمیدند، در درجه اول اهمیت است.
منبع: رادیو زمانه
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…