چیستی هر چیز همان تاریخ او است.[۱] «ذات» یا چیستی واقعی یک چیز یا پدیده، در نحوهٔ پیادهشدن یا بسط یافتن آن طی زمان و مکان در طول تاریخ نمودار میشود. تاریخزدگی عمومی ما عبارت است از مسحور «گذشته» شدن و به تعبیر نیچه، فراموشی «زندگی»، خواه با تقدیس گذشتهٔ متصلّب (سنتگرایی)، خواه با تعظیم در برابر عصر بزرگ «طلایی» (بنیادگرایی)، و خواه در خردهگیری یا «نقدگرایی» خوارکنندهٔ سنّت نازا و سترون (نوگرایی). تنها آن نوع بازخوانی تاریخی «غیرجانبدار» و «عینی» است و به تعبیر تاسیت «بدون خشم و بی مماشات»، که مورخی انجام دهد که بتواند تناسبی میان سویههای مفید و مضرّ دو ضرورت «حافظه» و «فراموشی» برقرار سازد؛ تاریخی که به مدد روش عقلانی و انتقادی آدمیان را از سلطهٔ «حافظهٔ» خودمدار فرقهای و عقیدتی رها کند و با فاصلهگیری از دو ورطهٔ فراموشی گذشته یا غلبهٔ وسواسآمیز آن بر اکنون، بکوشد تاریخ را بفهمد و در مطالعهٔ گذشته، بیشتر به ساحت «آینده» توجه کند و تفاوت و تازگی و نوبودگی اکنون را دریابد؛ زیرا از نظر هگل، درسی که تاریخ به ما میآموزد این است که حکومتها و ملتها از تجربهٔ تاریخ، به دو علت درسی نمیآموزند: نخست، خودویژگی هر دوران و آزاد و سیّال بودن حال حاضر یا فعلیَت تاریخی. چنین رویکردی به تاریخ «در خدمت فردا» است که شایستهٔ فراخواندن آن خطاب به مردم است. کاری که مورخ فرانسوی، بلوخ، از مکتب آنال[۲] با تعریف و روایت تاریخ خطاب به فرزندان و کودکان انجام میداد. این تاریخ باید صدای قربانیان خاموش تاریخ باشد که نمیتوانستهاند آلام و آراء خویش را به گوش جهانیان برسانند. از امپراطوریهای باستان تا خلافتهای سدههای میانه و تا رژیمهای نوین «حقیقت» حاکمان و گفتمانهای ایدئولوژیک غالب بر اقصای قلمروهای گیتی.
استاد حسن یوسفیاشکوری نیز که رویکرد «تاریخگرایانه» را از سنت فکری و آموزههای شریعتی آموخته بود، بهنوبهٔ خود در زندگی علمی خود، در ایرانشناسیها و اسلامپژوهیهای خویش، بهکار بسته است. با این ویژگی که او، در مقام عالمی مردمی، تاریخ را اینبار برای عموم، یعنی بهزبانی ساده، بازمیگوید. چنین مشی و روشی در عمومیسازی این رویکرد تاریخی، هم خود او را از جزمیتهای عقیدتی رایج، بهویژه در صنف وی، مصون داشت و هم جامعه را از بیماریهای ناشی از تعامل نادرست با تاریخ ایمن ساخت. در مجموعهٔ کار و سبک تاریخپژوهانههاش و از جمله در نامهنگاریها به دخترش از زندان، یوسفی کوشیده است تاریخ را برای مردم بهزبانی روشن بازگوید. این مهم، سبکی است بس مفید و مؤثر در امر تحول و تغییرآفرینی فکری و اجتماعی.
داستان تلاش و تعهد در زندگی اعتقادی و اجتماعی یوسفی، قصهٔ نمادین دگردیسی و تحول فکری شماری از چهرههای روشنفکری تاریخ معاصر کشور با پیشینهٔ روحانی بوده است. از صدر مشروطه تا کنون، بسیاری از فرهیختگان مرجع ما پس از طی تحصیلات مقدماتی حوزوی بهتدریج در اثر بلوغ علمی و طی آزمون تجربی اجتماعی، از پیگیرترین پژوهندگان عرصههای گوناکون فرهنگی و روشنفکری ایران شدهاند. اینان، چنانکه یوسفی خود زمانی که در سلک علما بود، با الهام از «خدمت و خیانت» آلاحمد، دعوت میکرد که بهجای تاختن مدام به رقبای فکری، به نقد سنت صنف خود بازگشته و با انصراف از امتیازات نهادین قشری-طبقاتی، در جستجوی حقیقت، مسئولیت و رسالت علم و ایمان باشند.
حضور مؤثر و و ایفای نقش این چهرههای نادر در زمانهٔ عسرت، در زنده داشتن یادِ نمادهای فکری و دفاع از ارزشهای انسانی و مردمی در دههٔ ۱۳۶۰ ستودنی است؛ یعنی در شرایطی که با سلطهٔ گفتمان سنتی بنیادگرا بر جامعه، جایگاه تاریخی جنبش نواندیشی فکری و ملی (شریعتی و مصدق) در معرض نسیان و محاق فراموشی قرار گرفته بود. تلاش بهگونهای که گزارشگران اندیشههای معاصر، با اشاره به نقش چهرههایی چون یوسفی و سایر دوستان جوانتر همراه وی در «دفتر پژوهشهای فرهنگی شریعتی»، از تمهید مقدماتی نوعی گفتمان «نوشریعتی» در دوران پسا-انقلاب سخن راندهاند؛ گفتاری که با تکیه بر میراث فکری شریعتی و تثلیث «آزادی، برابری، عرفان»، بدیلی آزادیخواهانه، عدالتطلبانه (سوسیال-دموکراتیک) و مجهز به نوعی جهانبینی معنوی-اخلاقی (توحیدی) را در برابر مثلث استبداد و استثمار و استحمار برمینهاد؛ گفتاری که در خلاء آن دهه و در غیاب کوشندگان این طیف فکری فعّال در دوران انقلاب، درخششی خاص و حضوری مؤثر یافت.
در نهایت، نام اشکوری (چنانکه نام آقاجری) که با مداومت و استواری او، بهویژه از پی حوادث کنفرانس برلین، تا «موقعیت مرزیِ» مرگ پیش رفت، در یادها خواهد ماند. خوب به یاد دارم که در آن دوران نیز خارج از کشور چگونه زیست، و در آمدوشد از این کشور به آن کشور، از این نشست به آن نشست و از این خانه به آن خانه، با یک لا قبا و چند کتاب زیر بغل و دوستانی راهنما در کنار، تنها متاعی که از زندگی دوست میداشت گفتوگو، مطالعه و پژوهش و یافتن حقیقت بود. بهرغم همهٔ تهدیدها شجاعانه به میهن بازگشت، محاکمه شد و حکمش را کشید؛ نهراسید و کرامت اعتقادی و انسانی خویش را پاس داشت.
و اما متاسفانه گویی بار دیگر ملال و مصائب سفر و آوارگی و دوری از میهن و غم غربت تکرار شده است؛ و از اینرو، امروزه و در زمانهٔ عسرت، بر ماست که برای او سعادت، سلامت و بازگشت زودی نزد یار و دیار آرزو کنیم. در همه حال، در نزد این شمار از پژوهندگان حقیقت، تاریخ نه تنها گزارش رویدادهای گذشته که روایتِ داستانِ امروز و فردای ماست؛ روایتی که با دستان و به قلم خود ما رقم میخورد، امروز مینویسیم و فردا فرزندانمان باز خواهند خواند و خواهند فهمید. تصریح و پاکسازی «آیینهٔ عبرت»های تاریخ، به کار خویشتنبانی در برابر لغزش به ورطهٔ توهمها و «شبهه»[۳]ها (باطلِ حقپیرهن) خواهد آمد.
***
[۱] بهخلاف دیدگاه ذاتانگار افلاطونی که چیستی حقیقی چیزها را در جایی جدا، عالمی «مفارق»، میپنداشت، و ارسطو تصحیح میکرد که ایدهها در پساپشت خود پدیدهها پنهاناند، در عصر جدید و از هگل بدینسو، ایدهها بهشکل انضمامی در تاریخ تحقق مییابند و برای نمونه، در نگاه هایدگر، «ذات» و «گسترش» تاریخی-دورانی آن یکی است (Wesen).
[۲] مکتبی که با انتشار نشریهٔ «سالنامه تاریخ اقتصادی و اجتماعی» در فرانسه (از ۱۹۲۹)، تاریخ را در دو بُعد زمانی (دورانهای بلند مدت) و مکانی (تحلیل پدیدههای جغرافیایی، اجتماعی-اقتصادی و خلق-و-خو و منش مردم)، وا میکاود. نک: مارک بلوخ، دفاعیه له تاریخ یا حرفهٔ مورخ، پاریس: A.Colin، ص ۳۷، «پدر، برایم بیان کن که تاریخ به چه کار میآید؟»
[۳] «کسی که سرانجامهای وخیم آینده را با آموزشهای روشنگر عبرتها، از دریچهٔ پیشامدهای حاضر در برابر خود مشاهده کند، البته پرواپیشگی (چون سدّی محکم و معیاری جداکننده)، او را از اقدام به کارهای شبههناک و افتادن در آنها باز میدارد.»؛ نهجالبلاغه، ترجمه م.م.جعفری، تهران: ذکر، چ.۶، ۱۳۹۴، ص ۲۹-۳۰.
دیدگاهها بستهاند.