نویسنده: ناتانیل جیسون گلدبرگ / ترجمه: محمدرضا واعظ شهرستانی
مقدمۀ مترجم: پیشتر در طی یادداشتی به معرفی کتاب جغرافیای مفهومی کانت[۱] اثر پروفسور ناتانیل جیسون گلدبرگ[۲] استاد فلسفه دانشگاه واشنگتن-لی پرداخته بودم.[۳] در آن مجال اشاره کردم که تخصص اصلی گلدبرگ پژوهش دربارۀ زمینههای مشترک معرفتشناسی، فلسفۀ زبان، متافیزیک و اشتراکات آن با فلسفۀ ذهن و فلسفۀ علم است. همچنین، او علاقۀ زیادی به پژوهش دربارۀ کانت و تأثیری که کانت از طریق کتاب نقد عقل محض بر فلاسفۀ تحلیلی بعد از خود گذاشته است، دارد. او در مقدمۀ بخش اول این کتاب با طرح شش دلیل، چرایی اهمیت کانت برای فلسفۀ تحلیلی را به خوبی شرح میدهد.
از سوی دیگر، چندی پیش در یادداشتی دیگر با عنوان «امانوئل کانت: فیلسوفی ایدئالیست یا رئالیست»[۴]، به توضیح مفاهیم «ایدئالیسم» و «استعلایی» در معرفتشناسی کانت پرداختم و این نکته را مورد بررسی قرار دادم که آیا میتوانیم امانوئل کانت را فیلسوفی رئالیست نیز بدانیم و یا نه؟ در ادامه، به منظور دسترسی آسان خوانندگان ابتدا مقدمۀ بخش اول کتاب گلدبرگ ارائه خواهد شد[۵] و سپس شرح گلدبرگ از مفاهیم دوگانهگرایی، اصلگرایی و کانتگرایی آورده میشود؛ در این بخش، گلدبرگ سعی میکند پاسخگوی این پرسش باشد که کانتگرایی از دیدگاه او به چه معناست؟
مقدمۀ نویسنده:[۶]
فیلسوفان در بسیاری از موارد تا حدودی بد به نظر میرسند. نتایج ما، حتی اگر از دلایل معتبری هم بدست آمده باشند، اغلب به دشواری باور میشوند. تلاشهایمان در زمینۀ امور تجربی در طی تاریخ یا باطل شدهاند و یا کاملا خندهدار قلمداد شدهاند. کوششهای پیدرپیمان برای پایان دادن به مسائل فلسفی، نه خود فلسفه، همگی نافرجام ماندهاند. (شاید برای این نکته آخر، حداقل ما که حرفهمان فلسفهورزی است، باید سپاسگزار باشیم.)
اما فیلسوفان در دو امر به خصوص تا حدود زیادی بد به نظر نمیرسند. مورد اول، بکارگیری تاریخ فلسفه برای درک بهتر دیدگاههای فلسفی معاصر است؛ همانطور که ویلفرد سلارز[۷] بیان میکند:
تاریخ فلسفه، زبانی بینالمللی است که مفاهمه[۸] میان فیلسوفان را، حداقل از نقطهنظرهای متفاوت، ممکن میسازد. فلسفه، بدون در نظرگرفتن تاریخ فلسفه، اگر تهی و یا کور نباشد، حداقل گنگ خواهد بود.[۹]
در این کتاب، از تاریخ فلسفه و به ویژه کتاب نقد عقل محض امانوئل کانت (۱۹۹۸/۱۷۸۷) به منظور روشنسازی موضوعاتی در معرفتشناسی تحلیلی، فلسفۀ زبان و متافیزیک بهره خواهم برد. کانت چهرهای بنیادی در چند قرن گذشته در سنت غربی است. او، به ویژه در نقد عقل محض، دیدگاههای پیشگامانش در اوایل دوران مدرن (خردگراها و تجربهگراها) را ترکیب کرد و قسمت عمدۀ دستور کار آیندگان در قرون نوزدهم، بیستم و بیست و یکم (ایدهآلیست، پراگماتیست، نئوکانتی، تحلیلی و قارهای) را تعریف کرد. تا به امرزو، معرفتشناسان، فیلسوفان زبان و متافیزیکدانان مشغولِ موضوعاتی بودهاند که به طور محوناشدنی توسط کانت صورتبندی شدهاند. همچنین، حتی زمانی که کانت خود به صورتبندی آنها نپرداخته است، منابع مفهومی او، درست به همان اندازه برای روشنسازی آنها کفایت میکنند. در این زمینه، این عبارت به اُتو لیبمن[۱۰] نسبت داده شده است که : “هر کس میتواند موافق و یا مخالف کانت فلسفهورزی کند، اما هیچکس نمیتواند بدون در نظر گرفتن کانت فلسفهورزی کند.”
بنابراین، اگر بحث خود پیرامون مباحث معاصر را بر مبنای تفسیر و تأویل کانت بنا میکنم به این خاطر است که از یک سو توازنی نزدیک میان مسائلی که کانت با آنها مواجه میشود و گامهایی که برای حل آنها برمیدارد وجود دارد و از سوی دیگر، موقعیت اخیر و مطالبات آن مفید واقع میشود، چرا که از کانت به عنوان واسطهای [۱۱]برای مفاهمه بهره میبرد؛ اگرچه مطمئنا نه به عنوان واسطهای صرف.
در این کتاب پروژۀ مورد نظر من، همانند پروژۀ سلارز نیست؛ به عبارت دیگر، بحث من پیرامون مباحث معاصر بر مبنای تفسیر و تأویل کانت، به ستبریِ مبنای کانتی سلارز نیست. همچنین، مسائل، موقعیت و مطالباتی که سلارز از آن صحبت میکند، هدف من نیستند. صرف نظر از این نکته، همانند سلارز، از کانت به عنوان واسطهای برای مفاهمه بهره خواهم برد. اگر چه مطمئنا نه به عنوان واسطهای صرف، همانگونه که سلارز نیز مطمئنا از کانت به عنوان واسطهای صرف بهره نمیبرد.
دومین موردی که فیلسوفان در آن تا حدود زیادی بد به نظر نمیرسند، مشغولیت در چیزی است که من آن را “جغرافیای مفهومی”[۱۲] مینامم. آنچه من از این اصطلاح مراد میکنم تقریبا همان چیزی است که گیلبرت رایل[۱۳] از اصطلاح “جغرافیای منطقی”[۱۴] مراد میکند. (۲۰۰۰/۱۹۴۹، ص. ۷) رایل چنین توضیح میدهد: “بسیاری از مردم” و من تصریح میکنم که حتی بسیاری از فیلسوفان، “… میدانند که چگونه از طریق تمرین و ممارست درباره مفاهیم عمل کنند، به خصوص در زمینههای آشنا برای آنها…… آنها همانند مردمی هستند که مسیر خود در محلهشان را میدانند، اما،” رایل ادامه میدهد، آنها ” نمیتوانند نقشۀ آن را بکشند و یا بخوانند؛ همچنین آنها به مراتب در کشیدن و یا خواندن نقشه کشور و یا قارهای که محلهشان در آن قرار گرفته ضعیفتر هستند” (صص. ۷-۸). رایل، ما فلاسفه را جغرافیدانان مفهومی میداند، یعنی افرادی که چگونگی ارتباط مفاهیم با یکدیگر و با جهان مفهومی وسیعتر را کندوکاو و برآورد میکنند[۱۵]، و نقشۀ[۱۶] آن را ترسیم میکنند.[۱۷]
هدف من در این کتاب آن است که روشهای سلارز و رایل را با یکدیگر ادغام کنم تا بتوانم درکی بهتر از بسیاری از مفاهیم و مباحث در معرفتشناسی، فلسفۀ زبان و متافیزیک داشته باشم. با پیروی از رایل، مشغولیت در جغرافیای مفهومی نه تنها مسیر محلۀمان ]به زبان تمثیل[، بلکه مسیر کشور و قارهمان را هم روشن میسازد. همچنین، با پیروی از سلارز، مشغولیت در جغرافیای مفهومی، کانتی خواهد بود؛ یعنی ارتباطات مفهومی مورد نظر با بهکارگیری ایدههایی از کانت کندوکاو و برآور میشوند و نقشۀ آنها ترسیم خواهد شد. در نتیجه، از طریق صحبت کردن به زبان بینالمللی فلسفه و با لهجهای کانتی، مسیر قارۀ مفهومیمان[۱۸] را یاد خواهیم گرفت.
حال بگذارید صریح بگویم. اگرچه ]در این کتاب[ برخی از آموزههای کانت را در نظر میگیرم، اما در حال قلم زدن در پروژۀ تحقیقاتی کانت نیستم.[۱۹] استدلال نمیکنم که همواره ارتباطات تاریخی روشنی میان ادعاهای کانت و آنچه من تحت عنوان ادعاهای مختلف “کانتی”[۲۰] میشناسم، وجود دارند، اگرچه در مواردی که چنین ارتباطاتی وجود دارند، آنها را ذکر خواهم کرد. تلاش نمیکنم که صدق ادعاهای خاصی را نشان دهم، اگرچه از ادعاهایی که از کانت وام گرفته شدهاند دفاع میکنم و هنگامی که شواهدی وجود دارد که ارجحیت یک دیدگاه کانتی نسبت به یک دیدگاه غیرکانتی را نشان میدهد، از بیان آن دریغ نمیورزم. [۲۱] در عوض، درکتاب جغرافیای مفهومی کانت، غرق در جغرافیای مفهومی کانتی هستم: کندوکاو ارتباطات مفهومی در میان مباحث بسیار از طریق توسل به ابزارهای کانتی.
مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی به شش دلیل برای فلسفۀ تحلیلی از اهمیت بهسزایی برخوردار است. اول و بیش از همه، به دلیل ترسیم نقشه، به شیوهای اطلاعدهنده و اغلب غیرمنتظره، از موضوعاتی که خود از اهمیت بسیاری برای فیلسوفان تحلیلی برخوردارند. این موضوعات عبارتند از ماهیت مفاهیمی چون ذهنی[۲۲]، عینی[۲۳] و تجربی[۲۴]؛ قلمروهای بالقوۀ[۲۵] ذهنی؛ آنچه دربارۀ واقعیت مستقل از ذهن[۲۶] میتوان (و یا نمیتوان) گفت؛ مفاهیم تجربی و محتوای آنها؛ کلمات[۲۷] تجربی و معنای آنها، ویژگیهای[۲۸] تجربی و ماهیت آنها؛ تحلیلیبودن[۲۹]، ترکیبیبودن[۳۰]، پیشینی بودن[۳۱]، پسینی بودن[۳۲]؛ اصول قوامبخش[۳۳]، اصول اکتسابی[۳۴] و ادعاهای تجربی؛ معنا، عدم تعیّن معنا[۳۵]، نسبیگرایی معنا[۳۶]، سنجشناپذیری معنا[۳۷] و نسبیگرایی ارزش صدق[۳۸]؛ امکان منطقی[۳۹] در برابر جهانهای تجربی ذهنی[۴۰]؛ و ماهیت صدق تجربی.
دوم، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی به خودی خود قلمرو کانتی را زمینهیابی و برآورد میکند، یعنی کلیت دیدگاههای فلسفی در فضای مفهومی، در معنای در ادامه توضیح داده شده، “کانتی” هستند. از آنجا که چنین قلمروی برجسته و گسترده است، ما فیلسوفان تحلیلی از آن به خاطر مخاطراتی که برای ما دارد، غفلت میورزیم.
سوم، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی میزان اختلاف و عدم شباهت انضباطی[۴۱] را کاهش میدهد. اگرچه کاربرد دیدگاههای کانت ممکن است در مورد نسخههای تحلیلیِ آنچه خود کانت فلسفۀ “عملی” میداند (اخلاق، فلسفه سیاسی و گرایشهای مرتبط) غافلگیر کننده نباشد، اما کاربردشان در مورد نسخههای مرتبط به همِ فلسفۀ “نظری” (معرفتشناسی، متافیزیک و گرایشهای مرتبط) شگفتانگیز به نظر میرسد. فلسفۀ نظری، قلمروِ نقد عقل محض است و دغدغه من به ویژه معرفتشناسی، فلسفۀ زبان و متافیزیک است (و نیز حوزههای مشترک با فلسفۀ ذهن و علم). اخلاق کانتی، گرایشی شناختهشده در فلسفۀ تحلیلی است، این در حالی است که چنین شناختی در مورد معرفشناسی کانتی، فلسفۀ زبان کانتی و متافیزیک کانتی وجود ندارد. در جغرافیای مفهومی کانت ملاحظه خواهم کرد که این گرایشها چگونه هستند.[۴۲]
چهارم، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی آشکار میسازد که نمونههای ضمنیِای از معرفتشناسی، فلسفۀ زبان و متافیزیک کانتی از پیش در فلسفۀ تحلیلی وجود دارند. همچنین، این نمونهها میزان برجستگی و گستردگی قلمرو کانتی را روشن میسازند. به خصوص، در حالی که دیدگاههای مختلف بسیاری را از نظر خواهم گذراند، به بررسی دیدگاههای فیلیپ پِتیت، تاماس کوهن، دونالد دیویدسون، رودولف کارنپ، ویلارد وَن اورمان کوآین، و مایکل فریدمن خواهم پرداخت. هرچند چنین بررسیای در جایگاه خود از اهمیت برخوردار است، اما به ملاحظۀ این دیدگاهها خواهم پرداخت چرا که این کار بهترین راهی است که برای کندوکاو خودِ قلمرو کانتی میدانم.
پنجم، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی، دورنماهای جدیدی را درون مرزهای کانتگرایی[۴۳] آشکار میکند، دورنماهایی که تا به امروز کشفنشده باقی ماندهاند. به ویژه، من شرحی کانتی از معنا و اندیشههای کانت در باب صدق را خواهم یافت. از آنجا که معنا و صدق موضوعاتی محوری در فلسفۀ تحلیلی و خودِ فلسفه[۴۴] هستند، چنین چیزی از اهمیت ویژهای برخوردار است.
ششم، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی، عموما مشغولیت در جغرافیای مفهومی فلسفی است. بررسی قلمرو کانتی، منجر به بررسی قلمروِ دیدگاههای دیگری میشود که درون مرزهای قلمروِ کانتی از آن تأثیر گرفتهاند. همانطور که اینجا و در فصلهای بعدی توضیح خواهم داد، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی، صورتهای گوناگونی از رئالیسم، ایدئالیسم، پراگماتیسم و دیدگاههای ترکیبی را توضیح میدهد. اگر کانتگرایی به عنوان رویکردی متمایز در نظر گرفته شود، در نتیجه رویکردهای دیگر به نحو بهتری ترمیم خواهند شد. بنابراین، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی، آشکارا درک بهتری از فلسفه را نمایان میسازد.
کانتگرایی[۴۵] :
“کانتگرایی” از دید افراد مختلف، دارای معانی متفاوتی است. گرچه تعریف من از این واژه در ادامه به طور مفصل شرح داده میشود، اما بگذارید اینجا بیان کنم که منظور من از “کانتگرایی” هر دیدگاهی است که دوگانهگرایی تجربی[۴۶] را تحقق بخشد[۴۷] (از این پس “دوگانهگرایی” نامیده میشود) و ممکن است اصلگرایی ذهنی[۴۸] را هم متحقق سازد (از این پس “اصلگرایی” نامیده میشود):
دوگانهگرایی: همۀ مفاهیم، کلمات یا ویژگیهای تجربی[۴۹]، بالذات[۵۰] به منابع عینی و ذهنی متصل هستند.[۵۱]
اصلگرایی: منبعِ ذهنیِ همۀ مفاهیم، کلمات یا ویژگیهای تجربی، صورتِ اصول ذهنی[۵۲] را به خود میگیرد.[۵۳]
کانتگرایی: همۀ مفاهیم، کلمات یا ویژگیهای تجربی، بالذات به منابع عینی و ذهنی متصل هستند. منبع ذهنی ممکن است صورتِ اصول ذهنی را به خود بگیرد.
دوگانهگرایی درباره این است که چگونه مؤلفههای معین متافیزیکی، زبانشناختی و معرفتشناختی به طور ناگزیری هم به شناسندۀ ذهنی[۵۴] و هم اشیاء مستقل از ذهن[۵۵] مقید هستند. اصلگرایی دربارۀ صورتی است که چنین شناسندۀ ذهنیای ممکن است بگیرد و کانتگرایی این دو را باهم ترکیب میکند. در ۲₰ نشان خواهم داد که دوگانهگرایی و اصلگرایی هر دو میتوانند از نقد عقل محض گرفته شوند؛ به همین دلیل است که دیدگاه منتج از این دو دیدگاه را “کانتگرایی” مینامم. در ادامه به سه نکته اشاره خواهم کرد و سپس به صورت جزئیتر آنها را توضیح خواهم داد.
اول، در حالی که شرط لازم و کافی برای کانتی بودن یک دیدگاه، تحقق یافتن دوگانهگرایی در معنای مدنظر من است، چنین شرطی درباره اصلگرایی صدق نمیکند. ]برای مثال[ یک دیدگاه میتواند ادعا کند که مفاهیم، کلمات یا ویژگیهای تجربی بالذات- به جای اتصال به اصلی به خصوص- عموما به منبعی ذهنی متصلاند. در چنین دیدگاهی، هیچ اصل ذهنیای وجود ندارد و آنگونه که من میفهمم، منبعِ ذهنی
دوم، در حالی که چنین نیست که تمامی انواع دیدگاههای کانتی متضمن اصلگرایی باشند، بسیاری از مؤثرترین آنها دربرگیرنده اصلگرایی هستند. بهعلاوه، دیدگاههایی که دوگانهگرایی و اصلگرایی را تحقق میبخشند، هر دو آنها را به طور گریزناپذیری جلوه میدهند. یعنی اگرچه تحقق دوگانهگرایی شرط لازم و کافی برای کانتی بودن یک دیدگاه است و اصلگرایی شرطی ضروری نیست، اما نقش برجستۀ اصلگرایی در انواع کانتگرایی باعث میشود اصلگرایی جایگاهی در تعریف کانتگرایی بهدست آورد. بنابراین، بگذارید دربارۀ کانتگرایی- یا دربارۀ کانتگراها یعنی کسانی که به آن متعهد هستند- که به دو نوع “اصولی”[۵۷] و “غیر اصولی”[۵۸] دستهبندی میشوند، صحبت کنم. با بازگشت به تصویر جغرافیایی من، دوگانهگرایی به مثابه بناکنندۀ مرز خارجی کانتگرایی فهمیده میشود؛ یعنی جداکنندۀ کانتگرایی از قلمروهای مفهومی دیگر. به همین ترتیب اصلگرایی به مثابه بناکنندۀ مرزی داخلی فهمیده خواهد شد؛ یعنی جداکنندۀ انواع اصولی و غیر اصولی کانتگرایی از همدیگر.
سوم، من دوگانهگرایی، اصلگرایی و در نتیجه کانتگرایی را دربارۀ مفاهیم، کلمات یا ویژگیها تعریف و صورتبندی کردهام. زیرا بسیاری از کسانی که معمولا کانتی محسوب میشوند، به طور کلی تمایل دارند تنها بر روی یک یا دوتای آنها متمرکز شوند. اما همانطور که در ۲₰ توضیح خواهم داد، کانت خود میتواند به عنوان فردی که بر روی هر سه آنها تمرکز میکند، فهمیده شود. بنابراین، اختلاف نظرها[۵۹] نشاندهندۀ فراگیر بودن موضوع هستند. [۶۰]
اکنون پس از بیان این مقدمات میخواهم به توضیح دوگانهگرایی و اصلگرایی با جزئیات بیشتری بپردازم. منابع “عینی” و “ذهنی” ای که در تعریف دوگانهگرایی بیان شدهاند، چه منابعی هستند؟ منظور از “منابع ذهنی”، ظرفیتهای مفهومی، زبانشناختی یا ادراکیِ ویژه در ذهن یک فاعل شناسای منحصر به فرد است که در میان گروهی از اذهان شناسنده مشترک است و یا در ذهن یا زبان یا (دیگر) قراردادهای یک فاعل شناسا کدگذاری شده است. فیلسوفان مختلف، مؤلفههای گوناگونی از این مجموعه را برگزیدهاند. همانطور که در ۲₰ توضیح خواهم داد و به نحوی که کانت را درک میکنم، جوهر مفهومی پیشینی است (۱۹۹۸/۱۷۸۷, B6, A181-89/B224-32) زیرا این مفهوم به طور محض از ظرفیتهای مفهومی و ذاتیِ ذهن فاعل شناسا منتج میشود( واحد استعلاییِ ادراکِ فاعل شناسا[۶۱]). با فرض آنکه کانت بر حق است، جوهر به عنوان مفهومی ذهنی در معنای مورد نظر من محسوب خواهد شد.
در مقابل، منظور از “منبع عینی”، منبعی است که ذهنی نباشد. چنین منبعی ممکن است دربرگیرندۀ اشیاء واقع در جهان باشد. احساسات ناشی از این اشیاء نیز در معنای مورد نظر عینی محسوب خواهند شد، اگرچه به طور معمول چنین تصور نمیشود. بنابراین اگر جهان به شیوهای مستقل از ذهن تفسیر شود، با خودِ جهان، در ذات خویش[۶۲]، روبهرو خواهیم بود.[۶۳] اکنون، با توجه به دوگانهگرایی، مفاهیم تجربی به طور ذاتی هم به منابع عینی و هم منابع ذهنی متصل خواهند بود. همانطور که در بخش دوم این فصل توضیح خواهم داد و مطابق با درک من از کانت، طلا مفهومی تجربی است (A721-22/B749-50) چرا که این مفهوم از ذهنِ یک فاعل شناسا منتج میشود، فاعل شناسایی که به مفهومسازی و شهودِ احساسات برآمده از جهانی مستقل از ذهن و بنابراین عینی میپردازد.[۶۴]
منابع و پانوشتها
[۱] Kantian Conceptual Geography (Oxford 2015).
[۲] Nathaniel Jason Goldberg
mehrnews.com/news/4243067
[۴] از نظر نویسنده مطالعۀ این یادداشت به منظور درک بهتر یادداشت پیشرو مفید به نظر میرسد. ببینید:
mehrnews.com/news/4653843
[۵] این بخش ترجمهای است از:
Goldberg, N. J. 2015. Kantian Conceptual Geography. Oxford University Press. pp. 1-3.
[۶] ترجمۀ”مقدمۀ نویسنده در بخش اول کتاب” بازنشری است از:
mehrnews.com/news/4243067
[۷] Wilfrid Sellars
[۸] communication
[۹] Sellars, Wilfrid. 1968. Science and metaphysics: variations on Kantian themes. New York: The Humanities Press, P.1.
[۱۰] Otto Liebmann
[۱۱] as a means
[۱۲] conceptual geography
[۱۳] Gilbert Ryle
[۱۴] logical geography
[۱۵] surveying
[۱۶] mapping
[۱۷] ویلفرد سلارز مفهومی مشابه من درباره جغرافیای مفهومی در سر دارد.
[۱۸] conceptual continent
[۱۹] برای پژوهشهای اخیر در حوزۀ کانت تحلیلی نگاه کنید به:
Howell, Robert. 2013. Kant and Kantian themes in recent analytic philosophy. Metaphilosophy 44: 42–۴۷.
[۲۰] Kantian
[۲۱] در زمینه فلسفه تحلیلی اخیرکه در جهت نشان دادن صدق ادعاهای کانتی خاصی تلاش میکند، نگاه کنید به:
Stevenson, Leslie. 2011. Inspirations from Kant: essays. New York: Oxford University Press.
[۲۲] subjective
[۲۳] objective
[۲۴] empirical
[۲۵] potential scopes
[۲۶] subject-independent reality
[۲۷] terms
[۲۸] properties
[۲۹] analyticity
[۳۰] syntheticity
[۳۱] a priority
[۳۲] a posteriority
[۳۳] constitutive principles
[۳۴] acquisitive principles
[۳۵] meaning indeterminacy
[۳۶] meaning relativism
[۳۷] meaning incommensurability
[۳۸] truth-value relativism
[۳۹] Logically possible
[۴۰] subjectively empirical worlds
[۴۱] disciplinary disparity
[۴۲] برای مطالعه بیشتر دربارۀ چنین گوناگونی و تشخیص آن نگاه کنید به:
Hanna, Robert. 2001. Kant and the foundations of analytic philosophy. New York: Oxford University Press.
[۴۳] Kantianism
[۴۴] Philosophy tout court
[۴۵] این بخش ترجمهای است از:
Goldberg, N. J. 2015. Kantian Conceptual Geography. Oxford University Press. pp. 3-9.
[۴۶] Empirical Dualism
[۴۷] satisfy
[۴۸] Subjective Principlism
[۴۹] صفت “تجربی” در این تعریف، برای هر سه کلمۀ “مفاهیم”، “کلمات” و “ویژگیها” بهکار رفته است. (مترجم)
[۵۰] essentially
[۵۱] مایکل فریدمن در این زمینه به توصیف دوگانهگرایی با عنوان “دوگانهگرایی کانتی” میپردازد (Friedman 2010c, p. 621). همچنین،کورت گودل ایدئالیسم استعلایی کانتی را چنین توصیف میکند: ” دیدگاهی مثمرثمر که میان مؤلفههای ذهنی و عینی در معرفت ما تمایز ]میگذارد[ “
(Kurt Gödel 1995/1946, p. 240) . به طور کلی، من خود را به تحلیل مفاهیم، کلمات و ویژگیهای تجربی محدود میکنم.
[۵۳] در کتاب نقد عقل محض، کانت مینویسد: ” احکام ترکیبی پیشینی، اصول علوم نظری عقل را شامل میشوند” (۱۹۹۸/۱۷۸۷, A10/B14).
همچنین نگاه کنید به ۲₰. همانطور که من در فصل ششم توضیح میدهم، کلمۀ “اصل” را در معنای مورد نظر خود که به طور کامل با معنای مورد نظر کانت یکسان نیست، در نظر میگیرم.
[۵۴] minded subject
[۵۵] mind-independent objects
[۵۶] holistically
[۵۷] principled
[۵۸] Un-principled
[۵۹] disjunctions
[۶۰] همانطور که در فصل هشتم بخش ۶₰ خواهیم دید هر کسی که به کانتگرایی دربارۀ مفاهیم، کلمات یا ویژگیها ملتزم است در نهایت به کانتگرایی دربارۀ مفاهیم، کلمات و ویژگیها ملتزم خواهد شد- حداقل از نقطهنظری وجوشناسانه (توضیحات بیشتر در ادامه)
[۶۱] her transcendental unit of apperception
[۶۲] in itself
[۶۳] درک معنای یک منبع عینی به عنوان منبعی که ذهنی نیست، درک معنا به شیوهای سلبی است؛ اما هنگامی که میگوییم چنین منبعی شامل اشیاء جهان میشود، درک معنا به شیوهای ایجابی است. این موارد به ترتیب با مبحث درک کانت ازمعنای نومن به شیوهای سلبی و ایجابی در اتباطاند. نگاه کنید به: فصل هشتم، بخش پنجم.
[۶۴] از آنجا که هم مفاهیم فاهمه ]معقولات[ و هم صورتهای شهود ] مکان و زمان[ برای کانت در حکم پیشینی هستند، آنها هر دو در معنای مورد نظر من ذهنی خواهند بود. همچنین آنها به ترتیب با ظرفیتهای مفهومی و ادراکی تقریبا مرتبط هستند.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…