زیتون ـ شیوا نظرآهاری: در محلهمان در تهران یک کفاش افغانستانی بود که هر روز کنار خیابان بساط میکرد، سی سال بیشتر بود که در ایران زندگی میکرد، بچههایش در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده بودند و هنوز هیچ کدامشان مدارک هویتی نداشتند. میگفت که پسرش همیشه با او دعوا میکرده که برای چه اینجا ماندهای و چرا حالا که مهاجرت کردی، جایی نرفتی که حداقل به عنوان شهروند به رسمیت شناخته شویم. پسر قهر کرده و از خانه رفته بود. میگفت به آلمان رسیده و آنجا پناهنده شده است. خودش اما همچنان در شهری که سیسال در آنجا زندگی کرده، مانده و هیچ در بساط نداشت. نه خانهای، نه مغازهای، نه مدرک هویتی، نه لابد دوستان و آشنایانی که او را هموطن بدانند و بچههایش را ایرانی.
برای همه کسبه خیابان سنایی هم احتمالا، او مرد کفاش افغانستانی بود که صبح به صبح بساطش را سر کوچه هجدهم پهن میکرد و کفشها را وصله پینه میزد یا واکسی به کفش رهگذران میزد و اینطور روزگارش را میگذراند. پسرش اما شهر زادگاهش را رها کرده و رفته بود، با یک خشم ابدی از پدر که چرا در کشوری مانده که بعد از سی سال کار و زندگی، نه به بچههایش شناسنامه میدهند، نه میتوانند مانند دیگر بچهها تحصیل کنند و نه همان حقوق اندک شهروندی سایر اتباع ایرانی را دارند.
حکایت مسافران افغانستانی هواپیمای اوکراینی هم میتواند چنین حکایتی باشد، بچههایی که بیشترشان در کودکی به ایران آمدند و روزی پدر و خانواده را ترک کرده و راهی جایی شدند که حقوق شهروندی داشته باشند و تا آمدند زندگیای بسازند و از اینهمه سال دربدری و شهروند درجه دوم بودن، تمسخر شدن، اوراق هویتی نداشتن خلاص شوند، مسافران پروازی شدند که با یک خطای غیرانسانی سرنگون شد.
نه در سوگواری جمعی جامعه ایران نامی ازشان به میان آمد، نه در میانه اینهمه مرگ روزانه در افغانستان، کشته شدن کسانی که هرگز در آنجا نزیسته بودند به چشم آمد. مثل بیشتر زندگیشان که در ایران در سایه زندگی کرده بودند، در سایه نام ایرانی – کاناداییها و اوکراینیها، قربانی یک موشک اشتباهی شدند. اگر در زنده بودنشان خیری از بدنیا آمدن در افغانستان و زندگی در ایران به آنان نرسید، برای مرگشان هم به جز خانوادههای بیصدایشان، کسی عزاداری نکرد. انگار در زندگی و مرگ تمام آن چیزی که از ایران دریافت کردند، سراسر شر بود و بس.
فرار نافرجام از «درجه دوم» بودن
در خبرها هم اینطور آمده است، از ۱۳ شهروند افغانستان که در هواپیمایی اوکراینی کشته شدهاند، ۶ شش نفر آنان تابعیت دوگانه افغانستان و سوئد را داشتند، سه نفر شهروند افغانستان و آلمان بودند و چهار نفر دیگر نیز تنها شهروند افغانستان بودند. هیچجا اثری از ایران نیستند، گویی هرگز در ایران نبودهاند، انگار نه انگار که خانوادههای آنان همینحالا در ایران زندگی میکنند و باید شهروند ایران محسوب شوند.
درست مثل آنهایی که در جریان مراسم خاکسپاری سردار سلیمانی در کرمان زیر دست و پا ماندند، گزارش روزنامه شرق میگوید همسر و دختر حشمت الله رحیمی از مهاجران افغانستانی هم جزو کشتهشدگان بودهاند. حشمت الله خانوادهاش را از جیرفت به کرمان آورده بود تا بچههایش بتوانند درس بخوانند، چون که در جیرفت، افغانستانیها از سال ۹۰ دیگر اجازه مدرسه رفتن ندارند. او به خبرنگار شرق میگوید: «ما اینجا مهاجریم، کاری نمیتوانیم انجام دهیم.»
سکینه احمدی، محسن احمدی، مطهره احمدی، رحیمه کاتبی، شهرام تاجیک، مهدی تاجیک و مهدی رضائی، مهدی محمدی، زین العابدین سعادت نامهایی بودند که در تعطیلات سال نو راهی ایران شدند تا با خانوادههایشان دیدار کنند، جانهایی که پس از سالها مشقت خود را به کشور امن رسانده بودند و با اینکه همه زندگی تلاش کردند تا از جنگ و ویرانی و تبعاتش خلاصی پیدا کنند، دست آخر جنگ آنان را رها نکرد و سهمشان شد یک موشک جنگی که میگویند به اشتباه به هواپیمای مسافربری اصابت کرد.
«جنگیدن» برای دریافت اقامت
اما عدم رسمیت افغانستانیها در ایران و سختیهای مهاجر بودن فقط به همینجا ختم نمیشود. هزاران تن از آنان با وعده دریافت پول و اقامت در دو دهه گذشته عضو سپاه شده و بعد به خط مقدم مبارزه با داعش در سوریه اعزام شدند، گروهی که با عنوان لشگر فاطمیون شناخته میشوند و طبق اسناد در سال ۱۳۹۴ با ادغام نیروهای تیپ ابوذر در زمان جنگ ایران و عراق و مجاهدین افغانستان زیر نظر سپاه پاسداران شکل گرفتهاند.
در گزارشی که در سال ۲۰۱۸ توسط مرکز مطالعات خاورمیانه منتشر شد به نقل از یکی از فرماندهان لشگر فاطمیون، تعداد آنان بین ۱۲ تا ۱۴ هزار نفر تخمین زده شده است. به ادعای روزنامه کیهان این گروه در زمان جنگ ایران و عراق هم در جبههها جنگیده و بعدها برای مبارزه با طالبان به افغانستان رفته است اما پس از انحلال آن، در سال ۹۴ با نام لشگر فاطمیون برای اعزام به سوریه مجددا شکل گرفته است.
مهاجرانی که در ایران ناچار به انجام کارهای سیاه هستند و هزار انگ و توهین نژادپرستانه را تحمل میکنند، بعد از اعزام شدن به سوریه و خدمت به منافع سپاه، مورد ستایش آیتالله خامنهای قرار گرفتند.
دولت افغانستان با انتقاد از سوءاستفاده حکومت ایران از موقعیت افغانستانیها و اعزام آنان به سوریه، خواستار توقف این روند شد و وزارت خارجه این کشور هم از استخدام کودکان مهاجر افغانستانی از جانب سپاه پاسداران برای جنگ در سوریه خبر داده بود.
آیتالله خامنهای در فروردینماه ۹۸ در دیدار با خانوادههای کشتهشدگان لشگر فاطمیون با ستایش از عملکرد آنان گفت که برادران شهید افغانستانی بر دیگران امتیاز دارند چراکه در غربت مضاعف به شهادت رسیدند.
بسیاری از اعضای این لشگر که از جنگ سوریه بازگشتند از تلفات بالای این گروه خبر دادهاند و علت آن را عدم آمادگی تاکتیکی و روحی و اعزام به خطرناکترین خطوط جنگ دانستند. طبق گفتههای برخی از اعضای این گروه، آنها پیش از اعزام به سوریه تنها چهارهفته تحت آموزش قرار گرفته و پس از آن به خط مقدم مناطق جنگی اعزام میشدند. همین موضوع هم باعث شده تا تلفات آنان در سوریه بسیار بالا باشد. زهیر مجاهد مسئول رسانهای کشگر فاطمیون سه سال پیش شمار کشتهشدگان افغان در سوریه را دوهزار نفر و تعداد زخمیها را هشت هزار نفر اعلام کرد و در مصاحبهای با خبرگزاری تسنیم گفت خانواده شهدای فاطمیون امروز از خود افغانستانیها طعنه میخورند که برای ایران و اسد کشته دادهاند و با کمال تأسف گاهی شهدا را جدا کردند که این شهید افغانی یا ایرانی است.
دولت افغانستان با انتقاد از سوءاستفاده حکومت ایران از موقعیت افغانستانیها و اعزام آنان به سوریه، خواستار توقف این روند شد و وزارت خارجه این کشور هم از استخدام کودکان مهاجر افغانستانی از جانب سپاه پاسداران برای جنگ در سوریه خبر داده بود.
از اینجا مانده از آنجا رانده
در افغانستان هم اعضای این گروه که به دلیل موقعیت آسیبپذیرشان ناچار به خدمت در سپاه شدهاند، از طرف مردم و دولت تهدیدی برای امنیت افغانستان به شمار میروند.
العربیه سال گذشته گزارش داده بود که اعضای بازگشته این گردان به افغانستان، خائن تلقی میشوند و در ترسی دائمی زندگی میکنند.
این تنها گوشهای از سرگذشت مهاجران افغانستانی در ایران است. آنهایی که مانند کفاش خیابان سنایی ماندند و مورد عتاب بچههایشان قرار گرفتند و هنوز بعد از سیسال هویتی رسمی ندارند، آنهایی که در کرمان زیر دست و پا له شدند و چون مهاجرند حق اعتراض هم ندارند، دیگرانی که با هزار سختی خودشان را از ایران به کشورهای دیگر رساندند و وقتی برای تجدید دیدار بازگشتند قربانی یک موشک اشتباهی شدند و دسته آخر کسانی که با وعده حقوق ماهیانه و اقامت به جنگی فرستاده شدند که هیچ ارتباطی به آن نداشتند. اما هنوز گوشه گوشه ایران پر است از این روایتهای دردناک، روایتهای نانوشته و ناشنیدهای از تک تک آن سه میلیون افغانستانی که خانهها و شهرهایمان را پس از جنگ ساختند و هنوز روی دیوارها علیهشان شعار و ناسزا نوشته میشود.
4 پاسخ
هِی عٓامو، رامین!
نه به ایران توهین کن و نه به افغانستان. نه به هیچ سرزمینی.
ایران و افغانستان و ،. ..همه یک ملت در ایران قدیم بوده اند.
نه نشنالیزم و نه قومگرائی و نه ضد آن!
اهالی شهر ها و مناطق، انسان های مختلفی با فرهنگ و تاریخ خودشان.
عصبانیت و داد و قال و فحاشی، راه به جائی نمی برد.
آرام باش.
اگر اهل افغانستان بودم هرگز به خراب شده ی مزخرفی به نام ایران نمی آمدم، مملکت فقر و خشونت و فساد و فحشا و گورخوابی در مجبور هم که می شدم ایران را فقط و فقط برای عبور و رفتن به جای دیگر انتخاب میکردم. مملکتی چون ایران که مردمش هنوز تکلیفشان با خودشان معلوم نیست. یکدیگر را قبول ندارند و در قانونش رسما مفهومی به نام اقلیت وجود دارد و مردمان حاشیه نشین و اقلیت و قومی
و بی حق و حساب دارد مردمی که هنوز با مرکز نشین تفاوت کیفی دارند . خودی و غیر خودی و نخودی دارد مردمی که تکلیفشان با خودشان روشن نیست.
چه جالب! در همه روزنامه ها و اخبار ها نوشتند افغان ها کشته شدند ولى هموطنان عزیزمان شهید شدند جالبتر اینکه کانادایی ها و اوکراینى ها قربانى شدند.
واقعا اینقدر فرق؟ در حالى که همه در یک موقعیت و یک مکان قرار داشتند
معلوم نیست اینگونه تبعیض ها و تحقیرها در مورد افغانها از کجا سرچشمه می گیرد.
– از اینکه آنان در داخل مرزهای ایران بدنیا نیامده اند؟ که چنین نیست، زیرا بیشتر فرزندان مهاجران افغان در ایران متولد شده و لذا می باید ایرانی باشند. یا اینکه ایرانی بودن به خانواده و خونی که در رگ ایرانیان جریان دارد مربوط است؟ در اینصورت فاصله این توجیه با نژادپرستی چیست؟
– یا از اینکه آنها باصطلاح ملیت ایرانی ندارند؟ یعنی چون پدر و مادرشان ایرانی نبوده اند، اینها که در ایران بدنیا آمده و رشد یافته اند، اینکه به لحاظ انسانی به خوراک و پوشاک و کار و تحصیل نیاز دارند به حساب نمی آید؟ یعنی حق انسانی این اشخاص از دیدگاه جمهوری اسلامی ایران به رسمیت شناخته نمی شود. باید توجه داشت که آنان هم در ایران تولد یافته و هم در خانواده ای چشم به جهان گشوده اند که فارسی یا دری زبان اصلی آنها بوده یا بر آن مسلط اند، فرهنگ و دین آنها همان دین و فرهنگ ماست.
– یا به دلیل اینکه ایرانی بودن گوهریست که غیر ایرانی از آن بری است و به همین جهت فقط کسانی که مطابق مدرک شناسنامه، والدین آنها ایرانی است می توانند ایرانی باشند. در حالی که برخی از مردم مناطق دورافتاده ایران نیز دارای شناسنامه نبوده و با اینحال ایرانی به حساب می آیند.
پس سرچشمه این تبعیض می تواند هم جنبه نژادپرستی داشته باشد، هم جنبه خلاف حقوق بشری و هم جنبه ی برگ هویتی. اما این برگ هویت مهمتر از همه است. زیرا هرگز نه مقامات رسمی جمهوری اسلامی و نه هیچکس در ایران حاضرنیست خود را نژادپرست بداند. و نیز کمتر کسی را خواهید یافت که مصداق ضد بشری را حاضر باشد در مورد خود بپذیرد. تنها چیزی که میماند و هرکس می تواند بدون پرخاش و اصرار بر آن تکیه کند و کسانی را که فاقد برگ هویت ایرانی باشند، فاقد حقوق برابر با خود بداند، همین فقدان برگ هویت است.
آما آیا کسانی را که هم در خانواده خود فارسی صحبت می کنند، هم فرهنگشان فرهنگ ایرانی است و هم در این کشور بدنیا آمده اند، جداً می توان گفت به لحاظ هویت از سایر ایرانیان بیگانه اند؟ فقط به لحاظ لحجه ای که آنرا هم دیگر از دست داده و به لحجه تهرانی، اصفهانی، مشهدی و…گپ می زنند. پس دیگر به چه لحاظ آنها از نطر هویت با من ایرانی تفاوت دارند؟ تازه بسیاری از ایرانیان هستند که به لحاظ لحجه و گویش، آنها برای من تهرانی که در آلمان زندگی می کنم بهتر فارسی صحبت می کنند و تهران یا شهر موطن خویش را بهتر می شناسند.
فقط این برگه شناسنامه است که نداشتن آن او را بیگانه می کند. نتیجه گیری:
۱ – انسان های انساندوست پایبند به انسانیت می باید از مقامات رسمی و از مجلسیان و دولتمردان ایران بخواهند که فرزندان افغان ها را که متولد ایرانزمین بوده و در این کشور رشد یافته اند، مانند ایرانیان بپذیرند و شناسنامه ایرانی برایشان صادر نمایند.
۲ – افغان های مقیم ایران دارای همان مشکلاتی هستند که اکثر مردم کشور نیز با آنها دست بگریبانند: مشکلات مربوط به حقوق انسانی که با مشکلات ناشی از فقدان برگ هویت ترکیب شده و موجب این مظالم و تبعیض ها گشته اند.
دیدگاهها بستهاند.