در این یادداشت خواهم کوشید تا معنای حضور میلیونی مردم در مراسم خاکسپاری سردار قاسم سلیمانی را توضیح دهم و بگویم که این حضور میلیونی نشانهای از دگردیسی جنبش سبز به یک گفتمان ناسیونالیستی است و عامل این دگردیسی نیز بهار عربی است.
حضور میلیونها نفر در مراسم خاکسپاری سردار سلیمانی از زوایای مختلفی قابل بررسی است اما بررسی این حضور از این زاویه جالب خواهد بود که توجه کنیم طی دهه گذشته این اولین باری است که مردم به صورت میلیونی ذیل گفتمانی جز جنبش سبز اجتماع میکنند. یا به عبارت بهتر اجتماع میلیونی آنها ذیل گفتمانی جز جنبش سبز قابل تبیین است و نمیتوان با استناد به مقولات جنبش سبز معنای این حضور را توضیح داد.
اگر از مورد عجیب برانگیخته شدن احساسات عمومی در پی مرگ مرتضی پاشایی صرف نظر کنیم، در توضیح مطلب فوق میتوان به تمام اجتماعات میلیونی مردمی طی یک دهه گذشته اشاره کرد که همگی با عطف توجه به جنبش سبز قابل فهم بودهاند.
راهپیمایی ۲۵ خرداد سال ۸۸ در تهران که به راهپیمایی سکوت مشهور شد، تنها یک نمونه از اجتماعات مردمی است که ذیل جنبش سبز انجام گرفت و خود سر آغاز راهپیماییها و اجتماعات میلیونی بعدی شد. گفته شده در آن روز بیش از سه میلیون نفر مابین میدان امام حسین و میدان آزادی تهران حضور داشتهاند.
راهپیمایی بعدی که روز ۲۷ خرداد ۸۸ انجام گرفت و به راهپیمایی خس و خاشاک مشهور شد، عنواناش کنایهای بود به محمود احمدینژاد که طی سخنانی در میان حامیان خود معترضان به نتیجه انتخابات را خس و خاشاک نامیده و تلویحاً تعدادشان را کم بر آورد کرده بود. اما این راهپیمایی حضور پرشمار مردم را به رخ کشید و نشان داد که جنبش تازه متولد شده سبز توان بر پایی تجمعات میلیونی را دارد.
راهپیمایی بعدی در میدان توپخانه تهران و راهپیماییهای بعدتر در مناسبتهای مختلفی که مشخصاً در تقویم رسمی جایی داشتند، همگی نشانگر قدرت بسیجکنندگی جنبش سبز بود که تصور میشد اگر با محدودیتهایی روبرو نشود، محتملاً بتواند جمعیتی در حد و اندازههای سه راهپیمایی نخست بسیج کند.
با افزایش محدودیتها در سالهای بعدی طبیعتاً حضور جنبش سبز در خیابان کم شد اما این عدم حضور به معنای عدم تاثیرگذاری نبود چه اینکه فهم دو رخداد سالهای بعدی بدون توجه به تاثیر جنبش سبز ممکن نیست: اولی انتخابات سالهای ۹۲ و ۹۶ و دیگری حضور میلیونی مردم در مراسم خاکسپاری اکبر هاشمی رفسنجانی.
همگان اذعان دارند که اگر حمایت جنبش سبز در میان نبود حسن روحانی نه در سال ۹۲ و نه در سال ۹۶ شانسی برای پیروزی در رقابتهای انتخاباتی نداشت. طرفی که جنبش سبز از حمایت از حسن روحانی بر بست، به انجام رسیدن برجام بود. به عبارتی روح صلحطلب و مداراجوی جنبش سبز در برجام به بار نشست. یعنی هر چند جنبش سبز از حضور در خیابان منع شده بود ولی با حضور خود در انتخابات توانست بخشی از روح خود را در برجام متجسد کند.
اما آخرین امکانی که جنبش سبز برای حضور مجدد در خیابان یافت، شرکت در مراسم خاکسپاری اکبر هاشمی رفسنجانی بود؛ مرد پرنفوذ سالهای دور سیاست در ایران. در این باره نیز همگان اذعان دارند اگر جنبش سبز نبود، تشییع جنازه هاشمی به مراسمی با حضور میلیونها نفر تبدیل نمیشد. چرا که مرد بانفوذ سالهای گذشته دیگر چندان نفوذی در قدرت نداشت و تصور هم نمیشد که حتی با محبوبیت سالهای نفوذش در قدرت، مردم، در مقیاس میلیونی در تشییعاش شرکت کنند.
طی سالهای گذشته، از راهپیمایی سکوت تا تشییع جنازه هاشمی رفسنجانی و پیروزی در انتخابات ۹۶، جنبش سبز، به رغم محدودیتها و حصر رهبران آن، مهمترین نیروی بسیجکننده مردمی بوده است.
اما رهبران جنبش سبز در پی دعوت از هوادارانشان برای حضور در خیابان در حمایت از تظاهرات مردم مصر در بهار عربی در حصر شدند. بهار عربی که از تونس آغاز شد، آنجا نماند و سریعاً به کل جهان عرب سرایت کرد. از آنجا که در ابتدا هدف بهار عربی تلاش برای تغییر حاکمیتهای فاسد، نامشروع و فاقد سازوکارهای دمکراتیک بود از سوی جنبش سبز نسبت به آن همدلی پیدا شد و فراخوان حمایت رهبران سبز را در این راستا باید دید. اما طولی نکشید که ورق برگشت و گونهای از خشونت عریان در دل تحولات بهار عربی نمایان شد. تلاش برای تغییر از راههای مسالمتآمیز و عمدتاً راهپیماییهای خیابانی جای خود را به استفاده از زور و خشونت داد و برخی از کشورهای درگیر با موج بهار عربی را به جنگ داخلی مبتلا کرد.
در سوریه، کشوری که بیشترین توجهات در ایران را به خود جلب کرد، در ابتدا معترضان خواستار کنارهگیری اسد از قدرت شدند اما خیلی زود روشهای مسالمتآمیز به کناری رفت و یکی از هراسبرانگیزترین پدیدههای جهان معاصر، یعنی داعش از دل تحولات آن کشور متولد شد.
جنبش سبز که در ابتدای تحولات سوریه، هم نسبت به معترضان حکومت اسد همدلی احساس میکرد و هم نسبت به حمایتهای دولت ایران از دولت اسد انتقاد داشت، در مواجهه با داعش در رهیافتهای ابتدایی خود از اعتراضات بهار عربی در سوریه مجبور به تجدید نظر شد. برای نمونه این پرسش ایجاد شد که تداوم اعتراضات خیابانی بهشرط از میان رفتن امنیت و برافروخته شدن آتش جنگ داخلی تا چه اندازه مشروع است؟ آیا نمیارزد که به بهای بر سر قدرت ماندن اسد، سوریه ویران نشود؟ بر همین قیاس آیا جنبش سبز نمیبایست در رهیافت خود نسبت به نحوه اعتراضات در ایران تجدید نظر کند؟
از سوی دیگر آیا حمایت از اسد مقابل داعش مانند سابق نادرست بود؟ بر فرض که اسد دولتی سرکوبگر است. آیا داعش بهتر از اوست؟ اگر داعش به مرزهای ایران برسد آن موقع چه میشود؟ پس اگر از اسد حمایت نشده و در دمشق و حلب با داعش جنگ نشود، پس لابد فردا بایستی در مرزهای ایران با آن جنگید.
بخشی از جنبش سبز که در واکنش به چالشهای برآمده از بهار عربی مجبور به تجدیدنظر در مبانی شد، به این نتیجه رسید که اولاً نباید بر روشهایی از سیاستورزی خیابانی که احتمال افزایش خشونتها را در پی دارد، دامن زد و ثانیاً در منازعات منطقهای باید پشتیبان حاکمیت ایران بود تا مبادا امنیت و تمامیت ارضی کشور به خطر افتد. سکوت معنادار بخشی از سبزها در قبال اعتراضات دی ماه سال ۹۶ را باید در همین حقیقت جستوجو کرد که افزایش خشونت در اعتراضها تبعات زیان باری را مانند آنچه در سوریه رخ داد، در پی خواهد داشت.
لذا جنبش سبز در واکنش به تحولات بهار عربی به طور اعم و تحولات سوریه به طور اخص، در انگارههای نخستین خود که همانا حمایت از مردمان معترض در کشورهای منطقه و انتقاد از دولت ایران به دلیل حمایت از دولتهای آن کشورها، مشخصاً سوریه، بود، دست برداشت و حتی دست به تغییر آن زد. در گفتمان جنبش سبز آن مقولهای که این تجدید نظر را ممکن ساخت، فهمی خودخواهانه از ملیگرایی بود که خود را در قالب شعار ‘نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران’ نشان میداد. این شعار در صدد بیان این اعتراض به حاکمیت بود که حضور منطقهای ایران باعث قربانی شدن منافع ملی پای منافع ایدئولوژیک میشود. برای فهم خودخواهانه از ملیگرایی، آنچه مهم است منافع ملی است نه عدالتطلبی در عرصه منازعات منطقهای و بینالمللی. طبیعی است زمانی که چنین برداشتی از ملیگرایی، با آثار مخرب بهار عربی مواجه شد زود به این نتیجه رسید که حضور ایران در منطقه علاوه بر عدالتطلبی، به حفظ منافع ملی نیز قابل ترجمه است و از این جهت باید پشتیبان حضور دولت ایران در منطقه بود. چرا که بر فرض اگر ایران نخواهد در سوریه حضور داشته باشد آنگاه مجبور خواهد شد در مرزهای خود با داعش و سایر گروههای معارض بجنگد. بنابراین فهم خودخواهانه از ملیگرایی که در دل جنبش سبز مستتر بود، شعار ‘نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران’ را به این نحو ترجمه کرد: ‘در غزه در لبنان جانم فدای ایران’.
اما کسی که طی این سالها به نمادی از یک فدایی برای ایران تبدیل شده بود کسی نبود جز سردار قاسم سلیمانی؛ کسی که نه تنها در غزه و لبنان بلکه در سوریه و عراق و یمن حضور داشت و فهم جدید ملیگرایانه میتوانست در او بیمها و امیدهای خود نسبت ایران را مشاهده کند. بر این اساس روایت این بخش از جنبش سبز از قاسم سلیمانی، نه صرفاً فرمانده نیروهای قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که روایت نبرد کسی است که برای پیشبرد منافع ایران در منطقه میجنگید و آخر سر جانش را در این راه گذاشت و به عبارتی دقیقتر فدای ایران کرد. بنابراین حضور میلیونی مردم در تشییع پیکر او در اهواز، مشهد و علیالخصوص در تهران که به استناد تصاویر و شهادت شاهدان بسا که از حضور مردم در راهپیمایی سکوت بیشتر بود، نشانی از دگردیسی جنبش سبز به یک گفتمان ملیگرایانه دارد. گفتمانی محافظهکارانه و مستتر در دل جنبش سبز که از ترس اینکه مبادا روزی ایران، سوریه شود، متولد شده و در یک سر آن اردشیر زاهدی قرار دارد و در سر دیگرش مدافعان حرم. این گفتمان ملیگرایانه، محافظهکار است و از ترس تهدیدهایی که نسبت به کیان کشور احساس میکند، حاضر است صدها کیلومتر آن سوی مرزها عملیات انجام دهد. مانند جنبش سبز دغدغه دمکراسی ندارد و برای بقا و احیاناً احیای شکوه از دست رفته میجنگد. اما قدرت بسیجکنندگی را از جنبش سبز به ارث برده و میتواند طیف متنوعی از افراد را ذیل خود جمع کند؛ چه آنهایی که سابقاً سبز بودهاند و چه آنهایی که اصلاً سبز نبودهاند و چه حتی آنهایی که دشمن سبز بودهاند.
نباید از یاد برد که جنبش سبز را فرزندی دیگر به نام برجام است که نماد روح صلحطلبی و آشتیجویانه آن است. این فرزند هر چند دیر به دنیا آمد ولی زود به احتضار افتاد و مرضی به نام ترامپ او را از پا در آورد. اینکه در آینده آیا روح مسالمتجوی جنبش سبز احیا خواهد شد یا خیر، معلوم نیست. آنچه معلوم است این است که ملیگرایی محافظهکار قد کشیده و حضور خود را در مراسماتی مانند تشییع پیکر فرمانده نیروهای ایرانی در منطقه به رخ میکشد. ملیگرایی محافظهکارانه همان کسانی را که در دهه گذشته توسط جنبش سبز بسیج میشدند، و حتی مخالفان این افراد بسیجشده را، ذیل یک مقولهای به نام ایران بسیج میکند. جنبش سبز به ملیگرایی دگردیسی شده است.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…