Categories: اندیشه

رای دادن یا رای ندادن، مسئله این نیست! نقدی بر بنیادگرایی انتخاباتی

درآمد: در کشور ما چند سالی‌ست که به جهت اسباب متعدد از جمله ناکامی جنبش اصلاحات در رسیدن به نقاط غیر قابل بازگشت و نیز ناکامی اصلاح‌طلبان در عملی ساختن شعارها و وعده‌های خود، جمعی کثیر از هواداران سابق اصلاحات در کارآمد بودن انتخابات و پارلمانتاریسم به مثابه راهبرد جنبش اصلاحی تردید کرده‌اند. این سرخوردگی از آنجا نشات می­گیرد که اصلاحات دوم خردادی از آغاز انتخابات-محور و انتخابات-پایه متولد شد و بیم­ها و امیدها و کامیابی­ها و ناکامی­هایش همواره به این یا آن انتخابات گره می­خورده است. از بروز نخستین نشانه­های ناکامی انتخاباتی اصلاح طلبان تا به امروز،  طرفداران تغییر شرایط و بهبود اوضاع با دو رویکرد نسبت به مشارکت یا عدم مشارکت در انتخابات، در دو سویه ایستاده‌اند. در یک سو گروهی با تکیه و تاکید بر مسالمت‌جویی اصلاح‌طلبانه تنها راه برون رفت را رجوع به صندوق­های رای و شرکت حداکثری در هر انتخابات حداقلی می­دانند؛ و در سوی دیگر نیز گروهی با اتکا به شواهد تجربی ناکامی و ناکارآمدی راهبرد پارلمانتاریسم در دو دهۀ گذشته بر عبور از این راهبرد پای می­فشرند. با این همه نمی­توان از یاد برد که هر دو گروه دست کم در یک فقره اشتراک نظر دارند و آن ساده‌سازی یک امر مرکب و پیچیده است. هر دو گروه گمان می­برند یا باید همۀ تخم مرغ­ها را در سبد انتخابات نهاد و یا یکسره از آن دل کند. در حالی که سناریوهای محتمل مواجهه با انتخابات در این دو مورد خلاصه نمی شود و متناسب با هر شرایط عینی و انضمامی می توان راهبردها و راهکارهای مرکب طراحی کرد تا بیشترین بهره برداری از فرصت­ها به نفع مردم و جنبش دموکراسی خواهی امکان­پذیر شود. نوشتار حاضر تلاشی‌ست برای تدارک و صورت‌بندی بنیادهای نظری لازم درباره انتخابات؛ و سپس ارجاع و اتکا به این بنیادهای نظری برای تحلیل عینی و انضمامی مقولۀ انتخابات و نقش و کارکرد آن به‌مثابه یک راهبرد در پیشبرد جنبش اصلاحی:

«مردم انگلستان تصور می‌کنند آزادند، اما این کاملا اشتباه است. آن‌ها تنها در زمان انتخاب اعضای پارلمان آزادند. به‌محض اینکه اعضا انتخاب شدند، برده­داری از سر گرفته می­شود”. روسو این سخن را در اثر بزرگ خود “قرارداد اجتماعی”، در مورد انگلستان قرن هجدهم گفته بود. اما صرف نظر از این گفته روسو و تشکیک او در تضمین آزادی و استقرار دموکراسی در یک جامعه تنها در سایه انتخابات، شاید بد نباشد به این موضوع بیندیشیم که اولا آیا انتخابات ابزار است یا هدف؟ و ثانیا آیا ممکن است انتخابات به عنوان یکی از شرایط و لوازم دموکراسی در شرایطی خاص به ضد خود یعنی مانعی برای آزادی و دموکراسی تبدیل شود؟

کنایۀ پررنگ روسو در این عبارت به دموکراسی بریتانیایی به این واقعیت بازمیگردد که در نظامهای مردمسالار، اقتدار و حاکمیت یعنی اتوریته و سوورنته به مردم نسبت داده می شود و حکومت به عنوان حق ذاتی مردم انگاشته می­شود که از طریق انتخابات به نمایندگان ایشان تفویض می­گردد. در گذشته مردم به عنوان رعیت و سوژه در خدمت اربابها و سوورن­های خود، و در راس همه شاه، بودند اما در نظام­های مردمسالار حکمرانان کارگزار و نماینده و گماشتۀ مردم به شمار می آیند. سخن روسو بر این نکته انگشت می­گذارد که انتخابات اگر کارکرد درست خود را نداشته باشد صرفا سرپوشی است برای تداوم رعیت بودگی مردم در برابر ارباب­هایی که خرقۀ فریبندۀ نمایندگان منتخب را در بر کرده اند. این طنز تلخی که روسو در عصر روشنگری و پیش از انقلاب فرانسه بر اساس تجربۀ سیاسی بریتانیا گفته است یک حقیقت آزار دهنده است که می تواند ما را از خواب آرام جزمیت­های خود در باب این موضوع بیدار کند. در ۲۶۰ سالی که از تالیف قرارداد اجتماعی می­گذرد شاید کمتر گزاره ای در بارۀ دموکراسی­های انتخابی بتوان یافت که تا این حد فراگیری ماندگاری و دیرینگی داشته باشد. صد سال بعد در ۱۸۵۹ جان استوارت میل انگلیسی اعتراف کرد که: “اکنون دانسته شده است که عبارت­هایی چون حکومت مردم و اعمال قدرت ملت بر خودش، وضعیت حقیقی را در این باب بیان نمی کنند و مردمی که که قدرت را اعمال می کنند همواره همان مردمی نیستند که این قدرت بر آنها اعمال می شود.”  و نیز کمتر از یک سده بعد یوزف شومپیتر در کتاب کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دمکراسی نوشت که مردم هیچگاه عملا حکومت نمی­کنند اما بنابه تعاریف همیشه می­توان آنها را ارباب حکومت معرفی کرد. تعبیر دیگر این سخنان اینست که مردم چون پادشاهی بی اختیار و نابهره مند از قدرت و مُکنت تنها به نام صاحب اقتدار و سروری اند  در حالی که نایب السلطنه های مقتدر و صاحب نفوذ در پشت پرده همه کاره اند.

این جمله ها که از زبان متفکران و نظریه پردازان برجسته در این حوزه نقل شد نشان می دهد که گرچه انتخابات و مشارکت مردم در انتخاب زمامداران از ویژگی­ها و شرط­های لازم یک نظام مردمسالار است اما به هیچ وجه شرطی کافی و علتی تمام کننده نخواهد بود. اگر انتخابات در کنار مجموعه ای از عوامل و شرایط ضروری دیگر کارکرد درست و مطلوب خود را نداشته باشد نه تنها به حاکمیت مردم منتهی نمی شود بلکه برعکس تداوم بردگی ایشان را در پوششی خواب کننده و خوارکننده از خدایگانگی کاذب پنهان می سازد.

علاوه بر این تقلیل دموکراسی به انتخابات نیز، حتی اگر انتخابات آزاد و نتیجه اش نیز برآیند رای واقعی اکثریت مردم باشد، ما را به دموکراسی تمام عیار نمی­رساند. بعد از حوادث یازده سپتامبر ۲۰۰۱، ترویج اسلام هراسی در رسانه­های غربی برای توجیه دخالت­های بی رویه و تجاوزهای امریکا و متحدانش به کشورهای خاورمیانه به فاصله کمی با رکود اقتصادی سال­های ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۲ (که سرمنشا آن بحران مسکن در ایالات متحده امریکا بود)، همزمان شد و این تلاقی زمینه لازم و کافی را برای ظهور پوپولیسم و ناسیونالیسم پوپولیستی در جوامع غربی فراهم کرد. این پدیده نوظهور و معاصر که در واقع رجعت مجدد نیاکانش در کشورهای غربیست، اندیشمندان زیادی را همچون مایکل سندل و دیوید ون ریبروک به تحلیل رفتارهای انتخاباتی مردم در دموکراسی­های تثبیت شده غربی وا داشت. سوال عمده این تحلیل­ها این بود که آیا می­توان دموکراسی را تنها به رأی‌گیری تقلیل داد؟

از سوی دیگر در کشورهای جهان سوم و شبه دموکراسی­ها نیز با رنگ باختن مشروعیت سنتی و کاریزمایی در حکمرانی و اداره جوامع بشری، کسب مشروعیت قانونی به شرط لازم برای استقرار، تداوم و پایداری نظام­های سیاسی تبدیل شد. مشروعیت قانونی اما اکنون در اصول حاکمیت مردم و حقوق بشر خلاصه می شود و حاکمیت مردم متضمن آیینی دموکراتیک است. این آیین دموکراتیک چیزی نیست جز مشارکت سیاسی همگانی در تعیین سرنوشت جوامع خویش. سوال اصلی در شبه دموکراسی­ها و حکومت­های شبه اقتدارگرا اما این است که آیا معنای مشارکت سیاسی در شرکت در انتخابات خلاصه می شود و آیا حکومت اکثریت بدون تضمین حقوق اقلیت و توزیع عادلانۀ فرصت­ها برای رقابت و شرایط و زمینه های لازم دیگر به یک وضعیت دموکراتیک می انجامد؟

در خطا بودن این سخن که انتخابات تنها رکن دموکراسی است، جای مجادله­ای نیست و معیارهای دموکراسی به معنای امروزی از همان سالهای ابتدایی دهه ۶۰ میلادی توسط اندیشورانی چون مارتین لیپست، آنتونی داونز و رابرت دال تشریح شده و امروزه در زمره ضابطه های سنجش دموکراسی مد نظر قرار می­گیرد. نظریات امروزین پیرامون دموکراسی نیز، مفهوم دموکراسی را متمایز از یک نظام انتخاباتی یا حکومتی تعریف و آن را یک شیوه زیست جمعی معرفی کرده­اند. به باور بیشتر اندیشمندان حوزه علوم سیاسی نیز دموکراسی چیزی نیست غیر از داشتن فرصت برابر برای ابراز نظر و نیز داشتن حق برابر تصمیم‌گیری دربارۀ اینکه چه کنش سیاسی جمعی باید اتخاذ شود، حتی در مورد انتخابات.

چنانچه مصرانه به مفهومی از دموکراسی تمسک جوییم که صرفا به رأی‌دادن و شرکت در انتخابات تقلیل یافته است، حتی در دموکراسی های جدی و ریشه دار جهان امروز نیز در برهه‌های بحران‌ اقتصادی و تهدید خطر خارجی، پوپولیسم ظهور می­کند و روند ارتجاعی بازگشت از دموکراسی آغاز می شود. تقلیل دادن دموکراسی به رای اکثریت نیز تهدیدی جدی برای دموکراسی به شمار می رود.

بنابرین می توان گفت بنیادگرایی انتخاباتی چیزی نیست جز ستایش صندوق رای بعنوان یگانه شاهراه گذار به دموکراسی و حفظ آن؛ و بنیادگرایان خیر همگانی و درازمدت جامعه را به سکوت صندوق‌های رأی ‌و انتخاب ها و اولویت‌‌های مشترک در دقایق پایانی رای گیری و انتخابات می­سپارند. صندوق­هایی که در اثر هژمونی رسانه ای و دوقطبی های قاطع به میدان مسابقه و رقابت شدید و هیجان انگیز کسانی تبدیل شده که برای رسیدن به قدرت تلاش می کنند. یک نمونه مشخص انتخابات ایالات متحده امریکاست که به رغم ظاهر دموکراتیک و نیز به رغم بهره مندی واقعی از آزادی انتخابات، در بزنگاه هایی خاص، نادموکراتیک یا ضد دموکراتیک بودن خود را به نمایش می گذارد. وابستگی شدید سیاست در آن دیار به لابی­های صنعتی، اقتصاد و قدرت مالی از آن جمله است. و البته قدرت مالی نیز اگر چه مستقیما به قدرت سیاسی وابسته نیست اما به شدت از آن بهره مند است. وقتی در ایالات متحده با آن پیشینۀ دیرپا و غنی از سنت دموکراسی، تقلیل دموکراسی به انتخابات به چنین نتایجی منتهی شود وضع و حال در نظام­های شبه دموکراتیک یا شبه اقتدارگرا، که با مهندسی انتخابات در مراحل مختلفش می کوشند خواسته های غیر دموکراتیک خود را از زیر زبان صندوقهای رای بیرون بکشند، معلوم است.

دیوید ون ریبروک در کتاب خود با عنوان “علیه انتخابات، پرونده‌ای برای دموکراسی” که پس از انتخاب ترامپ و همه پرسی برگزیت بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت علت اصلیِ سندروم خستگیِ دموکراتیک را (که همان خمودگی حاصل از عملکرد سیاستمداران و احزاب و رویه‌های انتخاباتی است) بنیادگرایی انتخاباتی‌ نخبگان سیاسی می­داند. به تعبیر ون ریبروک، بنیادگرایان انتخاباتی نمی‌پذیرند انتخابات را صرفا ابزاری در نظر بگیرند که در دموکراسی نقش دارد؛ بلکه درعوض انتخابات را در میان خودشان نوعی هدف یا آموزه‌‌، با ارزشی مسلم و ذاتی می‌انگارند.

در جوامعی چون ایران، به عوامل شیوع این سندروم باید تاکتیک­های انتخاباتی و کنش­های احزاب و اشخاص و نخبگان مطرح سیاسی و نحوه برخورد آنان با پدیده انتخابات را نیز اضافه کرد. طرز فکری که انتخابات را بی توجه به مهندسی پیشینی و ناعادلانه بودن فرایندها از آغاز تا پایان را نادیده گرفته و آنرا سهوا یا عمدا به روزهای پایانی اخذ رای و حضور یا عدم حضور بر سر صندوق­های رای خلاصه می کند و پیشبرد دموکراسی را به دوگانه چسبیدن وسواس گونه به صندوق رای و تحریم انتخابات خلاصه می کند اما از صدای نخبگان و عقلای جامعه در این هیاهو غافل است. صدایی که به تعبیر فرد اوانس هویت آنهاست. هویت جمعیِ خستگان از رای­گیری بدون دستاوردی خاص.

در واقع بازیچه قرار دادن انتخابات و استفاده احزاب و نهادهایی که داعیه دموکراسی دارند از دریچه انتخابات برای ورود به قدرت تنها یک نتیجه به دنبال خواهد داشت و آن کاهش اعتماد عمومی به کلیت نهادهای دموکراسی خواه و از جمله خود نهاد انتخابات و بخش­های مختلف آنست. بخش هایی که هر کدام ظرفیت بهره برداری خاصی به نفع توسعه سیاسی و تقویت دموکراسی دارد و در صورت درک درست شرایط می تواند فضای انتخابات را حتی در وضعیتی نیز که چندان مطلوب به نظر نمیرسد به یک فرصت بدل کند.

هدف انتخابات در جامعه ای چون ایران باید استفاده از آن فرصت برای پیشبرد گفتمان دموکراسی خواهی باشد نه صرفا برای موفقیت مقطعی و ورود به قدرتی که مناصب انتخابی اش با محدودیت های عدیده ای روبروست. این آسیب یعنی تک بعدی دیدن انتخابات و تلخیص آن در انتخاب یک شخص یا مجموعه ای از اشخاص، وقتی وخیم­تر می شود که از انتخابات و تصرف مناصب انتخابی در جهت منافع فردی و باندی و حزبی سوء استفاده و در نتیجه اعتماد مردم بیش از پیش زخمی شود. در سوی دیگر و سمت مردم نیز در مواجهه با انتخابات، رأی دادن یا ندادن مسئله اصلی نیست چرا که در هر صورت هر دو طیف مشارکت کننده در پای صندوق ها و آنانی که رای نداده اند نادیده گرفته می شوند و تا انتخابات آتی نظری از آنها پرسیده نمی شود.

انتخابات قطعا یکی از پل­های گذار به دموکراسی است که در شرایطی خاص می‌تواند ماهیت یا اوصاف حکومت‌ها و نیز سرنوشت نسلی را تغییر دهد؛ اما وقتی هم دامنه انتخاب ها و شرایط نامزدها را حاکمیت بر اساس معیارهایی فراتر از قانون مشخص می­کند و هم هیجان روزهای پایانی و فضای آن را احزاب و گفتمان­های حداقلی حاضر در انتخابات مدیریت می‌کنند، انتخابات به جای آنکه پلی به سوی دموکراسی و اعمال حاکمیت مردم باشد به چرخ و فلکی هیجان انگیز و مفرح بدل می شود که راکبانش را به همانجا باز میگرداند که از آغاز بوده اند.

کمپین­های انتخاباتی متشکل از افرادیست مجرب که متخصص بازی­های رسانه ای و ایجاد موج­های مردمی و هیجانات دقیقه نودی اند و تکنیک‌های متقاعدسازی را بصورت حرفه­ای و آکادمیک آموخته اند و طیف کوچکی از مسائل را برای مطرح‌کردن برمی‌گزینند تا بصورت سلبی یا ایجابی، مردم را به “خیرالموجودین”و گاه نیز “اقلّ الموجودین شراً” ( گزینۀ کمتر بد) قانع کنند. در چنین وضعیتی، عمدۀ شهروندان به تعبیر ریبروک تنها نقشی منفعلانه و خاموش بازی می‌کنند و صرفاً به سیگنال‌های دریافتی‌شان پاسخ می‌دهند. بگذریم از این فقره که به کارگیری تکنیک­های فریبنده و اغواگر و ایجاد هیجانات زودگذر سیاسی در روزها و ساعات پایانی رقابت­های انتخاباتی به تدریج اثرگذاری خود را از دست می دهد و جامعه دیر یا زود نسبت به این محرکهایِ در شکل متفاوت اما در ذات تکراری، حساسیت زدایی می شود و آنگاه به جهت بی اعتمادی مزمن نسبت به این محرک­های تبلیغاتی، در بزنگاه هایی نیز که شاید حضورش و رأیش ضروری و سرنوشت ساز است، بلاتکلیف یا بی کنش می ماند و البته مقصر اصلی چنین وضعیتی نیز همان جریاناتی هستند که هر بار نسخه ای تازه و مبرقع از نمایش چوپان دروغگو را با میزانسن و اجرایی تازه روی صحنه می برند و بر بلندای دیوار بی اعتمادی تاریخی میان سیاست”پیشگان” و مردم می افزایند.

به بیان دیگر، اگر مشارکت سیاسی را به مشارکت در پای صندوق رای تقلیل دهیم و از مشارکت در حوزه های مدنی در بازه زمانی میان دو مراسم انتخابات صرف نظر کنیم، به تعبیر رابرت پاتنام، سیاست به حوزه عمل و رفتار تعدادی نخبه سیاسی که بر مبنای اندیشه و علائق خود به منافع عمومی شکل می دهند محدود می شود. و این توام با ظهور دوره ای است که در آن باور به سیاست کاهش می یابد، اما گرایش به اخبار سیاست افزایش خواهد یافت. دوره ای که جریان آزاد اطلاعات از طریق اینترنت باعث می شود هر روز افراد بیشتری فعالیت‌ حکومت‌ها را محتاطانه و با بی‌اعتمادی دنبال کنند و به عملکرد مدعیان دموکراسی خواهی با دیده تحقیر نگریسته و آنان را به باد استهزاء بگیرند. در نتیجه این سبک از مشارکت، زمینه برای بی تفاوتی مردم به سرنوشت جمعی فراهم شده و نیروهای پوپولیست و غیر دموکراتیک بصورت حرفه­ای وارد عرصه های سیاست شده و تمایلات خود را بر جامعه به لطایف الحیلی تحمیل خواهند کرد.

استاد علوم‌سیاسی جیمز فیش‌کین در بیانی مشهور چنین عنوان کرده است: “در رأی‌گیری، از مردم می‌پرسیم چه می‌اندیشند؛ آن‌هم درست زمانی که نمی‌اندیشند. اگر ابتدا فرصتی برای اندیشیدن به آن‌ها بدهیم و بعد نظرشان را جویا شویم، نتیجه جالب‌تر خواهد بود”.  مراد فیش کین اینست که ما در دموکراسی به تعقل بسیار بیشتر از عواطف و هیجان نیاز داریم و تعقل در فاصله طولانی میان دو انتخابات به کار می آید در حالی که در موسم انتخابات با تراکم عواطف و فوران هیجانات مواجهیم و بالطبع اگر چند هفته هیجانات انتخاباتی متکی به بنیاد استوار تعقل پایدار و طولانی نباشد نه تنها خیر و منفعتی ندارد بلکه زیانبار و حتی خطرناک و خسارتبار نیز خواهد بود چنانکه در مورد ظهور پوپولیسم راست افراطی در دموکراسی های کهنسال اروپایی شاهدیم. شاید از همین­رو بوده که ماکس وبر در رساله “سیاست به مثابه حرفه” با اشاره به عاطفی بودن توده های مردم، این ویژگی را برای درک عمومی مناسب ندانسته و اظهار می دارد که انتخاب کنندگان غالبا قادر به تشخیص خط مشی های مختلف نبوده و فقط می توانند از میان رهبران شخص یا اشخاصی را برگزینند. در واقع وبر پرده از چهره دموکراسی­های واقعا موجود بر میدارد که اقتدار و قدرت انتخاب مردم را رندانه به ایام انتخابات محدود می کند و مردم نیز وضعیت خریداری را پیدا می کنند که در آخرین دقایق قبل از تعطیلی فروشگاه باید با شتاب همه مایحتاج خود را خریداری کند.

طبیعتا وقتی در کل سال مکانیزمی مشارکتی برای بیان خواسته­های شهروندان وجود نداشته باشد و به یکباره در ماه‌های منتهی به انتخابات، انبوهی از شعارها و اطلاعات به قصد فریب و همراه سازی شهروندان فضای جامعه را در بر گیرد، سندروم خستگی دموکراتیک و “صندوق رای گریزی” و خمودگی انتخاباتی چیز عجیبی نیست. اگر انتخابات با اشکال معقولی از مشارکت شهروندان درآمیخته نشود، به ابزارهایی منسوخ بدل خواهد شد. دموکراسی زمانی شکوفا می‌شود که صداهای گوناگون قابلیت شنیده ‌شدن داشته باشند، نه آنطور که بنیادگرایان انتخاباتی بدان اعتقاد دارند؛ یعنی پرکردن فضای اطلاعاتی جامعه در کارزارهای انتخاباتی! به واقع دموکراسی هایی که مشارکت موسمی مردم را تنها در ایام انتخابات تدارک می کنند الیگارشی­های مکاری هستند که در جلدی فریبنده از دموکراسی خزیده اند و البته گرگهایی که شنل قرمز می پوشند به مراتب از گرگ­های برهنه و روراست خطرناکترند.

کارزارهای انتخاباتی، فضای انتخابات را رسما به نوعی بازاریابی سیاسی تغییر می­دهند و نیاز به کسب موفقیت در رقابت­های انتخاباتی توسط احزاب و گفتمان­های دارای نامزد در جریان انتخابات، سبب شده است تا سنت بازاریابی بصورتی فزاینده در حال رشد باشد. امروزه این سبک از بازاریابی به جزئی مهم از دانش سیاسی بدل شده و سیاست با آن همه اهمیت و جایگاهش به بازاریابی انتخاباتی تقلیل یافته و مبتذل شده است. عینا مانند علم و دانش که تا حد تکنیکهای تست زنی خوارمایه شده است.

در فرایند بازاریابی سیاسی؛ سازمان­های تبلیغاتی، مشاوران حرفه­ای تبلیغات، رسانه ها و منابع مالی به کمک کمپین­های انتخاباتی می­آیند تا اولا با شناخت دقیق نیازهای مردمی، شعارها و وعده­ های ولو غیرممکن را در راستای نیازهای واقعی یا کاذب به رای­دهندگان بفروشند و ثانیا با شناخت جامعه هدف (بازاریابی)، نامزد و یا برنامه ای را بولد کرده و به آن طیف از جامعه بقبولانند و برایش حمایت کسب کنند (فروش)، و ثالثا با تبلیغات و غوغاسالاری رسانه­ای، هدفی ولو غیر ضروری را به نیازی آنی تبدیل  و سپس برای رفع آن نیاز کاذب مجعول به فروش راه حل به رای دهندگان مبادرت ورزند.

در چنین شرایطی و با توجه به چیرگی اسطوره های بازاری و بازاریابی بر امر سیاست، نفس فرایند  انتخابات نیز (و نه فقط نتایجش) در قلب ماهیتی اسفبار به یک بیزینس با گردش مالی هنگفت بدل می شود که گروه های مالی زیادی را به سودهای سرشار می رساند. به سخن دیگر انتخابات از حیث شکل و محتوا مارکتیزه شده و مثل کریسمس و جشن­های سال نو، مثل جام جهانی یا بازی­های المپیک، و مثل عید نوروز یا ایام عزاداری محرم و صفر در کشور خودمان در برکه ای از تیزاب مارکتیسم و بیزینس-محوری حل شده و به چیزی سراسر غیر از آنچه بوده بدل می گردد و صرفا نمادها و نشانه هایی گاه تهی و بی خاصیت یا بی معنا از امر اولیه باقی می ماند.

در این مسیر، جدیدترین شیوه­های جمع آوری اطلاعات در مورد دیدگاه رای دهندگان و جذب آنان در حباب اطلاعاتی و بمباران تبلیغاتی با اخباری که هریک از آنان برای ترغیب به حضور پای صندوق رای و تصمیم گیری در مورد هر کاندیدا نیاز دارند، به کار برده می شود و تلاش می شود هویت واقعی شهروندان از آنان ستانده شود چرا که رای دهندگان، و حتی در سطحی کلی تر شهروندان، در اثر آگاهی نسبی یا ناقص نسبت به جریان اطلاعات، طیفی اثرپذیرند. به تعبیر مکسول مک کامبز و دونالد شاو در نظریه برجسته سازی اخبار در رسانه های جمعی، رسانه ها به مردم نمی گویند چگونه بیندیشند بلکه می گویند به چه بیندیشند. رسانه های وابسته به کارزارهای انتخاباتی که دیگر جای خود دارند. در چنین مدلی از سیاست پیشگی انتخاباتی شهروندان به رای دهنده بالقوه تقلیل می یابند همچنان که در یک نگاه بازاری انسان­ها به خریدار و مصرف کننده فروکاسته می شوند.

برای تدارک و مدیریت فرایند این سبک از مبارزه، احزابی که فرصت یافته اند تا به انتخابات وارد شوند با پویایی های سازمانی و آماده سازی هواداران و کسب حمایت مالی و استفاده از راهبردهای رسانه محور، استخدام کارکنان حرفه ای، ایجاد اتاق جنگ رسانه ای، هدفگذاری رای دهندگان و متمرکز شدن بر اقناع آنان برای همراهی و ایجاد موج، استفاده مداوم از نتایج بازخوردها، اصلاح اهداف و شعارها، برگزاری گردهمایی ها و کنفرانس­ها و نهایتا بسیج رای دهندگان؛ دوگانه سعادت و شقاوت را تئوریزه و اجرایی می کنند.  نتیجه این سبک از پویایی انتخابات، به تعبیر اندیشمند حوزه علوم سیاسی مارتین واتنبرگ افول اقبال عمومی نسبت به احزاب سیاسی است.

متاسفانه مدرنیزاسیون کمپین­های انتخاباتی در شبه دموکراسی­ها نیز برای افزایش اقبال عمومی به انتخاب­های محدود پیشِ رو و در نتیجه کسب مشروعیت یا برای رقابت معدود اشخاص و احزاب راهیافته به انتخابات، شانه به شانه و چه بسا بیش از دموکراسی های ثبات یافته پیش رفته است بی آنکه تغییری محتوایی در اصل رقابت آزاد صورت پذیرد. در واقع ما با تکنولوژیهای مدرن انتخاباتی روبروییم در حالیکه هدف انتخابات مغفول یا غایب مانده است.

تبعیت و دنباله روی نخبگان و نهادهای متقدم دموکراسی نیز از احزاب اصلاح طلبی که بجای اینکه بین مردم و حاکمیت نقش واسطه را ایفا کنند، به حاشیه نشینی در ساحت قدرت بسنده کرده اند و برای اینکه جایگاه کنونی را (که بدان معتاد شده اند) از دست ندهند، ناچارند به غوغاسالاری و ایجاد هژمونی تبلیغاتی و معرفی دوگانه “یا صندوق رای برای دموکراسی یا حاکمیت یکپارچه اقتدارگرایان” روی بیاورند؛ سبب پیدایش احساسی بنیادی در مردم شده که ماحصل آن چیزی نیست جز انزجاری روز‌افزون از سیاستمداران و هر چیزی که بوی سیاست می‌دهد. در این فضا اعتبار اشخاص، احزاب و نهادهای دموکراسی خواه اصیل و دیرپا و اعتماد مردم به آنان خرج انتخابات و ماحصل حداقلی از صندوق های رای می شود.

اما نهادهای متقدم خواهان دموکراسی که امروزه به بازیچه­ها و ابزارهای تبلیغاتی کارزارهای انتخاباتی بدل شده اند از این نکته غافلند که با قبول هژمونی گفتمان اصلاحات و پذیرش هیستری تب انتخابات در میان جمعی محدود از طبقه متوسط، برای مشارکت در پای صندوق­های رای به منظور کسب موفقیت مقطعی و حداقلی در انتخابات پیش رو، منافع درازمدت جمعی را با منافع آنیِ اشخاص و احزاب اصلاح طلب مبادله می‌کنند.

با تحریف معنای کنش سیاسی برای آزادیخواهی و عدالت­طلبی به حضور فعال در کمپین های هیجان انگیز انتخاب نمایندگان و تقلیل تلاش برای دستیابی به دموکراسی به‌معنای سادۀ رأی‌گیری، اهمیت فرع و ابزار از اصل و هدف فراتر می­رود و موفقیت در انتخابات پیشِ­رو از انجام تعهدات پیشین مهم­تر در نظر گرفته می­شود و در نقطه مقابل اعتبار و کارایی کلیت نظام انتخابات و فرصت نهفته در آن در نظر شهروندان از بین می­رود. در واقع در این فراگرد، انتخابات کارناوالیزه می شود و از نهادی برای تضمین و ارتقای نقش مردم در تعین سرنوشت خود به مجموعه ای از فعالیت های مفرح و به اصطلاح فان تقلیل می یابد.

اما آیا بی عملی سیاسی و بی تفاوتی منفعلانه نسبت به انتخابات نوعی فرار از دو قطبی “یا دموکراسی یا انحصارطلبی” (آنگونه که اصلاح­طلبان ایرانیِ معتقد به صندوق رای تئوریزه کرده اند) است؟ خیر، بی عملی نیز بازی در همان زمین و با همان قواعد از پیش معلوم است. قواعدی که ناخواسته همان دوگانه بنیادگرایانه “صندوق رای در مقابل انفعال انتخاباتی” را ترویج می کند. در واقع بی عملی و انفعال در برابر انتخابات دقیقا تن دادن به الگوهای پارلمانتاریستی فهم سیاست و بازی در همان زمین و با همان قواعد است. درست مانند کسی که برای انکار سفسطه خود به سفسطه متوسل می شود و بی آنکه بداند به آن اعتبار بخشیده است. خروج از این قواعد از پیش معلوم و عبور از این دوگانه، از طریق بازی در همین زمین و با همین قواعد امکانپذیر نیست بلکه مستلزم خلق بازی جدیدی است که روح مشارکت مدنی طولانی مدت را در جهت ترویج دموکراسی در کالبد رویدادهای انتخاباتی نیز می دمد.

در واقع این گزاره  صحیح است که انتخابات نه یک هدف اصیل بلکه تنها یک فرصت است (اگرچه تنها فرصت ممکن و در دسترس هم نیست و توجه و توسل به آن نباید موجب غفلت از دیگر فرصت­های جنبش اصلاحی شود)؛ اما این فرصت صرفا در گزینۀ رای دادن و رای ندادن یا مشارکت همه جانبه و تحریم در همان روز آخر منحصر نمی شود و تمام مراحل انتخابات قابل تجزیه به اجزاییست که در هر جزء می توان بنا به شرایط و مقتضیات موضع خاصی متناسب با اهداف جنبش اصلاحی و منافع مردم و کشور اتخاذ کرد. هر یک از این مراحل فرصتیست تکرار نشدنی برای بهره برداری هوشیارانه.

مشارکت مدنی، نوعی زندگی انجمنی و گفتگوی میان گروهی و عمل سیاسی جمعی است؛ همانگونه که دوتوکویل و پیتر لوین این سبک از زیست جمعی را لازمه دموکراسی مشارکتی تعریف کرده اند. قدرت محصول این تعاملات جمعی است. نهایتا این که مشارکت مدنی رسا تر کردن صدا و بیان خواسته های واقعی انجمن هاست. مشارکت مدنی در حیطه عمومی در همه فرصت­های فراهم شده حتی انتخابات، خروج از زمین بازی تعیین شده و تحت سلطه سیاستمداران و نخبگان است؛ نخبگان و سیاستمدارانی که با قدرت رسانه و نفوذ خود زمین و قواعد بازی را پیشاپیش و بر اساس دیدگاه و منافع خود طراحی کرده اند. مشارکت مدنی مستلزم فرار از دو قطبی شرکت کردن یا شرکت نکردن در لحظه آخر انتخابات است.

در واقع با مدرن شدن کارزارهای انتخاباتی دوره آماده سازی برای انتخابات نیز افزایش می یابد و توجه جامعه خسته از سیاست به اخبار و تحلیل های سیاسی معطوف می­شود. این خود دریچه­ای طلایی و محدود است برای اثرگذاری بر افکار عمومی در جهت پیشبرد دموکراسی واقعی و نه شکلی. در این برهه است که شهروندان به عنوان ناظران ریزبین وقایع و مواضع سیاسی به داوری می نشینند. برنارد برلسون، پل لازارسفلد و ویلیام مک­فی در کتاب “رای دادن” در سال ۱۹۵۴، مشابه نگرش مدلهای فضایی در نگرش کلی گزینش عقلانی، استدلال می کنند که شهروندان در برهه­های انتخاباتی مایلند ترجیحات خود را در تماس با رهبران فکری در داخل گروه اجتماعی خویش به دست آورند. فلذا هویت یابی گفتمانی یکی از چندین عامل تعیین کننده در گزینه رای و بطور کلی تر رفتار انتخابی شهروندان است. از این رو فضای انتخاباتی، فرصتی نیست که به سادگی بتوان با انفعال و بی عملی یا تبعیت و حل شدن در هویت­های دیگر آن را از دست داد. فعال شدن هویت جمعی یک گفتمان بعنوان تبیینی پویا برای تغییرات در سطوح جمعی و فردی مهمترین فرصت و فایده فضای پیشا انتخاباتی است.

تلاشهای جمعی در فضای بالنسبه باز سیاسی مقطعی در ایام انتخابات، روند طرح مجدد خواسته های گفتمان سرکوب شده گروه­هایی را که سرمایه اجتماعی محدودی دارند آسان تر می کند و این گروه ها می­توانند از این فرصت برای اعلام تولد یک هویت جدید، جلب اعتماد از دست رفته و جبران ریزش بدنه اجتماعی، احیای هویت رو به زوال نهادهای مستحیل شده در سایر گفتمان­های سیاسی و نهایتا آزادی از قید و بندهای هژمونیک گفتمان احزاب فراگیر استفاده کنند.

در سایه کمپین­ها و آزادی­های مقطعی در ایام انتخابات می­توان هویت جمعی ساخت، بهترین اطلاعات ممکن را رد و بدل کرد، از فضای دو قطبی انتخاباتی که مروجان آن موافقان صندوق رای هستند گریخت، همفکری کرد و سپس دربارۀ آینده سیاسی تصمیم گیری جمعی کرد. شهروندان کجا فرصت می‌یابند که باور و اعتقادشان را به “اجتماع فراتر از صندوق­های رای و انتخاب های محدود آن” مطرح کنند؟ این فرصت البته در فرایند چند ماهه آغاز تا پایان انتخابات فراهم است و نه صرفا بر سر صندوق‌ رأی‌گیری و در آخرین ساعات موسم انتخابات.

فضای انتخاباتی و استفاده از فرصت رسانه­ای در این فضا که مملو است از اخبار سیاسی و اظهار اهداف و وعده های انجمن ها و احزاب، رویدادی است که در ایران هر دو سال یکبار روی می دهد و چون در سایه بازاریابی کمپین های انتخاباتی، این فضا به سان یک بازارچه فصلی درآمده است ناگزیر فرصتی است برای جامعه مدنی جهت تبلیغ اهداف و اجناس خود، هرچند در نهایت تصمیم بگیرند متاعی برای فروش عرضه نکنند یا به آنان فرصتی در این زمینه داده نشود.

نخبگان دموکراسی خواه و شهروندان در جوامعی چون ایران، کجا فرصتی بهتر از رویداد نتخابات برای ابراز هویت جمعی خویش سراغ دارند؟ موسم انتخابات برای دموکراسی خواهان و هواداران حاکمیت قانون و تقویت جامعه مدنی و باورمندان به حق حاکمیتِ مردم بر سرنوشت خویش؛ در حکم موسم عزاداری در دو ماه محرم و صفر است. در این دو ماه و با استفاده از تاثیرات زمان و نشانه ها و نمادها بر عواطف مردم، واعظان و مداحان برای زنده نگه داشتن یاد شهیدان کربلا نهایت استفاده را برده و تا می توانند نوحه سرایی و روضه خوانی می کنند. در موسم انتخابات نیز دموکراسی خواهان باید بدون از دست دادن حتی اندک فرصتی باید یکسره برای اعتبار قانون و حق انتخاب و حق تعیین سرنوشت مردم روضه بخوانند تا حقوق اساسی مردم از یادها نرود.

برای این راهبرد، مصداق­ها و تاکتیک­های گوناگونی را برای اشخاص و گروه­های مختلف جامعه مدنی می­توان متصور بود؛ از عدم نام­نویسی نمایندگان پیشین مجلس که به دموکراسی و احیای جامعه مدنی قوی معتقدند و ذکر دلایل این عدم مشارکت تا اعلام آمادگیِ جمعیِ اشخاص و گروه­های سرشناس جامعه مدنی برای نامزدی و مشروط کردن مشارکت در انتخابات به خواسته­هایی حداقلی و بازی های رسانه ای برای جلب دوباره اعتماد از دست رفته مردم. نهایتا عدم مشارکت فعال می تواند راهکاری مناسب برای بدترین شرایط باشد که هزینه مهندسی انتخابات و قانون گریزی را برای نهادهای مخالف دموکراسی افزایش می­دهد. همگی این راهکارها در بطن راهبرد استفاده حداکثری از فرصت انتخابات بازتعریف می­شود. در واقع در زمین انتخابات هر بازیگری در هر شرایط مشخص بازی خاصی را متناسب با شرایط عرضه می کند و گاه ارزش یک بازی بدون توپ اما حساب شده و سنجیده برای رسیدن به هدف جمعی بسیار بیشتر از تصرف تکروانه توپ و بازی با آن است. این مجموعه تاکتیک­ها نقطه مقابل مشارکت حداقلی و از سر ناچاریست که حاصلی جز مسخ هویت جامعه مدنی و شناور کردن آن و اعتمادزدایی هرچه بیشتر مردم را از سیاست و انتخابات به دنبال نخواهد داشت.

محدود کردن انتخابات به روز رای گیری و حضور در شعب اخذ رای از یک سو، و انفعال و بی عملی انتخاباتی به اسم تحریم از سوی دیگر، هر دو ناشی از نوعی کوتاه بینی سیاسی به مقوله انتخابات و برخورد تقلیل­گرایانه با این پدیده است. انتخابات مدت­ها پیش از آغاز تبلیغات آغاز می­شود و برخورد فعال و هدفدار با مسئله انتخابات به بی عملی به اسم تحریم، یا گزینش یک یا چند نفر از میان فهرست نامزدها محدود نمی­شود. برخورد کنشگرانه با انتخابات یعنی بهره برداری از فرصت انتخابات با یا بدون مراجعه به صندوق. (شبیه بازی با یا بدون توپ برای نیل به یک هدف مشخص جمعی). کنشی که به پیشبرد دموکراسی در جامعه و فراگیر کردن این خواسته و احیای دوباره امید و کنار نهادن خمودگی و خستگی دموکراتیک شهروندان و افزایش سطح مشارکت ایجابی آنان کمک کند.

نکته آخر اینکه در نگاه ما، انتخابات به طور کلی و انتخابات پیشِ رو به طور خاص، فرصتی است تا با فشار جمعی بر هسته قدرت سیاسی یا همان لویاتان (که فارغ از اشخاص و نیک و بد خلقیاتشان ذاتی تمامیت خواه دارد)، زمینه برای قدرت همبسته و یکپارچه ملتی متشکل از تمامی شهروندان (فارغ از زبان و قومیت و مذهبشان) فراهم گردد تا سه گانۀ ملت-کشور-دولت با تمام ظرفیت­های خویش در برابر تهدیدات و فشارهای حداکثری خارجی و زیاده­خواهی دشمنان سرزمینی صف آرایی کند. به سخن دیگر ما در پی کاهش قدرت حکومت و خشوع و پاسخگویی خاضعانه اش در برابر مردمیم و از قضا این فقره در صورت تحقق، به افزایش توان بازدارندگی و چانه زنی نظام سیاسی مستقر در برابر زیاده خواهی دیگر دولتها خواهد انجامید. ما حکومتی میخواهیم در برابر ملت نرم و خاضع و مطیع و در برابر دولت­های دیگر سرسخت، دست نیافتنی و احترام برانگیز. مشاهدات و تجربیات دنیای امروز حکایت از آن دارد که راه تحقق چنین ویژگی­هایی در یک دولت، استقرار و تعمیق دموکراسی و تثبیت و گسترش عدالت اجتماعی و آزادی­های مدنیست. به امید آن روز.

 

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳