درآمد
چندی پیش به مناسبت چهلمین سالگرد درگذشت آیت الله طالقانی در «زیتون» منتشر شد و در آنجا از تعبیر چندصدایی بودن قرآن در مقام تفسیر یاد کردم. در پی آن دوست گرامی جناب آقای دکتر فرهاد بهبهانی نقدی نوشت و من نیز در توضیح بیشتر دیدگاهم شرحی تقدیم کردم. در همان زمان دوستی اهل فضل در این باب پرسشی را با من در میان گذاشت و من نیز به طور خصوصی بدان پاسخ دادم. حال می پندارم که آن پرسش و پاسخ برای دیگرانی (به ویژه از طایفه مؤمنان) نیز می تواند مفید باشد و شاید رفع ابهام کند. البته چند نکته بر نوشتار اولیه افزوده ام. با سپاس از آن دوست عزیز که به هرحال بانی خیر شدند (البته اگر خیری بوده باشد).
پرسش:
«آیا آنچه چند صدایی می دانید، مسامحتا چند صدایی خوانده نمی شود و در واقع دربردارنده تناقض نیست؟ و در این صورت اساسا نسبت دادن قرآن به خداوند و رسول زیر سئوال نمی رود و اگر چنین باشد اصل اسلام زیر سئوال نمی رود؟»
پاسخ:
برای حصول نتیجه به چند مقدمه نیاز است:
مقدمه اول
آیا قرآن را یک «متن» می دانیم یا نه. پاسخ من مثبت است. تبیین من آن است که بر اساس اصل تنزیل، وقتی وحی از اراده و مشیت الهی در چند مرحله نزول می کند وارد ذهن و ضمیر نبی می شود و بعد به کلام تبدیل می گردد، دیگر جامه تعیّن پوشیده و تاریخی شده است و هر پدیده ای که تاریخی باشد لزوما واجد تمام پدیده های طبیعی و محدودیت های خاص است. کتاب قرآن از این منظر مانند دیگر پدیده ها و به طور اخص پدیده متن است و ناگزیر مانند هر متن دیگر فهم می شود. الهی و یا بشری بودن در آن تفاوت ایجاد نمی کند.
مقدمه دوم
هر کتابی به عنوان «تألیف» «مؤلف»ی دارد، مؤلف کتاب قرآن کیست؟ خداوند به عنوان نازل کننده پیام؟ نبی به عنوان گیرنده پیام؟ و یا هر دو؟ (البته در این مقام دیدگاه مؤمنان به وحیانی بودن قرآن مورد نظر است و نه نظر تاریخ نگاران غیر مسلمان).
مقدمه سوم
هر تألیفی (از یک مقاله چند صفحه ای گرفته تا یک کتاب چند صد صفحه ای و یا چند جلدی) معمولا موضوعی واحد دارد و مؤلف معنایی کلان و مرکزی (حداقل فرضیه ای بزرگ و محوری) را دنبال می کند و البته حول آن ممکن است دهها موضوع حاشیه ای را نیز در مقام استدلال و یا شرح و بسط و اثبات فرضیه مختار خود بیاورد. اما فرضیه و یا ایده اصلی هرگز گم نمی شود.
مقدمه چهارم
به استناد مقدمه سوم، موضوع محوری مؤلف نمی تواند حاوی تناقض (و نه لزوما تعارض) باشد. زیرا هیچ خردمندی حداقل به طور خودآگاه نمی تواند مدعیات متناقض را در یک منظومه فکری و نظری بگنجاند.
حال با این چهار مقدمه به پرسش شما پاسخ می دهم:
اگر خداوند را مؤلف کتاب قرآن بدانیم (که من می دانم)، بی تردید او هرگز نمی تواند دچار تناقض گویی بشود همان گونه که یک مؤلف عادی و بشری هم (حداقل خودآگاه) نمی تواند چنین کند. البته اگر قرآن را کلام محمد بدانیم (نظریه ابن کُلاّب در قرن سوم) و یا وثاقت تاریخی قرآن کنونی (قرآن عثمانی) را به چالش بکشیم، راه یافتن تناقض در متن قرآن محتمل خواهد بود.
از سوی دیگر، مفروض گرفتن موضوع و یا ایده محوری و اصلی هر متنی، مانع از آن است که در ایده ای واحد تناقض راه یابد.
با توجه به این ملاحظات تا آنجا که به موضوع و هدف اساسی قرآن (مثلا توجه به مبدء و معاد و یا تتمیم مکارم اخلاقی) مربوط می شود، راه یافتن تناقض در کلام الهی متصور نیست (این را به عنوان متن شناسی می گویم و نه لزوما از موضع مؤمن به وحی و نبوت) اما چند صدایی در قرآن به الزامات متن شناسانه دیگر است که هرچند در مقاله مورد بحث بدانها پرداخته ام ولی در اینجا نیز شرح کوتاهی می آورم.
می دانیم که هر متنی مستعد خوانش های مختلف و چه بسا متضاد است. این که گفته شده کسی گفته بود کتابی را به من بدهید، من حکم قتل مؤلف را از درون همان کتاب استخراج می کنم، اشارتی به این واقعیت است. گفتن ندارد که هیچ مؤلفی برای استخراج حکم قتل خود نمی نویسد ولی در عمل ممکن است چنین بشود. چنان که در دادگاههای تفتیش عقاید مذهبی (به ویژه در دادگاه ویژه روحانیت جمهوری اسلامی چنین امری رایج است) همواره این گونه بوده و هست. این استعداد در قرآن از جهاتی بیشتر است زیرا که قرآن نه به ظاهر مؤلف دارد و نه از انسجام لازم یک کتاب معمولی (مثلا فصل بندی و یا عناوین موضوعی و . . .) برخوردار است و این دو ویژگی خلل و فرج بیشتری از یک مقاله و یا کتاب معمولی برای انواع تفاسیر ایجاد می کند که کرده است. به مناسبت اشاره می کنم که اگر قرآن به ترتیب نزول تنظیم شده بود، فهم منسجم تری ممکن می شد. همان گونه که زنده یاد مهندس بازرگان در اواخر دست به چنین ابداعی مهم زده بود و می خواست «پا به پای وحی» قرآن را بفهمد و تفسیر کند.
از این رو بحث اراده و نظر خداوند مطرح نیست (هرچند که دقیقا از آن اطلاع نداریم) بلکه ما با یک متن سر و کار داریم و قواعد تفسیر مدون به وسیله مفسران بعدی و قواعدی چون اسباب النزول و مانند آن بر متن شناسی حاکم است. یکی از قواعد متن شناسی قرآن، نظریه در باب زبان قرآن است. زبان قرآن زبان علم است یا فلسفه و یا هنر و یا ادبیات و یا حقوق و یا همه و یا هیچکدام ؟ در این مبحث فهم هرمنوتیکی مدرن صد البته این ظرفیت را بیشتر و جدی تر می کند. به ویژه اگر مدافع نظر «مؤلف مرده است» گادامر باشیم که دیگر حساب پاک است.(من البته مدافع آن نیستم).
جان سخن آن است که مشکل به من و شما بر می گردد و نه به خدا و مشیت (تکوینی و تشریعی) او و یا به نبی و یا وثاقت به متن. واقعیت این است که ما هستیم و تفاسیر دینی مان و هیچ کس نمی تواند مدعی فهم ناب و نهایی از این متن باشد و البته «فهم بهتر» منطقا ممکن است ولی اگر هم کسی فهم برتر دارد، باید بتواند در چهارچوب قواعد بین الاذهانی از مدلل کردنش برآید.
33 پاسخ
جناب شالیزار ،
متاسفانه امثال شما سخت به اعتقادات خود چسبیده وحاضر نیستند کمی تحقیق وتفحص دین پژوهانه کنند وجرات دگر اندیشی را ندارند .یعنی اگر شما در هند وخانواده ای هندو هم بدنیا آمده بودید به همین شدت از اعتقادات هندویی خود دفاع می کردید .البته وجود همین امثال شما به دیگران ثابت می کند که اعتقاد عجب چبز مسخره ای است . برو برادر وهمینطور از این اعتقادات دفاع کن تا کثیری از مردم به مسخره بودن دین واعتقاد پی ببرند .
دوست محترم ما جناب شالیزار، فرمایشاتی را طبق نظر شخصی خودشان مطرح کردند و فرمودند سخن را در همین جا به پایان رسانده و تشریف میبرند مرخصی. شد حکایت ” و اما ماکان فصار کاسمه”
مختصر این که برخلاف نظر جناب شالیزار، هر دو آئین مسیحیت و اسلام رابطه ای نزدیک و غیر قابل انکار با آئین یهودیت دارند. علاوه بر مطالعات و پژوهشهای دانشگاهی که سر به صدها میزنند، در اسلام نیز مبحثی حوزوی بنام “اسرائیلیات” به طلاب تدریس میشود که در آن نفوذ آموزه های یهودی در اسلام را در روایات و احادیث مورد بررسی قرار داده و انکار مینماید . اما مقابلۀ قرآن و تورات به درستی عکس آنرا ثابت میکند. اگر دوستان مایل باشند میتوانم فهرست کوچکی از پژوهشهای دانشگاهی را خدمتشان تقدیم کنم. چندین سال پیش، یکی از خاخامهای یهودی در انباریِ کنیسای باستانی یهودیان (جنیزه) فسطاط (نزدیک قاهره) به میلیونها دست نویس آرامی و عبری و عربی دست یافت. به محض اطلاع از این موضوع، چند پژوهشگر دانشگاهی برای مطالعۀ دستنویسهای نامبرده، به کنیسا مراجعه کرده و از میان آن همه اسناد به مدارکی رسیدند که در آنها یهودیان باستان با تمسخر آیه های قرآن را رونوشت برابر اصل آموزه های یهودی و بخصوص تورات، بررسی کرده بودند. آن همه اسناد با پشتیبانی سرمایه داران یهودی از آنجا خارج و جزء مدارک خصوصی آنها شد. اما بعداً بخشی از آن اسناد را وراث به کتابخانۀدانشگاه کیمبریج اهداء کردند که هنوز هم دسترسی به آنها مشکل است. اخیراً یکی از استادان الهیات عبری، اقدام به ترجمۀ چند تا از آن دستنویسها در رابطه با اسلام کرد، ولی دیگر ادامه نداد. گمانم برآنست که رهبران یهودی مایل نیستند با انتشار و علنی کردن چنان اسنادی، موجودیت یهودیان را در معرض خطر مسلمانان افراطی قرار دهند. به هر حال، این رشته سر دراز دارد! روز و روزگار بر شما خوش باد.
آقای کامران قدیمها در ماه رمضان در رادیو برنامه ای قبل از افطار پخش میشد که اینطور آغاز میشد: همه با هم به سوی خدا برویم.
مدتی ست که گرایشی دارند جا می اندازند که: همه با هم به سوی تورات برویم. چرا؟ چون قران از تورات اقتباس کرده. چرا اقتباس مگر محمد و موسی رمان نویس هستند و یکی حق نشر این یکی رادزدیه؟
فضای انچه شما جناب کامران، در حد نویسندگان نازل است که از هم ایده کش میروند. من شما را ملامت نمیکنم. برای پیامبری ارزشی فراتر قائل نیستید. آنوقت اجازه بدهید انا که فضا و جایگاه دیگری هم برای کتب وحی و هم آورندگان انها قائلند خودشان اینهارابحث کنند. کار شما در صادقانه ترین شکل آن، پیامبری کردن از موضع بی اعتقادی برای باورمندان است.
خواننده گرامی: چرا باید محمد از تورات اقتباس کند؟ چه چیز عایدش میشد؟ نه محمد نه خود موسی و نه عیسی جز دشنام و آزار از رسالت چیزی نصیبشان نشد. نویسنده نبودند که دنبال جایزه نوبل و پولیتزر بدوند
در خود همین سایت زیتون هم از یک نویسنده آمریکائی که نامش را بخاطر نمی آورم مطلبی با ترجمه آزاد آورده شده بود که چکونه قران و محمد با روحانیون مسیحی و یهودی که از کتابشان سوه استفاده برای قدرت کرده اند انتقاد کرده آنها را نقد میکند.
پس اصلا جای اقتباس نیست و روایت مجدد داستانها و اسطوره هائی که به نا به فلسفه سیاسی امروز هم زیر بنا و موسس تشکیل جوامع بشری هستند، دزدی ادبی نیست بلکه تکیه به مکررات واقعی تاریخ بشر است.
اما در مورد انها که بازگشت به تورا ت را تبلیغ میکنند ، که یک خط سیاسی ست، همینقدر بگویم اگر قرار به بازگشت باشد باید دورتر از موسی رفت. چون ابراهیم هم کتاب داشته، داود هم کتاب داسته، مانی و زرتشت هم کتاب داشته اند، چرا باید چسبید به تورات؟ بتدرج هر چه از قران است ،اخذ شده از تورات و خود محمد هم بتدریج یک یهودی محسوب خواهد شد همانطور که در مورد عیسی و مادرش انجام گرفت که حسابی جا انداخته اند که انها یهودی بوده اند. و هیچ اعتنائی به سخن تاریخ دانان هم نمیشود که زبان مادری عیسی آرامی بوده، زبان مردم بین النهرین. اینکه گفته میشود عیسی در بیت اللحم به دنیاامد، سمبولیک است. یعنی روح الهی در خانه گوشت وبدن به دنیا امد. والا عیسی حتی در بیت اللحم متولد نشده است.
قران و محمد به درستی گفته اند که دین شمابرای خودتان دین من برای خودم. و هیچ اکراهی در دین نیست. در نتیجه اجازه بدهید دین باوران به بحث و برسی در مورد قران و محمد و وحی و غیره بپردازند شما هم که اعتقادی به این چیز ها ندارید، به اچه اعتقاد دارید بپردازید. من سخن رادر اینجا پایان میدهم و مرخص میشوم
این بحث تا سالیان سال دیگر هم ادامه خوهد یافت ولی هر روز تعداد بیشتری خوهند فهمید که کتب دینی توسط بشر دو پا تالیف و نوشته شده و هیچ ربطی به خالق گیتی ندارد. ولی سرگرمی خوبئ است.
ممکن است بفرمایید چرا نظر بنده را که دیروز در همین جا فرستادم هنوز درج نکرده اید؟
جناب شالیزار
بجای این که خواننده را به فریدمن ارجاع فرمائید، با مطالعۀ کتاب عهد عتیق و با توجه به مدعیات عده ای از خاخامهای یهودیِ مدافع اصالت قوم یهود و نیز یهودیان سیاهپوست آکسومی از حبشه، بدرستی متوجه میشوید که منشاء این قوم از حبشه است. در این مورد با پس و پیش کردن داستانهای عهد عتیق و قرار دادن آنها در یک ترتیب تاریخی، میتوانیم مهاجرت قوم یهود از اکسوم حبشه را از دو مسیر رهیابی کنیم:
مسیر اول در امتداد رود نیل آبی به سمت شمال و سپس از طریق نوبیا (سودان کنونی)، اسارت و بردگی یهودیان از سوی فراعنۀ مصر، فرار از مصر از طریق صحرای سینا و رسیدنشان به کنعان و تشکیل دو دولت مجزا در آنجا بنام جهودیه و اسرائیل. توضیح آنکه علت دوپارگی این قوم در کنعان بر اساس تبعیض طبقاتی بود. یک گروه که در زمرۀ پست تر محسوب میشدند، در جهودیه به کشاورزی پرداختند. گروه دیگر که در عهد عتیق هم به آن اشاره شده، از طبقۀ خواص و بازرگانان یهودی بودند که حکومت اسرائیل را تشکیل دادند. بقیۀ تاریخ آنها را در رابطه با آشوریها و نوبابلیها و رومیها باید جستجو کرد.
گروه دوم با عبور از تنگۀ باب المندب به جنوب شبه جزیرۀ عربستان کنونی (یمن) وارد شدند و در آنجا به تشکیل دولت یهودی پرداختند. اما برخلاف شهادت تاریخ و مدارک باستانشناسی، سرگذشت این گروه دوم در عهد عتیق نیامده است. با سپاس از توجه شما.
شباهت داستان های قرآن با تورات و انجیل جای تعجبی ندارد. شاید بتوان گفت تمام داستان های مشهور این سه کتاب از جمله داستان آفرینش، ماجرای آدم و حوا، داستان نوح، خضر پیامبر همگی برگرفته از افسانه ها و اسطوره های سومریان هستند. سومریان قومی بودند که در هزاره های چهارم تا ششم قبل از میلاد مسیح عمدتن در بین النهرین کنونی و اطراف آن تا سوریه و بخش هایی از ترکیه، اولین شهرنشینان جامعه بشری بودند. در میان بسیار اختراعات و اکتشافاتی که از آنان به ارث رسیده است شاید مهمترین شان اختراع خط باشد که احتمالن در هزاره چهارم پیش از میلاد صورت گرفته است. داستان ها و افسانه های پیش گفته را می توانید در هزاران کتیبه ای که از سومریان به جای مانده و اکنون ترجمه شده اند ببینید. همچنین مجموعه ای از قوانین حقوقی مربوط به آن دوران را که اتفاقن قصاص اسلامی هم در زمره آن است. بخشی از این داستان ها در افسانه گیل گمش آمده. سومریان در این کتیبه ها آثاری به نظم و نثر به جای گذاشته اند که بعضن از نظر محتوا بسیار غنی هستند. ادبیات مفصلی در باره این سنگ نبشته های سومری و ترجمه آن ها در اینترنت موجود است. آیا آنان هم پیامبرانی داشته اند که این افسانه ها را برایشان نقل و ثبت کرده اند؟
جناب شالیزار گرامی
خیالتان را راحت کنم که هیچ ارتباطی بین من و سایت زیتون وجود ندارد, اگر کامنت من خیلی سریع منتشر شد صرفآ به خاطر وجود بی نظمی زمانی در انعکاس کا منت ها در این سایت است که البته که خود من هم به ان شکایت دارم و امیدوارم برطرف شود .
درمورد اینکه نام من را آور ده ا ید چگونه به این نتیجه رسیدید که من نگران شده ام . سوال من این بود که وقتی کسی را مورد خطاب قرار میدهید باید در مورد آنچه که او گفته, در تأیید ,تکذیب و یا توضیح او چیزی بگویید ولی آنچه که گفتید هیچ کدام ان نبود .
آنچه در یادداشت من بود این بود که قرآن بیشتر مطالبش اقتباس از تورات یا عهد عتیق است کما اینکه فقط نام موسی بالغ بر ۱۳۰ بر در قران آورده شده در نهایت تحلیل من اینست که قرآن میخواهد تعالیم موسی را به پیروان خود بیاموزد به همین خاطر گفتم که چرا به خود تورات رجوع نمیشود . در ضمن گفته باشم که این توصیه من به این معنا نیست که که اصالتی برای تورات قایلم بلکه معتقدم که هر دینی از درون دین قبلی بیرون میاید و به همین دلیل برای ماندگاری خود دین قبلی را تحریف شده مینامد و با ان به نبرد میپردازد و به عبارتی بند ناف خود را از ان میبرد. همین اتفاق در مورد مسیحیت و بعد از ان در اسلام اتفاق افتاد.
شا د باشید
در باره شباهت اجمالی بعضی مطالب در کتب آسمانی.
هر چند تورات و انجیل فعلی تحریف شده اند. اما اگر گاهی شباهتی هم هست، علت اینستکه از طرف یک خدا و بر اساس واقعیت و حق است.
قران: لا نفرق بین احد من رسله
پیام همه ی انبیا، ترک عبادت و اطاعت طاغوت، و ایمان و پرستش خدای واحد است.
تاریخ بشر و انبیای الهی نیز یکی بوده است که در کتب پیامبران الهی اشاره و یا تکرار شده است.
اگر مشابه نبود، عجیب بود.
جناب کامران چه خوب که زیتون خیلی سریع عکس العمل شما را روی سایت پذاشت چون میتوانم آچه را پیام سابقم کم داشت تکمیل کنم. به نظر من چون عهد عتیق گانصد سال بعد از موسی و آنهم احتمالا توسط روحانیون درباری نوشته شده و عهد جدید هم چندین و چند روایت دارد از سوی حواریون در نتیجه شیوه تحقیق عقلی و منطقی به ما میگوید که در مورد تورات و نظرات و پیام و زندگی موسا، قران اطلاعاتش قابل اتکا تر است. یعنی روایت مدرن تر اسطوره های سامی و غیر سامی را در قران میتوان یافت .
اما در مورد شخص خودتان اینهمه نگران و پریشان نباشید که چرا اسم شما را که اسم واقعیتان هم نیست به زبان آورده ام و شما کجا هستید و غیره. آرامش داشته باشید فقط داریم بحث میکنیم در مورد کسانی که خودمان نیستند چرا اینطور با حرارت از پا در می آئید چه ربطی به شما دارد موسا و محمدی که انها را غیر واقعی هم می پندارید
به کامران و کامران ها و مزدک ها که می پرسند:
آنچه که در قرآن گفته شده کمابیش با تغییراتی از ادیان سامی پیشین نقل شده پس چرا نباید به همان اصل ان که ریشه های توراتی دارد مراجعه نکرد.
چرا نباید ان را که استنباط خاصی همانند فرق گوناگون مذهبی از یهودیت در نظر نگرفت .
جواب میدهم که تورات پانصد سال بعد از موسی در بین النهرین و با تاثیر از ادیان آنجا تحریر یافته است. حالا چطور است که آنقدر اصالت و حقانیت می یابد که باید آنرا اصل گرفت و بقیه را بّدّل؟اگر عرایض من را هم خوش نداشتید مراجعه کنید به کتاب: چه کسی عهد عتیق را نوشت؟ توسط ریچارد فریدمن که استاد عالیرتبه هاروارد است. و می گوید تورات توسط دسته ای از روحانیون درباری نوشته شده است
richard friedman w
who wrotr the Bible
جناب شالیزار
آنچه که من گفتم این بود که قرآن مطالبش را از انجیل قدیم یا تورات اخذ کرده است چرا که هیچ یک از داستانهایی که قرآن گفته منحصر به فرد نیست و قبلا توسط سایر ادیان سامی گفته شده, شما میتوانید با این نظر موافق یا مخالف باشید . اما در پاسخ میگوید که انجیل قدیم ساخته دست روحانیان درباریست . پس ظاهر ا نتیجه میگیرید که که قرآن هم باید ساخته و پرداخته همان روحانیان بحساب آورده شود . حال شما چه پاسخی به من داده ا ید ؟ اصلان چرا خطاب به من این نظر را گفته ا ید و من کجای ان قرار دارم. اگر از من بپرسید تورات از کجا آمده من با نظر شما موافق هستم و حتا بیش از ان معتقدم که موسا یک شخصیت تاریخی هم نیست بلکه شاخه و پرداخته همان کسانی است که این کتابها را نوشته اند .
پیروز باشید
جناب اشکوری
اینکه میگویید اشکال به من وشما برمیگردد که تفسیرمان از قران متناقض است هرگز صحیح نیست
این اشکال دقیقا به خود قران برمیگردد که به عنوان کتاب هدایت نتوانسته با عامه مردم ارتباط برقرار کند ومخاطب را گیج ومبهوت وسرگردان رها کرده است یکی از خوانندگان شما پرسش از اهل فن را پیشنهاد داده متاسفانه باید بگویم که اهل فن ومدعیان علوم قرانی نیز دچار تناقضگویی هستند ومواضعشان همخوانی ندارد وهرگز در میان فقها نیز وحدت نظر ووحدت رویه حکم فرما نیست
واقعیت اینست که ایات قرانی متناقضند وبشدت محصور زمان ومکان هستند وهرگز نمیتوان چنین کتابی را دارای ظرفیتی فرا زمانی وفرا مکانی دانست وبعنوان مرجعی برای صدور قوانین واحکام برای همه ی دوران شمرد قران را فقط میتوان درحد یک کتاب تاریخی ازان بهره گرفت وهمانطور که میدانید براساس تاریخ نمیتوان حکم داد فقط از تاریخ میتوان تایید گرفت
إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ ﴿۶﴾عادیات
در این آیه انسان در کنار “ربه” آورده شده است…بترتیب اول انسان بعد “ربه”….بنابراتصال آیات در آیه بعدی اشاره “ها” در “انه” به خداوند برمیگردد:
وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِکَ لَشَهِیدٌ ﴿۷﴾
این نکته با آگاه بودن خداوند بر اسرار سینه انسان در قیامت که در آیات بعدی است همخوانی دارد….جای تعجب است که بعضی “انه” را اشاره به انسان میگیرند…
چون در آیه شش انسان در کنار “ربه” آورده شده است آیه بعدی هم بلافاصله اشاره به انسان باشد:
وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ ﴿۸﴾
یعنی “انه” در آیه ۷ به “ربه” برگردد و “انه”در آیه ۸ به انسان برگردد…اتصال آیات کلید رفع اختلاف است…
—————————————————–
وجود خود اسبها و زیبایی حرکات و توش و توان آنها برای تاختن از نعمات الهی است…قسم به خود اسبها مانند قسم به شب و روز برای تکریم است…
تاخت و تاز با اسبان میتواند هم وسیله ای برای خود انسان و کسب مال باشد و هم میتواند برای جهاد در راه خدا و نه کسب غنائم باشد….
انسان نمیتواند تمایل زیادش را برای کسب مال پنهان کند….چرا که خداوند به درون سینه ها آگاه است و در قیامت ما فی الضمیر انسانها آشکار خواهد شد…
—————————————————–
در این سوره اشاره به اسبان میتواند هم اشاره به دوست داشتن اسبها بعنوان مظهر نیرو و قدرت و سرعت باشد…
هم میتواند اشاره به علاقه به نتیجه تاخت با اسبان باشد…این دو مقوله بهم مرتبط هستند…تاختن با اسب و نتیجه تاخت…
با تاخت رفتن و ظاهر شدن در وسط یک جمع است…یا بین جمع آشنایان و غیر نظامیان یا در میانه جنگ با دشمنان است…
از آیه فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا ﴿۳﴾ عادیات
نمیتوان لزوما غارت و به صف دشمنان زدن را نتیجه گرفت…خبر آوردن به میان مردم پس از تاخت شبانه و تغییر ناگهانی دادن آرامش صبحگاهی نیز میتواند با همین عبارت گفته شود…
میتواند شبیه به همان علاقه حضرت سلیمان به اسبان باشد که در سوره ص اشاره شده است:
إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ ﴿۳۱﴾
هنگامى که [طرف] غروب اسبهاى اصیل را بر او عرضه کردند (۳۱)
فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ ﴿۳۲﴾
علاقه به اسبان حضرت سلیمان را از عبادت غافل کرد…در سوره عادیات به سرعت تاخت با اسبان اشاره دارد…
انسان تاخت با اسب ها را دوست دارد ولی به همان سرعت و شدت سپاس خداوند را نمی کند…در ستایش خداوند کند است …بعلاوه اینکه انسان در تاخت با اسبان چه نیت و مقصودی دارد در سینه او پنهان است…شاید برای جمع غنائم است….چنانکه در ادامه سوره اشاره به نیات باطنی آمده است:
أَفَلَا یَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِی الْقُبُورِ ﴿۹﴾
مگر نمى داند که چون آنچه در گورهاست بیرون ریخته گردد (۹)
وَحُصِّلَ مَا فِی الصُّدُورِ ﴿۱۰﴾
و آنچه در سینه هاست فاش شود (۱۰)
إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ ﴿۱۱﴾
در چنان روزى پروردگارشان به [حال] ایشان نیک آگاه است (۱۱)
هشداراست به انسانها عموما و مومنین خصوصا….هشدار به آنهایی که چهار نعل در پی کسب مال دنیا و غنائم هستند حتی اگر سهم اجتماع (زکات) را از آن پرداخته و مال خیر شده باشد…و از یاد خدا و رسالات الهی سستی میکنند…ایمان و تزکیه نفوس مومنین نسل حاضر و نسل های بعد مهمتر از جمغ ثروت و قدرت بوده و هست…
آقای تبریزی، با درود
معاویه بر روی سکه ای که در داربگرد ضرب کرد به خودش لقب امیرالمومنین با خط پهلوی داده است:
” معاویه در سکه داراب از سال ۶۶۳ خود را امیرالمومنین و آنهم به خط پهلوی ( ماآویا امیری وریوشنیکان ) نامید و نه به خط عربی “. بیشتر در رابطه با معاویه نگاه کنید به این نوشته کوتاه
http://www.chubin.net/?p=9655
شاد باشید
آقای امیر خلیلی
معاویه، امیر المومنین است؟؟ یا دشمن امیر المومنین؟ این مثلا نشانه بیطرفی و روشنفکری است؟!
” آقای علی تبریزی صفت امیر المومنین لقبی بوده که انزمان به همه خلیفه ها نسبت داده می شده است همانگونه که عمر ابن خطاب در دوران خلافت وحضرت علی درمدت خلافت از جانب مسلمانان آنزمان امیرالمومنین خطاب میشدن معاویه نیز در دوران خلافت خود از جانب مسلمانان وحتی غیر مسلمانان امیرالمومنین خطاب میشده ، آقای امیر خلیلی هم مهین را گفته بعید است که ذکر لقب خلفای اسلام حمل بر طرفداری وجانبداری باشد مضافا اینکه واژه امیر و مومنین خود گویای جایگاه شخص است خارج از اینکه اکنون شیعیان معاویه را خلیفه نمینامند ، چه بخواهیم چه نخواهیم در مدت زمان مشخصی معاویه بر تخت خلافت نشسته بوده وخلیفه هم از جانب زیر دستان ودیگران فرمانده مسلمین وامیرالمومنین خوانده میشده متاسفانه شما زود برآشفته اید وگرنه اصلا موضوع مهمی نیست من هیچ کجای نوشته آقای خلیلی ندیدم که قضاوتی راجع به معاویه یا حضرت علی کرده باشد بالعکس شما قضاوت خود را ارجح دانسته اید وبدون در نظر گرفتن نظرحدود یک میلیارد مسلمان سنی که اورا امیرالمومنین میدانند دشمن مومنین نامیده اید .. شما لااقل به یکی از صفات خوبی که خودتان در کامنت قبلی وظیفه مسلمان وانسان وخواسته قرآن دانسته اید پایبند باشید قطعا ندانستن عیب نیست … التماس اخلاق ومدارا.. “
با سلام دوباره به آقای اشکوری عزیز
من آنچه را که این جا می خواهم در میان نهم ۳ قسمت می کنم و می گویم که:
۱)
یک نوشته به دید من در عصری که به سر می بریم [و از این پس نیز] سر آغاز گفتاری است که آن را نویسندۀ آغازینِ نوشته آغاز می کند.
کامنت گذاران را بایست علاقمندان به گفتار شمرد. آن ها هر یک حرفی را نیز با من و شما و همه ما در میان می نهند. برای شخص من کامنت های زیر درخور اعتنا و غنابخش اند و من کامنت علی سون را این جا و در این مورد ترجیحاً عزیز می دارم و همراه با وی تکرار می کنم که: خانم! آقا! حکومت جرم و جنایت جمهوری اسلامی ایران به کنار؛ شما [که همچون من و صدها هزار همچون من از قربانیان این حکومت اید] آیا بعد از یک هزار و چهارصد سال می توانی به من به زبان آدمی زاد بگویی که کتاب قرآن چه می گوید و از چه سخن می گوید و مراد از این کتاب چیست؟
۲)
از برای شما که کار تحقیقی در بارۀ قرآن می کنید می گویم که حجم بزرگی از آیات قرآن ـ به ویژه آیات مکی قرآن ـ عبارت از صُوَر خیال است. در قرآن ـ از برای درک و تفهیم گفتار [در شکل هنرمندانه و شگفت آوری] فراوان ایجاد صُوَر خیال شده است. صُوَر خیال از برای مفهوم سازی است. “اذا الشمس کورت، اذا السماء انفظرت” صورت های خیال اند. «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ» نیز صورت خیال است. قرآن دربردارندۀ صدها صورت خیال از این دست است.
ابوعلی سینا در رسائل می پرسد «چرا گوسفند چون گرگ را می بیند می هراسد و می گریزد؟» (رسائل ۱۷۹) جای دیگر می نویسد: «همیشه چنان نیست که ما در بارۀ چیزی که [دیده ایم و دریافته ایم] فکر می کنیم. گاه چیزی چون در بارۀ آن فکر می کنیم وجود دارد.» (رسائل ۷۵) این گفتار ابن سینا نیز در بارۀ صورت خیال است.
هابز در فصل های ۲ تا ۷ کتاب لوایتن خود نیز به صورت خیال پرداخته است. میان نوشته او و رسائل ابن سینا مشابهت فراوان است.
می خواهیم بگویم که راه از برای تحقیق در بارۀ آیات صورت سازِ قرآن از اینجا و از مطالعۀ ساز و کار مغز انسان می گذرد. ربطی به هرمنوتیک و نقطه و بی نقطه و این حرف ها ندارد.
۳)
عرب در شبه جزیره تنها شامل عرب بادیه نشین نبوده است. اعراب نیز پا به پای سایر جماعات بشری سابقۀ زیست و زندگانی چند هزار ساله در خاور میانه دارند. من به گمانم نیم نگاه به متن عربی ابن هشام که در بر دارندۀ حجم بزرگی شعر به زبان عربی است برای درک و دریافت غنای این فرهنگ بسنده است. متون نوشتاری به زبان عربی قدمت حدود ۱۳۰۰ ساله دارند. تا کنون احدی از مشکل نقطه دار بودن یا نبودن نوشتار نزد عرب سخن به میان نیاورده است. وانگهی قرآن در شکل کنونی آن بسیار منسجم و همخوان و بی کمترین اشکال است. عیب در فهم و بیان آن است. همان که علی سون در پرسش خود در میان نهاده است.
با احترام
داود بهرنگ
منبع
۱. ترجمۀ هفده رساله ـ مجموعۀ رسائل ـ شیخ الرئیس ابن سینا ـ تصحیح و توضیح سید محمود طاهری ـ انتشارات آیت اشراق ـ قم ۱۳۸۸
۲. لوایتن هابز
جناب اشکوری عزیز
این یکی از بهترین ترجمه های سوره عادیات از آقای خرم شاهی (قرآن پژوه ) است
بسم الله الرحمن الرحیم
سوگند به اسبان تیز تک [جهادگر] که نفس نفس میزنند (۱) و سوگند به اخگرانگیزان [از برخورد سمها] (۲) و سوگند به تکاوران بامدادی (۳) که در آنجا گرد برانگیزند (۴) و با همدیگر به میانه آن [معرکه] در آیند (۵) که انسان در برابر پروردگارش ناسپاس است (۶) و او بر این امر گواه است (۷) و او [انسان] از مالدوستی بخیل است (۸) آیا نمیداند که چون آنچه در گورهاست زیر و زبر شود (۹)و راز دلها آشکار گردانیده شود (۱۰) بیگمان پروردگارت در چنین روز از حال آنان آگاه است (۱۱)
سوال: قرار است ما چه از ان فهم کنیم . دوغ و دوشاب باهم مخلوط شده ولی هیچ از ان بیرون نمیاید . آقای امیر خلیلی تلاش کردند توضیحی موافق عقل سلیم در باره نامفهومی این سوره ارایه کنند . ولی متاسفانه شما همت خود را بر فرافکنی متمرکز کرده ا ید . البته من میفهمم و همانگونه که در کامنت قبلی ذکر کردم شما اصل را بر وحیانی و خدشه ناپذیر بودن قرآن گذاشته ا ید و متن را لوح قد سی و به زبان عربی دانسته و لذا منکر این هستید که این کتاب بتواند ریشه سریانی همانند نام ان “قرآن” داشته باشد. تا زمانی که شما از قاب دینی خارج نشوید امکان بسیار کمی وجود دارد که بتوانید نگاه غیر جانبدارانه ا ی به قران بطور اخص و به ادیان بطور اعم داشته باشید.
پیروز باشید .
آقای اشکوری، با درود
تا آنجاییکه من اطلاع دارم صفحات پیدا شده قران بیرمنگام، توبینگن و قران صنعا بدون نقطه بودند:
به عنوان نمونه جدول زیر حاوی آیه ۴۴ و ابتدای آیه ۴۵ از سوره مائده بر اساس متن زیرین نسخهٔ خطی صنعاء (منتشر شده در مقاله صادقی و گودرزی)
علائم خوانا در متن زیرین مصحف صنعاء
(و) ا/ /ل[ٮا] ال[ٮو] ر ٮـ (ه) {} ٯٮـ(ها) //(و) ر (و) [ه] (د) [ی]
بازسازی و نقطهگذاری متن زیرین
و انزلنا التورٮٰه فیها نور و هدی
https://fa.wikipedia.org/wiki/نسخه%E2%80%8Cهای_خطی_صنعا
همچنین اسلام شناسان موسسه Corpus Coranicum در دانشگاه پتسدام ؟ آلمان که تمام نسخه های قران های بیرمنگام، توبینگن و صنعا را بررسی می کنند اشاره به بی نقطه بودن این صفحات قران کرده اند:
Der genaue Wortlaut der alten Handschriften unterscheidet sich – soweit dieser aufgrund der fehlenden Punktierung in den Handschriften bestimmt werden kann
https://corpuscoranicum.de/about/forschung
موفق باشید
جناب اشکوری، با درود
“چند صدایی بودن قرآن” عنوان نوشتار شما است و این نوشته من نیز صدایی دیگری از قران است که ربط دارد با مقاله شما. شما به معاویه اشاره کردید: ” و دیگر نقش سد معاویه در طائف مورخ ۵۸ هجری “. نگاه کنید به این نوشته کوتاه من:
همچنین یک سنگ نبشته دیگر از معاویه بر روی یک سد از سال ۶۷۸ در غرب عربستان سعودی ، در شهر ’ الطائف ‚ ، حکاری شده است. سنگ نبشته “الطائف” آخرین سند از معاویه است و از این تاریخ به بعد دیگر اطلاعی از این امیرالمومنین در دست نیست.
تاریخ ساخت این سد درسنگ نبشته فقط سال ۵۸ حکاری شده و اشاره ای به دوره هجری ( سال هجری) نشده است. همچنین در این سنگ نبشته هنوز از نقطه گذاری به طور کامل استفاده نشده و به نظر می رسد که خط عربی در مراحل اولیه تکامل خود بوده.
معاویه در این دو سنگ نبشته و سکه های خود نامی از اسلام و محمد، پیغمبر مسلمانان، نبرده است. بیشتر در رابطه با معاویه اینجا:
http://www.chubin.net/?p=9655
و نگاه کنیدبه سنگ نبشته الزهیر “و دیگر کتیبه زهیر است که تاریخ سال ۲۴ هجری را دارد” اینجا در سایت زیتون:
https://www.google.com/amp/s/zeitoons.com/59592/amp
شاد باشید
با سلام و سپاس از تمامی دوستانی که با کامنت خود بر غنای بحث افزوده اند. نکاتی که دوستان متذکر شده اند عمدتا یا در نوشتار کوتاه من نبوده و یا در حواشی و برای ایضاح بیشتر یاد شده اند. گفتن ندارد که در یک نوشتار ممکن است دهها موضوع فرعی مطرح شوند و برای مخاطبان ایجاد پرسش کند ولی نویسنده نه موظف است به آنها و حداقل به تمام آنها پاسخ دهد و نه در عمل ممکن است در یک رسانه و با امکانات محدود به همه آنها بپردازد. با این حال من از هر نوع اظهارنظری استقبال می کنم چرا که حداقل شماری از آنها می تواند در تحقیق و تحلیل ها بعدی من اثر بگذارد.
از سوی دیگر، هر نوشته ای موضوع و محمول روشنی دارد. بهتر است منتقدان و یا پرسشگران به همان موضوع اصلی بپردازند و مثلا بگویند که نویسنده به موضوع محوری و یا پرسش اصلی پاسخی قانع کننده داده است یا نه. من در این نوشتار (در ادامه دو نوشتار پیشین) تلاش کردم به پرسشی مشخص جواب بدهم و آن این که چند صدایی بودن قرآن به چه معناست و این که آیا با وحیانی بودن و قداست آسمانی قرآن منافات دارد یا نه. حال بر منتقدان است که بگویند استدلال های متن شناسانه من (و نه از منظر درون دینی) قانع کننده است یا نه.
اما در این میان جناب امیرخلیلی به مطلبی پرداخته است که ربطی به موضوع نوشتار من ندارد ولی به دلیل اهمیت آن در اینجا به کوتاهی شرحی می آورم. در آغاز سپاسگزاری می کنم که مطلب قابل تأملی را با من و خوانندگان به اشتراک گذاشته اند.
آن گونه که ایشان نوشته اند گویا نقد و بررسی یکی از سوره های قرآن (سوره عادیات) تحقیق برخی محققان اسلام شناس است که ارائه شده است. در این نوشتار مطالب مختلفی مطرح شده که هریک در جای مهم اند و جای تحقیق و تأمل دارد. من البته فعلا در باره آن مدعیات و بررسی های آن جناب نظری ندارم چرا که از گفتار محققان یاد شده اطلاعی ندارم . اما در این میان یک نکته قابل تأمل است و آن این که بخش قابل توجهی از تحلیل و نکته سنجی های محققان مورد استناد (و احیانا جناب امیرخلیلی) بر پیش فرض نامنقوط بودن زبان عربی و قرآن در قرن نخست هجری است. اگر چنین باشد، نظریه هرچند مشهور و رایج کنونی در باره نقطه نداشتن زبان عربی و کتابت قرآن، از جهات مختلف مخدوش و غیر قابل قبول می نماید.
اخیرا اسنادی به دست آمده است که دعوی مشهور و رایج نامنقوط بودن خط عربی روزگار نخستین اسلام را به شدت به چالش می کشد. وفق تحقیق امین فرشوخ در مقاله «نقش زهیر . . . اقدم نقش اسلامی منقوط و مورّخ . . .علی¬الصخره» در مجله الحیات (شماره ۱۵۷۴۴، ۲۰۰۶) اکنون پاره هایی از کتیبه و سکه های عربی- اسلامی در دست است که خط نقطه دار عربی را از روزگار عمر تا روزگار معاویه نشان می دهد. در زمان عمر دو سند موجود است. یکی نقش «بردیه اهناسیه» مربوط به سال ۲۲ هجری است و دیگر کتیبه زهیر است که تاریخ سال ۲۴ هجری را دارد. دو سند نیز مربوط به زمان معاویه در اختیار است. یکی مربوط به سال ۴۶ در نجران (نقش عبدالله بن دیرام) و دیگر نقش سد معاویه در طائف مورخ ۵۸ هجری. نیز سند دیگری است با عنوان «نقش حُفنه الابیض» در کربلا به تاریخ ۷۲ هجری. این در حالی است که شهرت دارد تا زمان عبدالملک مروان و حجاج خط عربی نقطه دار نبوده و در سالهای ۷۵ تا ۸۹ این خط منقوط شده است.
اما جدای از این اسناد، اگر فرضیه نامنقوط بودن زبان و کتابت عربی را بپذیریم، این پرسش ستبر مطرح می شود که چگونه ممکن است با زبانی سخن گفت و یا افاده مقصود کرد که کلماتش نقطه ندارد؟ آیا در عالم واقع چنین امری ممکن است؟ از باب نمونه وقتی یک عرب می خواست بگوید «زید گفت» چی می گفت؟ طبعا می گفت «قال زید» و یا «زید قال». در این جمله کوتاه چهار نقطه وجود دارد و اگر آنها را حذف کنیم، جمله مطلقا نه قابل خواندن است و نه طبعا قابل فهم. مثلا «ق» و «ف» و نیز «ز» و «ر» و یا «ی» و «ب» همواره قابل جا به جایی و اشتباه هستند. بر این قیاس در نظر بگیرید اگر کسی می خواست یک قصیده بگوید و یا سخنرانی کند و یا چیزی بنویسد، چگونه می توانست سخنی قابل فهم برای دیگران بگوید و افاده مقصود کند. اعراب حجاز مانند مردمان دیگر نقاط جهان به داد و ستد خرد و کلان اشتغال داشتند، آیا با کلمات و جملات نامفهوم عربی سخن گفته و افاده مقصود می کردند؟
از سوی دیگر، ظاهرا جملگی برآنند که مسلمانان در عصر نبوی آیات قرآن را از حفظ بودند و حافظان زیادی وجود داشتند و حفظ قرآن و نیز قرائت درست جملات و آیات خود یک فضیلت دینی بود، در آن زمان قاریان چگونه آیات را فهم می کردند و مخاطبان چگونه آیات عربی قرآن را در می یافتند؟ می توان تصور کرد که جملات نامنقوط را می فهمیدند؟ در عالم واقع چنین چیزی ناممکن است. مثلا اگر نقطه ها و آوانگاری ولو ابتدایی «بسم الرحمان الرحیم» را (که در آغاز هر سوره ای هست)، وجود نمی داشت و یک مشت حروف پی هم آمده بود، آیا قابل خواندن و فهم بود؟ مثلا اگر «ب» آغازین و «ن» میانین و «ی» آخرین را برداریم، جمله چگونه قابل فهم و درک خواهد بود؟
با توجه به این ملاحظات، می توان نتیجه گرفت که اولا زبان و کتابت عربی از حداقل آوانگاری و نقطه گذاری برخوردار بود و ثانیا کتابت آیات و سوره های قرآن (در زمان پیامبر و یا عمر و عثمان) بر قرائت و حفظ قرآن متأخر است و از این رو منطقا کتابت و تدوین قرآن بر اساس نصوص کلامی و شفاهی پیشین تنظیم و تدوین شده است.
افزون برآنها، امروز حداقل دو متن قرآنی (البته هر دو بخشی از قرآن کنونی اند) از عصر اسلام آغازین در دست است که هر دو دارای نقطه اند. یکی قرآن توبینگن است که به احتمال قریب به یقین بین سالهای ۶۴۹ تا ۶۷۵ یعنی ۲۰ تا ۴۰ سال پس از وفات محمد نوشته شده و نقطه دارد. دیگر قرآن بیرمنگام است که تخمین زده شده است بین سالهای ۵۶۸ تا ۶۴۵ کتابت شده است. گزارش آنها در رسانه های مختلف منتشر شده اند.
ناقدان، دو موضوع را با هم مخلوط کرده اند.
یک، قران کتابی آسمانی است؟
دو، قران دارای معنای روشن و واحدی است؟
بنظر من، موضوع اول محور سخن این مقاله نیست، هر چند جای بحث خودش را دارد. اما دوستان بیهوده به در و دیوار میزنند تا انکار خودشان را به رخ دیگران بکشند.
اما در باره موضوع دوم، که بنظرم محور مقاله فوق است، عرض میشود که:
۱ قران پیام الهی است و مولف زنده دارد و معجزه ی باقی پیامبر خاتم ص، است.
۲ قران، ظاهر دارد، و باطن دارد، و محکم و متشابه، و عام و خاص، مطلق و مقید، ناسخ و منسوخ و مجمل و مفصل و مبین، و ..
کتاب آشپزی و قصه و رمان و .. نیست. کتاب هدایت است و معلم دارد و معلمش (پیامبرص) هم، برای بعد از خودش، نائب و جایگزین معرفی کرده. نمیشود سر خود و با نادانی و غرور، کتاب را خواند و تفسیر کرد و نتیجه گرفت، و تناقض کشف کرد و آنراکنار گذارد. مگر آنکه عجول باشیم !یا بخواهیم خود را راحت کنیم!
حداقل اینست که آنچه را خوب میدانیم برای هدایت و سعادت بشر، از ایمان و تقوی و معرفت و انسانیت و اخلاق و ..عمل کنیم.
و آنچه را نمیفهمیم، یا بنظرمان نادرست می آید، یا متناقض می آید، یا …، را صبر کنیم و از عالم و دانای قران بپرسیم.
کمی تواضع و صبر لازم است!
عجالتا، گفتن ، نمیدانم، نفهمیدم، عیب نیست، بجای متهم کردن کتاب خدا و پیامبر خدا!
و نیز جناب اشکوری، مشیت تشریعی خداوند بر هدایت انسان ها، بر اساس علم و اختیارشان است. پس معنا ندارد که کتابی مبهم و بقول اهل هرمنوتیک، متن ساکت بفرستد (مولف هم که مرده، و …) و بعد تهدبد هم بکند که اگر گناه و نافرمانی کردید، جایتان در دوزخ و جهنم است!
خدا کار عبث و لغو و هزل نمیکند!
پس باید دنبال چاره رفت. و آن پناه بردن به بیان قران و تبین ان توسط پیامبر و اهل بیت مطهر اوست. به آن اندازه که امکان و توانش هست. و مابقی اش را صبر کنیم تا حجت پنهان خدا آشکار شود.
اللهم احی بولیک القران و ارنا نوره سرمدا
با تبریک خدمت آقای امیر خلیلی که زحمت کشیده و تفسیر سورۀ ۱۰۰ (عادیات) را از دید چند استاد قرآن مطرح کرده اند. به نظرم رسید شاید بد نباشد این سوره را با کمک از تفسیر کریستف لوکزنبرگ نیز تبیین فرمائید. گمانم برآنست شاید تفسیر این سوره با کمک از متن سریانی-آرامی بتواند مشکل فهم آنرا آسان کند. با سپاس.
با سلام
۴ مقدمه ای که محقق محترم آوردهاند به نظر میرسد که در مقام توجیه نواقص و اشتباهات احتمالی قرآن میتواند تصور شود.. گویی که یک قهرمان ورزش کشتی وقتی خود را مصادف با حریفی قدرتمندتر میبیند پیش از شروع مسابقه خود را به تمارض و بیماری میزند تا اگر احیانا مسابقه را باخت از ارزش برد حریف خود کم کرده باشد.
استاد محترم بنده به توانایی های شما ایمان زیادی دارم ولی فکر میکنم شما نتوانستهاید پاسخ روشنی به سوال طرح شده داده باشید..
و در کنار ایراداتی که آقای یونس بر متن قرآن وارد کردهاند دیگر چه جای بحث و بررسی بیشتر؟
بگذارید با همین باوری که دیگر عزیزی که اظهار نمودهاند مبنی بر اینکه اسلام دین اعتقاد به عمل صالح و روز جزاست مردم زندگی کنند.. اساسا دو پایهی قویِ لازم برای اصلاح امور در بین مردم در نسلهای مختلف هم همین دو نکته بوده است: ترس از روز جزا و انجام کار نیک. تاریخ بیشتر از این جایی برای دفاع همه جانبه از هیچ دینی باقی نگذاشته و این دو هم برای نوع بشر کفایت میکند. بویژه که بی دینان حتی در تشویق آدمی به کار نیک و عمل صالح از دینداران با فاصلهی زیاد عقبتر هستند. با سپاس
چرا نظر اینجانب را چاپ نکردید .چرا چرا چرا
من با سلام به آقای اشکوری عزیز آغاز می کنم. و نوشتۀ تبیینی زیر را از برای ایجاد شفافیت [نسبی] درج می کنم تا بگویم که وحی ـ ورای گفتۀ همه مفسرین و بی نیاز از آن نیز ـ چه می گوید.
مراد من از «وحی چه می گوید» این است که شما اگر چنانچه به تصادف صفحه ای از قرآن را باز کنید در آن سخن از معنایی به میان است که من آن را این جا اکنون با شما در میان می نهم.
سنگِ بنای اسلام بر دو باور کانونی است. یکی باور به روزِ داوری یا روز پرسش یا “یوم الدین” است. دیگری باور به “أحکم الحاکمین” یا داور دادگر است [که خداوند است.]
از نظر قرآن داشتن درک نظری و تئولوژیک از دین تنها از این جنبه درخور اعتناست که این دو باور را خدشه دار نکند. برای مثال گفتن این که «من از برای روز داوری منجی دارم» یا «من از برای روز داوری خدای دیگری دارم» یا «خدا فرزند پسری دارد که من با او دوستی دارم» یا «خدا کارگزاری دارد که من با او دوستی دارم» چون باور به روز داوری را خدشه دار می کند مردود و نابکار [و گناهی نابخشودنی] است. جز این اما؛ داشتن هر گونه درک نظری و تئولوژیک از دین در اسلام [امر شخصی و] موجه است.
آری در اسلام داشتن هر گونه درک تئولوژیک از دین [امر شخصی و] موجه است. و این است که هرگز در اسلام درک شخصی کسی ارجمندتر از درک “عجایز” نیست. چون که اسلام در بنیاد خود دین در معنای نظری و تئولوژیک [و یا عرفان] نیست. اسلام دینِ “ایمان و عمل صالح” است.
آری اسلام دینِ “ایمان و عمل صالح” است. عملی که هر آن “گزینۀ بهتر و نیکوتر” است. عملی که «نه این؛ بلکه آن است که گزینۀ بهتر و نیکوتر است.»
«خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ … لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.» (هود ۷)
«خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.» (ملک ۲)
«فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکْفُرْ ۚ… إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.» (کهف ۲۹ و ۳۰)
پس عیار آدمی در کار دین به این قیاس است که وی چقدر “أحسنُ عملاً” است. [«لِنَبلوَهُم أیِّهُم أحسَنُ عَمَلاً.»] عملی که «نه این؛ بلکه آن است که گزینۀ بهتر و نیکوتر است.» و در قرآن باور به دین یا خدا یا آخرت بی “عمل صالح” هیچ محل اعتنا نیست. حتی یک گزاره در قرآن نیست که به استناد آن بتوان گفت که باورمندی نظری به چیزی یا رویگردانی نظری از چیزی ـ حتی دین و خدا و آخرت ـ آدمی را به بهشت یا جهنم می برد. این است که می گویم:
اسلام در بنیاد خود دین در معنای نظری و تئولوژیک [و یا عرفان] نیست. اسلام دینِ “ایمان و عمل صالح” است. و مراد از ایمان (۱) باور به روز داوری یا روزِ پرسش یا “یوم الدین” و (۲) باور به “احکم الحاکمین” یا داور دادگر است. و مراد از “عمل صالح” عملی است که هر آن “گزینۀ بهتر و نیکوتر” است. عملی که «نه این؛ بلکه آن است که گزینۀ بهتر و نیکوتر است.»
با احترام
داود بهرنگ
جناب اشکوری عزیز
از صغرا کبراهایی که در این مطلب آورده اید نتیجه پایانی شما از ان حاصل نمیشود. در واقع امر این مطلب همانند همان قرا ن مغشوش است و بی انسجام.
مشکل قضیه این است که شما پیشاپیش وحیانی بودن قران را فرض گرفته اید و سپس اقدام به توضیح ناموفق ان میشوید. اساسا وحیانی بودن قرآن را تاکنون به ایجاز ان منوط میکردند ولی حال ان را دارای تناقض و پریشان گویی های بیشمار به حساب میاورند. در این صورت چرا باید ان را وحیانی تصور کرد.
آنچه که در قرآن گفته شده کمابیش با تغییراتی از ادیان سامی پیشین نقل شده پس چرا نباید به همان اصل ان که ریشه های توراتی دارد مراجعه نکرد.
چرا نباید ان را که استنباط خاصی همانند فرق گوناگون مذهبی از یهودیت در نظر نگرفت .
با سپاس
من اطمینان دارم که اگر نظر ۱۰۰ نفر از متفکران معروف غیر مسلمان و بی غرض را در مورد قرآن بپرسیم، حتا یکنفر از آنها هم، پس از خواندن این کتاب، آنرا را از جانب خداوند (فردی با توانایی بیش از یک انسان) نخواهند دانست.
هیچکس حاضر نیست برای همیشه در آتش جهنم بسوزد و شکنجه شود. پس حتما محتوای این کتاب را از خداوند نمیدانند.
اگر دینداری از خود صادقانه بپرسد، که چرا تقریبا تمامی آنها دین والدین خود را دارند و همگی فکر میکنند که مذهب خودشان حتما از جانب خداوند است و دین دیگری چنین نیست و یا تاریخ مصرقش گذشته، خواهند یافت که یک کتاب قدیمی معمولی را برای خود بزرگ کرده اند.
سلام جناب اشکوری عزیز .
اصرار زیاد بر اثبات وحقانیت یک متن مسلما نتیجه عکس خواهد داشت . چرا نمی خواهید بپذیرید که متن موردنظر نمی تواند موءلفش خداوند دانا وعالم باشد.چرا دربسیاری از آیه ها موءلف باید اشتباه کند . برای مثال توجه کنید به این چند آیه: آیه ۷۳سوره انعام ،یاد کن وقتی ابراهیم به پدرش آذر گفت ….ویا آیه ۴۱به بعد در سوره مریم ، هنگامی که ابراهیم با پدرخود(آذر)
گفت: ای پدر……، که مترجمین وشارحین متعدد توضیح داده اند که :آذر عمو ومربی ابراهیم بوده ونه پدرش . (یعنی خدا نمی دانسته ویا اشتباه کرده است) .از این نوع اشتباهات در قرآن زیاد می توان دید . آخر این چه موءلف وخدایی باید باشد که این موضوع را نمی داسته است .لطفا توجیه نفرمائید که چون آذر برای ابراهیم پدری کرده بود اینطور نامیده شده است .(می توانست بگوید ناپدی ابراهیم) .ویا درسوره تحریم موءلف خودش را در حد یک ریش سفید قوم کوچک کند ودعوای بین پیامبر وهمسرانش را حل وفص کند وبه نفع پیامبرش رای بدهد(بگفته عایشه به پیامبر:عجب خدای پارتی بازی داری که بنفع تو حکم صادر می کند) .باید پذیرفت که قرآن گوینده اش پیامبر وموءلفینش عثمان وگروهی مرد که آن را جمع آوری کردند(چون تمام حقوق را بنفع مردان وبضرر زنان تدوین نموده اند) می باشند .از شما که دیگر معمم نیستید انتظار می رود که اینقدر بر ای حفظ دکان اخوندیسم تلاش نکنید .
خرافات تا کی؟
آقای اشکوری ، با درود
در آخر مقاله شما اشاره کردید ” و البته «فهم بهتر» منطقا ممکن است ولی اگر هم کسی فهم برتر دارد، باید بتواند در چهارچوب قواعد بین الاذهانی از مدلل کردنش برآید “.
من فکر می کنم نوشته زیر، به عنوان مثال، ” از مدلل ” کردن تفسیر دیگری از سوره عادیات (سوره ۱۰۰ ) برآمده است:
سوره عادیات یکی از کوتاه ترین و نامفهوم ترین سوره های قران است. نام سوره ۱۰۰ “ عادیات “ به معنی „دوندگان“ است و ۱۱ آیه دارد. به نظر می رسد که ویرایشگران سوره ۱۰۰ در نقطه گذاری حرف ها و برگرداندن وآژه ها با ریشه های سوری – هبری به عربی دچار اشتباه شده اند. این نوشته به تناقضات ۶ آیه اول سوره عادیات اشاره می کند :
شش آیه اول سوره ۱۰۰ :
۱- عادیات ضبحا
و سوگند به اسبان دونده ای که همهمه کنان [به سوی جنگ] می تازند
۲ – فالموریات قدحا
و سوگند به اسبانی که با کوبیدن سمشان از سنگ ها جرقه می جهانند
۳ – فالمغیرات صبحا
و سوگند به سوارانی که هنگام صبح غافل گیرانه به دشمن هجوم می برند
۴ – فأثرن به نقعا
و به وسیله آن هجوم، گرد و غبار فراوانی بر انگیزند
۵ – فوسطن به جمعا
و ناگاه در آن وقت در میان گروهی دشمن در آیند
۶ – ان الانسان لربه لکبود
به راستی انسان با افتخار خدا را سپاس می کند
برای برخی از اسلام شناسان مبهم بودن سوره „عادیات“ به علت بی نظیر و برتری بودن ادبیات وحی است که فهم آن را مشکل می کند. ثریا مهدی حجاجی ( Soraya M. Hajjaji-Jarrah)، اسلام شناس دانشگاه مونترال، اشاره به سوره ۱۰۰ می کند: “ سوره ۱۰۰ یک مجموعه ی خیره کنند از واژه ها و آواهای را ارائه می دهد که فرق دارند با اشعار ( saǧ) و ادبیات کلاسیک عربی. ساختار سوره ۱۰۰ ریتم نافذ چشم گیری دارد و متقاعد کننده است. این سوره پیام مهم قران عربی را بیان می کند :
surat al-adiyat ( Q 100 ) offer an excellent example of how the Quranic arabiyya brings forth a dazzling assembly of word meaning and sound defying the contention of both the Arabian saǧ ( rhymed prose ) and the literary rules of classical Arabic literature. It represents the persuasive, arresting construction, pervasive rhythm, and important message of the Quranic arabiyya which has selected and expressed these materials in just this way (1)
و برخی دیگر از مفسران قران برای فهم سوره ۱۰۰ یک آیه و یا واژه های را از خارج به این سوره اضافه کردند: به طور مثال آیت الئه انصاریان آیه ۱ سوره ۱۰۰ “ عادیات ضبحا “ را چنین ترجمه می کند
„سوگند به اسبان دونده ای که همهمه کنان [به سوی جنگ] می تازند“. آیه ۱ نه اسمی از اسب برده و نه از جنگ و به همین علت „به سوی جنگ“ در کمانک گذاشته شده
طبری اشاره می کند که آیه اول و دوم سوره ۱۰۰ در رابطه با اسب است. (۲
اما به نقل از „منذر عبد اللطیف یونس“ ( Munther Abdullatif Younes) ،پژوهشگر زبان عربی در دانشگاه کرنل ایتاکا (آمریکا )، „ساختار متن اصلی سوره عادیات از بین رفته و عنصرهای زبانی اولیه که با یک دیگر هم جور بودند جای خود را به حروف دیگری دادند که دیگر با هم همخوان نیستند“.
because the original structure was destroyed and linguistic elements which fit with one another at one point were replaced with other that do not (3
مشکل دیگر این است که قران اولیه بدون نقطه نوشته شده بود و به همین علت در خواندن آن اشتباه می شد :
and the Quran continued to be read without dots, which resulted in erroneous reading (4
یونس ادامه می دهد : اگر ما در آیه اول (عادیات ضبحا ) ع در “ عادیات “ ( به معنی دوندگان) را پاک کنیم به جای آن غ بگذاریم، یعنی „عادیات“ را به غادیات برگردانیم معنی آیه تغییر می کند، چون غادیات از ریشه غادی به معنای “ کسی که در بامداد میرود “ است
غادی=http://www.vajehyab.com/?q
و همچنین اگر نقطه ض در واژه ضبحا (به معنی همهمه کنان) را حذف کنیم و به جای آن ص، صبحا ( به معنی صبح ) بگذاریم آیه “ عادیات ضبحا“ به آیه “ غادیات صبحا “ تبدیل می شود، با این معنی: “ آنها صبح زود بیرون می روند
And those going out in the ( early) morning. ( 5
:در آیه ۲ „فالموریات قدحا “ واژه „قدحا“ به جرقه زدن ترجمه شده
„و سوگند به اسبانی که با کوبیدن سمشان از سنگ ها جرقه می جهانند “ به نقل از یونس این ترجمه بی معنی است. ریشه واژه „قدحا“ در زبان هبری و سوری به معنی آتش روشن کردن است و نه جرقه زدن :
As used in the sura, this is typically glossed as “ a spark produced by the hooves of running horses“. In both Biblical Hebrew and Syrica, one of the main meanings of the root q-d-h is fire , or kindling a fire, as shown above. A „lighted fire“ in Syrica is ywra d-qdha ( 6
در آیه چهار “ فأثرن به نقعا “ نیز مترجمان (ویرایشگران ) در برگردان از متن اصلی به عربی اشتباه کرده اند. در متن اولیه به جای همزه بر روی الف ( فأثرن ) حرف آ (فآثرن ) نوشته شده بود. فأثر (با همزه ) از “ فتثیر“، از مادّه „اثاره“ به معناى منتشر ساختن و پراکندن است
http://www.alketab.org/فَتُثِیر
و فآثرن با آ از ریشه آثر به معنی ترجیع دادن است:
آثر
آثر یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای اولویت داشتن چیزی است.
:اصل باب درباره ترجیح یک چیز است از دو چیز
https://dictionary.abadis.ir/?
lntype=dehkhoda,fatofa,moeen,amid,name,wiki,wikiislamic&word=آثر&from=ac
در سوره ۱۳، آیه ۹۱ نیز به واژه “ آثرک “ ( آ) به معنی برتری دادن اشاره شده است:
قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَإِنْ کُنَّا لَخَاطِئِینَ
„گفتند به خدا سوگند که واقعا خدا تو را بر ما برترى داده است و ما خطاکار بودیم“
همچنین، به نقل از یونس، باید حرف ق در “ نقعا“ (به معنی غبار ) در آیه “ فأثرن به نقعا “ به ف، به نفعا ( از نفع ) برگرداند که نفعا به معنی مزیت، یا سود مندی است. پس از این تغییرات حروفی ( آ به جای أ با همزه و ف به جای ق ) آیه “ فأثرن به نقعا “ تبدیل می شود به “ فآثرن به نفعا“ با این معنی
„آنها ترجیع می دهند یک عمل خوب انجام دهند „. در آیه ۵ “ فوسطن به جمعا “ (و ناگاه در آن وقت در میان گروهی دشمن در آیند ). وآژه “ فوسطن “ اینگونه شرح داده شده:
در وسط قرار گرفتند (در عبارت „فوسطن به جمعا “ )
معنی حرف „به“ : ( „به“ در عبارت „فوسطن به جمعا“ معنی „در“ می دهد: و در آن (وقت) در میان جمعی“ (از دشمن) قرار گرفتند)
https://dictionary.abadis.ir/?lntype=dehkhoda,fatofa,moeen,amid,name,wiki,wikiislamic&word=فوسطن&from=ac
وآژه “ وسطن “ از ریشه „وسط“ در سوره ۲ ، آیه های ۱۴۳ و ۲۳۸ و سوره ۵ ، آیه ۸۹ نیز مشاهده می شوند که هیچکدام از این سوره ها در ارتباط با جنگ، یا „دشمن“ نیستند
یونس، در ارتباط با این سوره، ادامه می دهد که ریشه واژه “ وسطن“ (w-s-t) از زبان عبری و سوری (y-ṧ-t) به معنی „عرضه کردن “ گرفته شده است. این معنی „عرضه کردن“ در زبان عبری جایگزین وآژه عربی „وسطن“ به معنی „در وسط “ شده است
The cognate of the Arabic root w-s-t is y-ṧ-t in Biblical Hebrew and Syrica. In Biblical Hebrew it means „to hold out“. These meaning will be proposed as alternatives to the Arabic meaning assigned to this root in the interpretation of Quran 100,5 ( 7
به نقل از یونس این امکان نیز وجود دارد که واژه هبری “ عرضه کردن “ پس وارد شدن به وآژه نامه عربی قران مفهوم اولیه خود را از دست داده باشد.
it is also possible that these words entered the Arabic lexicon at an earlier stage but had lost their original meaning by the time the Qurana exegetes recorded their commentaries (9
حالا نگاه کنیم به آیه ۳ از سوره ۱۰۰: به نقل از یونس آیه ۳ “ فالمغیرات صبحا “ (و سوگند به سوارانی که هنگام صبح غافل گیرانه به دشمن هجوم می برند) مدت زمانی بعد، برای بهتر فهمیدن سوره ۱۰۰، به این سوره اضافه شد.
The third verse of the sura in a good candidat for what Lüling calls a second-sense Quran text , a verse that was added by the Quran editoren to obscure the original text and give it a new meaning (10
به نقل از یونس وآژه “ کنود “ ( آیه ۶ ) ،به معنی ناسپاس، نا مفهوم است و این وآژه فقط در قران مشاهده می شود. در زبان عربی „کنود“ به طور مستقل به کار گرفته نمی شود و به نظر می رسد که وآژه „کنود“ از قران وارد زبان عربی شده است
There are strong indications that the word kanūd does not have an independent existence in Arabic outside of this Qurʾānic verse and may have been introduced into the language for the first time through it ( 11
ریشه وآژه کنود ک. ن. د ، به نقل از „ال حلیل بن احمد“ (۷۹۱ ) به معنی ناسپاس بودن ار نعمت ها است
Under the root k.n.d, al-Ḫalīl (d. 791) lists only the word kanūd with the meaning “ungrateful to a blessing” (۱۲
اما چون واژه کنود برای اولین بار در قران ( سوره ۱۰۰ ) منتشر شد این امکان نیز وجود دارد که ویرایشگران در تفسیر حروف بی صدا قران مبداء دچار اشتباه شده اند
The possibility that kanūd was most likely used in Arabic for the first time in Q 100, 6 raises the question of a misreading of the word in its consonantal skeletal form as it would have been found in the earliest copies of the Qurʾān. ( 13
یونس ادامه می دهد : اگر ما در وآژه „کنود“ به جای ن ب بگذاریم „کنود“ تبدیل می شود به “ „کبود
Placing a dot under the second letter rather than above it results in the word *kabūd
امکان این نوع خوانش و نقطه گذاری وجود دارد، چون نسخه اولیه قران بدون نقطه بوده
However, such a reading is possible if, first, one starts with the undotted form of the word, as the first Qurʾān editors did, and applied another dotting ( 14
در زبان هبری وآژه „کبود“ از ریشه ک. ب. د. به معنی افتخار، یا سربلندی است. حالا با این وآژه افتخار یک رابطه معنای بین آیه ۶ تا ۸ در سوره ۱۰۰ برقرار می شود
In Biblical Hebrew, the word kabōd, from the root k.b.d signifies abundance, honor, and glory. Adopting this meaning for the word *kabūd not only serves to resolve the mystery surrounding the word kanūd, but also makes the text of Q100:6-8 more coherent ( 11
و یک حدیث اشاره می کند به کتاب های به زبان هبری – سوری که محمد دریافت کرده بود:
عبدالئه بن سلیمان سجستانی (وفات ۹۲۸ ) در کتاب „المصاحف“ نوشته که پیغمبر برای زید بن ثابت انصاری ( وفات ۶۶۲) ، یکی از همراهان پیغمبر، تعریف کرده :
کتاب های برای من آمده که نمی توانم بخوانم، تو تسلط داری به زبان های هبری، یا سوری؟ من گفتم بله، من این روز ها این زبان ها را یاد می گیرم
Finally, in his Kitāb al-Maṣāḥif on the history of the collection of the Qurʾān, the tenth century Muslim scholar al-Siğistānī writesʿAbd Allāh and ʿĪsā b. ʿUtmān b. ̠ ʿĪsā, said, my uncle Yaḥyā b.ʿĪsā from al-Aʿmaš from Tābit b. ̱Tbayd, from Zayd b. Tābit, who said , „the Prophet (peace be ̱upon him) said, books come to me that I do not want every one to read.
Can you learn Hebrew writing? Or he said: Syriac.’ I said: ‘Yes.’ So I learned it in days. ( 15
متن ۸ آیه اول سوره ۱۰۰ بعد از تصحیح نقطه ها، جایگزینی وآژه ها و بعد از حذف آیه ۳ :
۱- آنها صبح زود بیرون رفتند
۲ – و آتش روشن کردند
۴ – و یک عمل خوب انجام دادند
۵ – که آنها به خیلی ها گستزش دادند
به راستی انسان با افتخار خدا را سپاس می کند – ۶
۷ – و او شاهد این سپاسگذاری است
۸ – او کنش های خوب را دوست دارد
چون ویرایشگران سوره “ عادیات“ آیه ها درست نقطه گذاری نکردند و متوجه ریشه های هبری – سوری وآژه ها نشدند سوره مسالمت آمیز اولیه (سوره اصل ) را تبدیل به یک سوره جنگی کردند
۱ – Soraya M. Hajjaji-Jarrah: „The enchantment of reading: sound, meaning and expression in surat al-adiyat“, in: Colin Turner, The Koran: critical concepts in Islamic Studies, volumes 4, Routledge: New York 2004, Vol. III P. 358- 380
۲ – Munther Younes, Changing Steeds or Maidens Doing Good Deeds? A Re-Interpretation of Quran 100 (al-adiyat) , In: Arabica 55 (2008 ), P. 362-386
امیرخلیلی
http://www.chubin.net/?p=17456
با سلام و عرض ارادت. به نظر من اینگونه نوشتهها و بحثها کمک موثری در فهم آنچه برای سالها فقط اعتقاد و یا سنت بود میکند. برای سالیان سال ما از ترس آخوند در این دنیا و خدا در آن دنیا جرأت سئوال هم نداشتیم. برای خیلی از سوالات ما پاسخی نیست. ولی این دلیل نمیشود که چون پاسخی نداریم، قصه پردازی کنیم. من نمیدانم که مولف این کتاب کی بوده، ولی در طی این ۱۴۰۰ سال هر که رسیده تفسیر و قصهای از خود در آورده و انتظار دارد که ما آن را باور کنیم، و گر نه یا تو این دنیا ، و یا تو آن دنیا به عذاب محکوم میشویم. به من میگویند که کلید فهم قران در خود قران است، اگر تو آن را پیدا نکنی، پس فهم لازم برای درک قران را نداری. من هیچ کلیدی در آن نیافتم و میپرسم که آیا این مولف نمیتوانست کتابی انتشار دهد که واضح و روشن بدون تناقض بود و نیاز به اینهمه مفسر نبود. این سوال هم پاسخی ندارد. گفتن نمیدانم صادق تر از داستان بافی است.
دیدگاهها بستهاند.