تشییع قاسم سلیمانی؛ یک فرصتْ کاملا بیگانه

طاها پارسا

ژانویه‌ی سال ۲۰۰۲ دو اقتصاددان برجسته، مقاله‌ای را در نشریه معتبر نیچر در خصوص تمایل انسان‌ها به «تنبیه» و «انتقام» منتشر کردند. بر اساس پژوهشی که این دو دانشمند علومِ رفتاری  بر روی ۲۴۰ دانشجوی کارشناسی ارشد در موسسه فدرال فناوری و دانشگاه زوریخ انجام دادند، معلوم شد میل انسان‌ها به تنبیه فرد متقلب ببشتر از تمایل آن‌ها به انجام دادن کارهای خوب است. «فهر» و «گاچر» نشان دادند در شرایطی که فردِ تنبیه‌کننده هیچ فایده‌ای هم از تنبیه نمی‌برد و برنامه‌ای برای آن نداشته، باز هم حاضر است آن را انجام دهد و حتی حاضر است برای آن هزینه کند و هرچه فردِ متقلب پرروتر و وقیح‌تر باشد، هزینه‌ی بیشتری بپردازد. آنتایج پژوهش حاکی از آن بود که تمایل به تنبیه متقلب، حتی نزد بازیکنانی که اطلاعی از جزئیات ماجرا ندارند، نیز وجود دارد.

این مقاله از سوی پژوهشگران سایر علوم هم مورد توجه قرار گرفت و معلوم شد که «فرصتِ تنبیه متقلب» می‌تواند مدلی برای «همکاری» انسان‌ها و ساختاری برای شکل‌گیری کمپین‌ها، تجمع‌ها و حتی آغاز جنبش‌های اجتماعی باشد. در تئوری بازی‌ها این نوع همکاری را «یک فرصتْ، کاملا بیگانه» می‌خوانند. منظور فرصت یا ساختاری ناشناخته و اغلب ناگهانی است که آدم‌ها را به سوی همکاری با یکدیگر سوق می‌دهد.
مثلا راهپیمایی بیست‌ و پنج خرداد ۸۸، «یک فرصتْ، کاملا بیگانه» بود. یعنی آشکار شدن ِ تقلب انتخاباتی  و فرصت ِ«تنبیه متقلب» اصلی‌ترین عامل ِ بسیج ِ مردم در آن روز به حساب می‌آمد که با شعار «رای من کجاست» یا «رایم را پس بده» خود را نشان می‌داد. هزینه‌هایی که، بعضا از سوی شهروندان عادی و بازیکنان تازه‌وارد، برای مشارکت در این جنبش پذیرفته شد، همان تمایلی بود که برای این انتقام و تنبیه متقلب با پژوهش‌های فهر و گاچر رسمیت یافته بود.

و حالا  از این منظر می‌توان، به یکی از اصلی‌ترین علت‌های تجمع کم‌نظیر مردم تهران و البته سایر شهرهای ایران مانند مشهد و اهواز در تشییع‌ جنازه‌ی قاسم سلیمانی پی برد. این «علت»، گونه‌گونی افراد شرکت‌کننده در این مراسم را نیز توجیه می‌کند، چرا که میل به تنبیه بازیگرِ منقلب و آن‌هم متقلب وقیحی چون ترامپ، فراتر از سیاست و حکومت‌ها و انگیزه‌ها و منافع فردی و گروهی، همان عامل اصلی همکاری است که این جمعیت را در کنار هم  می‌تواند گرد بیاورد؛ جمعیتی که در میان آن‌ها بازیگران تازه وارد (مردم عادی) کم نبودند و فارغ از تمام سازمان‌دهی‌ها و اجبارهای سازمانی و اداری و اقتصادی صرفا به انگیزه مشارکت در تنبیه متقلب به همکاری روی آورده‌اند.

اما نکته مهمی که تحلیل‌گران و بازیگران سیاسی را در این موارد بسیار دچار خطاهای راهبردی و تصمیم‌گیری می‌کند، تفاوتی است که میان مفهوم «همکاری» با «همبستگی» وجود دارد. یعنی «همکاری» با همبستگی و همبستگی اجتماعی تفاوت دارد و فرصتِ تنبیه متقلب الزاما و معمولا نمی‌تواند عامل همبستگی‌ساز باشد. تکرارنشدن تجمعات اولیه جنبش سبز، علیرغم برخی تلاش‌ها برای ساختارسازی و برخی فراخوان‌ها برای هزینه‌‌دادن، احتمالا فکت  و شاهد مناسبی است که بدانیم هزینه‌ای که مردم برای تنبیه متقلب می‌دهند برای انجام دادن کار خوب نمی‌دهند و همبستگی اجتماعی، فراتر از همکاری  است و  نیازمند عوامل و ساختارهای دیگری تا در میان‌‌مدت یا طولانی‌مدت بتوانند منافع بازیکنان را تامین کنند.

در انتها، خاطره‌ای واقعی را از سال‌ها پیش بازگو می‌کنم تا خواننده تصویری ساده‌تر را از این مفهوم و ساختار «فرصتْ، کاملا بیگانه» بهتر ببیند و با علتی کمترشناخته شده در خصوص تمایل مردمی با سلیقه‌ها و باورهای گوناگون  برای حضور در برخی حرکت‌های جمعی آشنا شود و احیانا بتواند علت بنیادی تناقض موجود در برخی رفتارهای مرتبط با آن را دریابد.

کنارِ درب ورودی دانشگاه صنعتی شریف، شعبه‌ی کوچکی  از بانک ملت وجود داشت که دانشجویان کمک هزینه تحصیلی خود را از آن شعبه دریافت می‌کردند. آن روزها از  سیستم‌های الکترونیکی  دریافت و پرداخت خبری نبود و دانشجویان برای گرفتن یک کمک هزینه‌ی هشتصد تومانی!  باید ساعت‌ها در صف بانک منتظر می‌ماندند …

یکی از همان روزهایی که  در صف به انتظارِ نوبت ایستاده بودیم، فردی با حجم نسبتا زیادی از پولِ نقد از بانک خارج شد؛ چند بسته‌ اسکناس صد تومانی و دویست تومانی‌، درون ِ یک نایلون نسبتا روشن. هنوز چند قدم از بانک خارج نشده بود که موتورسواری کیسه‌ی پول  را زد و در جهت مخالف خیابان فرار کرد. ما که شاهد صحنه بودیم، به «صورت طبیعی » چند قدمی را به دنبال موتور سوار دویدیم ( و آن کیست که در این لحظه به‌دنبال بازیگر متقلب ندود؟). درست در لحظاتی که داشتیم از تعقیب موتورسوارِ سارق ناامید می‌شدیم، به سمت چپ پیچید و وارد یکی از فرعی‌های خیابان آزادی شد. یکی از دانشجویان داد زد ، بُن‌بسته… بُن‌بسته!  این فریاد با تائید چند نفر دیگر  همراه شد  و جمعیت را به تعقیب و  دستگیری سارق امیدوار کرد و همه به دنبال او وارد کوچه‌ی بن‌بست شدیم.

اواسط ِ کوچه، رفتگر میان‌سالی داشت کوچه را جارو می‌زد. با شنیدن داد و فریاد جمعیت‌ و آاای دزد … آاای دزد، با جاروی رفتگری راه را بر موتورسوار سد کرد. موتور، موتورسوار، پول‌ها و رفتگر هر کدام به گوشه‌ای پرت شدند. به استثنای صاحب ِ پول‌ها که به جمع کردن آن‌ها مشغول شد، بقیه‌ی جمعیت  سارق را دنبال کرد و سرانجام در حالی‌که داشت از درب یکی از خانه‌ها بالا می‌رفت‌، توسط پیرمردی کشتی‌گیر‌، پایین کشیده شد و زیر مشت و لگدِ مردمِ عصبانی افتاد. همسایه‌ها هم به پلیس خبر دادند …

چند متر پایین‌تر، رفتگر بر روی زمین افتاده بود و از گوش و دماغش خون می‌آمد و دور از هیاهوی جمعیت به آرامی دست‌وپا می‌زد. اورژانس و تلفنِ همراهی در کار نبود. به همراه یکی از دوستان از چند راننده خودرو خواستیم که او را به بیمارستان برسانند. اما کسی حاضر نمی‌شد برای این کارِ خوب و حیاتی خطر کَـند! می‌گفتند:  به «لحاظ قانونی » برای آنها مسئولیت دارد و باید تا روشن‌شدن ماجرا در بیمارستان بمانند. نیم‌ساعتی گذشت تا راننده‌ی یک ماشین ِپست راضی شد با یک صورتجلسه‌ی شش‌نفره رفتگر را به بیمارستان برساند.

متاسفانه این ماجرا کاملاً واقعی است. جمعیت انبوهی که برای تنبیه فرد سارق، بسیج شده بودند، کمتر اعتنایی به رفتگر بیچاره‌ای که بیشترین نقش را در دستگیری سارق داشت، نداشتند و به کتک‌کاری سارق و حواشی ماجرا مشغول بودند. از صاحب پول‌ها هم خبری نبود، گفته بود باید  خودش را به بیمارستان برساند،  چون همسرش سرِ زاست. پلیس هم می‌خواست فردِ سارق را آزاد کند، چون شاکی خصوصی نداشت! و… چند روز بعد هم پلاکارد فوتِ رفتگر در همان کوچه‌ی بن‌بست نصب شد ….

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

13 پاسخ

  1. پاسخ کامنت نخست جناب پارسای گرامی:
    شما دقیقا در یادداشت اینگونه نوشته اید :

    [در انتها، خاطره‌ای واقعی را از سال‌ها پیش بازگو می‌کنم تا خواننده تصویری ساده‌تر را از این مفهوم و ساختار «فرصتْ، کاملا بیگانه» بهتر ببیند و با علتی کمترشناخته شده در خصوص تمایل مردمی با سلیقه‌ها و باورهای گوناگون برای حضور در برخی حرکت‌های جمعی آشنا شود و احیانا بتواند علت بنیادی تناقض موجود در برخی رفتارهای مرتبط با آن را دریابد.]

    شما مدعی استعاره نشده اید و نقل استعاری در کار نیست. چنانکه در بالا دیدیم در توضیح پیش ازخاطره می گوئید ” تا خواننده تصویری ساده تر را از منظور شما ببیند.” حتی نوشته اید که بواسطه این خاطره ” مفهوم و ساختار ” را بشناسد.
    و پا را فراترگذاشته می گوئیدکه در شرح خاطره به ” احیانا درک علت بنیادی ! تناقض رفتارهای مرتبط !!! ” برسد .
    خب شما بگوئید این خاطره زیرکانه آلترناتیوی برای توضیح دادن چیست؟ با این ترتیب که خودتان برشمرده اید چگونه می تواند استعاره باشد؟ استعاره از چه؟
    اصولا آنچه شما نوشته اید استعاره بردار نیست چون قاعدتا در حیطه ادبیات خلاقه نیست که استعاره بخواهد. شما مصداق آورده اید ( رفرنس داده اید) و خاطره ای را در تائید رفرنس خود ( همچون شاهد یک نمونه آزمایشگاهی برشمرده اید و) گفته اید که واقعی ست و آنرا همچون یک شاهد صادق در بررسی عینی آن رفرنس علمی در یادداشت خودتان جایگزینی کرده اید. چگونه در دو خط کامنت ( احیانا چنانچه که گفتید برای گریز از مغالطه شدنش) آن را استعاره از چیزی معرفی می فرمائید؟
    بله درست می گویید در تشبیه نباید اجزا را تطبیق دهیم ،اما فراموش نکنید شما این تشبیه را برای مجازات متقلب آورده اید اما در کامنت از آن به عنوان ماجرای مرگ رفتگر یاد می کنید ! که این هم(شاید) مغالطه است! مگر نه آنکه این خاطره می خواهد منظور شما را بهتر برساند و مگر نه آنکه هدف توضیح فرصت° بیگانه در تشییع سلیمانی ست ؟
    با احترام

  2. موتورسوار تا انتهای کوچه رفت و در برگشت بود که رفتگر سد راه او شد. حالا یادداشت را از نو بخوانید شایذ اتفاق نظر پیدا کردیم 🙂

  3. ممنون از توجه شما به یادداشت. بحث این نیست که مردم هزینه نمی‌دهند. بحث این است که معمولا هزینه‌ای که برای تنبیه متقلب می‌دهند. [به‌راحتی] برای کار خوب نمی‌دهند.
    از قضا هزینه‌ی مردم در آبان با هزینه‌ای که در حنبش سبز داده شد قابل مقایسه نیست ولی در این موضوع این نکته جایی ندارد.

  4. ممنون از توجه شما به یادداشت.
    ماجرای فوت آن رفتگر استعاره‌ و البته نمونه‌ای برای تمایل انسان‌ها به انتقام و تنبیه متقلب است. در استعاره (یا تشبیه) نباید تمام اجزا را تطبیق دهیم باکه باید به همان مورد شبه کفایت کنیم در غیر این‌صورت دجار مغالطه می‌شویم.

  5. اکنون که کامنتم را خواندم ، متوجه شدم که فراموش کرده ام از قلم روان و پرداختنان در زوایای پنهان تمجید کنم. قلم بسیار روان و گویائی دارید.
    نگفتنش بی انصافی ست.

  6. آنتی تز
    برو آنتی تز خودت را پیدا کن و سنتزی را شکل بده، بلکه قدری نظریات علمی و عالمانه ات با جهل آنتی تزت قاطی شود و سنتزی پدید آید کمی متعادل تر!
    این همه ادعا و خصومت و …. به تعدیل برسد.

  7. وقتی یادداشت را خوندم گفتم آفرین ،مرحبا و وقتی کامنت آنتی تز را خوندم لذت چند برابر شد آفرین به شماها… انسان مشعوف می شود. دست مریزاد

  8. مسلما ایشان به قدوسین شیعه پیوستند و یک روز تعطیلی در سال به نامشان ثبت شد. کمک موثری هم به انتخابات کردند. اما باید دید پس از چهلم ایشان چه میشود. آیا این حال و خروش ادامه پیدا میکند، و یا نظام مقدس اسلامی نیاز به یک شهید تازه دارد. باید صبر کرد و دید. چیزی که در تاریخ شیعه کم نداریم پیدا کردن شهید است.

  9. خب پس یعنی مردم بین نفرت از خامنه ای و نفرت از ترامپ ، ترجیح دادن از ترامپ متنفر باشند؟ خب گزارشگر صدا و سیما هم که همین حرف شما را میگه … ساده تر و خودمونی تر:” این حضور پر شور مشتی آهنین در دهان ترامپ و ترامپیانی ست که چشم طمع به این خاک دوخته اند”
    دیگه این همه نظریه و پژوهش و آیه نمی خواست که داداش. نتیجه اخلاقی داستان شما هم به نظر من اینه که
    اولا روح رفتگر محله تون شاد ولی بنده خدا این همه اون اونجا را جارو کشید باید کمی عاقل تر می بود و بعد از اون همه جارو کشیدن کمی به جغرافیای محل اشراف پیدا میکرد و می دونست کوچه بن بسته! لازم نیست راه را به قیمت از دست دادن جونش اونجوری ببنده… من و شما هم باید کمی به جغرافیا های دورو برمون بیشتر دقت کنیم و درست تحلیل کنیم و هر دسته جاروئی را هر جا بکار نبریم. اون نیروها هم برای تشییع، مردم نبودند، دقیقا نیرو بودند.کاملا محاسبه شده بودند. کجا چقدر چه خیابانی ، چند نفر… حالا هر چی هم اضافه از مردم احیانا بود که چه بهتر

  10. تیتر فرصت کاملا بیگانه آدم را تشویق نمیکند که بدنبال مطلب برود ومن به توصیه دوستی مطلب را خواندم واگر آنچه در تئوری بازیها به آن اشاره شده است هم معنی با فرصت ناگهانی باشد بکار بردن این ترکیب بهتر است و دوم اینکه چنانچه خاطره دانشگاه صنعتی درهمان ابتدا که مثالها بیان شد طرح میشد بهتر بود چراکه روح مطلب که عبارت است از شرح یک تناقض درانسان را درکنار تالم ناشی از مرگ رفتگر محله که چگونگی اش خود بشدت ناراحت کننده است ،به حاشیه نمی راند ..

  11. نویسنده رو نمیشناسم و نمیتونم ادعا کنم که حتما یکی از واماندگان در جنبش سبز باشه، اما با رجوع به نتیجه‌گیری‌ش برای این متن این احتمال رو میشه مطرح کرد. چطور؟ عرض میکنم.

    مهمترین نشونه‌ی جماعت وامانده در جنبش سبز، ناتوانی و اشتباه در تحلیل هر اتفاقی است که بعد از شکست جنبش (در متقاعد کردن حاکمیت به تجدیدنظر در مورد نتیجه انتخابات) افتاد.

    نویسنده به درستی به اتحاد مردم علیه گناهکارِ متقلب در انتخابات اشاره میکنه و هزینه‌ای که حاضر شدن براش بدن.

    نویسنده اگر توان تحلیل وقایع بعدی رو هم داشت میتونست به اتحاد مردم و هزینه‌ای که براش دادن در آبان امسال اشاره کنه وقتی دیدن که در حالی که بودجه‌ی نهادهای مذهبی بیشتر شده، حاکمیت با سه برابر کردن نرخ بنزین دست دزدی در جیب‌شون کرده.

    نادان اما به یک گردهمایی حکومتی اشاره میکنه که سالهاست حداقل ۳ بار در سال برگزار میشه و حاکمیت تجربه‌ی عظیمی در انجامش پیدا کرده.

    و اما مهمترین ردّیه رو بر نتیجه‌گیری متن میشه با اشاره به مقوله‌ی “هزینه دادن” وارد کرد.
    کسانی که در تشییع جنازه شرکت کردن خودشون رو برای دادن چه هزینه‌ای آماده کرده بودن و در نهایت چه هزینه‌ای دادن؟ آیا اگر میدونستن تک‌تیراندازهای سال ۸۸ یا کلاشنیکف‌به‌دست‌های سال ۹۸ در خیابون منتظرشون هستن هم برای مجازات ترامپ! به خیابون میومدن؟

  12. چند نکته!
    جناب پارسا توضیح پدیده ها و اتفاقات در گیم تئوری ( آنگونه که شما گاهی به آن می پردازید) فاقد کشف و شهود است. اصولا فرض یک تئوری در تطبیق بر یک تئوری دیگر نه مجال بررسی تطبیقی می دهد و نه مکاشفه. چنانچه که سعی میکنم بگویم قضیه ساده تر و سخت افزاری تر از آن است که این همه نرم افزاری اش کرده اید.
    به عنوان مثال در همین یادداشت شما :
    معتقدم بسیاری در یک تواتر ادراکی( تصویری-معنایی) این خطا را خواهند کرد و در خاطره ی بازگو شده ، نقش کارکردی رفتگرِ جانباخته ی خونین و چوب بدست را با قاسم سلیمانی اشتباه می گیرند.
    همانگونه که احتمالا می دانید ، قاسم سلیمانی در این خاطره نه رفتگر ، بلکه پولهاست! کریدیتی که بر زمین ریخت و دوباره جمع شد . وارد شرح و بسط نقش افراد و اشیا این خاطره نمی شوم چون هم سر داراز دارد هم به نظر من اتفاقا مصداقی آنچنان ندارد که نگارنده آنرا به منظور خود در گیم تئوری مرتبط کرده است.
    نظریه بازی ها چنان مبهم و قابل بسط است که میتوان هر چیزی را در آن گذاشت و به نتیجه ی مقبول خود تعریفش کرد. در این نظریه حماقت یکی از فاکتورهای بزرگ برای برد طرف مقابل است . برنده کسی است که احمق(پدیده ی حماقت) را زودتر پیدا کند.
    نگارنده اشتباه می کند در بازی ها وقاحت( یا ترامپ) آنقدر که او آنرا عامل کرده است، سبب چیزی بزرگ نمی شود. کردیت در بازی مهم است. دانشجوهایی که آنجا در صف ایستاده اند دنبال دزد نیستند، اعتبار پولها را می شناسند ،(اصالتا )دنبال
    بازگرداندن کردیت هستند. (همدردی با قربانی نه مجازات) مجازات دزد پس از ریختن پولها، دلیل اصلی حرکت اولیه نیست. نقش فرعی در پی حادثه است. آستیگمات شدن قضاوت و اجرای رای است ! (بی اعتمادی به طبیعت یا عدالت)
    شاید یک دانشجوی کم تجربه در این خاطره مثلا بگوید خوب شد لا اقل دو لگد به دزد زدیم. اما قاعده این است که در اتفاق مشابه بعدی نه داد می زند و نه لگد ، چون رفتگر این را به او می گوید!
    از این جهت آنچه در قائله ی مشارکت ( جمعیت آوری) قابل بررسی است جامعه شناسیِ دیگری دارد که نه بر عاملیت مجازات ، که در فقدان آگاهی ست. نه فقدان آگاهی آنها که دور تابوت جمع شده اند!بلکه آنها که شوو را تماشا می کنند. اهواز ، مشهد ،تهران! شما به من بگویید برای بردن جمعیت به دو خیابان در بزرگ در اهواز و مشهد و تهران، چقدر برنامه ریزی و تجهیزات میخواهید؟ حتی اگر کسی پا را از خانه اش بیرون نگذارد به نسبت فراخی هر خیابان در هر شهر و به نسبت جمعیت (سرسپرده یا قابل محاسبه )موجود
    ، کار بسیار ساده ایست. استانها دور از هم انتخاب شده اند این کار جمع آوری از استانهای مجاور را ساده میکند( منطقه بندی!)
    به هر حال در آن شهر هم اندازه و ظرفیتی وجود دارد که قابل محاسبه است( رویش حساب کرده اند) آنچه شما اشتباه به آن پرداخته اید تغییر استراتژیک یک کار سخت افزاری ساده به یک روانشناسی اجتماعی ست. اشتباه بزرگ تر تقلیل جنبش مدنی اعتراضی ( سبز) به دلایل کم اهمیت مجازات در نظریه بازی!
    شباهتی در آمدنِ مخاطره آمیز یک معترض به خیابان با آورده شدن بی خطر و بامزایای یک وابسته ی حکومتی ،نیست. ( مطلقا نیست!)
    در ثانی، اگر نظریه ی بازی را عقب بروید به تعاملات دیگری در مرگ سلیمانی با عاملیت امریکا می رسید که توصیفش دیگر وقاحت نخواهد بود ولو شخص ترامپ وقیح باشد. ولو من و شما و تمام جهان از وقاحتش کهیر بزنیم. این وقاحت به مراتب بیشتر در شخص آیت الله خامنه ای هست. این مردم مد نظر شما در این مجازات چرا به سراغ خامنه ای نرفته اند؟ او بوده که صدها نفر انسان ملموس تر و هم جنس تر و نزدیک تر به آنها راکشته است! اتفاقا با یک انفعال و نیامدن ساده او مجازات خواهد شد. اتفاقا آنها این کار را کرده اند و نیامده اند! هنانگونه که گفتم با متطقه بندی ساده ی مراسم، جمعیت آوری کردند.( ۵ تا ۱۰ درصد انسان های بی معیار را فاکتور می گیریم) اگر شما خود جوش در شهرهای ایران ریختن مردم به خیابانها را میدیدید یا دست کم اگر خامنه ای بجای این سه شهر ( با زادگاهش چهار شهر) مروم را می توانست به همین شکل در شهرهای دیگر هم به خیابان بیاورد می توانستیم تئوری شما جور دیگری ببینیم. آنچه شما در قاب تلویزیون دیده اید سیاهی از لشکری ست که نیست.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »