مقدمه
از مواهب انقلاب ۱۳۵۷ این بود که نیروهای جدیدی به میدان سیاست آمدند که از قبل شناخته شده نبودند. حکومت ۵۷ سالهی پهلویها، الیت سیاسی را کاملاً متصلب و حیطهی سیاست را محدود و مسدود کرده بود. انقلاب و مخصوصاً، مجلس اول، چهرههای جدیدی را به میدان آورد که اکثر آنها سابقه سیاسی قبلی نداشتند. البته شخصیتهای باسابقه و مجری، چون مهندس بازرگان ، دکترسامی، دکتر سحابی، مهندس سحابی در داخل کشور و چهرههایی چون دکتر یزدی در خارج کشور نسبتاً از قبل شناخته شده بودند که وارد دولت موقت و بعد مجلس اول جمهوری اسلامی شدند.
حجتالاسلام والمسلمین یوسفی اشکوری یکی از افرادِ دستهی اول بود که با ورود به مجلس اول شناخته شد. من و آقایان رئیسی و نوحی پس از جدایی از سازمان مجاهدین خلق در مرداد ۱۳۵۹ در جستجوی سیاستمداران جدیدی بودیم که به برکت انقلاب وارد عرصهی سیاست شده بودند. در همان سال ۱۳۵۹ با فراکسیونی از نمایندگان مجلس آشنا شدیم که محوریت آن با مهندس عزتالله سحابی بود. اولین جلسهی آشنایی در منزل آقای یوسفی اشکوری دست داد. اعضای این فراکسیون ــ که بنا به خصوصیت محور آن عدالتخواه بودند و از فراکسیون نهضت آزادی، فراکسیون دیگری که اپوزسیون و منتقد حکومت روحانیون بود متمایز میشدند ــ عبارت بودند از: شادروان محمد نصرالهی، محمد مهدی جعفری، مصطفی تبریزی، رمضانی، محمد محمدی گرگانی، … و حسن یوسفی اشکوری.
در چهل سال گذشته، حجت الاسلام والمسلمین یوسفی اشکوری ابتلائات زیادی را طی کرد که به لحاظ منش، اخلاق و بینش مهم است. اولین مرحله مجلس اول بود، پس از خرداد ۱۳۶۰ فراکسیون نهضت آزادی و مهندس سحابی جفاها دیدند و توهینها شنیدند.
این دو فراکسیون که نه با ترورهای رجوی موافق بودند و نه با اعدامهای لاجوردی، به هر دو انتقاد داشتند و تشدید تشنج و تخاصم جامعه را پیشبینی میکردند، بسیار تحت فشار بودند که همچون حزبالهیهای مجلس بیاندیشند و بگویند؛ چیزی که نه مقدور بود و انسانی و نه مصالح مملکت را بیان میکرد. امروز چهل سال پس از آن دوره تقریباً اکثر نمایندگان مجلس اول ــ از جمله جناح راست ـ به کرات گفتهاند که بهترین مجلس، مجلس اول بود. مجلس اول فضای سیاسی پارلمان را داشت و این دو فراکسیون نهضت و مهندس سحابی بودند که فضای پارلمان ایجاد میکردند، جرأت مخالفت و نقد دو جناح دیگر را داشتند و به مجلس صبغهی دموکراتیک میدادند. نه تنها در مجلس که حتی محافظان و خدمهی مجلس به این عزیزان نهضت و دوستان مهندس سحابی، بعد از خرداد ۱۳۶۰ مرتب توهین و تهدید روانه میکردند؛ در شهرهای محل نمایندگی این آقایان چنان فضای مسمومی ساخته بودند که بعد از مدتی، حتی رفتن به زادگاه خود هم برای آنها مشکلساز شده بود.
به هر شکل بود، مجلس اول تمام شد و فراکسیون مهندس سحابی- از جمله آقای یوسفی- تصمیم به عدم مشارکت در انتخابات مجلس دوم گرفتند. قبل از شروع انتخابات من و آقای دکتر رئیسی در منزل آقای جعفری با دوستان ملاقات کردیم، از آنها خواهش کردیم که بهتر است در انتخابات شرکت کنید. استدلال آقایان بر عدم شرکت آنقدر قوی بود که ما هم قانع شدیم. پس از مجلس اول مهندس سحابی مدیرعامل شرکت سهامی انتشار شد و آقای یوسفی با وی به این شرکت آمد و در آن سالها کتابهای بسیار مفید و خوبی در شرکت انتشار منتشر کردند. فعالیت سیاسیـفرهنگی مهندس سحابی و دوستانش در «شط» (شریعتیـطالقانی) بود که جمعی ــ از جمله یوسفی ـ در جلساتش مرتب حضور داشتند و راجع به مسائل سیاسی-و اجتماعی-و مذهبیِ جامعه گفتگو میکردند. در یادبودهای دکتر شریعتی و آیتالله طالقانی در منزل یکی از دوستان و گاهی در حسینیهی ارشاد، آقای یوسفی، یکی از سخنرانان بود.
در اوایل دهه۱۳۷۰ مهندس سحابی دست به انتشار «ایران فردا» زد و آقای یوسفی یکی از اعضای هیأت تحریریه و تصمیمساز آن بود. در سال ۱۳۷۸ که فضای انتخابات به فضای اصلاحطلبی نزدیک میشد، مهندس سحابی شورای فعالان ملی-مذهبی را برای فعالیت سیاسی تشکیل داد و از حدود ۳۰ نفر از دوستان دعوت کرد؛ آقای یوسفی یکی از کسانی بود که به این شورا پیوست. ملیـمذهبیها با امکانات کم و توان محدود در این انتخابات شرکت کردند و با اصلاحطلبان و دومخردادیها کاندیدهای مشترکی دادند؛ ولی سه نفر از کاندیداهای اختصاصی آنها رأی آوردند: در تهران علیرضا رجایی، در اراک دکتر کارگشا و در سقز. حاکمیت غالب به وحشت افتاد که گویی «غولی دارد از شیشه بیرون میآید» و باید آن را در نطفه خفه کرد. آقا سعید حجاریان هم پیشبینی کرده بود که مجلس هفتم را ملیـمذهبیها تشکیل خواهند داد. گرچه این پیشبینی واقعی نبود، انحصارطلبان را بدجوری ترساند تا دست به کار شوند. انتخابات مجلس ششم و بعد کنفرانس برلین، آتش برخورد با ملی مذهبیها را فراهم کرد، پیشتازان این گروه مهندس سحابی و یوسفی اشکوری بودند که ویژگیهای دیگری هم در مبانی مذهبی و دینی داشتند که «خطرساز» میشدند. بعداً که فیلمهای کنفرانس برلین منتشر شد، معلوم شد که دفاعیات آقایان سحابی و یوسفی از انقلاب و اصلاحطلبی بسیار جدی بود.
در اردیبهشت ۱۳۷۹ نشریهی ایران فردا بسته شد و تا این مقطع آقای یوسفی، دفتر پژوهشهای دکتر شریعتی را تاسیس کرده بود و در یک فضای محقر و کوچک عدهای از دوستان را دعوت کرده بود که در مورد شریعتی پژوهش کنند. در اواسط سال ۱۳۷۹، «بنیاد هاینریش بل» در آلمان از اصلاحطلبان ایرانی دعوت کرده بود تا در کنفرانسی در برلین شرکت و مسائل ایران را مطرح کنند. مهندس سحابی و آقای یوسفی هم جزو دعوتشدگان بودند. این کنفرانس در توطئهای از قبل طراحی شده ــ به دست عدهای مشکوک در خارج از کشور که با اسرائیل رابطه داشتند و شاید عدهای هم در داخل که آن را مناسبِ برخورد با اصلاحطلبان، ملیـمذهبیها و دومخردادیها میدیدند ـ پیراهن عثمان شد.
صدا و سیما و مدیر آن آقای لاریجانی، مشخصاً در پروندهسازی برای آقای یوسفی سنگتمام گذاشتند. آنچنان فضاسازی کردند که معلوم بود به دنبال این فضاسازی برخورد قضایی و پروندهسازی خواهد آمد و آقای یوسفی یکی از اهداف بود. پس از کنفرانس برلین، آقای یوسفی مدتی در اروپا ماند و به دعوت دوستان و طرفدارانش در کشورها و شهرهای مختلف اروپا سخنرانی و دیدار کرد. در این مدت با دوستان داخل کشور مشورت کرد و برای ماندن در اروپا و آمدن به ایران در حال تصمیمگیری بود. من هم طی چند فاکس ضمن احوالپرسی نظراتم را به ایشان منتقل کردم؛ ولی آمدن یا نیامدن به ایران را به عهدهی خود ایشان گذاشتم که هرکدام پیامدهای خاص خود را داشت و باید ارادهی خود ایشان تصمیم میگرفت. به هر حال آقای یوسفی به ایران آمد و دادگاه ویژهی روحانیت، ۵ سال زندانی را که تدارک دیده بود عملی کرد و آقای یوسفی با بیماری مرموز قند و عوارض متعدد آن با صبوری زندان را تحمل کرد. در اسفند ۱۳۷۹ ملیـمذهبیها بازداشت شدند و آنها را به زندان شماره ۵۹ بردند و تحت شدیدترین بازجوییها قرار دادند تا «پروژهی براندازی» را برای آنها پخته کنند و از دادگاه حکم بگیرند. آقای یوسفی را در رابطه با این پرونده هم چندماه به زندان ۵۹ و سلول انفرادی بردند و سربازجوی این پرونده چندبار با آقای یوسفی ملاقات کرد و از همین ملاقاتها ۵ سال زندان زاییده شد.
پس از زندان، آقای یوسفی به دعوت انجمن قلم ایتالیا به مدت یک سال به ایتالیا رفت و بعد به آلمان و پناهندگی گرفت و به مطالعات و تحقیقات خود در مورد ایران و دین اسلام مشغول شد و شنیدهام که از بیماری قند و عارضهی چشم رنج میبرد.
ویژگیهای اخلاقیـفکری آقای یوسفی
از همان ملاقات اول در سال ۱۳۵۹، آقای یوسفی اشکوری را انسانی شفاف، باصفا، صمیمی، رک و مهربان دیدم. او بیشیلهپیله بود، وسعت نظر داشت و به راحتی با آدم رابطه برقرار میکرد. «انسان» برای او محترم بود، هر عقیدهای که میداشت. از هر مظلومی دفاع میکرد، در شهادت فروهرها و در مراسم ترحیم آنها جانانه و شجاعانه از مظلومیت آنها دفاع کرد. به لحاظ فکری، پیرو دکتر شریعتی بود. دکتر شریعتی را خوب فهمیده بود و به راه او اعتقاد داشت عمدهی وقت و استمداد و مبارزهی خود را در راه او گذاشت. علاوه بر تأسیس دفتر پژوهشهای دکتر شریعتی، در سالهای اصلاحات در مراسمی که به خاطر دکتر شریعتی برگزار میشد ایشان ساعتها بدون احساس خستگی سخنوری میکرد، همچون یک چریک سخنور به شهرستانهای مختلف میرفت و از دکتر شریعتی سخن میگفت. در آن سالها که شریعتی و افکارش به حاشیه رفته بود، این سخنرانیها در دانشگاهها بسیار موثر بودند. به طالقانی و مصدق وابسته بود، از نحلهی نوگرایی دینی از سیدجمال، اقبال، بازرگان و طالقانی، دفاع و افکار آنها را تبیین میکرد. هرچه در تفکر بلند همت و رادیکال بود در زندگی، سادهزیست، قانع و بساز بود. همسر محترم ایشان سرکار خانم گلبابایی همراه، همعقیده و هم منش او بود. پیرو این شعار عرفانی بودند: «تن رها کن تا نخواهی پیرهن.» سختی معیشت را که در آن سالها دامن خیلیها را گرفته بود، با گشادهرویی تحمل میکرد، سختی زندان و بیماری و مشکلات ناشی از آن را نیز همینطور. تبلیغات علیه او بسیار گسترده بود، جناح راست، هم به علت روحانی بودن او، هم زبان سلیس و حق او، و هم افکار روشن و احیاگرش، خیلی علیه او تلیغ میکردند. شاید این داستان اوج تبلیغات ضدیوسفی را نشان دهد. روزی که برای محمد دنبال یک مدرسه خوب بودیم به اصرار همسرم، محمد را به مدرسهی مفید برده بودیم که دوران دبیرستان را در آنجا بگذراند. مصاحبه کننده از او که ۱۴ سال بیشتر نداشت پرسیده بود: «مرجع تقلید تو کیست؟» محمد که به این مسئله فکر نکرده بود و تنها یک روحانی میشناخت که با ما رفت و آمد داشت، به درستی گفته بود: «آقای یوسفی اشکوری.» مصاحبه کننده که تصمیم خود را گرفته بود از محمد پرسیده بود که آقای یوسفی اشکوری را میشناسی؟ محمد پاسخ داده بود که بلی، دوست پدرم هستند. تصمیمگیرنده وقتی که نتیجهی مصاحبه را به ما گفت، از او تشکر کردم و گفتم: «من موافق نبودم که پسرم در اینجا درس بخواند و شما کار ما را ساده کردید. خدا خیرت دهد.» همهی این خصوصیات باعث شد که تصمیمگیرندگان پروندهی یوسفی، به رغم اینکه در مسلمانی و اعتقاد و شرافت و انسانیت او شکی نداشتند، علاوه بر ۵ سال زندان، خلع لباس روحانیت را برای او چاره کار ببینند؛ ولی من همچنان آقای یوسفی را حجت الاسلام والمسلمین میدانم و معتقدم در آینده حتماً آیتالله یوسفی اشکوری خواهد شد. یک آیتالله خودساخته متعهد به وظایف ذاتی آیتالهی. شهروندی بدون تکبر و در کسوت انسانیت، همچون پیشکسوتان خود: ملا کاظم خراسانی، عبدالله مازندرانی، نائینی، طالقانی و … .
لباس، در نظام رسمی روحانیت نماد همراهی و هماندیشی با نظام حاکم است در حالی که در تفکر شیعهی واقعی، اختلاف نظر علما منشأ خیر و شکوفایی بوده است. رکود از یکسانسازی حاصل میشود و آقای یوسفی از این یکسانسازی فراری بود. عمرش دراز باد.