احسان ابراهیمی

عشق، آفرینش و عیسی مسیح

مروری بر مفهوم عشق در نظریه انگیزش الهی لیندا زگزبسکی

نگارنده پیشتر در دو جستار مجزا  یکی با عنوان  «نظریه انگیزش الهی و مسئله شر»  و دیگری «زگربسکی، الگوگرایی و نظریه ارجاع مستقیم» به بخشی از اندیشه ها، آرا و نظرات این فیلسوف و دین شناس سرشناس امریکایی هم‌روزگار، آنچنان که در کتاب «نظریه انگیزش الهی»  (Divine Motivation Theory, Cambridge,2004) بیان شده، پرداخته است. در نوشتار پیش رو، به مفهوم «عشق» در ساختار نظریه اصلی و اساسی آن می پردازم و نکاتی را که بنظر مفید میآید با خوانندگان درمیان می گذارم.

هرچند پیشتر و در مطالب پیشین به تفضیل درباره نظریه وی سخن گفته شده است، اما لاجرم برای ایضاح مطلب، مختصری از کلیت نظریه وی در کتاب «نظریه انگیزش الهی» بیان می شود تا راه برای تبیین جایگاه عشق در این نظام فکری هموارتر گردد.

نظریهٴ انگیزش الهی در بنیاد خود نظریه‌ای است در ذیل اخلاق فضیلت با خوانشی نوارسطویی و عاطفه محور که در پی شالوده افکنی گونه‌ای پیوند نوین میان خدا و اخلاق است. زگزبسکی تلاش می‌کند در نظریه خود، ضمن پایبندی به اخلاق دینی، نوع جدیدی از پیوند میان خدا و اخلاق به دست دهد که اخلاق در ذیل آن، از خشکی و صلبی رها شود و مبتنی بر جذابیت و کشش باشد. بنا به نظر وی، سرچشمه اخلاق، انگیزه خداوند است و نه امر و نهی آن. بر اساس این برداشت، بهترین راه برای فهم اخلاق، پیروی از انگیزه‌های الهی است.

۱- خدا، عشق و آفرینش

اصلی ترین جایی که زگزبسکی به عشق می پردازد، بحث آفرینش از سوی خدا و انگیزه خدا برای این کار است. وی ضمن بدست دادن تاریخچه ایی از مبحث آفرینش در افلاطون (آفرینش، امر ضروری برای خوب محض است. ازینرو افلاطون را ضرورت گرا می داند)، ارسطو (خدا جهان را مبتنی بر اراده آزاد آفرید. ازینرو وی ارسطو را لیبرال می داند) و توماس آکویناس که درصدد تجمیع نظرات آندو با مفاهیم مسیحی بوده، به موضع مختار خود می رسد و با پذیرش تئوری دیوژن کلبی (Diogenes the Cynic) مبنی بر «خود سرریزشدگی» (seld-diffusive) خداوند، موضوع نیاز ذاتی خدا به آفرینش را حل می کند. اما در تکمله ایی که بر نظریه دیوژن می زند تا ذیل نظریه خود، آنرا سامان دهد، موضوع انگیزه «عشق» را بیان می کند. بنا به این نظر: «…خدا ما را بر اساس عشق آفرید، اما نه اینکه نتیجه و پیامدی را محقق سازد. ما در راه تقلید از خدا، تلاش می کنیم عشق بورزیم همانطور که وی عشق می ورزد، اما این عشق ورزی بخاطر و برای امر دیگری نیست، همچنین محضِ خودِ عشق هم نیست، بل تنها به این دلیل است که عشق الهی قدرت جذب همگی ما را دارد، قدرت این را دارد که همه را به تقلید از خدا وادار سازد. آموختن عشق ورزی به شیوه عشق ورزی الهی یعنی ما عشق می ورزیم به این دلیل که می خواهیم عشق بورزیم و این بدین معنی است که باید بیآموزیم چگونه انسانی شویم که عشق می ورزد تنها به این دلیل که می خواهد عشق بورزد.» (همان، ص ۲۲۰) در واقع موضع زگزبسکی این است که عشق ورزی الهی و اصیل، خالی از هرگونه نتیجه، وظیفه، سوژه و ابژه است و محض عشق ورزیدن، ماهیت و سرشت عشق است.

مبتنی بر الهیات مسیحی که وی بدان باور دارد، از نظر وی، عشق اصلی ترین انگیزه و الهی ترین آنهاست.  دیگر انگیزه ها مانند رحمانیت، بخشودگی، بخشندگی و وفاداری جملگی برآمده از انگیزه اصلی یعنی عشق هستند. ما با دوست داشتن اموری که خداوند آنها را دوست دارد، از خدا تقلید می کنیم و این تمام داستان است. (ص۲۲۰)

در تحلیل بیشتر موضوع عشقی چنین در خلا، وی می کوشد در پاسخ به این نقد یا پرسش که عشق هماره ناظر به منفعت معشوق است و عاشق می خواهد به معشوق منفعتی برساند و عشق تهی، یافتنی نیست، بگوید جهت گیری عشق به معشوق از عوارض عشق است و نه از ماهیت و سرشت عشق (ص ۲۲۱) برای این تحلیل مثال می زند کسی که عاشق فلسفه است با کسی که عاشق همسرش است در مفهوم «عشق» یکی هستند و سرشت و ماهیت عشقشان یکی است اما تفاوت در ابژه عشقشان است نه در عشق بودن یا نبودن. مبتنی بر موضع اصلی وی که می گوید: احساسات اعم یا فراتر از غایات نهادینشان هستند، عشق نیز چنین است و تعریف عشق مبتنی بر غایتش در نظر وی نادرست است.

اهداف خداوند برای بندگان و آفرینندگانش، اگرچه خوب است اما این خوب بودگی، دلیل آن اهداف نیست. به دیگر سخن، خوب خواستن خدا برای ما، فقط بخاطر خوب بودن آن اهداف و خواستهای الهی نیست. (ص۲۲۲) این امور، خوب هستند تنها به این دلیل که موجودی عاشق و عشق ورز آنها را برای ما که دوستمان می دارد، آرزو کرده است.

در زبان فارسی و میراث گرانسنگش، حافظ شیرازی غزل مشهوری دارد که مطلعش، نسبتی تام با مدخلیت مفهوم عشق در آفرینش دارد:

طفیل هستی عشقند آدمی و پری«»

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

بکوش خواجه و از عشق بی نصیب نباش

که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری

ریشه این خوانش از عشق و مدخلیتش در آفرینش در تصوف اسلامی حدیث مشهوری است از پیامبر اسلام که از زبان خداوند چنین می گوید: «کنت کنزاً مخفیاً، احبتت ان اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف» (من گنج پنهانی بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس مردمان را آفریدم تا مرا بشناسند.)

۲- عشق و مسیح

در بحث الگوهای اخلاقی، وی به سراغ مفهوم «تجسد» (incarnation) می رود و با تفسیری متفاوت از نظریه الهیات مسیحی درباره تجسد خدا در عیسی مسیحی، نتیجه ایی اخلاقی از این واقعه یا اسطوره می گیرد. ( شرحش در مطلب نخست آمده است). اما درباره عشق و مسیح، وی به سراغ متکلمی مسیحی آلمانی بنام دیتریچ بنهوفر (Dietrich Bonhoeffer) می رود و از رهگذر تأیید خوانش وی از داستان تجسد به عشق مسیح می پردازد.

«تنها در عیسی مسیح است که ما می توانیم بفهمیم عشق چیست، خاصتاً در کردارش برای ما. آنجاست که ما عشق خداوند را درک می کنیم، چه، زندگی اش را برای ما فدا کرد. اینجا، تعریفی کلی و فراگیر از عشق وجود ندارد، به این معنا که مثلاً عشق عبارت است از فداکردن زندگی خود برای زندگی دیگران. چیزی که اینجا عشق نامیده میشود، این اصل کلی نیست، بل رخداد مطلقاً یگانه فدا شدن زندگی عیسی مسیح برای ماست. عشق به نحو جداناشدنی ایی، با نام عیسی مسیح، به مثابه وحی الهی، عجین شده است. عهد جدید به پرسشِ عشق چیست؟ بدون کمترین ابهامی از رهگذر اشاره تام و تمام به عیسی مسیح پاسخ می دهد. این تنها تعریف از عشق است. اما تکرار نوعی بدفهمی است اگر ما بخواهیم تعریف کلی عشق را از دیدگاهمان از عیسی مسیح و کردارش و رنجهایش بدست دهیم. عشق آن چیزی نیست که او انجام داد و آنچه او رنج کشید، بل آن چیزیست که او انجام داد و چیزیکه او رنج کشید. عشق هماره وحی خداست در عیسی مسیح» (ص ۲۴۶)

او در واقع تاکید داستان فداشدن عیسی مسیح را از آنچه بر مسیح گذشت به خود مسیح تغییر می دهد تا بتواند عنصر عشق مسیح به رهروانش را نشان دهد.

۳- پایان

خوانش لیندا زگزبسکی به عنوان فیلسوف و متلکم مسیحی که در فلسفه اخلاق صاحب نظریه ایست با عنوان «انگیزه الهی» از مفهوم عشق، متفاوت و فلسفی و وجودشناسیک است و با نسبت دادن آن به خدا بعنوان اصلی ترین انگیزه برای آفرینش موجودات، رنگ و بویی غیرارتدوکس اما همچنان در دل سنت مسیحی مدرسی کلیسای کاتولیک دارد. همچنین در سطحی دیگر، با پرداختن به محوریت عیسی مسیح در دین مسیحی، تمرکز بخشش گناه نخستین از رهگذر فداشدن مسیح و تحمل رنج برای شفاعت آن گناه به شخصیت عاشق و عشق محض او برای یاران و پیروانش از یک سو و از سوی دیگر برای رسیدن به خدا تغییر میآبد که در نوع خود بدیع و نو است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

7 پاسخ

  1. انسان می یابد که قوه ی تشخیصی دارد و با آن خوب را از بد، و درست را از نادرست جدا میسازد. مگر جائی که به دوطرف قضیه علم نداشته باشد. آنجا باید تحقیق کند و دنبال علم و آگاهی برود.
    مثل وقت قضاوت بین دعوای دو نفر.
    اما، همه میدانیم که ظلم قبیح و زشت است و با آن و شخص ظالم مخالفیم.
    همه میدانیم که تشکر در برابر احسان کسی، لازم است. اینها حکم و احکام صادره از عقل است.
    عقل تمام بشر!
    و این عقل اهدائی و عطای خداوند است به جمیع انسان های مختار و عاقل.
    و …
    الذین آمنوا اشد حبا لله.
    و ..

  2. در تحلیل متن، قاعده ای هست به نام mise en abîme بر مبنای آن، خالق هر اثر تصویری از خودش و نیتش را در خلق آن اثر، در نقطه ای از کل اثر نشان داده است. بنظر من در قران تصویر آفریدگار در قبال انسان، در سوره یوسف ودر رابطۀ یعقوب با فرزند دلبندش یوسف منعکس شده است. دلبستگی بینهایت یعقوب به این فرزند آنچنان است که از حزن به چاه افتادن او توسط برادران حسود، و دوری دراز مدت از او، بینائی از دست میدهد. نمیدانم این رابطه را با چه واژه ای باید نشان داد. قران خودش واژه ای برای آن در نظر نمی گیرد شاید به این خاطر که بیان شدنی نیست. به هر حال پایان داستان یعقوب و یوسف، و نجات یوسف از چاه و رسیدنش به جایگاهی که شایستۀ آنست، با سفر یعقوب به سوی سرزمین یوسف، و نه بالعکس انجام می گیرد. همچون خداوند، که اوست که به مخلوق محبوبش نزدیک میشود و بسوی او حرکت میکند. و پروژه و نیت در این داستان به اوج شکوه رساندن یوسف زیبا است. چشمان یعقوب تنها با تماس با جامۀ یوسف است که روشن میشوند و بوی او را چون جامه را بسویش می برند، از دور حس میکند. چنین است در ابعادی هزاران هزاربار بزرگتر عاطفۀ خداوند با انسان. نام آنرا عشق بگذارید یا نگذارید. اگر قران نامی برای آن در نظر نمی گیرد، آیا به این خاطر نیست که این جنس از “بیان هستی” از جنس و طبیعت خود خداست که نامیدنی نیست؟ t.me/exagez

  3. خدا کرده هو “خلق”
    مایه داده او “علق”
    با”اقرأ” گفت تو بخوان
    نهان مدار هیچ از آن
    کز رجال و از نسوان
    مخلوقانند مردمان
    تنوعات در میان
    آیت هایند بینشان
    تا شناسند همدگر
    از تعدی برحذر
    امت شود برقرار
    از همیاری در مدار
    گر نگردند خود محور
    هم را گیرند خوش دربر
    محمد را مدثر
    فرمود نما منتشر
    از تکاثر انذار کن
    حق وحدت اظهار کن
    هر چه خوانند ایادی
    هیچ نیابند رهایی
    مکن طاعت ایشان را
    سپر بساز ایمان را
    الله را کن والگی
    تا از کبر وارهی
    مشو غره بربت
    کرم نمود برحمت
    ورا بسیست وسیله
    همو ت که داد فضیله
    هرگز مجوی سیطره
    تا ناندازی تفرقه
    تیر نمرود از برجش
    فرو افکند از اوجش
    نه فرعون باش نه نمرود
    شکسته کمر خود بس زود

  4. با سلام
    عزیزم احسان ابراهیمی را سلام دارم و می خواهم از برای تأمل و در همخوانی با قاعدۀ «تفکیک موضوعی عناصر»نکاتی را در میان نهم و بگویم که «عشق» و «عاشقی» در قرآن [و نیز ادیان] نیست؛ اما صد البته رواست.
    و توجه داشته باشیم که تئولوژی دربردارندۀ درک و دریافت ما آدمیان از «تئو» است و کتاب های دینی همچون تورات و انجیل و قرآن جنبۀ تئولوژیک ندارند.

    خیلی مایلم که این معنا را در میان نهم که واژه «عشق» واژه ای عربی است. واژۀ هم ارز آن در زبان فارسی [و برای نمونه در شاهنامه فردوسی] واژۀ «مهر» است. [و واژۀ «عشق» در بردارندۀ مفهومی همخوان با زندگی آدمی در پیش از مرحلۀ شهرنشینی است. [و نشانگر حس و عاطفه به جای خرد نزد آدمی است.]
    و نیز مایلم که بگویم «عشق» در معنای یونانی ناظر به مناسبات مرد ـ مرد است. [حافظ کمتر اما مولوی بازتاب برجستۀ این معناست.] فلاسفه یونان [همچون افلاطون و ارسطو] زن را خلقت ناکامل و عشق به زن را کسر شأن انسان فضیلت خواه می دانسته اند.

    بخش اول
    اول از “عشق” شروع می کنم و به استناد تاریخ مربوط به ۱۴۰۰ سال پیش ـ که در بارۀ زندگی عربِ قبایلی در شبه جزیره عرب است ـ می گویم که:
    واقدی در المغازی می نویسد که خالدِ ولید را پیامبر فرستاد تا بنی جَذیمه را به اسلام فرا خوانَد. خالد چون به یورت این قوم رسید آنان را مسلمان یافت و چون از دورۀ جاهلیت خون خواه آنان بود [که تنی چند از بنی سلیم را کشته بودند] به رسم عرب با آنان جنگید و چندی از آنان را به اسارت در آورد و گفت تا بکُشتندشان. (المغازی واقدی ف ۶۶۹) و گفته اند چون بخواستند در این میان جوانی را گردن زنند مهلتی خواست و دست بسته به نزد زنان ـ که آنان نیز اکنون در اسارت بودند ـ دوید و آنجا به زانو در آمد و گفت: «مرا گناهی نیست [که قومم را زین پس ننگ آید. و تو] ای آن که “آنِ” منی! بمان و بزی. و پس به زبان راند که «ألم یکُ حَقَّا أن یُنَوِّلَ عاشقٌ … ألَم أکُ قد طالبتُکم فلقیتُکم … آیا سزاوار نیست ـ من که عاشقم ـ به آن رِسِم که آنِ من است؟ از برای یافتن تان ـ پایم را ـ شباروز ـ جای ردّ پاتان گذارده ام. آه! مرا به آنم رسانید! پیش از آن که جدا شویم؛ پیش از آن که به نزد امیر خوانده [و کشته شوم]. من نه رازی را فاش کرده ام و نه چشمم هرگز جز تو را گرفته است.» واقدی در ادامه می نویسدکه گفته اند وی را چون گردن زدند دختری جوان دوان دوان آمد و سرش را از زمین برداشت و لبانش را بوسید و آنگاه به زمین افتاد [و جان داد.] (المغازی واقدی ف ۶۷۲ و ع ۸۸۰) و گفته اند پیامبر چون از کردۀ خالد با خبر گشت به خشم آمد و دست ها به آسمان برد و گفت: خدایا من از آنچه خالد کرده است بیزارم. (المغازی واقدی ف ۶۷۳)

    من مرادم این جا در این بخش این بود که کاربست واژۀ «عشق» را [از برای نمونه] در متن فرهنگ قبایلی عرب با شما در میان نهم و بگویم که این معنا در عصر شهرنشینی انسان نیست.

    بخش دوم
    انسان در قرآن موجود «مهلت یا اختیار» یافته است. در قرآن ـ در داستان خلقت ـ گفته می شود که به انسان ـ به هنگام بیرون رانده شدنش از باغِ بهشت ـ گفته شد که «وَ لَکُم فِی الاَرضِ مُستقرٌّ وَ مَتاعٌ إلی حینٍ.» (بقره ۳۶) این معنا در آیۀ ۲۴ سورۀ أعراف نیز تکرار شده است. یعنی به انسان ـ که به خود وانهاده نیست ـ در زندگی دنیوی اش “إلَی حِین” مهلت [یا اختیار] داده شده است.
    از سورۀ إسراء چنین برمی آید که مراد از “إلی حین” تا به روز داوری و یعنی «إلَی یَومِ القِیَامَهِ» است. (إسراء ۶۱) در سورۀ صاد گفته می شود که “مهلت آدمی” تا به «آن روز؛ و آن وقت معلوم» است. «إلی یَومِ الوَقتِ المَعلُوم.» (سورۀ ص ۸۱) آن “وقتِ معلوم” بی گمان “طامۀ کبری” و «إذَا الشَّمسُ کُوِّرَت، و إذَا السَّماءُ انفَطَرَت، و إذَا السَّماءُ انشَّقَّت» و گاهِ «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا أَحْضَرَتْ» است.
    در سورۀ اعراف گفته می شود که به شیطان نیز ـ تا به روز داوری ـ مهلت و اختیار داده شده است. وی این را هنگامی که همچون انسان به زمین رانده شد از خدا همی خواست و آن را همی یافت. گفت: «[خداوندا !] مرا تا “یِومِ یُبعَثُونَ” مهلت و اختیار ده!» و آنگاه «مهلت و اختیار یافت.» «قَالَ أَنظِرنِی إلَی یَومِ یُبعَثُونَ. قَالَ إنَّکَ مِنَ المُنظَرینَ.» (اعراف ۱۴ و ۱۵) این معنا در سورۀ حِجر و سورۀ صاد نیز تکرار شده است. (حِجر ۳۶ و ۳۷) و (سورۀ ص ۷۹ و ۸۰)
    در قرآن گفته می شود که شیطان آدمی را به نابکار فرا می خواند. وی اما تنها صاحب اختیار خود ـ و نه هیچ کس دیگر ـ است. خداوند به گاهی که وی را مهلت و اختیار داد به او گفت: «إنَّ عّبادی لِیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٌ.» (إسراء ۶۵) این معنا در سورۀ حِجر نیز تکرار شده است. افزون بر این گفته می شود که ««إلّا مَنِ اتَّبَعَکَ» و یعنی «جز در مواردی که آحاد بشری [خودشان به خواست خودشان] از تو پیروی کنند.» (حِجر ۴۲) در سورۀ صافات گفته می شود که هیچ کس صاحب اختیار هیچ کسِ دیگر نیست. این را به روز داوری همه آنانی که پیرو این و آن بوده اند و راه را به ناروا رفته اند [به حسرت] در خواهند یافت. روزی که راهبرانشان بدانان خواهند گفت «ما هرگز صاحب اختیار شمایان نبوده ایم.» «وَ مَا کَانَ لَنَا عَلَیکُم مِن سُلطانٍ.» (صافات ۳۰) شیطان نیز همین را ـ همین روز ـ به همین سان به آدمی خواهد گفت که «من هرگز صاحب اختیار شمایان نبوده ام. من تنها شما را به کاری و کرداری فراخواندم. نکوهش شما راست!» [«وَ مَا کَانَ لِی عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی.ۖ فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم.» (ابراهیم ۲۲)]
    در سورۀ طه گفته می شود که خداوند [اگر چه که آدمی را از بهشت راند؛ ولی او را به خود واننهاد.] به او وعدۀ “هدایت” داد. گفت «هدایت تان خواهم کرد و آن کس که [به “شاء” و خواستۀ خود] در پی هدایت من باشد راه به ناروا نخواهد بُرد؛ درگیر شداید نیز نخواهد شد.»[«فَاِمّا یَأتِیَنَّکُم مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلَا یَضِلُّ وَ لَا یَشقَی.» (طه ۱۲۳)] جای دیگر این معنا با پیامبر این چنین در میان نهاده شده است که [ای پیامبر!] «هادی ماییم؛ نه تو !» [«إنَّ عَلَینَا لَلهُدی.» (لیل ۱۲)] و در سورۀ اعلی گفته می شود که “ما” آن خدایی است «که به هر چه مقدّرات قانونمندِ خود را داد و هر چه را چنین هدایت کرد.» [«والّذی قَدَّرَ فَهَدَی.» (اعلی ۳)] هم در این معناست که در سورۀ طور گفته می شود که موسایِ پیامبر در شأن خداوند گفت: «خدای من آن است که هر چه را خلق و آنگاه هدایت کرد.» «رَبُنَا الَّذِی أعطَی کُلُّ شَی ءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَی.» (طور ۵۰)]

    عزیزم ابراهیمی را در این بخش خواستم بگویم که «عشق» و «خدا آدمی را از برای عاشق شدن» آفرید در قرآن نیست. [در تورات و انجیل هم نیست. کمابیش در گفتار پُلُس رسول است.]

    با احترام
    داود بهرنگ

    منابع
    المغازی واقدی ـ عربی ـ تک جلد
    ترجمۀ المغازی به فارسی ـ ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی ـ از انتشارات دانشگاه ۱۳۶۹
    توجه می دهم که من متن را و به ویژه شعر را خودم از عربی به فارسی ترجمه کرده ام.
    +++++++++++++++++

    1. خدا کرده هو “خلق”

      مایه داده او “علق”

      با”اقرأ” گفت تو بخوان

      نهان مدار هیچ از آن

      کز رجال و از نسوان

      مخلوقانند مردمان

      تنوعات در میان

      آیت هایند بینشان

      تا شناسند همدگر

      از تعدی برحذر

      امت شود برقرار

      از همیاری در مدار

      گر نگردند خود محور

      هم را گیرند خوش دربر

      محمد را مدثر

      فرمود نما منتشر

      از تکاثر انذار کن

      حق وحدت اظهار کن

      هر چه خوانند ایادی

      هیچ نیابند رهایی

      مکن طاعت ایشان را

      سپر بساز ایمان را

      الله را کن واله گی

      تا ز کبرت وارهی

      مشو غره بربت

      کرم نمود برحمت

      ورا بسیست وسیله

      همو ت که داد فضیله

      هرگز مجوی سیطره

      تا ناندازی تفرقه

      تیر نمرود از برجش

      فرو افکند از اوجش

      افتاد در خلق تفرقه

      همه بر لب بلبله

      نه فرعون باش نه نمرود

      شکسته کمر خود بس زود

  5. با سلام. خالق گیتی به صورت روح وارد رحم یک دختر میشود و بچه خود را به عنوان مسیح مصلوب میکند تا به دین گونه گناه بشر را با خون او بشورد. ۳۸۰ سال پس از مرگ وی حکومت روم مسیحیت را قبول میکند و سال‌های سیاه اروپا آغاز میشود. کشیش‌ها هزاران هزار نفر را میسوزانند و خداوند مهربان فقط نظاره میفرمایند. اما پس از عصر بیداری و روشنگری اروپا، ناگهان کشیش میشود پدر روحانی و دین میشود دین عشق و خلوص. اگر بیداری مردم نبود هنوز کلیسا مشغول آدم سوزی بود و خدا هم نظاره میکرد.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

احسان ابراهیمی

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »