با حسن یوسفی اشکوری از مجموعه کتابهای احیا و یادنامههای دکتر شریعتی آشنا شده بودم. اوایل دههی ۱۳۷۰ بود و هنوز فضای سیاسی و اجتماعی به شدت امنیتی و متاثر از رویدادهای دهه خونین ۱۳۶۰. شکلگیری مجموعههایی چون احیا در آن فضا و شرایط، نشان از سر سودایی دستاندرکارانش داشت و البته چراغ و نور امیدی بود در آن سالهای خفقان و استبداد.
به یاد دارم فضا آنقدر سنگین بود که در سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۶ بخشی از چهرههای سیاسیای که میخواستند فعالیت فکری و پژوهشی هم داشته باشند، با اسم مستعار در نشریاتی که تعدادشان به انگشتان یک دست هم نمیرسید مطلب مینوشتند. خود من در اولین حضور بیرونیام بعدِ زندان، برای شناسایی نشدن سریع (به علت زن بودن) از اسم مستعار مردانه در نگارش یکی از مقالات یادنامههای شریعتی که اتفاقاً ایشان نیز از جمله دست اندرکارانش بود، استفاده کردم.
همچنین ایشان از جمله افراد مجموعهای بود که در دههی ۱۳۷۰ آرام آرام سعی میکردند با تشکیل نهادهای اجتماعی و مدنی، ستادهای برگزاری بزرگداشتها و چاپ یادنامه برای چهرههای جریان نواندیشی دینی به شکستن فضای سرکوب دهه ۱۳۶۰ کمک و طرح دیدگاههایی متفاوت از قرائت مذهبی فقهی رسمی حاکم را تسهیل کنند. اولین بزرگداشتهایی از این دست از سال ۱۳۶۳ آغاز و به مدت ۳ الی ۴ سال در منازل، از جمله منزل اقای یوسفی، برگزار شد؛ بعد به تدریج به حسینیهی ارشاد منتقل شد و تا سال ۱۳۸۸ نیز ادامه یافت. از این رو قبل از این که به دعوت ایشان به دفتر پژوهشهای فرهنگی دکتر علی شریعتی بپیوندم، با ایشان در جلساتی از همین قبیل آشنا شده بودم؛ جلساتی که با تلاش طیف فکری ملی و مذهبی در آن دوران سخت گاه در منازل افراد برگزار میشد و نیز یادمانها و سالگردهای دکتر علی شریعتی و آیت الله طالقانی در تهران، یا جلساتی به دعوت جمع ملیـمذهبیهای شهر قزوین در همین شهر.
یوسفی اشکوری از جمله روحانیان جوانی بود که قبل از انقلاب دین را در عرصه اجتماع و سیاست میجست. اندیشه دینیای که او دلبستهاش بود، اندیشهای بود که در آن ارزشهایی چون احیای آرمانها و اجرای صحیح قانون اساسی مشروطه، استقلال ایران، مبارزه با استعمار و امپریالیسم، عدالتطلبی و … گرامی بود.
همچنین یوسفی اشکوری از جمله کسانی بود که که به جریان روشنفکری مذهبی که از حرکت و اندیشههای سید جمال الدین اسدآبادی آغاز و به محمد اقبال، مهندس مهدی بازرگان، آیت الله طالقانی و دکتر یدالله سحابی منتهی شده بود، باور داشت. این جریان با اصالت دادن به انسان در مقابل دین، به دنبال بازگرداندن اسلام از خرافات و قشریگری مذهبی و موهوماتی بوده است که از صفویه نشأت میگرفت، و هدایت آن به مسیر درست و واقعیاش بود؛ از سوی دیگر نیز به دنبال تطبیق آن با عقلانیت مدرن و اندیشههای جدید بود تا بتواند در گشودن گره از زندگی مردم جامعهاش موثر واقع شود، با توسعه و پیشرفت سازگار باشد، آزادی عقیده، علم و بیان و نیز حقوق اقلیتهای دینی و قومی در آن رعایت شود و در نهایت مقتضیات جدید و نیازهای روز در آن با حفظ اصالت و ویژگی بومی بودن رعایت شود. این نحله احکام اجتماعی و سیاسی قرآن و سنّت (نظیر احکام سیاسی، اقتصادی، حقوقی، خانوادگی و غیره که در پی ساماندهی زندگی مسلمانان در دوره حیات پیامبر اسلام بوده اند) را احکامی تاریخی و متعلّق به عصر پیامبر اسلام میداند و معتقد بوده است احکام زمانمند و مکانمند است.
در میان تمام اینها، او دل به علی شریعتی نیز سپرده بود و با اندیشهی شریعتی تغییر زاویهی نگاه داده بود. نمیدانم از چه زمان، ولی می دانم عاشق و سالک این راه بود، تا جایی که میتوان یوسفی اشکوری را بزرگترین مبلغ و مروج اندیشههای شریعتی در دهههای ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ دانست.
در سال ۱۳۷۶ فرصتی پدید آمد که به حلقهی بنیانگذاران دفتر پژوهشهای فرهنگی شریعتی بپیوندم و از نزدیک با تعدادی از دوستان محشور باشم که دل در گرو آزادی و عدالت جامعهشان داشتند و شریعتی حلقهی پیوندشان بود؛ تا پلمپ کردن دفتر پژوهشهای فرهنگی و هجرت آقای یوسفی بعد از محکومیت به ارتداد و به دنبال آن زندانی شدنش از همنشینی آنان بهره بردم.
بارزترین و برجستهترین ویژگیهای یوسفی اشکوری خلوص، نیک نفسی، روحیهی گشاده، صمیمیت و صداقت او است. او خود را پیرو آیینی میداند که خودش باید الگوی انگارههایی باشد که تجویز میکرد؛ پس مثل آب روان بود و جاری، خوش قلب و نیکاندیش، گشاده و باز و مثبتنگر، با صورتی همواره خندان و همواره آمادهی گفتن و شنیدن. یوسفی اشکوری پیچیدگی آدمهایی را که در کلان شهرها زندگی میکردند نداشت و این روانی و شفافیت و صفای دل نابش را از همان محیط بیآلایشی با خود داشت که در آن متولد شده و بالیده بود.
او ساده مینویسد. در کلام و نوشتارش پیچیدگی زبان دانشگاهی برای صورتبندی مفاهیم دیده نمیشود؛ ولی تجربهی سه دهه حضور در عرصهی سیاسی به من یاد داده است که آدمها را باید از تراز عملیشان شناخت و برای قضاوت درست افراد فقط حرفهای قشنگ، شیک، سطح بالا و صورت بندیهای خیلی علمیشان قابل اتکا نیست.
یوسفی مرد دین بوده و هست؛ ولی مانند استادش، شریعتی، هیچگاه از دین ارتزاق نکرده است و اتفاقا بسیار تلاش کرده تا ایمان، نان و نام برایش نیاورد. یوسفی همواره سعی کرده است در موضعگیریها عملهی استبداد نشود. او به شک برای رسیدن به یقین احترام میگذارد و این کلام روسو را بسیار نیکو میدارد : «من دشمن تو و عقاید تو هستم؛ اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم». او نسبت به باورهایش تعصب داشت و دارد؛ ولی نه آن میزان که آنها را لایتغیر بداند و جرأت تجدید نظر و ابراز این تغییر و تحول را نداشته باشد. یوسفی اهل تساهل بوده و هست به راحتی در حضور خود او میتوان اندیشهاش را نقد و نفی کرد. این خصوصیات را امروز که به اجبار در غرب زندگی میکند و از زیستن در آن محیط کسب نکرده است، روحیهای بود که از همان ابتدای آشناییام در او مشاهده کردم؛ در واقع انتقادپذیری را در خودش به فعلیت رسانده بود.
اینها امروزه خصوصیاتی نیست که در همهی افراد داعیهدار وجود داشته باشد؛ ۴۰ سالِ بعد انقلاب همانقدر که فرصت آزمونی تلخ برای حاکمان دینی بوده، برای اپوزسیون آن نیز در داخل و خارج بستری برای آزمون و ابتلا فراهم آورده است. تجربه تلخ گرانبار چهل سالهی حضور دین در حکومت تیر خلاصی بر باورهای یوسفی بود تا جایی که به تز جدایی دین از دولت و عرفی و موقّتی بودن قدرت ـ همان پایهای که برای تحقق آن به انقلاب ۵۷ پیوسته بود ـ رسید.